iran-emrooz.net | Wed, 24.08.2005, 18:51
بازخوانی نمايشنامهی انتخابات
اسماعيل نوری علا
|
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
چهارشنبه ٢ شهريور ١٣٨٤
در موطن ما اين آخرين انتخابات نمايشی ـ فرمايشی حکومت ولايت فقيه هم آمد و رفت و، بقول معروف، آبها هم رفته رفته از آسيابها افتاد و احمدینژاد، که به مکتب نرفته و خط ننوشته، نگار ولايت عظما و ستارهی مجلس شده است، اعضاء کابينهاش را معرفی کرده و بزودی وزرای نظامی ـ امنيتیاش هم وزارتخانههاشان را تحويل میگيرند و به اجرای برنامههائی که در جيب دارند میپردازند.
در طول اين مدت محافل سياسی، در همهی گونهگونگیهاشان، از هفت خان جالبی عبور کردهاند، از خان حيرت به خان خشم، سپس خان اعتراض، و آنگاه خان بفکر فرو رفتن، خان سبک سنگين کردن، خان سکوت پيشه کردن و خان منتظر نشستن. اين هفت شهر عشقی است که همه از آن عبور کردهاند؛ خواه رفسنجانی باشی و خواه کروبی، خواه معين و حتی خواه قاليباف، خواه اصلاح طلب و خواه تحريمی. و همه هم پی بردهاند که «کسانی»، با مشارکت مستقيم مقام معظم رهبری، از قبل در مورد نتايج انتخابات تصميم گرفته بودهاند و همه اقدامات اين تيم برنده هم با حساب و کتاب پيش رفته است ـ از کشاندن رفسنجانی به بازی گرفته تا بازگرداندن معين با حکم حکومتی؛ از اميد دادن به کروبی گرفته تا شير کردن قاليباف که با لقب مضحک «رضاشاه حزب اللهی» خيال سلطنت به سرش بزند.
و بدينگونه است که، در واقع، هر آنکس که در اين «دزدی» شرکت کرده، چه انتخاب کننده و چه انتخاب شونده، هر دو بازنده از آب در آمدهاند، چرا که دزد سوم خرشان را زده و برده است. اين يک واقعيت بارز است اما، در کنار آن، يک واقعيت ديگر هم وجود داشته و دارد: دزد سوم، برای اينکه بتواند مال دزدی را ببرد به حضور «پر شور» هر دو نفر ديگر در صحنه نياز داشته است. و تنها تحريميان بودهاند که به رونق بخشيدن به بازی شرخرانهی ولايت فقيه تن در ندادهاند.
اما در مورد اين تحريميان هم ملاحظاتی در کار است: حکمت تحريم انتخابات از جانب مخالفان کل حکومت ولايت فقيه و جمهوری اسلامی، در اصل، بر اين باور استوار بود که رژيم در موقعيت ويژهای که در سطح بينالمللی دارد، محتاج نشان دادن پايگاه مردمی خويش است و اين درست آن چيزی است که بايد آن را از او دريغ داشت. يعنی، تصور میشد که عدم مشارکت مردم در اين انتخابات میتواند بازی مزبور را خنثی کند و به حکومت ولايت فقيه اجازه ندهد که در اين موقعيت حساس بينالمللی احساس برندگی کند. اين تاکتيک، تا پيش از انجام انتخابات، با عنوان «از مشروعيت انداختن حکومت ولايت فقيه» مطرح میشد. اما اکنون مشاهده میشود که تحريم میتوانسته امر ديگری را نيز در تير رس خود داشته باشد که تحريميان نه به آن توجه کرده و نه در توضيح آن کار کردهاند.
در واقع، شطرنج بازان زيرکی که سناريوی اين انتخابات از پيش تعيين شده را نوشته بودند، اين بار اگرچه و همچنان از لحاظ تثبيت مشروعيت رژيم خويش به شرکت وسيع مردم نياز داشتند اما، در عين حال، حساب کرده و ديده بودند که اين مشارکت فايدهی ديگری هم خواهد داشت و، در عمل، بهترين راهی است که منجر به اجرای قطعی سناريوی آنها برای يکدست کردن دربار ولی فقيه و نظامی ـ امنيتی کردن رژيم خواهد شد. بدين لحاظ کسانی که دعوت تحريم را نپذيرفتند و در انتخابات مضحک اخير شرکت کردند، هم مشروعيت رژيم را تنفيذ کردند و هم در مشروع نشان دادن نتايج کنونی آن انتخابات سهم قاطعی يافتند. يعنی آنان، بقول آمريکائیها، حکم گاو چرانی ناشی را پيدا کردند که ـ با همهی تيزی و بزی ـ تير را به قوزک پای خود شليک میکند.
اکنون، روز بروز، روند نقشه چينی برای محتوم کردن انتخاب احمدی نژاد ـ به هر منظور که بوده باشد ـ روشنتر میشود. گزارشها حکايت از آراء ١٨٠ در صدی در برخی از حوزههای تحت نفوذ نظاميان بسيج دارند. يعنی تشکيلات نظامی شرکت کننده و مداخله کننده در انتخابات بیهيچ پروائی به پر کردن و عوض کردن صندوقها ـ آن هم نه در سطح وسيع مملکت که اغلب ناهنجاریهای آشکار آماری را پنهان میسازد، بلکه در تعدادی از نقاط کنترل شده و زير نفوذ خود ـ پرداختهاند، چرا که ـ بقول آن فرمانده نظامی ـ تيمی که خواسته است احمدینژاد را به کرسی رياست دستگاه مجريه برساند در اجرای منويات خود چارهای جز دست زدن به مانورهائی پيچيده ولی قاطع و پيشروی با چراغ خاموش نداشته است.
پس، در بازخوانی سناريوی انتخابات، میشود اين فکر مرکزی را از آغاز اين فرگشت در کار ديد که: «در اين بازی شطرنج، انتخابات يعنی فقط حضور مردم در پای صندوقهای رأی. اينکه مردم چه رأی دهند و چه کسی را در نظر داشته باشند واجد اهميت نيست، چرا که ما آن کسی را از صندوقها بيرون خواهيم آورد که میخواهيم.»
آنها که هنوز فکر میکنند حضور مردم در پای صندوقهای رأی میتوانسته بصورتی سرنوشتساز نتايج کار را بصورتی ديگر رقم زند، در واقع، ناگزيرند به وجود حداقلی از آزادی و کنترل در رژيم ولايت فقيه اعتراف کنند. اما دخالت نظاميان و شبه نظاميان اين حکومت، در اين انتخابات بخصوص لااقل، اين فرضيه را از بنياد نفی کرده است. بر اين اساس، مفهوم سخنی که خامنهای در سرآغاز روز انتخابات در پای صندوق رأی بر زبان آورد همان چيزی نيست که در همان روز از جانب مخاطبانش درک شد. خامنهای گفت که «مهم شراکت پر شور و گسترده مردم در انتخابات است، آنها به هرکس که رأی دهند در واقع به مشروعيت رژيم رأی دادهاند.» در آن روز، اين حرف بدان معنا گرفته شد که همهی نامزدهای شرکت کننده در انتخابات «خودی» هستند و برای رژيم فرقی نمیکند که نام کدام يک از خدمتگزارانش از صندوقها بيرون آيد. حال آنکه امروز، با تکيه بر اطلاعات کنونی، معنای آن حرف چنين میتوانسته باشد که «ما، در مورد کسی که بايد نامش از صندوق درآيد، قبلا تصميمگيری کردهايم و، در نتيجه، مردم را به اين دليل نمیخواهيم که هر کسی را که از ميان خدمتگزاران ما میخواهد انتخاب کنند بلکه، به لحاظ آن تصميم گيری قبلی، تنها بالا بودن حضور فيزيکی و عددی مردم در پای صندوقهای رأی برای ما اهميت دارد. اين حضور هم پای مشروعيت رژيم و هم پای نتايج از قبل تعيين شدهی انتخابات، مهر صحت و مشروعيت مینهد.»
جالب است که در واقع، و در اين معنا، هم ولی فقيه و هم اپوزيسيون تحريم کنندهی انتخابات يک حرف را میزدند. رژيم میگفت ما به حضور مردم در پای صندوقهای رأی نيازمنديم و اپوزيسيون تحريم کننده نيز همين حرف را میزد. تفاوت اما در آنجا رخ میکرد که اپوزيسيون تحريم کننده تصور میکرد رژيم مردم را تنها برای تقويت مشروعيتش میخواهد حال آنکه اکنون روشن شده که رژيم کار ديگری هم با مردم داشته است و آن اينکه بتواند، با سوء استفاده از حضور آنان، مشروعيت کانديدای منتخب خود را قطعی کند. اين يعنی با يک تير دو نشان زدن؛ و از اين لحاظ بايد که به نويسندگان اين سناريو دست مريزاد گفت.
باری، بنظر میرسد که پس از اتخاذ هدف فوق، حاکميت ولايت فقيه حقاً برای داغ کردن بازار اين انتخابات از هيچ فريبکاری فرو گذار نکرده است و ـ در همان حال ـ نيروهای اپوزيسيون (چه تحريميان و چه شرکت کنندگان مخالف) بصورتی مداوم، و بصورتی اعجابآور، حرکات رژيم را به معناهائی متفاوت از واقعيت آنها تعبير کردهاند ـ آن سان که گوئی رژيم توانسته بوده است تا عينکی را به مخالفان خود بدهد که آنها به کمک آن نتوانند تصوير درست واقعيت را ببينند. به برخی از اين «عوضی ديدنها» توجه کنيم:
کشاندن هاشمی رفسنجانی به صحنه، آن هم پس از شکست مفتضح او در انتخابات مجلس ششم، از هر نظر که بنگريم، يک شاهکار سياسی است. آنها که ـ مثل آقای شمسالواعظين ـ بوی کودتای نظامی را از خيلی پيشترها در فضا استشمام کرده بودند و دنبال کسی میگشتند که بتواند جلوی اين نظامیگری در راه را بگيرد، اين شخص را در عبای رفسنجانی يافته و، از اين لحاظ، و البته ناخود آگاه، بالاترين خدمت را به اجرای همان طرحی که میخواستند جلويش را بگيرند کرده بودند. رفتار رفسنجانی ـ لااقل در شش ماه مانده به انتخابات ـ اگرچه، بخاطر دلايل احمقانهای که مطرح میکرد، به تفرعن او تعبير شد اما، در واقع، حاصل چيزی جز ترديدهای مردی نبود که ترسخوردگی را با وسوسهی قدرت يکجا در روح و جان خود داشت و ديگران بايد قاطعانه قانعش میکردند که اين بار کسی آن بلائی را که امثال اکبر گنجی در جريان انتخابات مجلس ششم بر سرش آوردند تکرار نخواهد کرد. گروه اصلاح طلبان حکومتی ـ که در غياب خاتمی احساس يتيمی مفرط میکردند ـ عاقبت توانستند او را از ترديدهايش بيرون آورند و به او بقبولانند که طبقه دايمالرشد متوسط ايران پشت سر اوست.
توطئهگران اما از منظر ديگری به آمدن رفسنجانی مینگريستند. او میتوانست تنور انتخابات را از چند جهت گرم کند تا کودتاچيان بتوانند کار خود را ـ با چراغهای خاموش ـ به پيش ببرند. رفسنجانی نماد دوپارگی جامعه کنونی ايران است و در نتيجه نه دوست و نه دشمن هيچ کدام نمیتوانند در برابر او بیتفاوت بمانند. رفسنجانی اما بايد همهی احتياطها را رعايت میکرد. او حتی وقتی بر ترديدهايش فائق آمد کوشيد تا يک تضمين محکم هم از شريک قديماش (که ولايت امر خود را مديون توطئهگریهای رفسنجانی بود) بگيرد. اما درست هم آنجا بود که رفسنجانی فريب نهائی را خورد و با سر در چاهی در غلطيد که هنوز در آن مشغول سقوط آزاد است. آن روز ولی فقيه به حضور او احتياج داشت و حاضر بود تا در اين مورد هر تضمين دروغی را که بخواهد به او بدهد و داد. اينگونه است که وقتی، در فردای انتخابات، رفسنجانی به واقعيت ماجرا پی برد تنها توانست شکايت خود را به نزد خدای خود ببرد. يعنی، در آن روز بود که همگان ديديم که او چگونه، بصورتی يکباره و نامنتظر، به عمق توطئهای که خود بيشترين خدمت را برای انجامش کرده بود پی برده است. نظير همين بازی با کروبی هم شد. فرياد اين شيخ نيز از عمق و سوزش زخمی که ولی فقيه بر جانش نشانده بود حکايت میکرد.
اين از فريبی که نامزدها خوردند. اما نظير همين فريبکاری برای رأی دهندگان نيز پيش بينی شده بود. از نظر کودتاچيان، اصلاحطلبان به اصطلاح «قانونی» مهمترِين مهرهای بودند که میتوانستند و بايد که تنور انتخابات را گرم کنند. اما کنش مردم در سالهای آخر رياست خاتمی و مجلس ششم نشان میداد که مردم را نسبت به آنان رغبتی نيست. پس اگرچه لازم بود آنان در اين بازی شرکت کنند اما برای تجديد رغبت مردم نسبت به آنها ترفندی مورد نياز بود. ديديم که شورای نگهبان ـ که يکی از مراکز اصلی اجرای سناريو بود ـ بیمحابا رأی به عدم صلاحيت دکتر معين داد و بدينگونه آتشی بزرگ را در اردگاه اصلاحطلبان حکومتی و علاقمندان جوانشان بپا کرد و همه انرژیها و پتانسيلهای آنان را در آستانهی انفجار قرار داد. آنگاه ـ در لحظهای حساس ـ ولی فقيه خود به ميدان پا نهاد و به شورای نگهبان دستور داد که دکتر معين را به بازی برگرداند. بدينسان، اکنون چشيدگان مزهی شکست دليلی کافی برای شرکت جدی در انتخابات يافته بودند و دکتر معين ـ عليرغم هارت و پورتی که قبلا کرده بود ـ بايد به بازی بر میگشت. بدينسان، در آن لحظات، برخی از جوانان و اصلاح طلبان خودشان داوطلبانه اجرای بازی ولی فقيه را بر عهده گرفته بودند.
اما اين لحظهی خطيری هم بود که اصلاحطلبان حکومتی میتوانستند در آن، با تحريم انتخابات و نپذيرفتن حکم حکومتی، سرنوشت سياسی کشور را تغيير دهند. چنين سخنی البته از سر خوش خيالی مفرط است چرا که حکومت ولی فقيه میدانست که اين موجود بظاهر چموش و پر آشوب نه نيشی دارد و نه زهری و هر کجا که با توپ و تشری روبرو شود دمش را لای پايش میگذارد و به لانهاش بر میگردد. هشت سال تمام بیعملی و سست عنصری دست اصلاحطلبان را در نزد توطئهچيان کاملا رو کرده بود و، در نتيجه، آنان نسبت به حاصل کار و واکنش نهائی اصلاحطلبان حکومتی ترديدی نداشتند.
اينگونه بود که داستان پذيرفتن و يا نپذيرفتن حکم حکومتی از جانب دکتر معين يکباره به يک مضحکهی هملتی تبديل شد. مراحل ترديدهای دراماتيک بسرعت طی گشت، عقلای ريز و درشت به او وعده دادند که آمدنش ـ آن هم پس از امتناع شورای نگهبان ـ شانس پيروزیاش را از هميشه بيشتر کرده است، و دکتر اصلاحطلب و محتاط هم خود به اين بسنده نکرد و رو به قبله نشست و به استخارهای از قرآن متوسل شد و آيهی آمده را (که میشد آن را بصور مختلفی تأويل کرد) صميمانه و ناخودآگاه چنان خواند که خدايش هم به او میگويد: برو و شرکت کن و نگران نباش!
اينگونه بود که انتخابات دور اول، به گفتهی رهبر، با شرکت پر شور و نشاط ملت بزرگ ايران انجام شد اما ـ طرفه آنکه ـ هيچ کس از آن بعنوان برندهی قطعی بيرون نيامد. يعنی، در اين ضرب و تقسيم، تنها برندهای که باقی ماند خود مقام معظم رهبری بود که با چند فريبکاری ساده همهی جبهههای وفادار به رژيم ولايت فقيه را به بازی خوانده و کشانده بود.
در پايان دور اول انتخابات، چشم بند اهدائی کودتاچيان به اصلاحطلبان حکومتی و اقمارشان، که ملی ـ مذهبیها و نهضت آزادی چیها باشند، و نيز به اپوزيسيون ضد حکومت که تحريم را پيشنهاد کرده بود، بخصوص به خارج کشوریها که من خود يکی از آنان بودم، موجب شد که کسی به عمق توطئه پی نبرد. قرائت همهی اينان از نتايج انتخابات مرحله اول آن بود که: «رژيم خواسته است آرای رفسنجانی را به حداکثر برساند.»
در همينجا بايد به اين نکته اعتراف کرد که کسانی که از رسيدن احمدی نژاد به دور دوم انتخابات نگران شده بودند از اغلب ما واقع بينتر بودند. تا اينجا يک امتياز به نفع آنها. اما آيا راهکار آنان در پی اين نگرانی همانی بود که بر آن پای فشردند: نپذيرفتن تحريم و رأی دادن وسيع به هاشمی؟ بنظر من، اين اشخاص نگران هم در اتخاذ تاکتيک خود دچار اشتباه بودند، چرا که در سناريوی کودتاچيان قرار نبود که رفسنجانی از صندوق بيرون آيد حتی اگر همگان به او رأی میدادند. يعنی واقعبينی نگران شدگان آنچنان نبود که راه و کار ديگری جز شرکت در انتخابات برای خود بيابند و مرحله دوم را بر رژيم سخت کنند. آنان، همچنان با اعتقاد به اينکه شرکت مردم تضمين کننده صحت انتخابات است و رژيم قدرت دخل و تصرف در نتايج آن را ندارد، کوشيدند تا با تقويت رفسنجانی حريف را به ناکاميابی بکشانند. نتيجه شگرف اين محاسبه آن بود که يکباره دوست و دشمن ديروز و پريروز ندا در دادند که رأی دادن به رفسنجانی اکنون تبديل به يک وظيفه ملی شده است و، بدينسان و همانگونه که ولی فقيه میخواست، با حرارت بيشتری بر بوق شرکت در انتخابات دميدند.
اکنون که رفته رفته پردهها بر میافتد، اين نکته هر روز آشکارتر میشود که نتيجهی اين انتخابات شايد حتی پيش از انجام انتخابات مجلس هفتم تعيين شده بوده است. البته من در اينجا به دلايل اينکه چرا گروه كودتاچيان اينگونه تصميم گرفته بود که حاکميت را يکسره نظامی ـ امنيتی کند کاری ندارم. اين امر فرصتی ديگر میطلبد. بنظر من، تحليل حرکات دشمن يک چيز است و وارسی حرکات آنها که در مقاطع مختلف معاصر شعارهائی کم و بيش مشابه را در راستای انجام اصلاحات در ايران سر دادهاند چيز ديگری است. من فکر میکنم پرداختن به اين يکی پاسخی را هم برای توضيح ضرورت انجام آن ديگری فراهم میکند.
پرسش اين است که چرا اکثريت مخالفان تحريم اکنون به فرِب خوردگان اصلی اين بازی مبدل شدهاند؟ بنظر من، تجربهی انتخابات اخير در همهی گوشهها و زوايايش يکبار ديگر نشان از آن دارد که کليه موضع گيریهای مخالفان تحريم (که بخش عمدهی آنان را اصلاح طلبان حکومتی تشکيل میدهند) بر بنياد توهم خوشبينانه يا مزورانه آنان نسبت به ساختار رژيم جمهوری اسلامی ساخته شده است. اين توهم دارای ماهيتی سخت پيچيده و تو در توست و من در اينجا به چند لايهی بارز آن اشاره میکنم. آنها بر اين باورند که:
- در اين رژيم میتوان و بايد از ساز و کارهائی همچون انتخابات، برای تأثير گذاشتن در سرنوشت سياسی کشور، استفاده کرد؛
- در اين رژيم، مقام ولايت فقيه حکم چتری را دارد که يگانگی عمومی رژيم را فراهم ساخته و بازی دموکراتيک نيروهای وفادار را در سايهی خود ممکن میسازد؛
- برانداختن اين رژيم متضمن هزينههای بالائی است و فراکسيونهای وفادار به رژيم میتوانند، در مورد حفظ وضع موجود و تغيير تدريجی آن، با يکديگر همکاری و توافق کنند؛
- و، هر سه نکتهی بالا به اين امر حکم میکنند که: اين رژيم اصلاح پذير است.
اما اکنون، با اطلاعات روز افزونی که از نحوهی برگزاری انتخابات اخير بدست همگان میرسد، اين واقعيت از هميشه روشنتر مینمايد که همهی اين مفروضات توهماتی بيش نبوده و نيستند. و از آنجا که رژيم نشان داده است که هر آن اراده کند میتواند هر بازی را بهم بزند و به ماهيت اصلی خود بر گردد، و نيز از آنجا که حتی دگرانديشان داخل حکومت ـ از رفسنجانی گرفته تا معين ـ نيز قدرت مقاومت در برابر بازوی نظامی ـ امنينی رژيم را ندارند، فرمول «دگرگونی پذير بودن رژيم در راستای اصلاح . منطقی و امروزی کردن آن»، اين بار بصورتی عملی، به چالش گرفته شده و عدم صحت آن تثبيت گرديده است.
از نظر من، بر باد رفتن اين توهم عمرسوز و خطرناک راه را برای شروع آنچههائی که مثلا اکبر گنجی آنرا «مقاومت مدنی از طريق عدم همکاری» خوانده است میگشايد و میتواند، لااقل در اين موقعيت خطير بين المللی که کشورمان در آن قرار گرفته، موجب ايجاد جبههای متشکل و آلترناتيوی معقول در برابر کل رژيم ـ و نه تنها قوای سه گانهی آن ـ گردد.
اما آيا آنان که در داخل کشور خود را «اپوزيسيون قانونی» خوانده و در پی استقرار «مشروطيت ولايت فقيه» هستند براستی توانستهاند خود را از قيد اين توهمات به آزمايش کشيده شده و مردود از آب درآمده، بيرون کشند؟ آيا شليک گلوله در پيشانی آنان هم آنها را از خواب بيدار نکرده است؟ آيا هنوز درک نکردهاند که اگر کاری بايد کرد وقتش هم امروز است که حکومت کودتا هنوز جا نيافتاده و ماهيت خود را کاملا بجهانيان نشان نداده است؟
براستی چگونه است که همهی اين فريبخوردگان دچار سکوت مزمن شدهاند و در برابر کلاهی که بر سرشان رفته سکوت کردهاند؟ رژيم هم اکنون است که در لحظاتی بحرانی بسر میبرد و نياز به آن دارد که همه با او همکاری کنند. و اين خانمها و آقايان سکوت کردهاند. از آدم بیآبروئی همچون رفسنجانی نمیتوان توقع داشت که نفله شدن مال و ثروت و قدرتش را ببيند و صدا بردارد. از او چنين کاری را نمیتوان انتظار داشت چرا که او هيچگاه نه حماسه سروده است، نه از مبارزهای پايان ناپذير با ظلم و ستم و ارتشاء سخن گفته است و نه ايران را از آن همهی ايرانيان دانسته است. در واقع بخشی از بوزارت رسيدگان کنونی خود جوجههائی هستند که هم او در آستين نظامی ـ امنيتی دوران صدارتش پرورده است و اکنون بازگشتهاند تا بر چهره خالق و حامی خود پنجه کشند.
اما اکنون هشت سال است که مردم ما از اردوگاه اصلاح طلبان حکومتی سخن از حماسه شنيدهاند، از ميثاق با مردم، از جبهههای دموکراسیخواهی و حقوق بشر طلبی. و چگونه است که در لحظاتی اين چنين خطير، که سنگ بسته و سگ رها شده است، اينان اينگونه خفقان گرفتهاند؟
راستش را بگويم: من هميشه پنداشتهام که بيماری مزمن اصلاحطلبان وفادار به رژيم با هيچ داروئی درمان شدنی نيست و اميد بستن به، و توقع معجزه از، اين امامزاده کاری سخت بیحاصل است. من اعتقاد دارم که رستگاری نسل جوان کشورمان از آن روزی آغاز خواهد شد که آنها بصورتی گسترده و قاطع به اين پيمان شکنان هميشگی پشت کنند و راهی را در پيش گيرند که حاصل چنين توهماتی نيست ـ راهی که اکبر گنجی نقشهی آن را با خون خويش بر در و ديوار زندانها و بيمارستانهای رژيم ترسيم کرده است. نقشهای که نام قديمی «راه سوم» را بر خود دارد.
و چون سخنم به گنجی رسيد بگذاريد اين مقاله را با ياد روشن هم او به پايان رسانم که دوستان اصلاح طلبش اکنون تا بدان حد از سقوط رسيدهاند که، در لوای طرفداری از حقوق گنجی، او را از بابت «تک رویها و پرده دریها»يش شماتت میکنند و عقايدش را به سخره میگيرند. کاش گنجی اين سخن سعدی را خوانده باشد که:
گرچه دانی که نشنوند، بگوی
هرچه دانی ز نيکخواهی و پند
زود باشد که خيره سر بينی
به دو پای اوفتاده، اندر بند
دست بر دست میزند که، دريغ:
نشنيدم حديث دانشمند!
دنور – ٢٤ اوت ٢٠٠٥