iran-emrooz.net | Thu, 08.03.2012, 1:06
سیّد مجروح
والد بمانعلی
برتولت برشت اثری به نام «سقراط مجروح» دارد که آن فرزانه را اندیشه ورزی چیره دست مینمایاند که در عین حال دچاراین ضعف هم هست که به اندک هول و رعبی زهرهاش آب میشود و بیش از همه از خون و کشتار بیزار است. از بد حادثه او را به جنگی میبرند. وقتی چکاچاک سلیح و عربده جنگاوران را میشنود و گرد و خاک آوردگاه و کالبدهای به خون آعشته را میبیند، دلش سخت خالی میشود و بیسرو صدا به گوشهای میگریزد. اما از شوری بخت هنگام گریز خاری بدخیم در پایش میخلد و از درد جانکاهش فریادی سهمناک بر میکشد. دشمنان که در همان گوشه کمین کرده بودند از صدای فریاد وی به وحشت میافتند و روی به هزیمت مینهند. سپاهیان آتنی هم فریادش را چون آوای هشداری میشنوند و به سویش میشتابند و کار دشمنان گریزان را یکسره میکنند. آنگاه وی را که، به گمان، میخواسته است یک تنه صفوف دشمن را درهم شکند بر دوش میگیرند و با عزت و شکوهی شایستۀ دلاوری بیبدیل، با غریو و هلهله به پایتخت بر مینشانند.
این روزها کسانی از حضور حجت الاسلام سید محمد خاتمی در مضحکه انتخابات یکه خورده و به تفسیرهای مصلحتی، توجیهی یا صادقانه پرداختهاند، گاه او را دریچهای انگاشتهاند که برای سازش با حکومت جابران جائر باز میباید گذاشت[۱] و گاه وی را منجی فداکاری دیدهاند که طعن و لعن عجولان را به جان میخرد تا در بزنگاهی تاریخی، رستگاری جان و جهانی را به ارمغان آورد[۲]. هرچه هست هرکسی از ظن خود یار او میشود. میتوان با پاکدلانی که با ناباوری به کنش وی مینگرند و برایش دل میسوزانند همدل شد و رؤیای آرمانی آنان را ستود. چیزی که هست سنجه صداقت هر انسانی و به ویژه سیاستورزان، نه نیّت که محک تجربه و میدان عمل است. کردار سیاست بازی با آن پیشینه را نباید به گونه رفتاری فردی نگریست. ناگزیر مسئله پا گذاشتن یا نگذاشتن به میدان سیاست یا تلقی بازیگران آن صحنه از قدرت است، آنجا که بینش و کنش هرکس بر زندگی دیگران اثر میگذارد. چنین است که سلوک سیاستکاران، خود گویای ارج ایشان در دامگه حادثه، در بطن جامعه و در وجدان جمعی ملتهاست که به مقتضای سرشت یا به فرصتیابی برای خویشتن چنین یا چنان میکنند. در گذار خونبار سی و سه ساله ایران باید دید که بنیاد ظلم را چگونه نهادند و چرا بدین غایت رساندند و چه کسانی بر آتش آن دمیدند.
با نگاهی گذرا به کارنامه این فرد به سهولت میتوان دریافت که او نیز از همان طایفه روحانیون و نمود برگزیده خرده فرهنگی است که در فرصتی تاریخی بر کشوری زرخیز و جایگاه مردمانی هوشمند دست انداختند و بود و نبودشان را به تاراج بردند. زنده یاد احمد کسروی وقتی گفته بود که ایرانیان حکومتی را به علمای شیعه بدهکارند، اما آن رادمرد از ربح برهم انباشته این دین چیزی نگفته بود، تا هشداری به نسلهای آینده داده باشد. با قدری تساهل میتوان گفت که این روحانی ناخواسته به میدانی افتاده است که مرد آن نبوده و آنچه کرده و میکند از ترس و ندانم کاری بوده. مثل سقراط. با این فرق که او به لطف بزدلیاش، دشمنان کشورش را رمانید، اما این آنان را بر سرنوشت ملتی چیرهتر گردانید؛ بیست میلیون رأی در اعتراض به توحش خلافت را به پای فرمندی خویش نوشت و بدان غره شد و آرزومندانی را هم گرد خویش فراهم آورد.
اما حق را به کسانی هم باید داد که در این ساده انگاری تردید روا داشته و مکر و تزویری که به آن طایفه نسبت داده میشود را با سرشت وی نیز آغشته میانگارند. نشانههای آن کم نیست: همو وقتی دولت موقت با هزار مشکل اجتماعی و سیاسی پس از انقلاب دست به گریبان بود به میدانش فرستادند تا فحش و فضیحت بار رئیس آن کند که، خود بیچاره، در چنبر حوادث گیر افتاده بود[۳]؛ در سوک جلاد اوین مرثیه سرداد [۴]؛ آدمکشترین قاضی شرع را ستود و در صدر مصطبه قدیسانش نشاند[۵]. وقتی در دالان قدرت بود و کمیسیون اصل ۹۰ مجلس ششم در عدالتپروری مجموعه حاکمیت از زبان یکی از معاونین وزارت اطلاعات مینوشت: «دوستان قضائی میگویند ... شما اصلا وارد روز دوم و سوم [دستگیری] نشوید. هرچه باید پیدا شود باید روز پنجم باشد. آقای شاهرودی ... هم که من رفتم خدمتشان میگفتند حالا دوتا هم بازداشت بشوند، به نفع نظام است. ما گفتیم آنکس که کرده است باید بازداشت بشود ربطی به ما ندارد. ایشان فرمودند دخالت توی کار قضائی نکنید»[۶] لب تر نکرد. و باز وقتی آن شیر زن در سیاهچال رژیم از آن قاضی تبه کار مینالید که «بینیام را شكسته اند، انگشت شصت مرا و همین طور انگشت پای مرا شكستهاند... »[۷] مردم خون گریستند اما او خم به ابرو نیاورد تا به تریش قبای گزمه و داروغه و عسس خلافت برنخورد.
باز هم باید گفت؟ وقتی قاتلان و جباران حاکم تیغ در مردم مینهادند و دسته دسته اعدام میکردند و توّابان خونهای ریخته بر سنگفرش اوین را با شلنگ آب میشستند، یا در کیهان، ارگان تبلیغاتی دستگاه خلافت، قلم میزد، یا در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی مراقب بود تا از ظلم ظالمان خبری به بیرون درز نکند، یا در کتابخانه ملی در را بر غوغای بیرون میبست و «الدرةالفاخره فی کشف العلوم الآخرة » غزالی میخواند؛ گاه داد سخن میداد و بنیانگذار جمهوری اسلامی را ابَر مظلوم تاریخ مینامید[۸]، که مفهوم برابرش آن بود که در خاک غنودگان گلزار خاوران و لعنتآبادهای دیگر ابَر ظالمان تاریخاند. وقتی رئیس جمهور بود از بیداد کوی دانشگاه چیزی نگفت تا بت اعظم را نرنجاند؛ از قتل اندیشمندان به فتوای علمای همکاسهاش برنیاشوبید. گفت استعفا میدهد. نداد. گفت با خودسری رهبر و حکم حکومتی میستیزد، نستیزید. گفت نامزد دور دوم نمیشود. گریه سر داد و شد. در اوج بدنامی این کشور وقتی جایزه صلح نوبل نام ایران را به نیکی بلند آوازه کرد تنگدل شد و به بخل و حسد ارزشی برای آن قائل نشد[۹] ... و این سیاهه سر دراز دارد.
اما چه به تساهل، میدانی که این شخص در آن پانهاد را فراختر از اهلیت وی بدانیم و چه او را شریک سفاکان قلمداد کنیم، به برتولت برشت باز باید گشت که در روایت خویش از ماجرای گالیله میگوید وقتی آن نادم را از محکمه اسقفانی بیرون آوردند که در حلقه آنان برای نجات جانش اعتقاد خویش را نفی کرده بود، امید باختگانی که به سلحشوری و حقیقتدوستی وی دل بسته بودند، سرافکنده بانگ برآوردند که «بیچاره ملتی که قهرمان ندارد» و گالیله از سر درد میژکید که «بیچاره ملتی که به قهرمان نیاز دارد!»
-----------------------
[۱] - گفتگو با آقای رجبعلی مزروعی در برنامه صفحه دو آخر هفته شبکه فارسی بی بی سی در شامگاه جمعه ۱۲ اسفند ۱۲۹۰.
[۲] - مقاله آقای سید ابراهیم نبوی در سامانه اینترنتی روز، با عنوان «خاتمی، مسیح بازمصلوب» به تاریخ ۱۵ اسفند ۱۳۹۰.
[۳] - سه سرمقاله به قلم حجتالاسلام سیدمحمد خاتمی، سرپرست روزنامه کیهان، در نقد دیدگاه مهندس بازرگان، از شانزده تا نوزده مهر ۱۳۶۰.
[۴] - پیام رئیس جمهور در مرگ اسدالله لاجوردی در شهریور ۱۳۷۷، که وی را شهید سرفرازی نامید که از مؤثرین و متنفذین در جریان انقلاب اسلامی بوده است.
[۵] - پیام حجت الاسلام سید محمد خاتمی در سوک شیخ صادق خلخالی
[۶] - از گزارش کمسیون اصل ۹۰ دوره ششم مجلس شورای اسلامی در باره قتل زهرا کاظمی.
[۷] - همان
[۸] - از سخنرانی سالگرد درگذشت آیت الله خمینی در مقبره ایشان.
[۹] - «سید محمد خاتمی در پاسخ به پرسش به خبرنگار پارلمانی خبرگزاری كار ایران، ایلنا، كه چرا به عنوان رئیس جمهور دولت ایران پیام رسمی برای تبریك به شیرین عبادی نداده است، گفت: مگر هر اتفاقی در كشور افتاده باید پیام رسمی بدهیم. از دیدگاه من جایزه صلح نوبل خیلی مهم نیست، البته جایزه ادبی آن مهم است، اما صلح آن مهم نیست»
نظر کاربران:
نقدی است که ما را از خود به وحشت میاندازد!
شاید که بیشتر به اعمال خود واثرات آن بعنوان یک فرد از دریچه یک مسئول بنگریم!
کاری که متاسفانه اغلب در مورد دیگران صواب میدانیم اما به خود که میرسیم از آن میگریزیم. نوشته ایست برای ملتی قهرمان! اما ملت ما ملتی سرشکسته است! ملتی که اول عمل میکند و بعد بفکر می نشیند. و به اصطلاح روشنفکرانش کمتر میخوانند و بیشتر پرگویی میکنند. ملتی را با عملکردهای نادرست وکم تحملی به سوی جهنم امروز هدایت کردند.
نتوانستند بفهمند چرا همان غرب که به بازگشت شاه کمک کرد چگونه در روبیدن اساس او نیز تعجیل دارد. و دریغا که از فرط نداشتن آنقدر به عقب رفتیم تا برای رفتن شر دست به دامن شر شدیم و حالا داریم دوباره به بخود بلکه به بازیگران عرصه شرارت می تازیم . دریغا که ما از ناچیزی خود چقدر دچار انحلال خودشدهایم تا جایی که در بازیگران حاکمیت شر بدنبال قهرمانان خود میگردیم! با تشکر فراوان از نویسنده و با امید به بازبینی رفتار خودمان و جایگاه مسئولیت در عملکرد ما! با احترام به نویسنده محترم که بما تلنگر میزند.