شنبه ۳ آذر ۱۴۰۳ - Saturday 23 November 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Wed, 05.09.2012, 7:51

برپا! - برای سرود جمهوری اسلامی


حسین باقرزاده

سه‌شنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۱ – 4 سپتامبر 2012
.(JavaScript must be enabled to view this email address)

تب المپیک مرا هم گرفت و به تماشای چند مسابقه در دهکده المپیک لندن کشاند. من اصولا علاقه‌‌ای به تماشای مسابقات ورزشی ندارم، و از کودکی که امکان ورزش و بازی از من دریغ شد از تماشای بازی دیگران لذتی نمی‌‌برم. ولی به لطف دخترم که از مدت‌‌ها پیش برای مادرش و من بلیت گرفته بود یکشنبه صبح را در استادیوم ۸۰ هزار نفره المپیک گذراندیم. چندین مسابقه پاراالمپیک در رشته‌‌های دو میدانی کوتاه و بلند روی پا یا سه‌‌چرخه معلولین، پرتاب دیسک و نیزه و پرش بلند را دیدیم. مهارت و قهرمانی افرادی بی دست و پا و یا با معلولیت‌‌های دیگر به راستی شگفت‌‌آور و تحسین‌‌انگیز است. در فاصله بازی‌‌ها، در گوشه‌‌ای از میدان، آیین اعطای جوایز برگزار می‌‌شود و سرود ملی کشور متبوع برنده اول پخش می‌‌گردد. برای هر یک از این آیین‌‌ها گوینده مراسم از حاضران می‌‌خواهد که به احترام بایستند. در یکی از این آیین‌‌ها نفر اول ایرانی اعلام می‌‌شود. نزدیک به ۸۰ هزار نفر می‌‌ایستند و به سرود جمهوری اسلامی گوش فرا می‌‌دهند. من نیز ایستاده‌‌ام، و احساسی متضاد از شرم و غرور در من موج می‌‌زند.

من هیچگاه در زندگی به تماشای مسابقات ورزشی علاقه‌‌ای نداشته‌‌ام. تا این تاریخ نه برای تماشای مسابقه هیجان‌‌انگیزی به میدانی رفته‌‌ام و نه چشم و گوش به مسابقه‌‌ای از تلویزیون (یا رادیو) سپرده‌‌ام. در سال ۱۳۴۵ که فیلم مسابقه نهایی جام جهانی فوتبال را (که انگلستان برده بود) در ایران نمایش می‌‌دادند به اصرار چند تن از دوستان دانشجو برای تماشای آن به سینمایی رفتیم و نفهمیدم این همه هیاهو برای چیست. اکنون هم وقتی دیگران با هیجان از فوتبال یا مسابقات و ورزش‌‌های دیگر سخن می‌‌گویند من فقط گوش هستم و به چیز دیگری می‌‌اندیشم. اگر در خانه هم کسی بخواهد یک مسابقه ورزشی را از تلویزیون تماشا کند روزنامه‌‌ای بر می‌‌دارم و سر خود را به آن گرم می‌‌کنم. از نام و نشان قهرمان‌‌های ورزشی (جز معروف‌‌ترین آن‌‌ها که احیانا به دلیل دیگری معروف شده‌‌اند) چیزی نمی‌‌دانم و اگر سؤالی در این مورد در مسابقات اطلاعات عمومی بیاید می‌‌دانم که پاسخ آن را نمی‌‌دانم.

علت این بی‌‌علاقگی به تماشای مسابقات ورزشی برای خودم هم روشن نیست. همین قدر می‌‌دانم که من در کودکی از فرصت ورزش و بازی‌‌های فیزیکی محروم بوده‌‌ام، و احساس این محرومیت همیشه مرا آزار می‌‌داده است. پدرم مرا به جای مدرسه به مکتب‌‌خانه‌‌ای فرستاد و چهار-پنج سالی را در آن‌‌جا به تعلیم قرآن و متون مذهبی به اضافه گلستان سعدی و دیوان حافظ و حساب و هندسه مقدماتی و سیاق و خط شکسته گذراندم. مسیر من به مکتب‌‌خانه از کنار دبستانی می‌‌گذشت و تقریبا هر روز صدای بازی یا ورزش بچه‌‌ها را می‌‌شنیدم و از این که خود از این فرصت محروم مانده‌‌ام غبطه می‌‌خوردم. ورزش یکی از دو چیز مورد علاقه من بود که در کودکی از من دریغ شد (دومی موسیقی بود). بعد هم که در سن کمتر از ۱۲ سال پدرم مرا از مکتب‌‌خانه برداشت و به کار تمام وقت فرستاد و خواست که ساعات پیش و پس از کار را به آموزش صرف و نحو عربی بپردازم هیچگاه فرصت پرداختن به آن و جبران مافات برای من پیش نیامد. نمی‌‌دانم، شاید این محرومیت، به ناخودآگاه، مرا به تماشای ورزش دیگران بی‌‌علاقه کرده است.

المپیک ۲۰۱۲ لندن هیجان زیادی در بریتانیا ایجاد کرده بود و برای تهیه بلیت آن مردم از ماه‌‌ها پیش در اینترنت صف کشیده بودند، و بسیاری از تهیه بلیت محروم شدند. طبیعی بود که حتا فکر خرید بلیت به مغز من خطور نکند. بعد دخترم آلاله با هیجان خبر داد که توانسته چند بلیت تهیه کند و از جمله، دو بلیط برای مادرش و من آن‌‌هم برای مسابقات پاراالمپیک. واکنش من البته جز سپاس و تقدیر نمی‌‌توانست بود، ولی آن قدر که حتا نپرسیدم چه مسابقاتی را قرار است ببینیم. فقط کافی بود که روز موعود را از قرارهای دیگر خالی نگه‌‌داریم. المپیک که شروع شد، برنامه افتتاحیه آن با روایتی از پیشرفت‌‌های جامعه بشری و سهم بریتانیا در آن، مسحور کننده بود برنامه افتتاحیه پاراالمپیک نیز با تکیه بر دانش بشری و پیش‌‌رفت‌‌های آن در طول تاریخ و ورود قهرمانانی با انواع معلولیت‌‌ها به استادیوم به شدت مرا تحت تأثیر قرار داد. اکنون قرار است من نیز شاهد مسابقاتی از قهرمانان جهانی - آن‌‌هم در پاراالمپیک - باشم.

به گمان من قهرمانانی که با نوعی از معلولیت به این مسابقات راه پیدا می‌‌کنند نسبت به قهرمان‌‌های دیگر ارج و مقام بالاتری دارند. آنان با بدن سالم توانایی خود را به اوج می‌‌رسانند، و اینان به رغم ناتوانی خود گوی سبقت را از دیگران می‌‌ربایند. فرد بی‌‌دستی که قهرمان شنا می‌‌شود یا نشستگانی که والیبال می‌‌زنند کارشان به مراتب برای دیگران الهام‌‌بخش‌‌تر و ارزش آن بالاتر است. افراد تن‌‌سالمی که این صحنه‌‌ها را می‌‌بینند می‌‌توانند به خود بنگرند و دریابند که چه توانایی‌‌های بالقوه‌‌ای در آنان وجود دارد، و به اندیشه کشف و به کار گرفتن آن بیفتند. من خوش‌‌حالم که آلاله بلیت مسابقات پاراالمپیک را برای ما گرفته است.

صبح زود یکشنبه به سوی دهکده المپیک راه می‌‌افتیم. جای تماشایی و بزرگی است. از خان‌‌های مختلف بازرسی بلیط و ایمنی (به شیوه فرودگاه‌‌ها) می‌‌گذریم و به استادیوم می‌‌رسیم. استادیوم ۸۰ هزار نفری به تدریج پر می‌‌شود و رأس ساعت ۱۰ صبح مسابقات آغاز می‌‌گردد. مسابقات متعددی به موازات هم در جریان است. دوهای ۱۰۰ متری و ۲۰۰ متری و ۴۰۰ متری و ۱۵۰۰ متری متعددی با پاهای فلزی و امثال آن یا نابینایانی با کمک راهنما به دور استادیوم برگزار می‌‌شود. در فواصل این‌‌ها جثه‌‌هایی را می‌‌بینی که فقط ظاهرا بالاتنه دارند و بر گردونه‌‌های سه چرخ خود دور میدان در مسافت‌‌های مختلف مسابقه می‌‌دهند. در گوشه‌‌ای مسابقه پرش بلند صورت می‌‌گیرد. مسابقات پرتاب نیزه (زنان) و دیسک (مردان) از ضلع جنوبی میدان که ما نشسته‌‌ایم انجام می‌‌شود. گهگاهی نیز گوینده اعلام می‌‌کند که قرار است آیین اعطای جایزه برگزار شود و نظرها به سوی سکوهای آن متوجه می‌‌گردد.

در مسابقات پرتاب دیسک مردان حضور یک ایرانی توجه ما را جلب می‌‌کند: مهرداد کرم زاده. ایرانیان به شوق می‌‌آیند و ما مرتبا حرکات او را دنبال می‌‌کنیم. در پرتاب‌‌های متعدد او نفر دوم است، ولی نتیجه پس از چند پرتاب مشخص می‌‌شود. در آخرین نوبت که او دوم است، و نفر سوم نمی‌‌تواند بهتر از نفرات اول و دوم بزند، برد مدال نقره او (و طلای نفر اول که بریتانیایی است) قطعی شده و استادیوم (به خاطر نفر اول) به هیجان می‌اید. کرم زاده پرچم سه رنگ ایران را به دور خود پیچیده و در ضلع‌‌های شرقی و جنوبی میدان به حرکت می‌‌آید. ما برای او دست می‌‌زنیم و تشویقش می‌‌کنیم و همسرم فتحیه موفق می‌‌شود از فاصله نسبتا نزدیکی چند عکس از او بگیرد.

سکوهای اجرای آیین اعطای جوایز در ضلع غربی میدان قرار گرفته است و پرچم‌‌هایی که قرار است بالا بروند در منتها الیه شمالی آن دیده می‌‌شوند. در فاصله سه ساعت و نیمی که ما به تماشای مسابقات نشسته‌‌ایم چندین بار با اعلام سخنگوی مسابقات نظرها متوجه این ضلع از میدان می‌‌شود تا این آیین را تماشا کنند. این مسابقات قبلا انجام شده و یا در محل دیگری صورت گرفته است. هر بار که قهرمانان بر روی سکوهای خود قرار می‌‌گیرند و مدال به آنان اعطا می‌‌شود، سخنگو اعلام می‌‌کند که طبق معمول، از کسانی که می‌‌توانند بایستند تقاضا می‌‌شود برای شنیدن آهنگ سرود ملی [کشور متبوع نفر اول] بایستند. جمعیت ۸۰ هزار نفره یک‌‌جا بلمد می‌‌شوند و به آهنگ گوش می‌‌کنند. برای من، این فرصت خوبی است که یکی دو دقیقه خستگی پاهای خود را رفع کنم.

در طول این مدت، ما به احترام سرود ملی نزدیک ۱۰ کشور، از کوبا (دو بار) و چین گرفته تا استرالیا و سویس و لهستان برخاستیم و ایستادیم. در یک نوبت اعلام شد که اعطای جوایز برندگان مسابقه پرتاب نیزه مردان صورت می‌‌گیرد. نام نفرات سوم و دوم به ترتیب اعلام شد و مدال‌‌های آنان به گردنشان آویخته گردید. وقتی گوینده نام نفر اول را اعلام کرد از لهجه او که از بلندگو پخش می‌‌شد ما متوجه نشدیم ولی وقتی که بلافاصله اضافه کرد «جمهوری اسلامی ایران» یک مرتبه متوجه شدیم ما شاهد یکی از افتخارات پاراالمپیکی ایران هستیم. دل من از این که ایران را جمهوری اسلامی ایران اعلام می‌‌کنند به رنجش آمد، ولی بیش از سی سال است که با این رنجش سر و کار داریم و واقعیت فرارناپذیری است. ایران را همواره قدرتمداران حاکم به نام خود مصادره کرده‌‌اند و مردم نه تبعه کشور و بلکه تبعه نظام حاکم به حساب آمده‌‌اند.

محسن کائدی که مدال طلای خود را گرفت و جمعیت برای او دست زدند، سخنگو اعلام کرد: «طبق معمول، از کسانی که می‌‌توانند بایستند تقاضا می‌‌شود برای شنیدن آهنگ سرود ملی جمهوری اسلامی ایران بایستند». جمعیت ۸۰ هزار نفره یک‌‌جا بلند شد. ما نیز ایستادیم. فتحیه گفت که آهنگ این سرود بد نیست و از برخی از سرودهای ملی سایر کشورها که امروز شنیدیم بهتر است. حرف او را تصدیق کردم. ولی کلمات آن چی؟ مطمئن بودم که در کلمات آن باید چیز مشمئز کننده‌‌ای باشد، ولی هیچگاه به این اندیشه نیفتاده بودم که آن را بدانم. تلفن را درآوردم و با جستجو از طریق گوگل به ویکیپدیا راه کردم و متن آن را دیدم.

شروعش بد نبود:

سَر زَد از اُفُق
مِهرِ خاوران
فروغِ دیدهٔ حق باوران
بهمن، فَرِّ ایمانِ ماست

ولی در بقیه متن می‌‌خوانیم:

پیامت ای امام
«استقلال، آزادی»
نقشِ جانِ ماست
شهیدان، پیچیده در گوش زمانْ فریادتان
پاینده مانی و جاودان
جمهوری اسلامی ایران

و دلم به راستی به درد آمد. دوربین روی چهره کائدی متمرکز شده بود و نشان می‌‌داد که او دارد کلمات را با آهنگ ادا می‌‌کند. در اندیشه رفتم که آیا او می‌‌داند «پیام استقلال، آزادی امام» چه دروغ بزرگی بوده است. امامی که در سال اول حکومت خود گفت قلم‌‌ها را می‌‌شکنیم و صحنه‌‌های اعدام بر پا می‌‌کنیم و در سال آخر عمرش به بزرگ‌‌ترین قتل عام زندانیان در تاریخ ایران فرمان داده است چگونه می‌‌توانسته پیام‌‌آور «آزادی» باشد؟ و برای من که پیروزی کائدی را یک افتخار ملی ایران (و نه جمهوری اسلامی) به حساب می‌‌آورم این احساس را با بهره‌‌برداری جمهوری اسلامی از او و سایر قهرمانان چگونه می‌‌توانم تلفیق کنم؟

اندیشیدم که محسن کائدی و غالب قهرمانان ما متعلق به نسلی هستند که دوران ده ساله حکومت خمینی را درک نکرده‌‌اند، و در جامعه‌‌ای که نه فقط حکومت، تاریخی جعلی و گزارش مسخی از گذشته از طریق آموزش و دستگاه‌‌های دروغ‌‌پرداز خود به خورد نسل جوان می‌‌دهد و بلکه اصلاح‌‌طلبان مخالف حکومت نیز از «امام راحل» استوره‌‌ای مقدس ساخته‌‌اند و خواب «دوران طلایی امام» را می‌‌بینند، از کائدی و سایر جوانان قهرمان ما چه انتظاری می‌‌توان داشت. و به یاد آوردم که در دوران پیش از جمهوری اسلامی قهرمانان ما می‌‌بایستی سرود شاهنشاهی را زمزمه می‌‌کردند و از جمله می‌‌خواندند: «با شه پرستی مملکت را / داریم از دست دشمن در امان». و این که چرا تختی قهرمان ملی شد و ما قهرمانان دیگری مانند او نداشته‌‌ایم. یادش به خیر.



نظر شما درباره این مقاله:









 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024