iran-emrooz.net | Thu, 09.08.2012, 0:00
چگونه مشروطه از یاد رفت؟
محمود نکوروح
|
۱۴ مرداد روز انقلاب مشروطه بود، انقلابی که برای ما و تاریخمان چه بسیار «تولدی تازه» بود، زیراکه یک هدف مشخص داشت که آن هم از ابتدا با مشکل روبرو شد وگرنه ما نیاز به جنبشها و انقلابهایی دیگر طی یک قرن نداشتیم. آن هدف قبل از همه مشروط کردن قدرت «شاه» بود که نشد، امری که در جهان امروز به دموکراسی مشهور است. تا جاییکه بازرگان این اسطورهی مقاومت در برابر دیکتاتوری مدرن و حتی استبداد کهن بعد از یک عمر تلاش در نهایت گفت «دموکراسی یاد گرفتنی است» چه اگر یادگرفتنی نبود هنوز «اندرخم یک کوچه نبودیم» زیرا که قانونمداری اولین گام رسیدن به توسعه است. و شاهان قاجار تا پهلوی و... از ابتدا این حرکت را ارج ننهادند و بیش از همه قانونشکنی نمودند.
معروف است که محمد علیشاه در ابتدای سلطنت خود گفت «مجلس باشد اما در سیاست دخالت نکند» امری که جز چند سالی اندک همهی دست اندرکاران سیاست درتاریخ معاصر ما نظرشان بوده است. چه مشروطه قبل از همه یک «فرهنگ» است که در آن فرهنگ همه برابرند، اصل اخلاق بر همین نگاه استوار شده، که بسیار بر آن سفارش گردیده که خدای همه یکی است اگرچه هرکسی از ظن خود بدان مرتبط میشود.
در کشور ما این داستان و هدفهایش با دو کودتا بیشتر «لوث» شد. چه با اقتصاد نفتی و رانتی دولت و حکومت از مردم جدا شد و کمکم ارباب مردم گردید، منتها آنهم پاشنه آشیلش در آمد نفت بود که بودجه بیشتر از این در آمد بهره گرفته بود، حکومتی که ازاول مردم را نادیده گرفته بود. قبل از انقلاب اسلامی قیمت نفت با پیشبینی شاه بالا نرفت که او بودجهاش را چند دلار بالاتر بسته بود، امری که کسی از دست اندرکاران جرات نکرد این پیشبینی را حداقل زیر سوال ببرد (خاطرات فرمانفرماییان مسول و وزیر بودجه) در نتیجه کسر بودجه و تاخیر برنامههای عمرانی، افزایش بیکاری، توقف شرکتها و... یکی از علل انقلاب شد.
مشروطه ودموکراسی در کشورهایی ازابتدا پا گرفت که به تعریفی از مردم تا «انسان» رسیدند که با گذار از قرون وسطی وتولدی تازه «رنسانس» وبیان فلسفی دکارت «من می اندیشم پس هستم» حضورانسان در صحنه برسمیت شناخته شد. امری که گام اول بود، که انسان حضورش را در یک فضای متافیزیکی «نمادینه» حاکم، که قدرت از آن بهره می برد تحمیل نمود، روندی که مدرنیته نام گرفت.
قرنها قدرت در یک نظام «هیرارشیک» که ادعای خدایی داشت «کلیسای کاتولیک» با تکیه به آسمان قدرت میراند، وقتی با «حق نقد» و اعتراض با وسایلی چون روزنامه، کتاب، تا فیلم و تئاتر در یک پروسه روبرو گردید، و اصلاح دینی توسط کالون و لوتر که اضافات «زمان گذشته» را از انجیل حذف نمودند، اوتوریته خودرا از دست داد و به زمین آمد، چه «مستحدثات» و نیازها اوضاع را دیگر کرده بود. بویژه که انسان از «جبرهای طبیعی»گذشته با اکتشافات و اختراعات «رها»شده و «جبرهای اجتماعی» نیاز به توجه لازم داشت(۱) و شهروند با حقوق و مطالباتی تازه مطرح گردید.
اینها اگرچه به آزادی بیان و اندیشه به نسبتی انجامید، ولی حاصلش چنانکه باید و شاید نشد. بازهم نظامات سلسله مراتبی در شهر ادامه یافت و نوعی حکومت اشرافی تا میلیتاریسم و...را شاهد شدند. در برابرش هرج و مرجها و فساد و... که هگل در آن مقطع روح مطلق را در «دولت» متجلی القا کرد، ولی حاصلش دولت دموکراتیک نشد. «فاشیسم» بخاطر شرایط اجتماعی گردید «دموکراسی مدرن» پادزهر دیدگاههای او شد که مبنا فرد و حقوقش شد.
یا در فرانسه با انقلاباتی که شروع شد «انقلاب کبیر فرانسه» به ناپلئون و توسعهطلبی انجامید و شکست بعدی و تبعید او..، بعدها کمون پاریس و قتل و عامهای فراوان...که چپ و راست خشن و انتقامجو از این بستر بر آمدند و.... همهی اینها به دموکراسی و آزادی انسان نرسید. چه زندگی با طبقات اجتماعی و تبعیضات و فاصلهها و تضادها تا کینهها ادامه یافت و انسان فینفسه از نابرابری ها و خود محوریها آزاد نشد. زیرا که «حقوق و اخلاق» از یاد رفته بود.
تا اینکه اندیشمندان و روشنفکرانی ابتدا اعتراض ها به شرایط کرده، وکارگزاران وکشاورزان در کسب حقوق با آنها شده درزمانیکه تامین اجتماعی وحقوق بازنشستگی و... وجود نداشت و کلیسا هم با فئودالیسم و... همراه بودو حضور انسان را بهرسمیت نمیشناخت، تا در ۱۹۱۱ پذیرفت که انسان «خودش است که تکلیف خودرا مشخص مینماید، بد و یا خوب میشود، نه جبر های طبیعی که سرنوشت اورا رقم میزند، از این بهبعد حضور او بهرسمیت شناخته شد و آموزش و پرورش نقش حیاتی در فرهنگ ملتها پیدا نمود»(هینری ویسمن فیلسوف معاصر آلمانی )
تمام این روند به آگاهی در سایهی آزادی بیان و اندیشه، به شناخت بیشتر «خود و جهان» منجر شد که انقلاب صنعتی اول و دوم و سوم حاصل آن است. در اولی رشد ارتباطات با «راه آهن» در دومی «هواپیما»، در سومی، رشد صنعت، فرهنگ، ماهواره و کامپیوتر تا جامعه اطلاعاتی، که اطلاعات فارغ از ایدئولوژی و سیاست همگانی شد(مارسل گوشه فیلسوف سیاسی).
جامعه مدنی حاصل چنین روندی بود که ار مطلقیت «ایده و دگم» گذشت، با نظر سنجیها در هر «مورد» نظر اکثریت مردم حاکم شد تا به توسعه رسیدند. خواست حکومت و دولت مشروط به تصویب مردم و نظامات نمایندگی گردید. (کتاب «بحران ایدئولوژی» محمود نکوروح)
قبلا استبدادهای ایدئولوژیک انسان را بیشتر بهبند کشیده بودند که فرصت «خودیابی، خودسازی و...» نداشت. بعد از دو جنگ جهانی و... حاصلش برابری سیاسی و تا حتی حضور احزاب مسیحی راستگرا که «دموکرات مسیحی» شدند و چپ سوسیالیست که سوسیال دموکرات گردیدند، چه، آزادی، نقد، رقابت و جابجایی قدرت فراتر از ایدئولوژی رفت و از اصول اولیه پیشرفت و توسعه قلمداد شد که اینها ناشی از «حقوق و اخلاق» مدرن در شهر برای ممانعت از هرج و مرج و فساد و دزدی تا جنگهای منطقهای وحتی جهانی... بود که سازمان ملل متحد حاصل آن است.
از این به بعد دولتهای رفاه، نظامات سوسیال دموکرات، تامین اجتماعی، حق مسکن، اشتغال و بهداشت و درمان تا آموزش رایگان و... جزو برنامهها و وظایف دولتها شد. و دولت ملتها بهجای نظامات سلطنتی، امپراطوریها و... ظهور نمودند. امری که قبلا بیشتر در حوزهی «نظر» داشتیم منتها بهبهانه لیبرالیسم از اقتصاد فراتر نرفته بود.
در هر کدام اینها نقش «انسان» روزبهروز پررنگتر گردید، منتها معنا و فرهنگ تحتالشعاع اقتصاد قرار گرفته بود، تا جاییکه بخاطر «زیادهخواهی» سودطلبی، رشد صنعت و تولید انبوه به سرزمینهای دیگر برای «بازار» نظرشان معطوف شد. «امپریالیسم» و استعمار و غارت منابع خام و... حاصل شد، امری که با خود تکنیک و زندگی مدرن را هم آورد به موازات آن «مدرنیته و سرمایه» همگانی و جهانی شد.
منتها دولتهای وابسته ابتدا به مدرنیزاسیون و نوسازی ساختارها پرداختند و از مدرنیته که محور «فرد حقوقی» با حقوق متعدد اوست طفره رفتند. در این مرحله ما رضاخان را داریم و روشنفکرانی که در آلمان گروه «برلنی»ها را تشکیل دادند تحت تاثیر شرایط آلمان بیسمارک و...به «مشت آهنین» متوجه شدند و بعد هم متاسفانه بعضی در خدمت امپریالیسم که مشروطه از یادشان رفت تا جاییکه مصدق در مجلس تقیزاده را وادار به اعتراف نمود که دربارهی قرارداد استعماری نفت ۱۹۳۳ گفت «من مامور بیاختیار دیکتاتور بودم» جملهای که باعث شد در شورای امنیت و دیوان داوری لاهه با مدیریت خردمندانه مصدق ایران حاکم شود چه، دیکتاتوری مشروعیت نداشت. حتی قاضی انگلیسی به نفع ما رای دهد ولی قاضی روسی جلسه دادگاه را ترک کرد که رای ندهد. چه همیشه در ایران روس و انگلیس در غارت کشور ما، و منطقه نفوذ شریک بودند. و پیوسته به سود دیکتاتورها عمل کردهاند.
فراماسون ها هنوز معتقد بودند که «دموکراسی برای ایران زود است» با باند آهن مرکب از روشنفکرانی سرخورده که عبارت بودند از «سلیمان میرزا اسکندری، سید محمدصادق طباطبایی، میرزا کریمخان رشتی، خان اکبر و...» با کمک انگلیسها سرهنگ «آیرون ساید و...» که رضاخان را علم کردند مشروطه از یاد رفت. رضاخان هم کمکم یاران روز اول را خانهنشین یا کشت. مصدق بعد از جنگ جامعه خفته را بیدار نمود. در زمانی که همهی رجال باقیمانده «انگلوفیل و روسوفیل» بودند.
روشنفکریی که یکی داور بود که در تاسیس دادگستری مدرن نقش تاریخی داشت، و بیش از همه در برابر مصدق که مخالف «تجمیع قدرت در یکنفر» بود از رضاخان دفاع کرد، با یک پدرسوخته رضاخان رفت خودرا کشت. «رضا خان دولتمرد فیلسوفی چون فروغی را خانهنشین کرد، که بههنگام وزارت دارایی وقتی سفارت انگلیس سند هزینه جنگ اول جهانی در ایران، هزینه کودتای رضاخان و.. آورد، پرداخت»(۲)، اسنادی که مصدق بهنگام وزارت نپرداخته بود. چه، هرکه به مشروطهاش رسید مشروطه را فراموش کرد. حتی بعد از رضاخان که فروغی مجلس فرمایشی سیزدهم را ادامه داد و به اعتراض روشنفکران نسل جدید که انتخاباتی آزاد را مطالبه کردند تا مشروطه زنده شود توجهی نکرد (از خاطرات حسین راضی)(۳).
در این مرحله تنها مصدق بود که در مجلس به هنگام تصویب سلطنت رضاشاه گفت که «در زنگبار هم کسی چنین چیزی ندیده است که نخست وزیر و فرمانده کل قوا تا شاه یکی باشد».
بعد از رضاخان هم که ما مدتی دموکراسی را تجربه کردیم با انواع توطئهها روبرو شدیم و در نهایت کودتای ننگین ۲۸ مرداد و مدت ۲۵ سال باز مشروطه از یاد رفت. که این بار غرب دموکرات مانع اسقرار دموکراسی شد، منتها با رشد ارتباطات، اطلاعات، بحران در نظام سلطه، التقاط تمدنها با رفت وآمدها «مدرنیته همراه با سرمایه» به جهان زیر سلطه آمد. جوامع زیرسلطه به حقوق و توان خود واقف شده، و روند حوادث را دیگر نمودند.
چین و کره و ژاپن که ببرهای جدید نامیده شدند، جهان تک مرکزی را به چند مرکزی تبدیل نمودند، با انتخاباتهایی که جز چین قدرت مرتبا جابجا شد، سپس در کشورهای زیر سلطه آسیا و افریقا تا افریقای جنوبی مردم علیه استعمارگران و سلطهطلبان شوریدند که به حقوق خود آگاه گردیدند.
امروز جنبشهای عربی را علیه دیکتاتورهای نظامی داریم که شاید دیر است. که مشروط کردن حکومت مورد توجه قرار نگرفته بود و حکومتهای نظامیان مشکل را دو چندان نموده بود.
و ما که اولین کشوری بودیم که انقلاب مشروطه کردیم، با باورهایی که از نظر ما انسان «خلیفه خداست و کرامتش واجب»، این هر دو پیوسته فراموش بود. اگر این دو رعایت میشد شاید خیلی مسایل مان حل و مشروطهمان اجرا میشد. که ما از ابتدای تاریخ مردمی «اخلاقگرا» بودیم ولی از مشروطه بهبعد بخاطر بیمحتوا کردن آن توسط هر کس که به قدرت رسید اخلاق هم از یاد رفت.
در ایران این امر با جنبش تنباکو آغاز شد که بازار به حقوق خود آگاه گردید و در برابر شاه ایستاد که سابقه نداشت. اگر چه قبلا امیرکبیر با رفتوآمدها به سیاستهای دنیای مدرن آگاه شده و دارالفنون را تاسیس نمود که خیال داشت «کنستیتاسیون بیاورد» ولی اولین مجموعه جامعه شهری «بازار» قدرت خودکامه سیاسی را به چالش کشید و «با فشار بر روحانیت که در آنزمان طبقه فرهنگی بود اولین جریان اعتراضی را راه انداختند»(۴).
میدانیم سیدجمال همیشه در ایران مهمان خانه حاج امینالضرب بود. پیوند قدرت اقتصادی با فرهنگی برای مشروط کردن قدرت اولین گام رهاییبخش از گذشته بود. که از نظام ستم پیشه و بیقانون قرنها تاسیس «عدالتخانه» را خواستند در نظامی که یکروز شاه خدا بود، یکروز سایه خدا و یکروز مرشد اکمل و...(صفویه)
روشنفکری تازه پا که با رفت وآمدها و ترجمه ها با دنیای غرب بیشتر آشنا شده بود و تکنیک رهایی، عدالتخواهی و...را در عمل مشاهده کرده بود، با القاء «مشروطه» در سفارت توسط منشی سفارت به بازاریان که آمادهی تحصن میشدند و میخواستند با زور سفیر و انگلیس و..به شاه «خودکامه» عدالتخانه را طلب کنند گفت «نگویید عدالتخانه بگویید «مشروطه» و حاج محمد نواب رییس صنف قندوشکر وقتی به سفیر انگلیس گفت «ما مشروطه میخواهیم» سفیر گفت «حاجی اینکه خیلی گنده است» .
می بینیم برخلاف آنکه عدهای شایع نمودهاند که مشروطه را انگلیسها آوردند کاملا خودجوش بود، امری که بعد ها با توطئه انگلیسها کودتای «سید ضیا – رضاخان» را با کمک افسران انگلیسی» آیرون ساید و... داریم که فضا بسته شد و مشروطه فراموش گردید تا جاییکه رضاخان مجلس را «طویله» نامید.
در این روند نقش روشنگری آخوندهای خراسانی، نایینی، طباطبایی، حایری مازندرانی و بسیاری دیکر که در رابطه با باورهای مردم که به خرافات فراوان آلوده شده بود برجسته است، چه، روحانیت یکپارچه نبود و همیشه بخشی با مردم بودند، تا جاییکه نایینی گفت «استبداد دینی بدترین استبداد است». اینها را در تحلیل تاریخی نمیشود فراموش کرد. ولی چرا بهراحتی از دست رفت؟ زیراکه اکثریت جامعه هنوز در روستا فقیر و نیازمند قوت لایموت بود. رادیکالیسم چپ مارکسیستی با نگاه به شمال بهدنبال انقلاب بعدی میگشت که بمبی در کالسگه محمد علیشاه انداخت و بعد هم خود قربانی عملکرد خود شد، حتی وقتی به شوروی استالینی گریختند سرانجامی نامیمون یافتند (کتاب اجاق سرد همسایه).
بعلاوه توطئههای قبل از کودتا که زمینه را برای کودتا با هرج مرجهای ساختگی که «بیکباره دویست گروه هرج ومرج طلب و تروریست اوضاع کشور را بهم ریختند که فقط بیست تا از این گروهها شناخته شده بودند» (از غلامحسین میرزا صالح ) (۵) بدینگونه مشروطه پیوسته با مانع روبرو شد، بااینهمه خواست مشروطه در جامعه ادامه یافت، و روزبروز بیشتر که شهرنشینی هم افزایش مییافت. و چپ مارکسیستی نا آگاهانه بیشتر نافی بورژوازی بود در صورتی که دموکراسی حاصل مبارزات روشنفکران شهری و بورژوازی است.
اگرچه قدرت سیاسی با رجالی قدیمی و حتی مدرن تن به «مشروطه» برای توسعه نداد، ولی جامعه با رشد آگاهیها و تجربیات حکومتها روز بروز به حقوق خود آگاهتر میشد و بر فشارها میافزود، تا جاییکه دو نهاد حاکم در تاریخ ما تن به انقلاب دادند یکی با انقلاب سفید که بازهم بهفکر فریب مردم بود به همین دلیل انقلاب اسلامی را باعث شد که روستاییان را با اصلاحات ارضی «محاسبه نشده» به شهرها کشید و گندم وارداتی از آمریکاروزبروز افزایش یافت و...، بدین خاطر هدف انقلاب اسلامی «مشروطهی از یاد رفته» بود که رهبر فقید انقلاب از ابتدا گفت «میزان رای مردم است»
او با تصویب قانون اساسی اول با رفراندوم اصرار داشت که کشور زودتر سروسامان یابد و «قانون» حاکم شود، فرصتی که بخاطر فقدان تحلیل شرایط اجتماعی از دست رفت. در زمانی که اکثریت هنوز در روستا و فقیر بود و در جستجوی عدالت، و گروههای فرصت طلب در انتظار قدرت با شعارهای دهان پرکن که آنها هم در عمل مشروطه را فراموش کرد ند. بدینگونه فراموشی مشروطه ادامه یافت.
البته قرار نبود بازهم ادامه یابد که یک قرن گذشته بود، منتها هنوز روستا فقیر و عقب بود با اینکه بخاطر اصلاحات ارضی بیرویه بهشهر آمده، و «نیازمند آموزش مناسبات مدنی و نه قبیلگی» (پیر بوردیو جامعهشناس)، که در آنجا کدخدا میخواستند تا خانه و مسکن برایشان تهیه کند نه دولت و مشروطه که ملت نشده بودند. چه ملت بار حقوقی دارد و... شهر هنوز بخاطر حضور چنین اکثریتی هنور امالقرا بود، و اینها امت بودند و کاش در امت بودن هم به مبانی آگاه بودند که نبودند، که خرافات در قرنهای گذشته دین را از محتوا خالی کرده بود.
مردمانی براحتی تحریکپذیر، بعلاوه بخاطر عقده نسبت به شهر، که شاه به روستاها نرسیده بود «تضاد شهر و روستا» به مهاجرت کارشناسان ارزندهای انجامید که هاشمی یکروز در دانشگاه تهران گفت «از ۳۷۰ تا ۳۸۰ هزار متخصص تحصیلکرده یک درصد باقی ماندهاند» (روزنامه اطلاعات ۱۳۵۸) و بعد هم رادیکالیسم سنتی، افراطی تا مدرن و تضاد اینها در قدرت و سیاست که اجازه ندادند دیگر داستان ادامه نیابد. چه همه اینها از زمان عقب بودند.
بازهم نه تنها مشروطه بلکه هدفهای انقلاب هم فراموش شد چه «گروگان گیری» بیشترین ضربه را زد، سپس جنگ تحمیلی هشت ساله که بهنظر من با مدیریت غیرعلمی که میشد بعد از فتح خرمشهر بدان پایان داد، هشت سال ادامه یافت.
تا آنکه با جنگ تحمیلی، قطعنامه تحمیلی با میلیاردها غرامت که کسی طلب نکرد. جنگی که چون نیک بنگری همه دنیا علیه ما شده بود. بعد هم فروش میلیاردها دلار سلاح به خاطر آن که به کشورهای عربی فروش رفت، در چنین فضایی باز هم مشروطه شد داستان فراموش شدهای که ادامه یافت. ولی در حوزهی اجتماعی از یاد نرفت که مردم در اولین فرصت با رای انبوه به میدان آمدند، در واقع رای به «اصلاحات» رای به هدفهای اولیه انقلاب که همان هدفهای مشروطه بود بود، انتظاری که ادامه دارد.(۶)
--------------------------
پانوشتها
۱- از کتاب «جبرهای اجتماعی» گورویچ – ترجمه – حسن حبیبی
۲- از کتاب «فولاد قلب» مصطفی اسلامیه
۳- از رهبران حزب ایران و بعد حزب مردم ایران
۴- نقل از کتاب «تاریخ بیداری ایرانیان» ناظم الاسلام کرمانی
۵- از مجله «راه نو»
۶- منبع – روزنامه آرمان