iran-emrooz.net | Mon, 19.09.2005, 4:23
کنگره نهم فداییان (اکثریت) از نگاهی دیگر!
نقی حميديان
|
دوشنبه ٢٨ شهريور ١٣٨٤
نهمین کنگره سازمان اکثریت از ٣١ اگوست تا سوم سپتامبر ٢٠٠٥ در یکی از شهرهای هلند برگزار شد. من هم به عنوان مهمان در این کنگره شرکت کردم. دو انگیزه بیش از همه برایم مطرح بود: اول این که می خواستم به طور بیواسطه در جریان تحولات درون سازمان و حد رشد و دگرگونیهای آن قرار گیرم. دوم این که بتوانم بخشی از اسناد رهبری سازمان در دوره مهاجرت به اتحاد شوروی سابق را ببینم و در صورت امکان مروری داشته باشم. این دومی آماده نبود. بناچار باید مدتی دیگر منتظر نتیجه تلاش دوستان برای آرشیو اسناد گذشته سازمان باشم.
این دومین بار بود که در کنگره سازمان شرکت می کردم. بار اول کنگره ششم در برلین بود. در آن زمان این کنجکاوی را داشتم که دوستان، درچه وضعیتی هستند. در آن کنگره، متأسفانه تا حدودی زیادی همان متدهای ١٥ سال پیش که رهبری وقت سازمان پلنوم های خود را برگزار میکرد، حکم فرما بود. این بار انتظار بیشتری داشتم. برای من بخصوص، وجود «حزبی» سازمان، برای غلبه برپراکندگی نیروهای آزادی خواه در خارج کشور، اهمیت زیادی داشت. می خواستم شاهد مستقیم روند درونی سازمان که به شکل فشرده ای در کنگره ها متراکم می شود، باشم. می خواستم به شناخت دقیق تری از آخرین ظرفیت سازمان برای ایفای نقشی موثر در مناسبات با دیگر نیروها و انبوه فعالان مستقل و یا محافل مختلف کوچک و بزرگ سیاسی در خارج کشور، دست یابم. پیش از کنگره به حق گمان می کردم که سازمان با بهرهگیری از مجموعه تجارب اعضایش که سالیان درازی در محیط دموکراتیک کشورهای صنعتی پیشرفته زندگی و فعالیت می کنند، توانسته باشد دست کم از لحاظ متدیک به سطح مناسبی از کارایی مدرن رسیده باشد.
از دوست گرامیام بهزاد کریمی پرسیدم کنگره کی و چه مدتی برگزار می شود؟ گفت چهار روز! غصهام گرفت. چهار روز برای چی؟. در خارج کشور چقدر مساله هست که بزرگترین سازمان سیاسی مهاجر، چهار روز برای آن در نظرگرفته است؟ احزاب بزرگ اروپایی نیز کنگره هایی بیشتر از دو روز برگزار نمیکنند! حدس زدم دوستان «بار» زیادی بر دوش کنگره گذاشتند . اما با تراکم بیش ازحد مسایل، کنگره چگونه می تواند به نتایجی دست یابد؟
برخی از مقالات و اسناد کنگره را یکی از دوستان برایم ا- میل کرده بود. اما دو شب مانده به کنکره، بهزاد اسناد بیشتری را ا- میل کرد که دیگر فرصتی برای مطالعه نبود. گمان می کنم بیشتر اسناد کنگره با تأخیر آماده شده بودند.
در روز اول کنگره، هم زمان، به مطالعه اسناد که به صورت یک پرونده یک جا تنظیم شده و در اختیار همه قرار گرفته بود، مشغول بودم. در عین حال برای خودم از روند عمده کار کنگره یاد داشت برمی داشتم. از آغاز قصد داشتم مشاهدات و برداشت هایم را برای علاقمندان بنویسم. تا روز چهارم به یادداشت برداری ادامه دادم. اما در شب آخر که تا ساعت شش صبح یکشنبه همراه با جشن و شادی، همه بیدار و منتظر نتیجه انتخابات کادر شورای مرکزی بودیم، بدلیل کم خوابی و آشفتگی ناشی از پایان دیر هنگام کنگره، آن را جا گذاشتم. اینک هرچه که می نویسم از حافظه است.
اولین مساله ای که ذهن متعجب مرا به خود مشغول کرده بود، حجم فوقالعاده اسناد و مطالبی بود که به کنگره آورده شد. بیشتر این اسناد جنبه پایهای و مهم داشتند. رهبری سازمان، همه نوع سند سیاسی، دیدگاهی، اساسنامهای، تاکتیکی و استراتژیکی، پیام ها و ... را در دستور کار کنگره قرار داده بود. انگار که این نهمین کنگره نبود .بلکه «کنگره مؤسس» بود. محتوای کنگره ربطی به فاصله زمانی تا کنگره بعدی نداشت. اگر توجه کنگره معطوف به تعیین مهم ترین وظایف سازمان آن هم به طور عمده در رابطه با شرایط محیط فعالیت آن متمرکز میشد، به طور یقین کنگره میتوانست به نتایج خوبی برسد. البته درست این بود که در هر کنگره سازمان، علاوه بر مسایل داخلی، در باره مناسبات با دیگر نیروها و فعالان سیاسی، نظرات مشخص و پیشنهادات معینی ارایه شود. برخلاف تصور رایج، تعیین مواضع سیاسی برای نزدیکی نیروها کافی نیست. تعیین هدفهای سیاسی استراتژیکی نیز هر باره صورت نمی گیرد. مواضع سیاسی و تاکتیکی در رابطه با تغییر دایمی اوضاع سیاسی کشور، خصلتاً متغییر و ناپایداراست و نمی تواند مبنای ثابتی در مناسبات جریانات مختلف به حساب آید.
بنظر میرسد سازمان اکثریت همچنان در مرحله تأسیس قرار دارد. هنوز مبانی و کارپایههای اصلی سازمان نا روشن است. با این وجود اعضای سازمان به نحو حیرتانگیزی، با یکدیگر همزیستی دارند. این امر در خارج کشور که ارتباط معینی با توده و جامعه وجود ندارد به نوبه خود دستاوردی محسوب میشود. به ویژه این که به خاطر بیاوریم که سازمان یک مسیر پر فراز و نشیب ٣٥ ساله را پشت سر خود دارد. سالیان طولانی است که از جهان بینی مارکسیستی- لنینیستی خبری نیست. عاملی که بنیاد وحدت بخش سازمان را تشکیل میداده است. تجربه سازمان، نشان می دهد که گذشته مبارزاتی و تاریخ مشترک، اسطورهها و یادوارهها و فرهنگ خود ویژه مبارزاتی در این سازمان نقش بزرگی در ماندگاری و بقا آن داشتهاند. طبیعی است که باید به این عوامل که در سالهای اخیر به جای مبانی وحدت حزبی سازمان، نقش درجه اول بازی میکنند، برخوردی ژرفتر و مسؤولانهتر داشت. با همه این ها مساله اصلی به نظر من این است که سازمان در مناسبات و متدهای زندگی درونی خود تا چه حدی بازسازی شده است؟ به عبارت بهتر، سازمان تا چه حد از امواج مدرنیته و مناسبات امروزی حیات درونی خود متأثر شده و با قواعد و موازین مدرن حزبیت، موجودیت خود را نظام مند کرده است؟ کنجکاوی من بیش از همه کشف همین عوامل شده بود.
دومین مساله عبارت بود از کانونی بودن اختلافات سیاسی با ارایه دو سند سیاسی!
سند مصوب کمیسیون زیر نام جمهوری ایران، «جمهوری دموکراتیک، سکولار و فدرال» را مد نظر قرار میداد. این سند پس از تحلیلی نسبتاً مفصل در ٩ بند، در ١٣ بند نسبتاً مفصل دیگر به توضیح مشی سیاسی خود میپردازد. جوهر مشی سیاسی سند، «برکناری جمهوری اسلامی به مثابه مانع اصلی برقراری دموکراسی در کشور» است که به نظر میرسد نزدیک به دو دهه بدون وقفه تکرار میشود. چکیده مشی سیاسی سند در بند دوم آن چنین بود: «ما تعرض علیه ولی فقیه و ولایت فقیه را بیش از پیش بسیج کنندهترین و نافذترین تاکتیک در مبارزه برای برکناری جمهوری اسلامی میدانیم و بر شعارهای «خامنهای باید برود» و «بساط ولایت فقیه باید برچیده شود» و «تغییر قانون اساسی» تأکید میکنیم.». این سند همکاریهای رادیکال تری را برای رسیدن به هدف مذکور مورد تأکید قرار میداد. در واقع سند مصوب کمیسیون از موضع تعرضی روشنی حمایت میکرد و... اما سند دیگر حکومت را پس از انتخابات اخیر ریاست جمهوری، یک دست تر و منسجم تر دانسته و همکاری گسترده همه طیفهای آزادی خواه و جمهوری خواه را مورد توجه قرار میداد. طرفداران این سند شعارهای علیه ولایت فقیه را بیش از ظرفیت و توان واقعی نیروهای اپوزیسیون و توازن قوای سیاسی حاکم بر کشور ارزیابی میکردند.
سند مصوب کمیسیون شورای مرکزی، با رأی تمایل کنگره به عنوان سند مبنا مورد پذیرش قرار گرفت. اما در تعیین کمیسیونی که می بایست این سند را تدقیق و برای رأی گیری نهایی کنگره آماده نماید، دچار بن بست شد. گویا این کمیسیون با ترکیب اکثریت مخالفان همین سند در یک رأیگیری مخفی کنگره انتخاب شد. این تناقض بیش از یک روز وقت کنگره را در نهایت کسالت و خستگی تلف کرد. بنظر من این پدیدهی بسیار مهمی است که به تنهایی گویای بسیاری از حقایق است. این مساله در بردارنده هیچ عنصر نویی نبوده و نیست. این امر مرا مستقیماً بیاد همان دورانی میاندازد که رهبری سازمان همراه با دستهبندی و اختلافات فکری و سیاسی، انجام میداد. در این کنگره عدهای از دوستان که پیرامون مسایل سیاسی حساسیت بیشتری نشان میدادند، چنان درعلقههای سیاسی خود غرق شده بودند که همه چیز را در آن خلاصه میکردند. کشمکش حرفهایترها در کنگره، انصافاً اکثریت حضار در کنگره را گیج کرده بود. برخی آشکارا نمیتوانستند بدرستی مرز دقیقی میان دو سند اصلی سیاسی ترسیم کنند. وقتی مجید عبدالرحیم پورکه عضو هیأت رییسه کنگره بود به موارد اشتراک دو سند اشاره کرده و پیشنهاد تشکیل یک کمیسیون برای یافتن اشتراکات و اختلافات داد، عدهای معترض بودند و در پی آن کوشیدند تفاوت این دو سند را به وضوح و شفافیت به ثبوت برسانند. روشن است که این دو سند از دو دید و دو نوع نگاه کم و بیش متفاوت در پهنه سیاسی کشور، تهیه شده بود اما، همه کنگره به هیچ وجه نمیبایستی معطل این دو نگاه شود. اصولاً کنگره بایست وظایف و دستورالعمل های معینی در عرصه سیاسی و عملی، آن هم عمدتاً در ارتباط با محیط فعالیت سازمان (یعنی محیط خارج از کشور) مشخص کرده، شورای مرکزی را برای اجرای آن انتخاب میکرد. اما کنگره در فاز دیگری سیر میکرد. گویا دوستان در تهران به سر میبردند. مسایل سیاسی را چنان موشکافانه و کلمه به کلمه طرح میکردند که ا نگار همه منتظر سازمان هستند تا راهکاری بکر و حلال مشکلات سیاسی همه نیروها را ترسیم نماید. من نمیخواهم اهمیت سیاسی مواضع هر سازمان سیاسی را دستکم بگیرم اما انصافاً این ارزش گزاریها حدی دارد. مجموعه شرایط به هیچ وجه اقتضا نمیکرد که این همه تمرکز انرژی پیرامون این مساله صورت گیرد. مستقیمترین نتیجه چنین برخوردی فزونی بیاعتمادی اعضاست. در گوشه و کنار این عبارت را بارها شنیدم که چند ماه بعد از کنگره با توجه به سیر رویدادها وتغییرات سیاسی، خود این دوستان هم چیزهای دیگری خواهند گفت!!
در یکی از مراحل کنگره طهماسب وزیری یکی از کادرهای پیش از انقلاب سازمان، پیشنهادی بر این مضمون که به علت نا روشن بودن اوضاع سیاسی کشور، کنگره به شورای مرکزی مأموریت بدهد که بعد از چند ماه که اوضاع کمی روشن تر شده و دولت جدید هم خود را نشان داده، تحلیلی سیاسی و راهبردی ارایه دهد. این پیشنهاد عاقلانه به نظر میرسید. اما کنگره نپذیرفت. هرچند که اختلافات درون کنگره به شورای مرکزی منتقل میشد. و با ادامه همین متدولوژی، معلوم نبود که چه سرنوشتی در آنجا پیدا میکرد و یا دست کم چه انرژیای از دوستان شورای مرکزی میبلعید.
سومین مساله این بود که در این کنگره مهمانان بسیاری دعوت شده بودند. مسعود فتحی از طرف اتحاد جمهوری خواهان، فرزانه عظیمی، پرویز نویدی و محمد اعظمی از طرف سازمان اتحاد فداییان، دو نفر به نمایندهگی از کوموله، سه نفر به نمایندگی از حزب دموکرات کردستان ایران، یک نفرنماینده حزب توده ایران، یک نفر از طرف جبهه ملی ... و برخی دیگر که یادم نیست. تعدادی مانند علی کشتگر، دکتر فردوس جمشیدی رودباری، من و برخی دیگر به عنوان مهمان در کنگره حضور یافتند. در وقت رسمی کنگره، دوستان تازه رسیده محمد اعظمی و پرویز نویدی و کمی دیرتر جمشید طاهری پور وارد شدند. در وقت تنفس فرصت دیدار پیش آمد. محمد اعظمی را بعد از حدود سی سال می دیدم. خوب، صفای دیدار این چنینی دیگر قابل توصیف نیستند. دیدن دوستان برای من فرصتی مغتنم بود تا فکری را که بعد از انتشار کتابم داشتم به عرصه عمل در آورم. در روز دوم، در جریان کنگره به آهستگی به علی کشتگر گفتم من یک فکری دارم و تو اولین نفری هستی که در میان میگذارم. و سپس پرسیدم فکر نمیکنی که وقت آن رسیده که در پی انشعاب ها، جدایی ها و کشمکشهای مختلف، هر کدام از ما که براهی رفته و سیر وسفرهای خودمان را کردیم، امروز یک بار دیگردور هم جمع شویم و بیاد آن همه شور و هیجانات گذشته و صمیمیت ها و یگانگی های فراموش نشدنی، خاطره ای بسازیم؟؟ علی کشتگر بدون معطلی اعلام موافقت کرد. گفتم با دوستانی که در این جا هستند در میان می گذارم چنان چه موافق باشند امشب دور هم جمع شویم. علی متأسفانه عصر همین روز کنگره را علیرغم میلش به دلیل رسیدن مهمانان بسیار نزدیکش بایست ترک میکرد. در میان شلوغی جمعیت، در تنفس ها، بیشتر رفقا را یافته و موضوع را درمیان گذاشتم. بهزادکریمی، مجید عبدالرحیم پور، فرخ نگهدار، فردوس جمشیدی رودباری، مسعود فتحی، محمد اعظمی، پرویز نویدی، مهدی فتاپور، حسن گلشاهی، جمشید طاهریپور، بهروز خلیق، طهماسب وزیری، سیامک احمدی، حسن جعفری، دکتررضا جوشنی و تعدادی دیگر که اکنون یادم نیست. بدون استثنا همه پاسخ مثبت دادند. شب دوم کنگره در گوشه سالن جایی آماده شد و تعدادی از دوستان را برای به اجرا در آوردن این نشست بیسابقه در جریان گذاشتم. در آغاز مطالبی با این مضمون بیان کردم: دوستان، از شما عزیزان دعوت کردم که بعد از سال ها یکبار دیگر دور هم جمع شویم. صرف نظر از این که کی چی می اندیشد و امروز چه اندیشه سیاسی را دنبال میکند. ما در گذشته با هم بودیم. ما فداییان سابق، پیرامون چیزی زندگی خود را مشترک کرده بودیم. من نمیتوانم نام مناسبی برای آن بیابم. اما معتقدم که همهمان هنوز طعم و بوی همان سالها را با خود داریم. هنوز ما مست صمیمیتهای فراموشنشدنی آن دورانیم. آن صفا و عشق و شور، بار معنایی وسیعی داشت. من غالباً به آن می گویم: معنویت، صفا و عشق و عاطفه انسانی!. آن همه معنویت را نمی توان فراموش کرد. چنین شور وحالی در سیاست، سرمایه بزرگی برای هر ملتی است. یادآوری آن، هم اینک به من نیرو میبخشد.
پس از بیان کوتاه چنین مطالبی جمشید طاهری پور طی مطالبی تأکید کرد: فرد باید از یک «چیزی» فاصله بگیرد. تا بتواند به واقع آن چه که آن «چیز» هست را ببیند. تنها در این صورت فرد میتواند به درستی اندیشه کند و مشکل را دریابد. فرخ نگهدار گفت: مساله مرکزی تنظیم رابطه فرد و سازمان است. نظری وجود داشت که سازمان را نفی میکرد. با نفی تشکل، چیزی باقی نمیماند. فرد با حفظ هویت خود، می تواند رابطهاش را با تشکیلات تنظیم کند. در غیر این صورت سازمانی در کار نبود و ... بهزاد کریمی گفت که وی بازنگریهای خود را با بودن و فعالیت در سازمان دنبال کرده است. مجید عبدالرحیم پور توضیح داد که در همه عرصهها و حوزههای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و غیره، بازنگریهای همه جانبه چه در عرصه ملی و چه جهانی صورت میگرفت. موضوع بحران هویت محدود به ما نبود. این مساله جزیی از یک روند کلی بود. ... برخی از دوستان نیز مطالبی بیان داشتند که متآسفانه اصلاً چیزی به خاطر ندارم. اما کار به نوبت دهی کشید. مسعود فتحی نوبت و وقت نگهدار شد. جمعیت انبوهی از شرکت کنندگان کنگره، جمع شده بودند. عکسهایی گرفته شد و ... ما همگی مست صفای دلانگیز فراموش شده بودیم که گفتند صحنه برای جشن معمول شبانه آماده است.
این نشست در واقع گامی مهمی بود برای شکستن طلسم طولانی پراکندگی و تقابلهای دیرینه در صفوف مختلف فداییان سابق! برای برگزاری تجمعی وسیعتر،طی صحبتی که با مهدی فتاپور داشتم ، قرار بر این شد او تا دو ماه دیگر به مناسبتی، از همه دوستان سابق که آمادگی خود را اعلام میکنند دعوتی در کلن داشته باشد. بگمانم چنین تجمعی برای زنده کردن خاطراتی که جزیی از زندگی همهمان است، برای پشت سر گذاشتن یک دوره دردآور از تشتتها و تقابلهای سنگین و مخرب میان طیف فداییان، اهمیت بزرگی خواهد داشت. این البته به معنای محو شدن هیچ نوع اختلاف سیاسی و نظری و غیره نیست. چنین تجمعی در حقیقت نمادی از کاربست فرهنگ و اخلاق مدرن در صفوف بخشی از مبارزان راه آزادی و دموکراسی کشورمان است.
چهارمین مسالهای که اهمیت بازگویی دارد، مربوط به برگزاری میز گردی از مهمانان حاضر در کنگره بود. هیأت رییسه کنگره تصمیم گرفت که دوساعت از وقت کنگره را به چنین میز گردی اختصاص دهد. هر چند که این برنامه از پیش تدارکی نشده بود، اما در مجموع تجربه و بدعتی بسیار مثبت بود که در بسیاری از این نوع تجمع های بزرگ و یا در جنب آن ها میتوان به صورت برنامه ریزی شده به اجرا گذاشت. موضوع پراکندگی، مساله همه است. هر نیروی آزادیخواه که در این زمینه مساله نداشته باشد، جدی نیست. و دست کم خود را به سطح یک نیروی مسؤل و مدرن ارتقا نداده است. همه اتحادها، از آغاز با اسناد به وجود نمیآیند. مراودات، معاشرت ها، دوستیها و مبادلههای فکری و سیاسی و غیره که عین زندگی هستند، اغلب اوقات نقش کلیدی برای دستیابی به تفاهم و تنظیم اسناد پایه ای بازی می کنند.
پنجمین مساله، مربوط به یادمان سال روز کشتار دسته جمعی زندانیان سیاسی است. به دلیل مصادف شدن برگزاری کنگره با هفدهمین سال روز قتل عام زندانیان سیاسی، نهمین کنگره سازمان، به کنگره «با خاوران» نامگزاری شد. برنامه مناسب و شایستهای از پیش تدارک شده بود که فضای کنگره را برای مدتی طولانی تحت تأثیر قرار داد. در روز سوم کنگره، دکتر حسن زهتاب، مسؤول شورای مرکزی سازمان که برنامه یادمان خاطره قربانیان این کشتار را هدایت میکرد، پس از سخنان کوتاهی، یک دقیقه سکوت اعلام کرد. همگی به پاس احترام، بپا خاستند. یکی از نجاتیافتگان از فاجعه کشتار دسته جمعی سال ٦٧، گوشه هایی از خاطرات دردناک خود را بیان داشت. سپس هفت دسته گل به هفت تن از وابستگان نزدیک قربانیان کشتارهای زندانیان سیاسی که در کنگره حضور و یا شرکت داشتند، اهدا شد. کنگره لحظاتی طولانی به یاد همه قربانیان این فاجعه ملی، در سکوت و اندوه عمیقی فرو رفت.
ششمین مساله، مربوط به کاربست گفتگو و رعایت گفتمان درونی هر جریان سیاسی آزادی خواه است. در یکی دو سال اخیر تقریباً بیشتر نیروهای سیاسی، از جمله سازمان اکثریت، مساله گفتمان سازی و ایجاد شرایط گفتگوهای سیاسی را در سطح عمومی مطرح میکنند. کنجکاو بودم که ببینم دوستان، خود در میان خویش تا چه اندازه این تشویقهای بیرونی را بکار میبندند؟ شاخص اصلی رعایت یا عدم آن را باید در اعمال سیاسیون و به ویژه در میان رهبران هر جریانی دید. برخی از سیاسیون و یا رهبران در هر تشکلی چه بسته و چه باز، نقش بارزتری می یابند. اما عدهای برخاً قادر نیستند اختلافات سیاسی واقعی در میان برخی از رهبران سیاسی و یا فکری خود را بدرستی درک کنند. در موارد نه چندان اندکی که این اختلافات به بیراهه کشیده میشود، خواهی نخواهی موجبات ملال خاطر بسیاری را فراهم کرده و عدهای از بروز و تداوم این نوع اختلافات رنج میبرند. موردی که میخواهم بیان کنم ممکن است فرعی و یا ناوارد به نظر برسد. اما بیگمان این نوع موارد اهمیت زیادی در زندگی فعالان سیاسی و به ویژه رهبران سازمانها دارد. ناگفته گذاشتن چنین مسایلی مبین رشد یافتگی نیست. بلکه سنتگرایی کهنهای است که مانع از جذب عناصر مدرن زندگی حزبی میشود.
در حدود یکسال و نیم پیش در سازمان اکثریت موردی پیش آمده بود، که مایه ناراحتی و اعتراض بسیاری از اعضا این سازمان و حتا بسیاری از فعالان سیاسی بیرون از سازمان شده بود. موضوع عبارت از انتشار مقالهای بود که دوست گرامی فرخ نگهدار در نقد موضع رهبری سازمان اکثریت در تحریم انتخابات مجلس هفتم جمهوری اسلامی منتشر ساخته بود. فرخ در این مقاله متد برخورد رهبری سازمان در تحریم پیش پیش انتخابات را مورد نقد قرار داد. در همین مقاله به منظور درس گیری از تجربه گذشته، مطالبی مربوط به بیست و چند سال پیش را مطرح ساخت که در واقع بجا و به مورد نبود. در پاسخ به این مقاله بهزاد کریمی مسؤول هیأت سیاسی اجرایی سازمان، پاسخی تند منتشر ساخته و مطالب مطروحه را به خطای فرخ نسبت داد. کل این نامه نگاری سیاسی، بدون شک توأم با عصبیت و بدون هیچ گونه گفتگو میان آن دو صورت گرفت. از آن پس کدورتی سخت میان آنان حاکم شد.
شب سوم کنگره که کمیسیونهای متعدد مشغول جلسات خود بودند، فراغتی دست داد. به پیشنهاد فرخ، من و مسعود فتحی سه نفری در یکی از سالنها به آهستگی مشغول بحثهای سیاسی بودیم. در میز گرد کنگره، فرخ در مورد تقدم ساختار دموکراسی پارلمانی نسبت به ساختار فدراتیوی، صحبتی کرده بود. گفتم من هم، چنین میاندیشم. معتقدم تا زمانی که دموکراسی پارلمانی یا «جمهوری واقعی» در کشور برقرار نشود، ساختار فدراتیوی یا به تحقق نمیپیوندد و یا برای پیاده کردن آن کشمکشها و حتا جنگهای داخلی رخ میدهد. اما با استقرار جمهوری واقعی، امکان واقعی توزیع قدرت و تمرکز زدایی به وجود میآید. در روند گسترش دموکراسی در کشور است که برابر حقوقی همه اقوام ساکن کشور، به تحقق میرسید. حال چه شکل و فرمی به خود بگیرد ثانوی است. ممکن است فدراتیوی شود و یا نشود. با استقرار دموکراسی پارلمانی، هم قدرت مرکزی وجود دارد و هم دموکراسی! این دو برای زندگی هر کشور مدرنی، از یکدیگر تفکیک ناپذیرند. برابر حقوقی واقعی در کشورمان که سنت دموکراسی ندارد و یا بسیار ضعیف است، از طریق استقرار جمهوری پارلمانی، واقعبینانهتر از هر طرح دیگری تحققپذیر است.
فرخ نگهدار موضوع دیگری پیش کشید و گفت: تعصب در تهیه سند و به خصوص کانونی کردن آن باعث انحراف و خطاهای زنجیری میشود. از جمله قطببندی نسنجیده ای میان اعضای کنگره و در سازمان به وجود میآورد که حاصلی جز آراء متناقض و دسته بندی غیر واقعی نخواهد داشت. در همین زمینه موضوع گفتگو بتدریج به نامه نگاری فرخ و بهزاد کریمی کشیده شد. این که چرا فرخ با همه تجربهاش آن را نوشته است. مسعود نیز در این زمینه انتقاداتی مطرح و بخشی از تجربیات شخصی خود را مطرح کرد. از فرخ پرسیدیم پیش از چاپ چنین مقالاتی آیا با کسانی مشورت میکنید؟ چنین مشورت هایی ضروریاند و گاهی زوایایی دیگری برای نویسنده گشوده میشود که خود بدان توجه نمیکند. موضوع صحبت در مورد نامه نگاری فرخ و بهزاد ادامه داشت. تا این زمان تعدادی از دوستان جمع شده بودند. در این میان بهزاد کریمی از کمیسیون نفسگیر سند سیاسی به عنوان تنفس آمد و به جمع پیوست. گفتم خوب شد آمدی صحبت تو بود!. بهزاد متوجه شد که موضوع مربوط به آن نامهنگاری است. او نیز شروع به صحبت کرده و به فرخ گفت که من از تو کار ژورنالیستی یاد گرفتم. تو خوب میدانی اهمیت تیتر هر مقاله سیاسی چیست. تو در مقالهات نوشتی که رهبران به خود دروغ نمی گویند!. و... از طرز صحبت متوجه شدم که گویا این دوستان تا این لحظه در این مورد گفتگویی نداشتند. به هر حال دوستان در ادامه گفتگوها در برابر جمعیتی بیست سی نفره، یکدیگر را در آغوش گرفتند.
شرح این ماجرا به ظاهر کوچک در حاشیه کنگره، به دلیل اهمیتی که این مسایل در زندگی و امور واقعی حیات حزبی دارند، ضروری بود. اما جالب این است که این مساله در صحن عمومی کنگره نیز تکرار و به یک صحنه زنده و واقعی کنگره نهم سازمان تبدیل شد. روز بعد (روز چهارم) بعد از نهار، جلسه کنگره، با سخنرانی پیش از دستور شروع شد. در آن زمان من در بیرون سالن کنگره بودم که صدای کف زدن ممتدی به گوش رسید. پیش خود گفتم حتماً حادثه جالبی رخ داده چرا که از این کنگره ماراتنی چنین شور و نشاطی بر نمیآید. اما موضوع از این قرار بود که بهزاد کریمی در سخنرانی خود موضوع اختلافات میان خود و فرخ را مطرح کرده و سرآخر نیز از همه حاضرین در کنگره بابت به وجود آمدن این وضعیت پوزش خواست.
به دلیل اهمیت موضوع اجازه میخواهم کمی بیشتر در باره آن مکث کنم. در چهار چوب یک محیط سنتی تشکیلاتی که زیر دستهبندیهای سیاسی، حتا نمیتوان به طور آزادانه نفس کشید، مسایل انتقادی و انتقاد از خود یا طرح نمیشوند و یا با انگیزههای دیگری مثلاً برای خلع سلاح کردن حریفان و رقیبان طرح میشوند. چرا که انتقاد از خود آشکار و عمومی به مقام و ابهت رهبران لطمهای سنگین وارد میسازد. اما در محیطهای دیگر که رهبران مادام العمری را بر نمیتابد، طرح آشکار انتقاد، فضا و مناسبات را واقعی و زمینی میکند. انتقاد و انتقاد از خود، در صورت استمرار آن، تصورات و توهمات کل تشکیلات را از اسطورههایی که در یک حزب سیاسی سنتی همچون هالههای مقدس به دور رهبران متکی برکرسی تنیده میشود، زایل میکند. رهبران همانند دیگراناند و خطا هم میکنند. اما پذیرش خطا و لغزشهای سیاسی و عملی، نه مستوجب مجازات دهشتناک است و نه از قدر و منزلت آنان میکاهد. بلکه بر عکس بازتاب دهنده عزم همگان برای پرهیز از خطاها و تعهد و رعایت حزم و احتیاط بیشتر در امور عملی و قلمی و غیره است. به همین دلیل بود که بعد از صحبت بهزاد جمعیت با کف زدن ممتد به استقبال از این صفای عادی، سالم و متداول در احزاب مدرن، شتافت. صحبتهای بهزاد شفاهی بود. من در این جا به شنیده هایی که توسط وی به طور کتبی تأیید شده اشاره می کنم:
... زمان برد تا سیاست را از آرمانگرایی تفکیک کنیم. ... رعایت اخلاق برای ما در برخورهای سیاسی ضروری است، ولی قایل به اخلاق سیاسی بودن نمیتواند و نباید مبارزه سیاسی را تحتالشعاع خود قرار دهد. تنزه اخلاقی نباید وسیلهای برای لاپوشانی اختلافات سیاسی باشد چرا که چنین روشی نه فرهنگ مدنی که رسوبات قبیلهای است.
مبارزه سیاسی در درون سازمان وجود داشته، موجود است و ادامه خواهد یافت. و مبارزهای بس جدی! هر سیاستی که می خواهد بنا به بر حق دانستن خود، دست بالا را بیابد، می باید با سیاستی که آنرا نادرست میپندارد، قاطع و روشن مبارزه کند. اگر چنین نباشد، کسی نه سیاست ادعایی و نه خود مدعی آن سیاست را جدی نخواهد گرفت.
این پیش درآمد برای توضیح امروزین و ارزیابی کنونی از جدل تندی که هژده ماه پیش در مقطع انتخابات مجلس هفتم جمهوری اسلامی، بین رفیق فرخ نگهدار و من صورت گرفت. مجادله فکری و سیاسی ای که، بازتاب گستردهای یافت و تأثیرات و تأثرات متفاوتی برجای گذاشت. من از مضمون مباحثه و جدلی که آن زمان پیش بردم، همچنان و به همان قوت آن روز- اگرنگویم بیشتر- دفاع میکنم و باز به همان صراحت بر سر موضعی هستم که آن روز در انتقاد و مخالفت با ایشان مطرح نمودم. اختلافات آن روز ما با یکدیگر اکنون نیز وجود دارد و حتی روشنتر هم جلوه گرمیشود. مبارزه فکری و سیاسی ما با همدیگر همچنان جاری است و لذا تداوم مباحثه سیاسی بین ما در آینده نیز امری کاملاً قابل انتظار است.
اما در فرم بحث فیمابین، خطاهایی بود که باید ولو دیر هنگام تصحیح شوند. من نیز، همانگونه که رفیق نگهدار به تأثیر مخرب و منفی «عصبیت» در بر خوردش با من اشاره داشت و از آن ابراز تأسف کرد و بر ضرورت فاصله گیری ازعصبیت در برخورد سیاسی تأیید نمود، مکث می کنم و معتقدم که ما حتی در آن لحظه که تصمیم می گیریم تا با یک فکر و سیاست مخالفت جدی خود را ابراز بداریم، باید از عصبیت فاصله بگیریم ... تا عواطف انسانی زیر چرخ خشونت سیاسی جریحه دار نگردد.
من صادقانه به شما می گویم که ... نمی توانم این واقعیت را مبنای قضاوت بعدی خود قرار ندهم که نوشته من بهر حال برخی از رفقا را دل آزرده کرده بود.
اصل احترام به افکار عمومی و توجه به داوری ها، یک بنیاد در امر تصحیح روش های رهبری است. من از این که، پاسخ من با کلمات خشن و متأثر از عصبیت همراه بوده و وارد زوایایی غیر ضرور شد که موجبات آزار رفیق فرخ نگهدار و جمعی از رفقا و دوستان سازمان را فراهم آورد، متأثرم.
من از ایشان میخواهم که تأسف رفیقانه مرا از این بابت بپذیرد ولی بیشتر از شما رفقای عزیز میخواهم که پوزش اصلی مرا که متوجه شماست از من قبول کنید. ...
گفته های دوست گرامی بهزاد کریمی، به طور کلی در چهار چوب یک برخورد مدرن میگنجد اما هنوز از فضای سنتی خارج نشده است. به نظر من در درون یک تشکیلات حزبی، نه مبارزه سیاسی، بلکه مباحثه و گفتگوی سیاسی دایمی میان اعضا و نظرات و تحلیلهای سیاسی مختلف جاری است. بهزاد خود به کاربست کامل شیوههای رفرمیستی در درون تشکیلات تأکید قاطع دارد. با این وجود بر«مبارزه قاطع» در درون سازمان نیز پای میفشارد. همانطور که تنزه اخلاقی نباید وسیلهای برای لاپوشانی اختلافات سیاسی باشد، به طریق اولی اختلافات سیاسی نیز نباید موجب تنزل اخلاقی و لاجرم تنزل سطح مناسبات حزبی و سیاسی و انسانی در درون یک تشکیلات گردد. تآکید یک جانبه بر هر یک از این اصول خطاست. وقتی سازمان اکثریت گرایشات مختلفی را در درون خود نگاه میدارد، دیگر صحبت از «مبارزهای بس جدی سیاسی» کردن، یک بیاحتیاطی کاملاً جدی است. چرا که در این صورت باید فاتحه سازمان را خواند. سالهای طولانی است که در سازمان اکثریت، سند نویسیهای هیجانانگیز، دستهبندیهای گروهی و رقابتهای افراطی در کسب آرا برای به کرسی نشاندن این یا آن نظر، ادامه دارد. در این زمینه بیشتر اوقات کار به افراط و زیاده روی میرسد. نمونه بارز این مدعا همین کنگره است که جمعی بیش از صد نفر یک روز تمام به صورت افلیج در آمد. گویا امورات سازمان در ابهام بهتر میگذرد. با وجود رأی تمایل کنگره به یک سند معین، کمیسیونی با اکثریت مخالفان همان سند انتخاب میشود. این یک ابهام و سردرگمی آشکاری است که سنگینی آن بیشتر بر دوش رهبران سازمان قرار دارد. دوستان گرامی نباید از این پدیده به طور سرسری بگذرند. به وجود آمدن چنین پدیدههایی چیزی جز درجا زدن در میدانهای سنتی زندگی حزبی نیست. اگر مبارزهای قاطع و روشن ضرورت پیدا کند (که میکند)، باید به ویژه در چنین عرصههایی انجام گیرد. و گرنه برخورد اندیشهها و آرا و عقاید سیاسی در درون تشکیلات، مکانیزم عقلایی خاص خود را دارد. در اختلافات سیاسی درون سازمانی، شیوههایی جز بحث و گفتگو و برخورد اندیشهها و گفتمانسازی و طرح استدلالهای مختلف، آن هم در گذر زمان، (تأکید میکنم در گذر زمان)، که لزوماً با محک و سنجش واقعیتها و آزمون عمل صیقل میخورد یافت نمیشود. سازمان اکثریت، در پذیرش عناصر نو و جذب پرنسیبهای مدرن در حیات حزبی و سیاسی خود، تا کنون ظرفیت بالایی از خود نشان داده است. این که در این سازمان گرایشات مختلف سیاسی و حتا برنامهای در کنار یکدیگر بسر میبرند، بدون این که سازمان به دو و یا چند شقه تقسیم شود، در شرایط خارج کشور و عدم ارتباط با مردم، نشان دهنده حد بالای تحمل و تساهل است که بنوبه خود قابل تقدیر است. اما در جا زدن در همان متدهای ده بیست سال پیش، چیزی جز دست و پا زدن در همان کالبد و شیوه های فرسوده و فرساینده سنتی نیست که متأسفانه هنوز انرژی دوستان را میبلعد.
######
با شرکت و دیدن روند کار کنگره، برداشتها و انتظارات پیشین من دچار تغییرات جدی شد. تا پیش از آن میخواستم بدانم که سازمان چگونه، هویت حزبی (برنامهای) و یا تعلق اجتماعی خود را توضیح میدهد. روشن است مشخص بودن هویت اجتماعی هر حزب سیاسی، شرط لازم وجود آن است ولی کافی نیست! احزابی که ضمن داشتن هویت معین و مشخص اجتماعی، همچنان در همان کالبد جامد و شیوههای سنتی در جا میزنند، سالهاست که از رمق و هر گونه جاذبهای تهی شدهاند. اگر دیروز شانسی داشتند؛ امروز دیگر بکلی از قافله تمدن عقب ماندهاند. با دیدن کنگره اخیر، متوجه شدم که سازمان هنوز از شیوهها و روشهای زندگی حزبی سنتی فاصله عميقی نگرفته است. مادام که سازمان در کمند سنتهای انرژی برباد ده دست و پا بزند، اندیشه سیاسی حاکم بر آن همواره لغزنده، پراگماتیستی و سیال باقی خواهد ماند و به طریق اولی دسته بندیهای دیرینه سال نیز هرگز از این سازمان رخت بر نخواهند بست. با این که دوست گرامیام داود، از تجربه زندگی احزاب و حزب سوسیالدموکراسی سوید از پشت تریبون کنگره بارها صحبت کرد و بسیاری از دوستان نیز به گفتههای وی استناد کردند، با این وجود کنگره اصولاً قادر به هیچ گونه تحولی در شیوه کارش نبود. چرا که این مساله مستلزم جذب واقعی اندیشهها و متدهای نوین در زندگی درونی و بیرونی سازمان است. یعنی باید برای پذیرش پرتوهای مدرن به درون سازمان، از پیش عزمی لازم و برنامهای دقیق و واقعبینانه تدارک کرد.
پیدایش و رشد نظرات مختلف در سازمانی که در خارج از محیط و جامعه و کشور زندگی میکند، سازمان را تبدیل به جبههای از نظرات مختلف کرده است. این وضعیت البته میتواند جنبهای مثبت برای این سازمان به حساب آید. اما در چنین سازمانی، کدام نظر و چگونه میتواند دست بالا پیدا کند؟ مگر نفس تحلیل سیاسی و اتخاذ مشی متناسب با آن،(که غالباً بدون شناخت دقیق اوضاع و مناسبات درونی جامعه تدوین میشوند)، میتواند به طور خود بخودی هویت و تعلق اجتماعی و طبقاتی سازمان را تعیین و تثبیت کند؟ خط مشی سیاسی فینفسه، نمیتواند هویت اجتماعی و طبقاتی هیچ حزبی را بازتاب دهد. احزاب راست و چپ افراطی در برخورد با حکومت ایران در خط مشی براندازی شباهت بسیار دارند، ولی از نظر تعلق اجتماعی و طبقاتی بسیار از یکدیگر دورند. و یا صرف جمهوری خواهی و لاییک بودن و یا پارلمانی بودن و یا رفرمیست بودن و ... به هیچ وجه مبین همسانی هویت و تعلق نیروهای سیاسی و طبقاتی مدافعان آن ها نیست. به نظر می رسد سازمان اکثریت در حال حاضر بیشتر بر اساس مواضع فراحزبی موجودیت دارد. این موقعیت خاص، البته شانس بزرگی برای بازسازی و جذب هرچه بیشتر طراوت زندگی مدرن حزبی به حساب میآید که تا دیر نشده باید دوستان بر آن همت کنند.
سازمان فداییان خلق ایران اکثریت، از نامش گرفته تا تمامی محتوا و متدهایش احتیاج به بازسازی و نوسازی دارد. سازمان باید اعضایش را به جای معطل کردن بوروکراتیک در درون خود، بیش از پیش به فعالیت بیشتر در بیرون از سازمان سوق دهد. هم اینک بسیاری از اعضا سازمان در احزاب و نهادهای مردمی گوناگون در کشورهای میزبان خود و یا در نهادهای سیاسی و اجتماعی ایرانی، فعالیت میکنند. بسیاری از آنان، با تجربه و کارایی خود، هویت و شخصیت معین و مستقلی یافتند. اما در درون سازمان شاید نتوانند هیچ مسؤولیت جدی بر عهده گیرند و یا در هیچ یک از فرمول نویسیهای سیاسی و نظایر اینها مفید واقع شوند. این امر بدان معناست که تشکیلات سازمان، قادر به ارتقا ظرفیت و رشد اعضا و کادرهای خود نیست. و یا حتا نمیتواند از تجارب گسترده اعضای خود بهره زیادی ببرد.
با همه این ها سازمان اکثریت در طول حیاتش نشان داد که ظرفیت تغییر و تحول را داشته و دارد. بعد از انتخاب اعضای شورای مرکزی، در سحرگاه روز یکشنبه، از مجید عبدالرحیمپور پرسیدم چرا کاندید شورای مرکزی نشد؟ در پاسخ گفت که در دور گذشته هم کاندید نشده بود. سالهای طولانی در رهبری بودن کافی است. باید راه را برای تازه نفسها گشود. باید کادرهای جدیدی در رهبری سازمان رشد کنند. گفتم فکر بسیار جالبی است. اما کافی نیست. این فکر و عمل مجید بسیار مثبت است ولی با یک گل بهار نمیشود. بهتر است این امور به جزیی از یک برنامه گسترده و سنجیده تبدیل شود. بدون تغییر متدها و ساختار امور رهبری، رهبران جدید در همان میدانی رشد میکنند که باید از بنیاد اصلاح و بازسازی شود.
پایان
استکهلم هفدهم سپتامبر ٢٠٠٥
نقی حمیدیان