iran-emrooz.net | Wed, 05.09.2012, 0:02
«دکترمصدق و فلسفه عدم تعهد»
محمود نکوروح
|
دکتر مصدق بنیانگذار واقعی عدم تعهد در برابر دولتهای خارجی و استعمارگر در دورهای از تاریخ ایران بود دورهای که اگر چه خوش درخشید ولی متاسفانه دولت مستعجل با توطئههای داخل و خارج بود، چه او در عین «عدم تعهد» به سیاستهای سلطهطلب دوران جنگ سرد به منافع ملی کشورش به شدت متعهد بود. به قانون اساسی مشروطه متعهد بود و شاه نبود.
با اینحال دکتر مصدق زنجیر وابستگی را در جهان آن روز که بیشتر توسط سر سپردگی رجالی سست عنصر بود از هم گسست وخواب جهان سلطه را بر هم زد.
چه انسان با تعهد به دیگری، به کشور، به قانون، به حقوق و به میهنش تعریف میشود. حتی به آرمان و ایدالی که در هر صورت به زندگی بهتر برای خود و هموطنانش تا عدالت و برابری تامین گردد. چه مطابق شعر سعدی که مایه افتخار ماست «بنی آدم اعضای یک پیکرند / که در افرینش زیک گوهرند / چوعضوی بدرد اورد روزگار / دگر عضوهارا نماند قرار / تو کز محنت دیگران بی غمی / نشاید که نامت نهد آدمی».
و اخلاق یعنی «تعهد». اگر میبینیم در بعضی نقاط غیر از این شد بخاطر آن بود که قدرتمداران از اخلاق و «حقوق» غافل شدند وحتی در تنظیم قوانین که مبنا باید «حقوق فرد» (Individu) باشد. بویژه در کشور ما که «فرد» هرگز مطرح نبود و جمع هم «تودهوار» تحریک پذیر، که دکترمصدق در دورهای همین توده را تکانی داد و بیدار کرد. در زمانیکه حزب توده با ایدولوژیی «افیون زده» نموده بود.
در کشور ما بعد از مشروطه، مشکل اصلی آن بود که رضاشاه و محمد رضاشاه به قانون اساسی مشروطه متعهد نبودند، اولی با کودتا با کمک انگلیسها در واقع به آنان متعهد شده بود که قرارداد ۱۹۳۳ را که تمدید قرارداد دارسی بود امضا کند و کرد، حتی خودش گفت «سی سال بود که ما عاقدین قرارداد قبلی را نفرین میکردیم ولی سی سال بعد مردم مرا نفرین خواهند کرد» بویژه که «دیکتاتور از تمام اطرافیان خود میترسد» کتاب مکتب دیکتاتورها. حتی تیمورتاش را به بدترین وضع کشت و خانوادهاش را دربدر نمود، تا جاییکه وقتی از نخستوزیر وقت «حاج مخبرالسلطنه هدایت» میپرسند «چرا او را کشت و...؟» میگوید «فکر میکنم در کار نفت زیاد دخالت کرده بود!!»
و پسرش به آمریکا وانگلیس متعهد بود که در کودتا عامل آنها شد و نه بیشتر – که قرارداد با کنسرسیوم نفت را امضا نمود، بعد هم با روشهای مستبدانه و دیکتاتوری جامعه را عقب نگهداشته که به رشد لازم نرسیدند، که پیآمدهایش بعد از حکومتهای هرکدام «پدر و پسر» به خاطر اختناق و فشار و... نیاز به گفتن ندارد.
در اصل تضاد و تناقض دکتر مصدق با این دو در دو نگاه و نگرش بود که او نماد روشنفکری متعهد، نماد نخبه تحصیلکرده آنروزگاران یعنی «انقلاب مشروطه»، حقوقدان بویژه حقوق بینالملل که با دفاعیاتش در دادگاههای بینالمللی که حتی قاضی انگلیسی را به هنگام رای جذب منطق خود نمود. بعد هم درایت و مدیریتی که جز به منافع ملی به چیز دیگری نمیاندیشید که در آن شرایط یک «استثنا» بود.
در برابر شارلاتانیسم سیاسی «سید ضیا» و اعوان و انصارش چون شمس قناتآبادی و عمیدی نوری و میراشرافی و... تا رجال قدرتطلبی چون بقایی و مکی و شمس قناتآبادی که تاریخ فراموش نخواهد کرد یاران نیمهراهی که فریب شاه را خوردند.
در کنار همسایهای چون استالین که معتقد بود «دولتهای غیرمتعهد که نمایندهی بورژوازی و در سیاستهای جهانی بیطرفاند خطرناکتر از دولتهای وابسته هستند که انقلاب را به عقب میاندازند». به علاوه در میان دمکراتهای آمریکا در آن زمان که معتقد بودند «رشد بورژوازی مانع انقلاب کمونیستی میشود».(۱) و «جمهوریخواهان به کودتاها در برابر روسها نظر داشتند» در زمان «کودتا» جمهوریخواهان حاکم شده بودند.
انگلیسها این زمان میان این دو روس و امریکا «بند بازی» مینمودند که از یکسو سیاستهاشان با روسها «علیه رشد بورژوازی» بود و از سوی دیگر با تز «کودتا» با امریکاییها هماهنگ عمل مینمودند.
در نتیجه در کودتای ۲۸ مرداد حرب توده علیه بورژوازی و مصدق و... عمل نمود که «سرگرد قرباننژاد» از افسران وابسته به حزب توده، فرمانده یک واحد «تانک» و مترجم کتاب «حماسه نبرد استالینگراد» وقتی در خیابان شمیران سابق در برابر کامیون اوباش که در میانشان «زاهدی وکرومیت روزولت» بود قرار میگیرد، خود میگوید «با بدبختی توانستم با کمیته مرکزی حزب تماس بگیرم، و سوال میکند «اکنون من میتوانم همه اینها را به رگبار مسلسل ببندم؟» کمیته مرکزی و کیانوری دبیر حزب میگوید «نه – چون برای ما مصدق و زاهدی فرقی ندارند؟!!»
در آن زمان در جهان دوقطبی یا با غرب باید بودی یا با شرق «روسیه شوروی»، و بیطرفی هزینه داشت. مصدق در چنین شرایطی تز خود را «موازنه منفی» برای کشورهایی چون ما مطرح نمود.
مصدق طبق قانون اساسی بدانجا رسیده بود که هرکس در قانون اساسی جایش معلوم شده و آنها «پهلویها» از این «جا» فراتر میرفتند چه به قانون متعهد نبودند. قانونشکنی و قانونستیزی از همان کودتای رضاشاهی در فرهنگ ما نهادینه شد. «نظام بسته با بوروکراسی گستردهای که از آنزمان انگلیسها توسط او بنیان نهادند که هر که آمد گرفتار آن بود.»(نقل به مضمون -هارولد ورد - پژوهشگر آمریکایی)(۲)
وقتی دکتر مصدق بعد از سلطنت رضاخان که رجال ملی کشته و یا منزوی و گوشهنشین شده بودند، در مجلس سیزده وچهارده که رجال انگلوفیل و روسوفیل خیال داشتند نفت ایران «جنوب و شمال» را به بهانه موازنه مثبت به دولتهای انگلیس و روسیه شوروی آن روز بدهند، او «تز» خود را مطرح نمود که به «موازنه منفی» معروف شد. برای همیشه در تاریخ ایران و جهان خوش درخشید و جاودانه شد.
چون آنها از سال ۱۹۰۷ ایران را منطقه نفوذ سیاسی و اقتصادی خود میدانستند، و مصدق به موازنه منفی در سیاست خارجی نظر داشت. چه تجربه خوبی از قدرتهای بزرگ نداشتیم، او به تعهد به مردم وحقوقشان در هر مورد از سیات تا اقتصاد و ... اعتقاد داشت که در برابر عوامل چپ و راست گفت «مثل این میماند که کسی دست راستش را بریده باشند و برای تعادل دست چپش را هم اجازه دهد دیگری قطع کند» تا تعادلش حفظ شود؟!! امری که در آن شرایط به شدت بر آن تبلیغ میکردند.
چه هر دو جریان «چپ و راست» وابسته، در دنیای دو قطبی آن روز، به اصطلاح نظرشان به «موازنه مثبت» بود، ولی او با رد آن، برای حفظ موازنه با ارائه طرحی در مجلس «دولتها را در انعقاد قرارداد نفت با کشورهای دیگر محدود و مشروط به رای مجلس نمود...» حتی در مجلس سیزده که در زمان بردن رضاشاه با انتخابات قلابی ادامه یافت و روشنفکران فشار میآوردند که مجلس را منحل کند و فروغی روشنفکر فیلسوف زیر بار نمیرفت و...(حسین راضی خاطرات). این وابستگی مود نظر گروههایی از دو نگاه بود.
مصدق در چنین شرایطی - سید ضیا از رجال انگلوفیل را در رابطه با کودتای ۱۹۱۹ در مجلس چهارده با افشاگریها به چالش کشید، که بهترین نطقهای او در برابر استعمار نفتی انگلیس در محکومیت کودتا بود.(کتاب کی استوان)(۳) چه با سیاستهای روس و انگلیس در ایران استقلال و حتی مشروطه ما از دست رفته بود.
او متعهد به «مشروطه – قانون اساسی وبیش از همه بخاطر رای مردم متعهد به» مردم ومنافع ملی بود» از این بستر و تفکر بود که بعد از او عبدالناصر از مصر – جواهر لعل نهرو از هند و دکتر سوکارنو از اندونزی و بعدها «مارشال تیتو» از یوگوسلاوی بنای عدم تعهد را نهادند، که اصل مرجح «تعهد» در برابر مردم خود بود. و بارها گفته شد که این عدم تعهد «الهام گرفته» از الگوی دکتر مصدق در ملی شدن نفت بود که همه این رهبران بویژه ناصر و نهرو و سوکارنو بدان اذعان داشتند.
امری که جنبش عدم تعهد نام گرفت که در سیاست خارجی بعضی کشورها کم کم به عملکرد مستقل منجرگردید. ولی در اصل به «تعهد» در برابر مردم خود در هر کشوری معطوف میگردید. اگرچه گاهی ظاهری بود و به دموکراسی منجر نشد، چرا که، هنوز «جهان سوم» تحت سلطه استعمارگران و «عقب مانده» در نهایت فقر و درماندگی بود تا جاییکه جهان به «شمال و جنوب» تقسیم شده بود. نظامیانی که جز نظامیگری کاری بلد نبودند. منتها این امر به نوعی دوران گذار «چون مصر ناصر» منجر شد ولی چند جنگ با اسراییل و حمایت غرب و تا مرگ زودرس... بیش از این به او فرصت نداد.
در عین حال که آنها که منابع غنی زیر زمینی داشتند با کودتاها و ترورها و... روبرو شدند. حتی خانم گاندی و پسرش و... بدینگونه دولتهایی غالبا «واکنشی» در کشور عقب افتاده، با حکومتهایی بر آمده از مقاومت، انقلاب، تا کودتا و... در برابر سلطهگران بودند. که راه رهایی از سلطه بیگانه بسته بود. در ضمن دموکراسی حاصل یک پروسه و فضای باز فرهنگی است. که قبل از همه نیاز به استقلال دارد، و گاه این کشورها با ایدئولوژیهای بسته و دیکتاتوری بومی روبرو میشدند.
هنوز این کشورها به دوران مدرن نرسیده و دولت مدرن را تجربه نکرده بودند. غالب کشورهای عربی در چنین شرایطی بودند، که امروز «بهار عربی» حاصل آن است. این میان تنها هندوستان بود که به دموکراسی و دولت مدرن رسیده بود. چه فرهنگ و تمدناش همیشه تکثر گرا بود.
مردمان جهان سوم تا آن زمان تحت سلطه استعمارگران به طرق مختلف بودند، یعنی دارای حاکمیت ملی نبوده آزادی بیان و اندیشه نداشته تا به رشد برسند، اگر بود امری ظاهری بود.
در بیشتر کشورهای زیر سلطه سفارتخانهها بیشتر هادی و راهنمای حکومتها بودند. حتی در حوزهی اقتصادی به کشورهای تک محصولی منجر شده بودند، تا جاییکه در رقابتهای بازار و جنگهای بینالمللی کشورهایی گرفتار قحطی شده، خاکروبه تا «بچههای خودرا خورده» - تاجیکستان تحت سلطه روس - که باور نکردنی بود، و من این امر را از خبرنگار بی بی سی در سمیناری در پاریس که این خبر را او منتشر کرده بود سوال نمودم که او تاکید مجدد نمود و گفت من مادرم متعلق به «خوارزم» و آن ناحیه است، و وقتی بیشتر تحقیق نمودم متوجه شدم که روسیه کمونیستی برای رقابت با صنایع نساجی غرب نیاز به پنبه ارزان داشته، و در آسیای میانه و منجمله تا جیکستان فقط اجازه داشتند «پنبه» کشت کنند و به قیمت ارزان به روسها بفروشند، منجمله در کوبا که «نیشکر» فقط در زمان سلطه امریکا کشت میکردند و بعد از انقلاب کوبا دیگر نخریدند که به قیمت ارزان مجبور شدند به روسها فروخته و در ازای آن اسلحه روسی میگرفتند. در چنین وضعیت تک محصولی حتی «گوجه فرنگی و...» مجبور بودند از خارج وارد کنند.(کتاب جنگ کره در کوبا – ژان پل سارتر) حتی شکر کوبا را به قیمت جهانی کمتر طالب بودند و...(۴)
و یا در شیلی قبل از آلنده معدن «مس» تامین کننده بودجه دولتها بوده و شرکت «آی تی تی» عامل اصلی کودتای پینوشه در آنجا بوده است، که آلنده میخواسته این انحصار را بشکند. و بعد از کودتا معروفست که کندی به سران شرکت «آی تی تی» میگوید در شیلی کودتا هم کردید و آبروی ما را هم بردید».
حاصل لیبرالیسم در کشوری چون آمریکا بیش از این نبود، در صورتیکه لیبرالیسم در حوزه فرهنگ میتواند مورد نظر باشد و برای رعایت آن نباید به آزادی اقتصادی و غارت و...منجر شود که شده است ، حاصلش امپریالیسم و غارت به بهانه بازار است.
اینها «جهان سوم» را کشورهای تک محصولی و مصرف کنندهی محصولات خود مینامیدند. بدین گونه جهان سومیها به خاطر تعهد به غیر با «گزند وابستگی» روبرو بودند و از توسعه و رشد بازماندند.
حتی در کنفرانسی در «چکوسلواکی» وقتی کوباییها درباره سیاستهای «امپریالیستی» روسها در حوزهی اقتصادی از آنها سوال میکنند که «چرا گاهی بازار جهانی را بین خود با غرب سرمایهدار تقسیم کرده و... و این چگونه سوسیالیسمی است و..؟!!» جواب میشنوند که «ما اقتصاد را از ایدئولوژی جداکردهایم» (نقل از روزنامه کونومارا –هاوانا) (۴)
در جهانی که اقتصاد و بازار حرف اول را زده و میزند متاسفانه «تعهد» انسانی و اخلاقی بیش از همه از یاد رفته بود. بدین خاطر مصدق در جهانی بدینگونه تنها ماند. حتی افرادی از داخل که با بیگانه علیهاش متحد شدند و توطئه کردند. با اینحال او ارائه طریقی را برای رهایی با ارائه تز خود «موازنه منفی» بنیان نهاد که «ملی کردنها» بود.(پیر سالینجر مفسر امریکایی)
کاش امروز مجموعه کشورهای «جهان سوم» به درستی از این تز استفاده میکردند، که نیاز به مدیریت جمعی، نظامات نمایندگی، و قوانینی بیشتر معطوف به حقوق فرد و جمع دارد که هنوز بسیاری کشورها از آن محرومند. حتی چین با همه ادعاها و روسیه بدتر و کشورهای افریقایی و...که مشکل بخشی از جهان امروز هنوز «گرسنگی» و... تا استبدادهای وابسته و سنتی است. راه حل بعد از تلاشهای بسیار امروز «سوسیال دموکراسی» شده است حتی بومی.(خلیل ملکی بعد از یک عمر تلاش و تحقیق. خاطرات)
امری که در آن زمان محمد نخشب در تزش در دانشگاه با عنوان رابطه «اخلاق و حقوق» برای اولین بار تئوریزه کرده بود. حاصلش «سوسیالیستهای اخلاق گرا» برای حزب ایران – مردم ایران گردید. امری که در اروپا هم سابقه داشت در اتریش «ماکس آدلر» (مارسل گوشه فیلسوف سیاسی) احزابی که جزو جبهه ملی – مصدقی تا نهضت مقاومت ملی بودند و حتی تکنوکراتهایی که مشاورین مصدق و همراه او ، که بعضی تا آخرین لحظات که خانه به توپ بسته شد مهندس زیرکزاده، مهندس حسیبی، الهیار صالح، دکتر علیخان بیانی، دکتر کریم سنجابی وکیل ایران در دادگاه لاهه و... در نتیجه فضا را چپهای ملی گرفته بودند. چه در فرهنگ و بهداشت و مسکن و... ما با درآمد نفت نیاز به «برنامه»های عدالت محور داشتیم.
دکتر مصدق بعد از سی تیر از برنامههای «سوسیال» در حوزههای مختلف استفاده نمود. بویژه که ما هنوز اکثریت جمعیتمان در روستا و از محرومین بود و درآمد نفتی ناکافی که انگلستان به کسی حساب پس نمیداد، با رجال فاسد و سرسپردهای که در راس آن دربار بود.
او و دولتش هنوز هم میتواند بخاطر «شفافیتها» و سلامت مالی و... برای ما و جهان زیر سلطه الگو باشد که او متخلق به نوعی اخلاق سیاسی بود که بر رعایت حقوق تک تک افراد مبتنی بود. بویژه بعد از سی ام تیر که بیشتر طبقات فرودست - طبقه متوسط - دانشجویان و دانش آموزان به حمایت از او برخاستند. از این به بعد طبقات «رانتی» و نفتی که عناصری از جبهه ملی را با خود داشتند از نهضت جدا شدند. او با کسب اختیارات از مجلس در حدود یکصدو اندی قانون موقت به اجرا گذارد که بعد به تصویب مجلس رسید، منجمله قانون بیمههای اجتماعی – قانون کانون وکلا و استقلال آنان – سهیم شدن کشاورزان ۲۰ در صد که ده درصد به رعایا میرسید و ده درصد برای آبادانی روستا به شورای ده تعلق میگرفت و قوانین اصلاحی ادارات، اصلاحات در ارتش و...
پانوشتها:
۱- از کتاب «کمیسون طرحهای سه جانبه»
۲- از کتاب «دولت مدرن و دموکراسی جهان وطنی»
۳- از کتاب «نطقهای دکتر مصدق» کی استوان
۴- بیش از این میتوانید به کتاب «بحران ایدئولوژی» محمود نکوروح رجوع کنید.