iran-emrooz.net | Sun, 04.03.2012, 7:19
نامهای به نوریزاد
عطا گیلانی
|
دوست نادیده و همکار محترم آقای نوریزاد!
بیست و پنجمین نامه سرگشادهات را در اینترنت خواندم و خوابم نمیبرد. امیدوارم که این نامهات، بویژه، توسط مخاطبین و خوانندگانت ناخوانده انگاشته شود و حتی خودت هم آن را جدی نگیری!
دلنگرانم، مبادا یکی از آیتالله ها یا مومنین یا غیر مومنین یا یکی از جوانان یا حتی شخصی که اصلی ترین مخاطب این نامه و دیگر نامههای تست، این جملات ترا جدی بگیرد: «چرا آیت اللههای ایران...پیش چشم مردم دنیا خود را به آتش نمیکشند؟» و در جایی دیگر «من به زودی خود را به آتش خواهم کشید!»
نه من خوابم نمیبرد. نمی توانم آتش و دودی که از این کلمات برمیخیزد را نادیده بگیرم. چشمم میسوزد و دلم قرار نمیگیرد. مبادا که جدی بگوید! مباد که کسی از این جوانان یا پیران و یا خود «بیچارهاش» این حرفها را جدی بگیرد و نفت و بنزین لیتری فلان قدر را حرام کند و بر سر و جانش بریزد و آتشی بیفروزد که نه فقط ریشش بسوزد که دودش به چشم دیگران هم برود!
همکار محترم! شما...، تو مرد هنرمندی هستی که باید با قلم و دوربین و نوشتافزار کار کنی! گیرم که حرامیان کمپیوتر و نوشتافزارت را ربوده باشند، ترا و مرا به آتشافروزی چه کار؟! آیا کمند آتشافروزان؟ کمند سیاستورزان؟ عیب بزرگ «سیاست» در منطقه ما اینست که پا از حریم خویش درازتر می کند و همه عرصههای دیگر هستی از قبیل اقتصاد، فرهنگ، دین، فلسفه، هنر، و حتی خانه و خانهداری را هم تصرف میکند و هزار افسوس که زنان و مردانی که ورزیدگیهاشان در زمینههای دیگر است، ناگزیر یا به خطا، با قلم نازک خود به مصاف شمشیر برنده میروند؛ آنهم نه در معنی مجازی این تصویر بلکه همین گونه عریان و تا همین حد ناشدنی!
همکار محترم! تو میدانی و من میدانم که آتشافروزان و جنگبازان، نه در محله ما و نه در دیگر نقاط جهان کم نیستند، به من و تو نیازی نیست که فلاخن برداریم. من و تو بهتر است که در خانه بنشینیم و همان انشایمان را بنویسیم. این آن چیزی است که میماند.
هلاکوها و تیمورها و نادرها میآیند و میروند؛ سعدیها و حافظها و مولویها هستند که باید بمانند و بنویسند و به من و تو ایرانی بیاموزند که:
«بنیآدم اعضای یکدیگرند!»
همکار محترم! نه خودت را بسوزان، نه از کسی بخواه که خودش را بسوزاند! کسی که دلش را داشته باشد روی خودش نفت بریزد و آتش بزند، دیگران را آسانتر به آتش میکشد. متاسفانه کم نیستند کسانی که حاضرند خودشان را و ده ها نفر و صد ها نفر و هزارهاا نفر دیگر را همراه با خود به کام مرگ بکشند. هم مذهبیها، هم نیمهمذهبیها و هم غیرمذهبیها در این عرصه چیزی از همدیگر کم ندارند. نه جانم، نکن! با کبریت بازی نکن! جیز میشوی، جیز میشویم!
کبریتت را کنار بگذار، همان کاغذ و قلمت را بردار و نامههایت را بنویس! بنویس، بنویس، بنویس، بنویس... آنقدر که هم نوشتن تو خوبتر بشود و هم خواندن دیگران!
قدیمیها میگفتند: «تو آنور جوب، ما اینور جوب، فحش بده، فحش بستون! پیراهن دونهای بیست تومن است!» و چه خوب میگفتند!
ای کاش همه ما در دعوا ها به همین مقدار فحش دادن و فحش ستاندن قناعت میکردیم. از اندیشمندی که خود آموزگار ورزشهای رزمی است شنیدم: نخستین کسی که فحش دادن را به جای چماق به کار برد، صلحطلبترین آدم روزگار خود بود!
همکار محترم! چون به نامه و نامهنگاری علاقهمندی، بگذار تا بخشهایی از دو نامه تاریخی را در اینجا نقل کنم. نامه نخست از هلاکوخان است به ملک ناصر پادشاه شام:
«به نام آفریدگار آسمان و زمین و پدیدآورنده دنیا و دین! بعد از حمد خدا...، بر ملک ناصر و جماعت امرای شام و لشکریان او معلومست که ما لشکر خداییم و خدا ما را از خشم خود آفریده است. و خدا ما را مسلط کرده تا غضب وی را بر مردم فرو آوریم. و شما باید که از مردمی که بدست ما کشته شدهاند عبرت بگیرید...پیش از آنکه حجاب ها بر افتد و خطایی از جانب شما سر بزند. ما کسانی هستیم که به کسی رحم نمیکنیم و دل ما برای کسی نمیسوزد و حق تعالی رحمت خود را از دل ما برکنده است و ما را برای فساد بر روی زمین پراکنده است. پس وای بر کسی که از گروه ما نیست و کیست که همواره از شکوه ما هراسان نیست!
ما شهر ها را ویران و فرزندان مسلمانان را یتیم و آواره کردیم و روی زمین تخم فساد پراکندیم. امیران و سرورانتان را کشتیم و گریزاندیم...کسی از تیر ما خلاص نخواهد بود...لشکر ما به بسیاری ریگهای بیابان است. هرکه با ما پیچد زیانکار و نادم گردد...پس بترسید و منصف شده مطیع شوید. هر که حذر کرد و هراسید، از ملامت رست و بدانید که لشکریان ما را از کشته شدن باکی نیست. و دعای شما مستجاب نخواهد شد برای آنکه شما حرامخوارید و به خدا ایمان ندارید و فسق و فجور را مستحسن میدارید و همواره در حسد و طغیانید ...!
و بدرستی به ما ثابت شده است که شما فاسقید و مدبرالامور که خدا است ما را بر شما حوالت کرده است و لشکریان شما هر چقدر که باشند، نزد ما اندکند و بزرگان شما پیش ما خوار و ذلیلند و ما پادشاهان روی زمینیم از شرق تا غرب...
پس به عقل رایتان تمییز کنید و بیایید براه صواب و بشتابید و تسلیم شوید پیش از آنکه جنگ افروخته شود و زبانه آن انگیخته شود و از شما هیچ کس باقی نماند...جواهر کلام بر سبیل نصیحت نثار کردیم که رای ما چنین صواب نمود و منتظر جوابیم تا بر چه نسق خواهد بود، تمام شد کتاب والله اعلم بالصواب»
این نامه را احتمالا خواجه نصیرالدین توسی یا یکی از همکاران و همردیفان او نوشته است و من بنا بر ضرورت زمانه آن را خلاصه و بروز کردم. حالا مختصری هم از پاسخ این نامه از طرف ملک ناصر و امرای شام بخوانیم. مسلما نویسندگان این نامه هم در دانش و ادب چیزی از خواجه نصیرالدین توسی کم نداشته اند:
«ستایش خدای را که پروردگار عالمیانست و درود و سلام بر بهترین خلق که محمد مصطفی است...قل یا ایهالکافرون لا اعبد مالعبدون در همه کتاب خدا بر شما لعنت شده است و شما به همه زشتیها مشهورید و همه پیامبران شما را شریر می دانند و بدرستی که حق تعالی ما را فرمود که شما را بکشیم، هر کجا که بیابیم و لشکر بکشیم. پس شما کافرید چنانکه ادعا کردهاید و لعنت خدا بر کافران باد...آه اگر حجاب گشوده گردد و خطا از صواب نموده آید و کفر بعد از ایمان و نقص بعد از پیمان و کذب بعد از تبیان و طاعت و امان پرستیدن خداتان ظاهر گردد، نزدیک آید که آسمانها بشکافد و زمین بترکد و کوهها فرود آید...ما را با شما مقاتله است و ما منتظر شما هستیم و بر خدا توکل داریم و بحمدالله لشکر ما بسیار است و جمعیت ما بی شمار و سلطان ما را خدا یار و نگهدار و ...»
ای کاش این نامه پراکنیها ادامه مییافت و دنباله این تاریخ به آنجا نمی رسید که:
«...ملک ظاهر با لشکر شام بر سر آمد و التقاء فریقین اتفاق افتاد و از جانبین در قضاء معرکه قلب لشکر یمین و یسار آراستند و هر دو در آن مقابلت بمقاتلت در افتادند، عرصه ابلستان از خون کشتگان لالهستان گشت، سحاب خون از تیغ چون قطرات باران از میغ باریدن گرفت!» (از تاریخ سلاجقه)
و این قصه بدان آوردم که بگویم:
آقای نوریزاد!
باز هم بنویس!
این مملکت خرابشده نه سیاستمدار کم دارد و نه سپاهی و نه شهید. (مرده شور هر چه شهید است را ببرد!) اوستا جان...! این مملکت میرزابنویس کم دارد!
ثابت شده است که کسی در این مملکت از خون و خونریزی نمیترسد، از کشتن و کشته شدن نمیترسد، از سوختن و سوزاندن نمیترسد. ما از سرزمینی میآییم که بارها در آن با خون آسیاب چرخاندهاند و نان خوردهاند. در این مملکت از قطره مرکب و حرف حرف کلماتی که تو می نویسی بیشتر حساب میبرند. به همین جهت است که قلمها را می شکنند و نوشتافزار تورا به تاراج میبرند.
همکار گرامی! بنویس! باز هم بنویس: «تا جمعهای دیگر...!»
با احترام و ادب
عطا گیلانی
کلن، چهارم مارس، نیمه شب