يكشنبه ۲ دي ۱۴۰۳ - Sunday 22 December 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Wed, 22.08.2012, 6:51

بهشتی که جمهوری اسلامی برای مردم ساخته...


حسین باقرزاده

سه‌شنبه 31 مرداد 1391 – 21 اوت 2012
.(JavaScript must be enabled to view this email address)

آقای عطاءالله مهاجرانی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی در دوران اصلاحات که چند سالی است در لندن رحل اقامت افکنده، در یادداشتی تحت عنوان «چرا لندن را دوست دارم» از دلایل خود برای این کار سخن گفته و مزایا و محاسن زندگی در لندن را برشمرده است. این نوشته و تصمیم آقای مهاجرانی مورد نقد آقای عباس عبدی از دانشجویان گروگان‌‌گیر سفارت آمریکا و اصلاح‌‌طلب بعدی قرار گرفته و ضمن ایراد به نوشته او که تنها هنرش را گفته و از بیان عیب او سر باز زده است، توصیف لندن را با وضع فعلی شیراز از زبان یک بسیجی سابق و دلسوز جمهوری اسلامی در کنار هم نهاده و مهاجرانی را که سال‌‌ها در مقام وزارت و معاونت ریاست جمهوری در این نظام مسئولیت اجرایی داشته و چند سالی را به عنوان نماینده شیراز در مجلس شورای رژیم کار تقنینی می‌‌کرده و حال ساحل امن لندن را برای اقامت برگزیده، مورد سرزنش قرار داده است. آقای عبدی ضمن متهم کردن مهاجرانی به «تئوریزه کردن این آسایش‌طلبی» لندن ِ توصیفی آقای مهاجرانی را با لندنی که در داستان اولیور تویست چارلز دیکنز آمده مقایسه می‌‌کند و می‌‌پرسد «چرا و به دست چه کسانی لندن اولیور تویست، لندن كنونی شده است، و چرا شیراز گل و بلبل و حافظ و سعدی، به این وضع افتاده است و چه نگاهی مسئولیت این وضع را دارد؟»

در این‌‌جا نوشته آقای مهاجرانی مورد بحث نیست. هم‌‌چنین به انتقادات آقای عبدی از نوشته و تصمیم مهاجرانی پرداخته نمی‌‌شود. هر دو نفر در استقرار و تحکیم و دوام نظام جمهوری اسلامی تا حدی سهم داشته‌‌اند و همان طور که عبدی می‌‌گوید «مهم، نقش هر كس در شکل‌گیری وضعیت موجود است». عبدی مسئولیت خود را تلویحا می‌‌پذیرد ولی معتقد است افرادی مانند مهاجرانی مسئولیت به مراتب بزرگ‌‌تری را بر عهده دارند: «درست است كه همه ما در ساختن یا تخریب وطن خود نقش مشابه و یکسانی نداشته‌ایم، هركس سهمی دارد، ولی چنین هم نیست كه همه را بتوان در یك تقسیم‌بندی صفر و یك؛ یا خائن و خادم قرار داد. آقای مهاجرانی یك دوره وكیل مجلس بوده‌اند. سال‌ها معاون نخست‌وزیر و رییس جمهور و سال‌ها وزیر این كشور بوده‌اند، چه بخواهیم و چه نخواهیم در خوب و بد این جامعه حضور داشته‌اند، آنچه كه از مال دنیا و حتی شهرت و آبرو نزد ایشان وجود دارد، از این سرزمین و حتی همین حكومت است.»

آن چه که در نوشته آقای عبدی جالب‌‌تر از همه است، درد دل‌‌های یک مرد ایرانی مقیم سوئد و دلسوز جمهوری اسلامی است که طی دو نامه از مشاهدات خود در سفرهای به ایران و به خصوص شهر حافظ و سعدی سخن می‌‌گوید. این فرد سال‌‌های جوانی و نوجوانی خود را در جبهه جنگ با عراق گذرانده، و خود و برادرهایش در جنگ به شدت زخمی شده‌‌اند. او پس از مهاجرت به سوئد در پروژه‌‌های کمک به کودکان کار و خیابان فعال بوده و چندین بار به ایران سفر کرده و طرح‌‌هایی با همسرش برای کمک‌‌های دیگری از این قبیل داشته است که به دلیل «آلودگی، ... نفرت، ... فساد، ... دروغ،... بی تفاوتی و بی مسولیتی، ... نا امنی» موفق نمی‌‌شوند، و می‌‌گوید «هر بار که به ایران می آییم از دفعه قبل ایران را ویرانه تر میبینیم». نویسنده این نامه‌‌ها که آقای عبدی از او به نام هادی ک. یاد می‌‌کند تصویری از ایران امروز تحت حکومت جمهوری اسلامی ارائه می‌‌دهد که شاید از هر تصویر دیگری صادق‌‌تر و گویاتر باشد.

البته شرایط فعلی اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و اقتصادی جامعه امروز ایران بر کمتر کسی پوشیده است، و آمارها و گزارش‌‌های فراوانی در این باره منتشر شده و می‌‌شود. علاوه بر این، مشاهدات شخصی کسانی که به ایران رفت و آمد می‌‌کنند و برش‌‌های تاریخی از تجربیات خود را ارائه می‌‌دهند از یک سیر انحطاطی مفرط درجامعه حکایت می‌‌کند. ولی مقامات و هواداران جمهوری اسلامی بسیاری از این گزارش‌‌ها را مغرضانه تلقی می‌‌کنند و آن‌‌ها را ناشی از بدبینی یا گرایش‌‌های سیاسی گزارش‌‌دهنده معرفی بر می‌شمارند. اگر نشریه معتبر اکونومیست که همه ساله شهرهای بزرگ دنیا را بر اساس معیارهایی از قبیل امنیت، امکانات بهداشتی و آموزشی، حکومت قانون، آزادی‌‌های مدنی و مانند این‌‌ها دسته‌‌بندی می‌‌کند اعلام کند که در سال 2011 تهران از بین 140 شهر جهان مقام 132م را داشته است گفته می‌‌شود که این یک نشریه و بلندگوی استعماری است، و اگر کسانی مانند محمد نوری‌‌زاد از فساد و انحطاط مفرط جامعه ایران سخن بگویند آنان را به سیاه‌‌نمایی متهم می‌‌کنند. ولی آن‌‌چه را که در دو نامه هادی ک. آمده است به سختی می‌‌توان طرد و تخطئه کرد.

هادی ک. مخالف جمهوری اسلامی نیست که بخواهد سیاه‌‌نمایی کند و بلکه دلسوز این نظام است. او و برادرانش در دفاع از ایران و نظام سیاسی حاکم مایه جانی گذاشته‌‌اند. او این نامه‌‌ها را نه برای انتشار و بلکه به صورت خصوصی نوشته است. نامه‌‌ها را نه به عنوان شکایت و به یک مخالف رژیم و بلکه از روی دلسوزی به یک مدافع نظام خطاب کرده است. انگیزه‌‌ای برای اغراق و بزرگ‌نمایی در نامه خصوصی نداشته است. مهاجرانی الگوی او بوده و«قفسه های کتابش پر از نوشته های ایشان» است. آدم سیاسی نیست و بلکه خیّری است که به کودکان کمک می‌‌کند و در ایران هم قصد این کار را داشته، و بیش از هر چیز از این که نتوانسته به این کار دست زند آزرده است. صادقانه‌‌تر از چنین فردی کسی نمی‌‌تواند تصویر دقیق و بی غل و غشی از مشاهدات خود از ایران به دست بدهد. او مجبور نیست ایران را با انگلیس یا سوئد مقایسه کند. بلکه کافی است آن را با قطر بسنجد.

نکات برجسته دو نامه هادی ک. به نقل از آقای عبدی که می‌گوید «چرا و به دست چه کسانی لندن اولیور تویست، لندن كنونی شده است، و چرا شیراز گل و بلبل و حافظ و سعدی، به این وضع افتاده است و چه نگاهی مسئولیت این وضع را دارد؟» بدون شرح در زیر آمده است. این جملات نشان می‌‌دهد که جمهوری اسلامی و به خصوص حکومت 23 ساله علی خامنه‌‌ای چه بهشتی برای مردم ساخته است:

«۲ هفته در ایران بودم. شب آخر وقتی که میخواستم از ایران خارج شوم تهدید به مرگ شدم (ساعت ۸ شب، ۲ دختر خانم شیرازی کنار خیابان، در ایستگاه تاکسی ایستاده بودند و میخواستند تاکسی بگیرند) من هم همراه با همسرم در ایستگاه وارد شدیم و میخواستیم تاکسی بگیریم و به منزل پدر خانمم برویم. در عرض ۱۰ دقیقه شاید ( بدون اغراق ) ۱۰ ماشین شخصی جلو این ۲ خانم ترمز میزدند و بقول شیرازی ها میخواستند "آنها را بلند کنند". من و همسرم بسیار ناراحت و عصبی شده بودیم، هیچ ماشینی جلو ما ترمز نمی زد ولی هر ماشین شخصی که عبور میکرد جلو این ۲ خانم ترمز میزد و با اصرار از آنها میخواستند که سوار شوند. ۲ خانم، که کاملا معلوم بود خانم های شریف بودند از ترس و خجالت دایما محل ایستادن خود را عوض میکردند. همسرم که بسیار عصبی شده بود یک لعنت به ماشین های شخصی میکرد، یک بد به مسولین کشور میگفت، ناسزا به اسلام و فقیهان میگفت و من را شماتت میکرد که چرا از این نظام... طرفداری میکنیم. به من میگفت ۲۴ سال در خارج از کشور زندگی میکنیم، در بلاد کفر و بی دینی زندگی میکنیم و... هنوز یکبار چنین صحنه ای را ندیده ایم...

«صحنه ناراحت کننده ای بود... نتوانستم خودم را کنترل کنم ( نه به خاطر ملامت های همسرم )... از این به بعد هر ماشین شخصی که جلو پای آنها ترمز میزد با کمی خشونت کلامی داد میزدم و میگفتم خجالت بکشید، مگر خودتان همسر و خانواده ندارید... ماشین آخری ۴ جوان از آن پیاده شدند و دست به کارد... چی میگی ؟ میخواهی همین جا شکمت را خالی کنیم... ؟ با ترس گفتم الان به پلیس ۱۱۰ زنگ میزنم... یکی از آنها با خنده گفت همین الان، زودتر زنگ بزن...

«این ۲ هفته که در ایران بودم، انگاری که در جهنم بودم. هر روز درگیری بود. هر روز چندین تصادف می‌دیدیم، هر روز دعوای خیابانی می‌دیدیم، فساد اداری دیوانه کننده بود...

«وقتی که از شیراز به سمت سوئد پرواز کردم در دوحه ۱۲ ساعت توقف داشتم. ( از شیراز تا دوحه ۴۵ دقیقه پرواز است ) ۱۰ ساعت را در دوحه گذراندم به جاهای مختلف شهر رفتم، بالای شهر، پایین شهر، موزه اسلامی، بازار ایرانی ها و... به خودم گفتم ای خدای من فاصله هوایی این شهر با شیراز ۴۵ دقیقه است، ببین چه نظافت، آرامش، صلح و سکینه ای در این شهر حکم فرما است. انسانهای متفاوت با زبانهای مختلف و نژادهای گوناگون در این شهر زندگی میکنند ( با احترام به مقررات ) ولی در شهر من شیراز چه آلودگی، چه نفرتی پراکنده است، چقدر فساد، چقدر دروغ، چقدر بی تفاوتی و بی مسولیتی، چقدر نا امنی...

«همسرم میگوید دیگر به ایران باز نمیگردد...

«برای او خیلی راحت است که اینگونه حرف بزند ولی من چه کنم که همه وجودم، فکرم، اندیشه ام، عشقم ایران است... تصمیم داشتیم یک خیریه تاسیس کنیم، یک کلینیک برای کودکان فلج مغزی در منطقه محرومی در شیراز بزنیم و آنرا به خانواده های نادار هدیه کنیم و ورودی آنرا برای این خانواده ها و کودکان رایگان کنیم.

«چه بگویم که همه رویاهایمان بر باد رفت...

«آقای عبدی باور کنید که انسان رفاه طلب و دنیا پرستی نیستم که به خاطر مسایل دشوار موجود در ایران، خارج نشین شده‌ام.

«من یک نوجوان ۱۳ ساله بودم که انقلاب شد.

«- از سال ۱۳۵۶ تا بهمن ۱۳۵۷ ( به رغم نوجوانیم ) مشارکت فعال در تظاهرات خیابانی داشتم ( خواهر دانشجویم محرک من بود ) هنوز درد پای چپم را که بر اثر باتوم سربازان ارتش شاهنشاهی کبود شده بودند را به خاطر می‌اورم.

«- در سن ۱۶ سالگی بصورت داوطلبانه، علیرغم مخالفت پدر و مادرم، بعنوان بسیجی به جبهه جنگ رفتم و در گلخانه شهدا بسیج سپاه پاسداران استان فارس مشغول خدمت شدم. در حمله محرم در جبهه های دهلران شرکت داشتم و بعنوان یک نوجوان ۱۶ ساله ( در اینجا افراد کمتر از ۱۷ سال را کودک خطاب میکنند ) جسد شهدا را از خط مقدم به پشت خط میآوردم.

«- بعد از اتمام خدمت در بسیج، دوره سه ماهه، عطش عشق به جبهه و جنگ و خونریزی و... فرو کش نکرد و به سربازی رفتم ( در دانشگاهها انقلاب فرهنگی بود و درهای دانشگاهها بسته بودند). به صورت داوطلبی دوباره به جبهه رفتم، راضی به جبهه رفتن هم نبودم، بایستی به خط مقدم می‌رفتم. به خط مقدم رفتم و بعد از ۱۳ ماه خدمت، در اثر اصابت ترکش های خمپاره بدنم سوراخ سوراخ شد و پایم تا حدودی معیوب، بطوری که چند سالی لنگان لنگان راه می‌رفتم.

«بعد از ۳ سال که از جنگ باز گشته بودم و معافیت پزشکی گرفته بودم، دوباره در سال ۱۳۶۶ بعلت شدت جنگ به بقیه خدمت خوانده شدم ( معافی پزشکی بسیاری از افرد در سال ۱۳۶۶ ملغی شد ) و من بایستی ۶ مهر ۱۳۶۶ بعد از ۳ سال درد و لنگی پا دوباره خودم را به هنگ آبادان معرفی می‌کردم.

«۲ برادر بزرگتر از خودم نیز به جبهه رفته بودند و هر ۲ به شدت مجروح شده بودند، یکی نیمی از بدنش ( سمت چپ بدنش ) کاملا فلج شده بود و دیگری پای چپش و شکمش بشدت آسیب دیده بود و...

« من با این وضعیت از ایران خارج شدم...

«در اینجا فقط جسمم جنبش داشته است و روح و فکرم همیشه در ایران بوده است، فعالیت های اجتماعی در رابطه با کودکان، مخصوصا کودکان محروم، را از ۱۳ سال پیش شروع کردم و با فروتنی و بدون هیچ چشم داشتی به کودکان کار و خیابان خدمت کردم... زمانی که زلزله، بم را با خاک یکسان کرد از اینجا به بم رفتم و خاضعانه در خدمت کودکانی بودم که سرپرستشان را از دست دادند و...

«با عشق و علاقه و بدون هیچ مزد و منتی به کودکان محروم خدمت می‌کردم ( البته که وظیفه انسانی ام بوده است )...

«بعد از چند سال تصمیم گرفتیم، با همه نابسامانی‌هایی که در ایران است به ایران بیایم و به کودکان خدمت کنیم، ولی هر بار که به ایران می‌آییم از دفعه قبل ایران را ویرانه تر می‌بینیم.

«نه انسان های متکبر هستیم که خودمان را از دیگران بالاتر بدانیم و نه رفاه طلبیم که از درد و رنج و سختی بترسیم.

«آنچه را که در بالا آوردم، یک شرح حال بسیار مختصر با انشاء و ادبیاتی نامناسب بود، هدفم خود ستایی و یا از خود گفتن نبود، و بدانید که ایرانی ها ی بسیار زیادی وجود دارند که دارای توانایی مالی بالا هستند، دارای دانش بالاتر هستند، دارای تواضع و فروتنی بیشتری هستند، فعالیت های نظری بیشتری دارند، خدمتهای عملی بیشتری می‌کنند و... که به جرات میتوانم بگویم که من و امثال من یک ناخن کوچک آنها هم نمی‌شویم. ولی چرا، چرا اینقدر ناشیانه عامل دفع می‌شوند تا جذب. چرا من نمیتوانم همسرم را قانع کنم که به ایران برویم و در آنجا خدمت کنیم... با احترام و تشکر»



نظر شما درباره این مقاله:









 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024