iran-emrooz.net | Fri, 14.09.2012, 16:49
بهار عربی در لیبی بالاخره زائید
دکتر محمد علی مهرآسا
|
روزی که انقلاب مردم عوام لیبی به کمک قدرتهای اروپائی به پیروزیاش رسید و عوام کالانعام قذافی را در بیغولهای یافتند و دستگیر کردند و در کوچههای شهر جلو چشم خاص و عام و در برابر دوربینهای تلویزیون با آن شقاوت و توحش کارد آجین کرده و او را کشتند، من مقالهای نوشتم زیر عنوان: «من از مرگ قذافی و هر کس دیگر به این طریق بیزارم».
در آن مقاله من از قول زنده یاد احمد شاملو نوشتم: «انقلاب مردم عوام، مانند خالی کردن تیر در یک گاودانی است؛ که گاوها میرمند و هر آنچه در مسیر است پایمال و نابود میکنند...» همچنان که در ایران اتفاق افتاد، نابسامانی و بلبشوی حاصل انقلاب و چنین روزها و چنین اوضاعی در کشور لیبی را پیشبینی کرده و شرح داده بودم که آینده لیبی بسیار تاریک است. من نوشتم که اسلحههائی که توسط کشورهای غربی به ملتی عادت کرده به دیکتاتوری تحویل شده است، سرانجام علیه خودی و بیگانه و بویژه غرب به کار گرفته خواهد شد. اشاره کردم که مردم این کشور از چندین قوم و قبیله تشکیل شده که هیچ یک خط دیگری را نه میخواند، و نه میتواند بخواند.هنوز یک سال از تاریخ آن نوشتار نگذشته و قتل قذافی سالگردش نرسیده است که بهار لیبی به زمهریر توحش و نکبت تبدیل شده است.
در کشور ایالات متحده امریکا و در ایالت فلوریدا، کشیشی که خود گرفتار تعصب نوعی دیگر از آئینهای ابراهیمی بوده و آخوند دین مسیح است، نوعی اسلام ستیزی را پیشه کرده و گویا دستور داده است فیلمی علیه پیامبر مسلمانان ساخته شود که مؤمنان مسلمان متعصب، نادیده آن را توهین به پیامبرشان توصیف و تبیین کرده و برضد کشور ایالات متحده قیام فرمودهاند. نخست در روز ۱۱ سپتامبر در قاهره به سفارت امریکا هجوم بردند و پرچم سفارت را پاره کرده و پارچهای با شعارهای اسلامی به جایش آویزان کردند؛ و سپس در تاریخ ۱۲ سپتامبر و یک روز پس از انجام فرائض توسط مسلمانان مصری، گروهی از مسلمانان کورذهن و متعصب لیبیائی، با حمله ی مسلحانه به یکی از کُنسولگریهای امریکا در لیبی برای تکمیل بهار عربی شان، میزان توحش دینی خود را به جهانیان نشان دادند. اتفاق چنان بوده است که سفیر کبیر کشور ایالات متحده در همان کُنسولگری اقامت داشته که همراه سه نفر دیپلومات دیگر امریکا کشته میشود...
آیا بهاری از این خرمتر میتوان سراغ گرفت؟!
هرگونه نشان و توصیف که مایلید، میتوانید در حق من بیان کنید و حتا مرا دیکتاتور پسند و ضد آزادی معرفی فرمائید. اما من از باوری که به آن رسیدهام دست نخواهم کشید...
تعدادی از کشورهای جهان سوم و تمام کشورهای خاورمیانه اسلامی خصوصاً، هیچ از آزادی و دموکراسی استقبال نمیکنند؛ و میتوان گفت نه هوادار دموکراسیاند و نه تحمل پذیرش دموکراسی را دارند. زیرا فرهنگش را یاد نگرفتهاند و نمیتوانند خود را با آن تطبیق دهند.
ممکن است بعضی از چپگرایان ضد امپریالیسم چنین تعبیرکنند که این ملتها از امریکا به دلیل حمایتش از حکومتهای قبلی دل پری دارند و به این ترتیب میخواهند دق دلی خالی کنند و حق از دست رفته را باز ستانند. اما اگر چنین توصیفی را هم بپذیریم، همچنان توحش جایش را محکم نگه خواهد داشت و نشان میدهد این مردمان هنوز در قبیله میزیند و به تمدن دست نیافته و فرهنگ شهرنشینی را نیاموختهاند. زیرا چنین وضع و حالتی، در کشور هندوستان بسیار بیشتر از دیگر کشورها، حدود چند قرن ادامه داشت و بریتانیای استعمارگر چند سد سال هم منابع هندوستان را غارت میکرد و هم به آن مردم بدترین توهینها را روا میداشت. ولی این مردم متمدن و با فرهنگ، پس از رسیدن به آزادی، هیچگاه درصدد انتقام نبودند و از بریتانیائی که یال و کوپالش هم ریخته و به ضعف رسیده بود، تقاص گذشته را نطلبیدند. بیش از شش دهه از آن استعمار و استثمار و بی حرمتی میگذرد؛ ولی تاریخ هند و جهان نشانی از توحشی که مسلمانان نسبت به مخالفان توهمی از خود نشان میدهند، به یاد ندارد. همچنین در جنگ جهانی دوم دو شهر پر جمعیّت ژاپن با بمب هستهای توسط ارتش امریکا با خاک یکسان شد و چند سد هزار نفر کشته و معلول و مبتلا به سرطان شدند، اما ملت نجیب و هوشمند و متمدن ژاپن علت واقعه را پذیرفته به جای کینه و دشمنی از دوستان متحد امریکا شده است.
مسلمانان به دلیل دستورهای دینشان که دنیای لذتزای زندگان را قبول ندارد و دنیای پس از مرگ را ارج مینهد و توهمات بهشت و جهنم را بر زندگی کردن در رفاه و آسایش و خوشی ترجیح میدهد، علیرغم پیشرفت دو سه قرن نخستین اسلام، به چنان حقارت و عقبماندگی رسیده است که چندین قرن از دنیای متجدد پس افتاده است. اما به جای تفحص و تجسس درچگونگی اندیشه و کردار و رفتار خود؛ و به جای یافتن دلیل و علت اصلی عقبماندگی، نوک سنان و شمشیر حملهاش را به طرف امریکا گرفته است؛ و موریانه خوردگی تنه ی درخت حیات خود را که ناشی از آلودگی و تحمیق تفکرات وهمی است، به گردن امریکا که هیچگاه استعمارگر نبوده است، بسته است. به جای تلاش در زندگی و به جای دانش اندوزی و فن آوری، حماقت شریعتمداران را با حمله به منافع ایالات متحده میخواهد جبران کند.
در جنگ شش ماهه ی لیبی برای به اصطلاح طرد استبداد و سقوط حکومت مستبد قذافی، کشور ایالات متحده شرکت نداشت و تمام کارها توسط اروپائیان تمشیّت یافت؛ و هیچ سرباز امریکائی دستش به خون لیبیائی از هر طبقهاش آلوده نیست. در ضمن فیلمی که در ظاهر سبب این توحش شده است نیز اگر درست دقت کنیم، از سوی وابستگان به قدرت کلیسا و واتیکان درست شده و انتشار یافته است و کارگردانش نیز نامی مستعار دارد؛ و دولت امریکا هیچ دخالتی در آن نداشته است. اما سفیر و دیگر دیپلوماتهای ایالات متحده باید تقاص این حماقت را که از سوی دینی دیگر در همین ردیف به انجام رسیده است، بپردازند.
به گمان من بهار عربی نیز همانند «بهار آزادی»ئی بود که پس از ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ خورشیدی در ایران تنها حدود چهار - پنج ماه رایحهاش مشام آزادیخواهان ایران را نواخت؛ و پس از آن نه زمستان، بل به جهنمی تبدیل شد که فزون بر نیم ملیون کشته ی جنگ بین ایران و عراق، سی هزار اعدامی و یک و نیم میلیون تبعیدی را در کارنامهاش حفظ کرده است.
هنوز نسیم خنک بهار آزادی را مردم عرب زبان این کشورها بر سیما و تن خویش به درستی حس نکرده بودند که سرمای زمهریر زمستان استبداد دین بر محیط و اجتماع حکفرما شد. نخست در قاهره به مشروب فروشیها حمله کردند؛ بعد در انتخابات مجلس نمایندگان مصر دینداران قشری و گروه سلفی برنده شدند؛ سپس خانم گوینده تلویزیون قاهره به زیر حجاب اسلامی و برقع رفت؛ و سرانجام اللهاکبرگویان به سفارت امریکا حمله کرده و پرچم الله اکبر و محمد رسول الله برافراشته شد. به این ترتیب، تاریخ طلوع و غروب بهار آزادی ایران به همان روال در این کشورهای عرب زبان نیز تکرار گشت.
انقلاب هیچ گاه مولد آزادی و مردمسالاری نبوده است. از بطن انقلابات همواره بساط دیکتاتوری میزاید. زیرا دموکراسی فرهنگ است و دانش و آگاهی لازم دارد و میبایست آن را یاد گرفت و درپی تحصیلش بود...تا محیط و مردم و اجتماع آماده پذیرش دموکراسی نباشند، هرگونه تلاشی در این راه عبث است. ممکن است روشنفکران جامعه طلایه دار انقلابها باشند، اما سرانجام اکثریّت عوام است که پیروزی را در آغوش میگیرد؛ و سران عوامفریب مستبد برنده ی میدان کارزار میشوند. اتفاقاً کسب آزادی در این میادین و کشورها، همواره به نفع استبدادیان تندرو است. زیرا مستبدان در سایه آزادیهائی که بنا به خواسته ی فرهیختگان جامعه به دست آمده است، از مردم عوام نا آگاه کسب رأی و یاری میکنند و با حکم آزادی، در مسابقه نیز برنده میشوند. آنگاه با پشتیبانی رأی عوام، قدرت را به دست گرفته و استبداد تلخ و تیره دینی را بر جامعه حکمفرما خواهند کرد.
سرنوشت بهار عربی نیز همین است که دیده و حس میشود. گروههای تند رو دینی و طالبانی و سلفی، چنان محیط وحشتی به وجود میآورند که هر حکومت دموکرات را مجبور به اتخاذ تصمیمهای شدید و حاد کرده و سرانجام وادارشان میکنند که فضا را تنگ و تنگتر سازند و به عنوان تأمین امنیّت جامعه، دریچههای آزادی را مسدود کنند و بساط دیکتاتوری را بگسترانند. یعنی همان آزادی طلبان انقلابی، با ایجاد وحشت، دولتهای دموکرات را نیز مجبور به اتخاذ تصمیمهائی میکنند که انتخابی جز بسط استبداد و دیکتاتوری باقی نمیماند.
پس تا تعصب دینی و خشکه مقدسی اسلامی در این جوامع حکمفرماست؛ تا تقدس در مرام و مسلک و زندگی آدمیان نهفته است؛ تا حرمت و اهمیّت زندگی بسته به مقولات مابعد الطبیعة است، آزادی و دموکراسی نوعی کیمیا خواهد بود و بهار عربی طنزی تلخ است؛ و در نهایت به سرنوشت همان بهار آزادی ایران دچار میشود که تظاهراتش را میبینیم.
کالیفرنیا، دکتر محمد علی مهرآسا
13/9/2012
نظر کاربران:
با عرض سلام!
آقای دکتر نسبت به بهار عربی مقداری کم لطف و متاسفانه بدبین هستند! تحولاتی که در کشورهای عربی اتفاق افتاده به هیچ وجه کم اهمیت تر از سقوط شوروی و پایان دوران جنگ سرد نیست! بهار عربی نیز همانند سقوط بلۆک شرق، تاریخ جهان را وارد دورهی نوینی کرده است. اهمیت بهار عربی را می توان در دو نکتهی اساسی دید. یکی وسعت ملی و جغرافیایی و دیگری شعارهایش. از شمال افریقا تا خلیج فارس و شبه جزیرهی عربستان، مردمان عرب، خصوصا جوانان پیشرو به میدان آمده و تاکنون چند تا دیکتاتور مادامالعمر را به زیر کشیدهاند. این را به هیچ وجه نباید کم اهمیت تلقی کرد. اما شعارهای که در بهار عربی سر داده شدهاند هیچکدام ضد غربی، آمریکایی و حتی ضد اسرائیلی نبودهاند. در صورتی که در جریان انقلاب ایران، مرگ بر آمریکا و اسرائیل، شعار اساسی و مشترک جریان مزهبی و چپها بود. نکتهی آخر اینکه تحولات اجتماعی پروسهی چندان اسان و بی دردسری نیست. پیشرفتها و عقبگردها در آن فراوان است. اما در یک دورنمای تاریخی می توان گفت که امروز اسلام سیاسی پروسهای را اغاز کرده که مسیحیت بعد از قرون وسطی و شروع دوران رنسانس در آن قدم گذاشت. این تحول با قدرت گیری اسلامگرایان میانهرو در ترکیه، از طریق انتخابات و به شیوهای دمکراتیک اغاز شده و تبدیل به الگوی بسیاری از احزاب و جریانات اسلامی، خصوصا در کشورهای عربی گردیده!
سعید بورهانی