دوشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۱
ملت ایران اسیر چنبرهی نفرت چپ و ملّی- مصدقیها از خاندان پهلوی است
یک توضیح ضروری در بارهی تیتر این گفتار: من نیروهای اجتماعی ایران را در دو گروه کلی تقسیم میکنم. نخست نیروهای اجتماعی سازگار با آنچه، که در گفتمان سیاسی ـ اجتماعی امروزی ما مدرنیته نام گرفته است. حال به دلیل خاستگاه اجتماعی خود و یا به دلیل آرمانگریی ناشی از خودآگاهی ذهنی. و آن دیگر، نیروهای ناسازگار با مدرنیته است. در این گروه نیروهای سنتی قرار میگیرند، که نقطهی مشترکشان نه باور اسلامی ـ شیعی آنان، که مقدم بودن هوییت اسلامیشان است بر هوییت ایرانی آنان. چپ، ملیها، مصدقیها، بیمذهبان و پیروان دیگر مذاهب: چون بهاییان، یهودییان، مسیحیان ـ ارامنه، آشوریان و زرتشتیان در گروه نخست، و آن دیگران و در رأسشان روحانییت شیعه در گروه دوم جای میگیرند.
ملت ایران پیشینهای دراز و پرنشیب و فراز در کوله بار خود دارد. تلاشی بیوقفه و تا اینجا موفقییت آمیز، برای ماندن و زیستن در آینده. امّا، نه آسان و نه بیرنج. این تلاش ـ به ویژه پس از یورش تازه مسلمان شدگان صحرای عربستان ـ بیشتر در عرصهی فرهنگ وگاه در صحنهی پیکار اجتماعی ـ سیاسی رقم خورده است. در گذرزمان اکنون به اینجا رسیدهایم. به دوران مدرن. به دورانی که در آن دیدهایم، انسانهای دیگر در جغرافیایی دگرگونه با محیط زیست بومی ما، آن جور دیگر زندگی میکنند. در آنجا من و شماها را به خاطر گونهای دیگر اندیشیدن به زندان نمیاندازند. یا شبانه با دشنههای تبّرک یافته از فتوای آن و یا این ملّا سلاخی نمیکنند. در آنجایی که مرد و زن در برابر قانون یکسانند. آزادند تا آنگونه که میاندیشند، بنویسند و بیان کنند. گردانندگان جغرافیای خود را آزادانه برگزینند. و به آنان اختیاری محدود و بازپس گیرنده بدهند. در شیوهی زندگی کردن خود مختارند، و نیاز به پنهان کاری یا بازخواست پس دادن ندارند. به دیگر سخن شهروندان آزاد و مختار سرزمین خودند و صاحب کرامت انسانی.
روایت مسلط تاریخی از دوران معاصر ایران این گونه بیان شده است: شکست قاجار در مقابله با آزمندی توسعه طلبانهی همسایه شمالی، سرآغاز بیداری ملت ما از خواب عمیق عقب ماندگی شد. این شوکّ تاریخی، همراه با نفوذ آرمانهای انقلاب کبیر فرانسه، جامعهی خواب رفتهی ایران عصر قاجار را تکان داد. و در مسیر این تنش، نهضت مشروطه ایران بستر شکل گیری، تکوین و تکامل آن خودآگاهی تاریخی ـ اجتماعی گردید. پیروزی مشروطییت و قانون اساسی برآمده از آن، به مثابه مانیفست این جریان، به دلیل نفوذ بیگانه (انگلیس) و کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹، که دستپرورده آن قدرت خارجی بود، منجر به استقرار استبداد رضا شاهی شد، که مانع رشد و تکامل نهایی این روند گردید.
معضل نفت از سویی دیگر دست وپا گیررشد و تعالی جامعهی ایرانی بود. در این میان نهضت ملی شدن نفت و مبارزهی مصدق برای استیفای حقوق ملی ایران، نقطهی عطف دیگری بود، که ثمرات آن با کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ به غارت رفت. حکومت محمد رضا شاه پهلوی با انقیاد به امپریالیسم آمریکا و گستردن سازمان یافتهی استبدادی مدرن، با داعیههای مدرنیستی و دیکته کردن نمادهای «ظاهری» مدرن از بالا، زمینه سازتسلط دگربارهی جاهلییت عصر قاجاری، این بار در شکل جمهوری اسلامی گشت.
آنچه که در این روایت مسلط ـ که در فرازهایی اشاره به واقعییت دارد ـ غایب است عنصر ایرانی، و فعّال مایشاء بودن عنصر خارجی است. غیبت دیگر، محتوای مشروطییت ایرانی و مفید به فایده بودن سیاستهای مصدقی است، که ـ بدون توضیح و تدقیق انتقادی ـ به عنوان چارهی درد تجویز شده است. در کنار این کاستیها غیبت باور نکردنی و عجیب ملاها و با عبارتی رساتر وبیشتربازگو کننده دستگاه روحانییت شیعی است. گروهی اجتماعی که دارای وزنی حجیم و فعال در همهی عرصههای زندگی اجتماعی – فرهنگی میهن ما و نه اندکتر، در عرصهی سیا ست بوده است.
روایت مسلط تاریخی از دوران معاصر ایران این گونه بیان شده است: شکست قاجار در مقابله با آزمندی توسعه طلبانهی همسایه شمالی، سرآغاز بیداری ملت ما از خواب عمیق عقب ماندگی شد. |
باور من آنست، که روند بیداری ایران از اوان دورهی قاجار به واسطهی تکانهای زلزله مانندی: چون شکست عباس میرزا از روسها و آشناییهای اولییه و ابتدایی ما با اندیشههای لیبرالی برآمده از عصر روشنگری در اروپا - که نخست از دروازههای شرقی ایران به سوی شبه قاره و سپس از مدخل غربی ایران، با محدودییتهای ساختاری جوامع عثمانی و روسیه، (که همچون فیلتر به درک بیواسطهی ما ازاین مفاهیم لطمه میزد) - به ما آموخت: که میتوانیم به جای آنکه رعییتهای بیحقوق شاهان قاجار باشیم، شهروند باشیم. با همان درک ناقص و مجعولی که ما از مفهوم شهروندی داشتیم. این رویداد با اتفاقی دیگر هم زمان شد. و آن، نشر آثاری از تاریخ گذشتهی ایرانزمین بود، که به همت پارسیان هند صورت گرفت. این دو رویداد همزمان، به انسانِ ایرانیِ مچاله شدهی همچون رعییت سلاطین ایلی منش قاجار، و امت اسلامی حقنه شده از سوی روحانیت اسلام آموخت، که همیشه اینچنین ذلیل و خوار نبوده است. ایران زمانی کوروش و داریوش داشته است. بر نیمی از دنیای متمدن زمان خود فرمان میرانده است. و زمانی هر چند دور، تا قبل از استیلای صحرا نشینان غیر متمدن صحرای عربستان تازه مسلمان شده، تیسفون داشته است. این آگاهیها به مرور افقی در برابر انسان ایرانی گشود. و به او امکان گونهای دیگر اندیشیدن و خود را تعریف کردن داد. نخست به این آگاهی دست یافت، که موجودی ذلیل و مچاله شده است. و سپس به جستجوی درمان برخاست. روندی که به روشنی در تمامی آثار پیشگامان مشروطه بازتاب یافته است. آنان با اشتیاق از این خودآگاهی همراه با احساس حقارت، ضمن توصیف وضعییت مچالهگی، بدبختی و فلاکت خود، در صدد شناخت عامل برآمدند. با تمامی محدودییتهای ذهنی ایی که به ناچار داشتهاند. اسلام و روحانییت شیعه در صدر این عوامل، در کنار استبداد ایلی قاجار قرار داشت. این برخورد هرچند آغشته به احساس بود، و رویکردی نوستالژیک به گذشته داشت (رویکردی احساسی و نوستالژیک که ناسیونالیسم ایرانی امروزی ما همچنان ریشه در آن دارد و به وضوح از آن رنج میبرد)، امّا در کلییت خود بر مبانی واقعی استواربود. خودآگاهی شهروند شدن و افتخار ایرانی بودن همچون دو پایهی موازی هوییت جدید ایرانی، موتور محرکهی انقلاب مشروطه شد. و از آن پس، امر توسعه، مبتنی بر این دو پایه: شهروندی بر پایهی فردییت و برابری در مقابل قانون، وهوییت پاکیزه و دگرگونهی ایرانی با فاصله گرفتن، از هوییت امتی اسلامی، مساله و دستور روز تحولات اجتماعی- سیاسی جامعهی ایرانی شد. این پدیده در یک روند تکاملی قاعدتاً میبایست، به تکوین نوعی ازعقل گرایی یا راسیونالیسم در اندیشه و تفکر ما بیانجامد. و از دیگر سو فردییت را در جامعهی ما تکوین و تکامل دهد، که اینگونه نشد. چرا
از دید انسان ایرانی دورهی مشروطه، فاصلهی میان توسعه نیافتگی عمیق و گستردهی ایران با دنیای پیشرفتهی آن روز آنچنان عظیم بود، که حتی تصوّرپر کردن این خلاء امکان ناپذیرجلوه میکرد. به همین سبب یافتن راههای عملی برون رفت از وضع موجود در آثار آنان ناممکن است. راه نجات، خوشبینانه خلاصه شده بود، در پای گرفتن مشروطه، پیروی و تقلید ازغربیان با زمینهی فاصله گرفتن محتاطانه از اسلام، که بیشتر دردشمنی با عرب به عنوان آورندهی اسلام بازتاب پیدا کرد. امری که شوربختانه درآسیبشناسی فرهنگی - اجتماعی ناسیونالیسم ایرانی توسط روشنفکران پس از آنان، که غالباُ متاثر از ایده ئولوژی مارکسیستی روسی شده بودند، به عمد نادیده انگاشته شد. «جالب توجه آنکه همصدایی بیمانندی میان دید تاریخی مارکسیستهای ما و روحانییت اسلام در برخورد به تاریخ ایران به ویژه بخش غیر اسلامی آن وجود دارد. امری که قاعداً باید عجیب و سئوال برانگیز برای مارکسیستهای ما باشد».
در این زمان رویدادی در همسایگی شمالی ما اتفاق افتاد، که تاثیری ویرانگر بر روند بیداری و پیشرفت ایران گذاشت. این رویداد، انقلاب کمونیستی یا بلشویکی بود. این انقلاب داعیهی پل زدن بر روی عقب ماندگی روسیه را داشت، و با آرمانهای عدالت خواهانه همراه بود، که در بهترین حالت فقط آرمان باقی ماند. انقلاب روسیه در آغاز به پیروزیهایی دست یافت. و نوید آن داد، که روسیه میتواند برعقب ماندگی خود به سرعت غلبه کند. انقلابیون کمونیست روسی، که درکی مجعول و انحرافی از اندیشههای کارل مارکس داشتند، و این اندیشه را به خدمت ناسیونالیسم متجاوز و توسعه طلب روسی درآوردند، به تبلیغ و گسترش این باور در میهن ما کمربستند. و از آنجا که اساس و پایهی اندیشهی کمونیستی یا سوسیال دموکراسی بر جمع نهاده شده است، و این با ذهنییت جامعهی ایرانی (که آموختهی مفاهیم رعییت و امت اسلامی بود)، همخوانی داشت. و از سویی دیگر، نوید پیشرفت سریع، برای رسیدن به قافلهی تمدن و توسعه را میداد (و این نیاز فریاد شوندهی مبارزان مشروطه بود)، توانست به سرعت در جامعهی ما و در میان کُنشگران دورهی مشروطه جای بیفتاد. چرا که در بنیان، با ساختارِ حاکم بر ذهن و اندیشهی خو گرفته با تعالیم فرهنگی - اجتماعی اسلامی و استبدادِ ایلیِ نهادینه شده در میان ما همخوانی داشت. وتوانست بدون مقاومتِ ساختاری در جامعه گسترده شود. و تا امروز همچنان مانعی جدی در ارتقاء و تکامل جامعهی ما باقی مانده است. مشروطهی ایران که میتوانست با تاثیر پذیری از اندیشههای عصر روشنگری در اروپا در تلفیق با اندیشههای تازه بیدار شدهی ملی، فردییت را در جامعهی ایرانی بنیان بگذارد، از آغاز با حریفی نیرومند، که در زمین خودی بازی میکرد و از همهی امکانات برتری خانگی بهرهمند بود، روبرو شد. کافی بود که به جای امت اسلامی، رعیت شاه و یا خان، طبقه را جایگزین بکنیم.
به هر حال از همان زمان تا کنون چپ ایرانی در همراهی با روحانییت شیعه، که از سویی دیگر با اندیشههای آزادیخواهانهی برخاسته از لیبرالیسم، که در انقلاب مشروطه تجلی یافته بود مبارزه میکرد، رقیب را که اندیشههای لیبرالی بود پس زده است. و تا دوران ما مسلط بر ذهنییت فرهنگی و اجتماعی جامعهی ایرانی، در کنار روحانییت شیعه باقی مانده است. نتیجه آنکه: فردییت رشد نیافتهی ما همچنان کودک و تکامل نیافته باقی ماند.
از دید انسان ایرانی دورهی مشروطه، فاصلهی میان توسعه نیافتگی عمیق و گستردهی ایران با دنیای پیشرفتهی آن روز آنچنان عظیم بود، که حتی تصوّر پر کردن این خلاء امکان ناپذیرجلوه میکرد. |
انقلابیون مشروطه خواه در آخر موفق به تاسیس مجلس قانونگذاری گردید ند، و ایران دارای قانون اساسی شد. شیخ فضلالله نوری، چهرهی بیرونی روحانییت در مخالفت با مشروطه، مفتضح و رسوا، محاکمه و به دار آویخته شد. امری که روحانییت اسلام هرگز بر ایران نبخشود.
روند حوادث که در جهت تحقق آرمانهای مشروطه خواهان سیر نمیکرد، ایران را تا لبهی پرتگاه نابودی کشانده بود. کارشکنیهای باقیماندهی عوامل استبداد ایلی قاجار و روحانییت، که اکنون موافقتهای مشروط و دست و پاگیر اولییهی بخشی از آن در ابتدای نهضت از میان رفته بود، مانع تثبیت شرایط به سود مشروطه میشد. تغیرات استراتژیک در عرصهی سیاست جهانی نیز شرایطی دیگر برای بقا و ماندن ما در عرصه تاریخ معیین میکرد. پیروزیهای اولییهی بلشویکها که منجر به فروپاشی حکومت تزارها در روسیه شده بود، رقیب را (امپراطوری بریتانیای) که اکنون بزرگترین و پرقدرتترین نیروی جهان آن روز به حساب میآمد، مجبور به تغییر موضع در برابر ایران و انقلاب مشروطه کرد. خطر بلشویسم منافع امپراطوری را به طور جدی در معرض تهدید قرار داده بود. سقوط ایران که همچنان در التهابهای انقلابی دست و پا میزد، در ورطهی انقلابی دیگرامری غیر قابل قبول محسوب میشد.
شرایط داخلی در ایران آنچنان بود، که نه نیروهای ارتجاع (بازماندگان قاجار به همراهی با روحانییت) قادر به استقرار نظم در کشور بودند و نه انقلابیون مشروطه توانایی و انسجام اولییه را برای تحقق این امر داشتند. همهی اینها دست بدست هم داد و کودتای سید ضیاء عامل سرسپردهی انگلیس را سبب شد. نیروی نظامی کودتا مردی بود تا آن زمان ناشناخته، ازبریگاد قزاق. تنها نیروی نظامی نسبتاً منسجم در ایران آنروز. رضا شاه که در آنزمان رضا خان میرپنج نامیده میشد، فرماندهی این بریگاد را برعهده داشت.
روایت مسلط مدعی است، که او (رضا شاه) عامل و دستپروردهی انگلیسیها بوده است. این امر آنچنان مسلم و بدیهی فرض شده است، که حتی نیازی به مستند ساختن آن دیده نشده است. و یا بهتر بگویم خواستی هم برای مستند ساختن آن در جامعه وجود نداشته است. سازندگان روایت مسلط تاریخ معاصر ما که ترکیبی ناهمگون از همهی نیروهای اجتماعی موثر جامعهی ایران بودهاند (اشرافییت سرنگون شدهی قاجار- روحانییت اسلام و خانهای ایلها و عشایرو مالکین بزرگ)، آنچنان ذهنییت جامعهی ایرانی را در چنبرهی تسلط خود داشتهاند، که فقط رویداد زلزله مانندی چون روی کار آمدن فرقهی خمینی و سیاهکاریهای روحانییت اسلام در سالهای بعد ازآن میتوانست منجر به طرح خواست بشود. امروز حتی جدیترین نیروهای مخالف خاندان پهلوی هم ناچار به اعتراف شدهاند، که تا کنون سندی دال بر انگلیسی بودن رضا شاه دیده نشده است. در اینجا قصد آن ندارم چون مورخ به چند و چون این مساله بپردازم. به رضا شاه و جانشینش محمد رضا شاه پهلوی هرکه بودند، باید چون شخصییتهایی تاریخی و سیاسی برخورد کرد. ملاک اقدامات آنان است درعرصهی سیاست و چون دولت مرد. ضابطهی سنجش: ایران است و منافع ملی آن.
برآمدن رضا شاه بر مسند پادشاهی ایران، و تاسیس سلسلهی پهلوی رویدادی یگانه در تاریخ این مرز و بوم بوده است. تمامی خاندانهای شاهی این سرزمین وابستهی قوم، قبیله یا ایلی بودهاند. پهلوی تنها خاندان شاهی ایران است، که بدون وابستگی خونی به گروهی، از میان تودهی ملت برخاست. همزمان شدن این رویداد با انقلاب مشروطهی ایران، همبستریای طبیعی بود با آرمانهای مدرن انقلابیون مشروطه خواه.
این ویژه گی یکی از زمینههای توضیح دهندهی مقبولییت روایت مسلط تاریخ معاصر ایران است. پهلویها فاقد پشتوانهی سنتی خاندانهای شاهی ایران بودند. ایل و طایفهای نداشتند، که بعنوان پشتوانهی اجتماعی آنها عمل کند. و از طرفی دیگر مخالفینی صاحب نفوذ و دارای قدرت گستردهی اجتماعی ـ فرهنگی در برابر خود بوجودآوردند، که امری اجتناب ناپذیرمی بود. دلیل این امر اقدامات نوین سازی و ایران آباد کن آنان بود. طیف گستردهی مخالفین سلسلهی پهلوی هم بخاطر تعلقات طبقاتی –اجتماعی خود با آنان دشمن بودند. و هم بخاطرتعلقات ایده ئولوژیکشان. چپ وروحانییت اسلام از این گروه پسین هستند.
اشرافییت سرنگون شدهی قاجار یکی از پر نفوذترین و بیرحمترین گروههای اجتماعی مخالف خاندان پهلوی بودهاند. نقش مخرب این گروه از این جهت شایستهی اهمییت است، که آنها تقریبا بر دستگاه اداری کشور تسلط کامل داشتند. و به خاطر این انحصار، خاندان پهلوی پس از بقدرت رسیدن، چارهای جز بکار گرفتن آنها در دستگاه اداری خود نداشتند. این اما تنها دلیل نبود. پهلویها از آن رو که با وابستگیهای خونی ناآشنا بودند، در بخدمت گرفتن نیروهای متخصص تعصّبی نداشتند. و به شایسته سالاری پایبندی نشان میدادند. درست است که تعدادی از شاهزادگان قاجار از عوامل مشروطه خواه بودهاند و دارای مهر میهن، اما خاستگاه اشرافی آنان اقتدار رضا شاهی را به هر حال برنمی تافت. نمونهی ممتاز این گروه «قوام السلطنه» سیاستمدار چیره دست و میهن پرست ایرانی است، که برخوردش با محمد رضا شاه گویای این نحوهی برخورد اشرافییت قاجاراست.
گروه دیگر روحانییت اسلامی ـ شیعی است، که به ویژه دردوران پهلوی اول از کسوت ممتازترین و پرقدرتترین گروه اجتماعی ایران به درون حجرههای خود رانده شدند. این گروه از دو سو با خاندان پهلوی مخالفت میورزیدند. نخست به دلیل ضربه خوردن از اقدامات نوین سازی پهلویها و دیگر به دلایل ایدئولوژیک. ملایان شیعه حکومت را حق خود میدانند و از اینرو پهلویها را غاصب حق خود میدانستند. حتی در زمانهایی هم - که به دلایل ایدئولوژیک - خود را مجبور به حمایت آنان میدیدند، این ضدیّت را فراموش نمیکردند.
گروه سوم مالکان بزرگ و روسای ایلها بودند، که اولیها با تصرّفهای اجباری املاکشان توسط رضا شاه و رفرم ارضی محمد رضاشاه، و دومیها با اقدامات نوین سازی و اسکان عشایر همهی امتیازهای خود را نابود شده میدیدند.
آنچه که تأثیرگذاری این گروهها را گسترش میداد آنست، که قشرهای اولییهی باسوادان کشور و متخصصین از فرزندان این گروهها برمی خاستند. بخشی از اینان جذب اندیشههای چپ شدند، و بخشی دیگر به ویژه در دوران پرتلاطم پس از جنگ جهانگیر دوم، در جریان جنبش ملی شدن نفت به جریانی پیوستند، که جبههی ملی نام گرفت. بررسی عملکرد جبههی ملی و کارنامهی سیاسی ـ اجتماعی مصدق نه در حوصلهی این گفتار است، و نه من ضرورتی برای آن متصور هستم. همین بس اشاره کنم، که بیشترین گروه از طرفداران مصدق، وابستگان بازار و طبقات متوسط شهری با گرایشات سنتی مذهبی بودند. مدعیان پیگیر راه مصدق، در یکی از حساسترین لحضات حیات سرزمین ما، به خاطر دشمنی بیمارگونهشان با محمد رضا شاه پهلوی، به زیر عبای خمینی خزیدند و میهن و منافع ملی ملت ایران را به «ارزنی» ناقابل وغیرقابل هضم فروختند. به باور من همراهی و شراکت جبههی ملی در قدرت گرفتن فرقهی خمینی را فقط با این دشمنی بیمارگونه میتوان توضیح داد.
چپ ایران، اما داستانی دیگردارد. این اندیشه، که از ابتدا مدعی داشتن راه رهایی جامعهی ما بود. با منش خود محور و اقتدارگرایانهی خود در صدد کسب سریع قدرت سیاسی بود. چپهای ایرانی، تربیت شدهی روسها بودند. وبه سان رفقای روس خود، توسعهی اقتصادی و فرهنگی را پس از کسب قدرت سیاسی در دستور کار خود قرار داده بودند. از اینرو از آغاز با اقتدار قدرت سیاسی متمرکز برخاسته از انقلاب مشروطه، چون رقیب و غاصب جایگاهی که از آن خود میدانستند برخورد کردند. گذشته از این موضع به غایت اشتباه و زیانبار، از آنجا که چپهای ما در همه دوران حیات خود وابستهی قدرتهای بیگانه بودند. وهمیشه منافع آن قدرتها را بر منافع ملی ترجیح دادهاند. حال با توجیهات ایدئولوژیک منافع جهانی طبقهی کارگر، یا مبارزهی ضد امپریالیستی، ناتوان از تحلیل سیاسی و اجتماعی مبتنی بر شرایط واقعی جامعهی خود بودهاند. تاریخ چپ ایران ازآغاز تا کنون تاریخ وابستگی، حتی تا درجهی جاسوسی و عامل مستقیم بیگانه شدن، و پایمال کردن منافع ملی ایران بوده است. دشمنیهای چپ ایران با خاندان پهلوی را، فقط از این منظرمی توان فهمید.
امروزملت ایران در مسیر زندگی خود به گردنهای دشوار، و در شرایط کنونی ـ آنچنان که به نظر میرسد ـ غیرقابل عبور رسیده است. ما برای گذر از این مانع به همهی نیروهای خود نیازمندیم. این دیگر باید برای همهی ایراندوستان آشکار شده باشد، که عبوراز این معبر کاری است کارستان. اتفاق نظر و همفکری جمعی، نیازی است بیگفتگو. دشمن قوی است. اما ضعف او در گرو اتحاد عمل همهی فرزندان ایران است. قدرت جمهوری اسلامی یا به عبارتی رساتر حکومت فرقهای خمینی در پراکندگی و دور ماندن فرزندان ایران از نیاز ملی مام میهن است. همهی سازندگان و مروجان روایت مسلط تاریخ معاصر میهن ما، مسببان این وضع اسفبار هستند. از روحانییت و عمله اکرهی آنان که بگذریم، چپ در همهی رنگها و ادا و اصولش بهمراه ملی – مصدقیها باراین مسئولییت را بر دوش دارند. بینش تاریخی آنان باعث شد، که این نیروها از روند سازندگی و توسعهی اجتماعی – فرهنگی ایران در پنچ دههی سرنوشت ساز میهنمان دور بمانند. و در سال ۵۷ یاروملعبهی دست فرقهی خمینی بشوند.
راویان روایت مسلط تارخ معاصر میهنمان همچنان برمواضع خود پای میفشارند. این مواضع تنها در دشمنی با خاندان پهلوی فعال نیستند. مواضع آنان در برابر رژیم جمهوری اسلامی و در هر جا، که منافع ملی ما مطرح میشود، نیز متاثرازاین دید تاریخی است.
به باورمن همهی نیروهای مدرن و بالقوه مدرن ایران وظیفه دارند، به یک بازنگری اساسی در دید و بینش تاریخی خود بپردازند. و با محورقراردادن حیات ملی و منافع ملی میهن، موانع وحدت عمل در سرنگونی حکومت فرقهای خمینی را از سرراه بردارند. و روندی را که با انقلاب مشروطهی ایران آغاز شده بود، پی بگیرند. این وظیفهی تاریخ است، که بر گردهی ما سنگینی میکند.
حمید معصومی
تلفن:01- 7144542620
مایل:
.(JavaScript must be enabled to view this email address)