يكشنبه ۲ دي ۱۴۰۳ - Sunday 22 December 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Fri, 17.02.2012, 7:16

بخش دوم

بستر شعار استقلال‌طلبی در انقلاب ۵۷


کاظم علمداری

آنگونه که در بخش نخست توضیح داده شد با تعریف دقیق و بررسی نمونه‌های متعدد تاریخی از استقلال درخواهیم یافت اگر کشوری زیرسلطه تصرف قدرت خارجی نباشد، انقلاب برای استقلال هم معنی ندارد. ایران نه زمان انقلاب و نه قبل و نه بعد ازآن زیرسلطه اشغال خارجی نبود که بخواهد استقلال بدست آورد. باید دید ایرانیان از شعاراستقلال طلبی در انقلاب ۵۷ چه برداشتی داشتند و آیا نوعی بد فهمی از معنی استقلال وجود نداشته است؟ این بد فهمی چه بود و چرا؟ و امروز در شرایط کنونی مفهموم استقلال برای ایران چه معنایی دارد؟

فرضیه این مقاله این است که فضای جهان دوقطبی و چند تئوری رایج درآن دوره بستر ساز درکی مخدوش و یک جانبه از استقلال برای ایران را فراهم آورد. محور این تئوری‌ها عدالت خواهی و مقابله با دشمن جهانی بود، نه کسب آزادی سیاسی و دمکراسی. به همین دلیل این نظریه‌ها سرشت ضد سرمایه داری و ضد امپریالیستی داشت. درحالیکه جامعه ایران به دلیل دیکتاتوری و نبود آزادی سیاسی به انقلاب کشیده شده بود، نه به دلیل سرمایه داری جهانی، یا تضاد بلوک شرق با بلوک غرب.

چهره سیاسی جهان در زمان انقلاب ایران

نخست می‌توان به شرایطی که احتمالا بستر ساز و توجیه گر طرح شعاراستقلال طلبی درانقلاب ۵۷ بود اشاره کرد. شباهت سازی و الگو برداری‌های انقلابی ازجوامعی که زیر سلطه استعمار بودند یا سابقه مستعمره بودن داشتند و طالب استقلال بودند توانست در فضایی که جهان به دوقطب شرق و غرب تقسیم شده بود زمینه و بستر تمام انقلاب‌ها بشود. این نظریه‌ها با بار ایدئولوژیک، محصول دوران جنگ سرد، فروکاستن ده‌ها تفاوت و تضاد به تقسیم و صف آرایی جهان میان دو بلوک شرق و غرب، تضاد و رقابت‌های جهانی و غلبه دیسکورس (گفتمان) نجات بخش انقلاب و دگرگونی خشونت بار بود. قهر و خشونت، کشتن و کشته شدن به نوعی تقدیس می‌شد. این ذهنیت محصول دوره‌ای بود که هنوز خاطره جنایات استعماری و امپریالیتسی فراموش نشده بود. دوره‌ای که قهرمان انقلابیون جهان چهره‌هایی چون چه گوارا، جمیله بوپاشا، یاسرعرفات و فیدل کاسترو بودند. دوره‌ای که موج جدیدی از کودتاهای متمایل به چپ مانند عبدالکریم قاسم درعراق، جمال عبدالناصر در مصر، حافظ اسد درسوریه، معمرقذافی در لیبی، و جعفر نمیری در سودان، رخ داد و مورد ستایش و پشتیبانی انقلابیون و چپ‌ها قرار می‌گرفت. رژیم‌هایی که متحد بلوک شرق محسوب می‌شدند. رژیم‌هایی که خود عامل تداوم فساد و خشونت و دیکتاتوری بودند، ولی با ایدئولوژی انقلابی و اتحاد کمونیستی توجیه می‌شدند. دولت عراق پس از چند کودتای پی در پی به صدام حسین رسید.

هم زمان کودتای‌های دست راستی درکشورهای آمریکای لاتین علیه حکومت‌های ملی چون یاکوب آربنز درگواتمالا، سالوادرآلینده درشیلی با مدیریت و کمک سازمان جاسوسی آمریکا انجام گرفت و دولت نظامیان قدرت را بدست گرفتند. دوره‌ای که در اکثر کشورهای آمریکای لاتین با پشتیبانی آمریکا حکومت نظامیان برقرار بود. این شرایط توجیه گر بدیل خود، یعنی مبارزات چریکی می‌شد که دنیا را تحت تأثیراستراتژی و تفکر خود قرار می‌داد. ایران نیز از این وضعیت جدا نبود. مقابله و مقاومت علیه جنگ ویتنام، شورش‌های کارگری و دانشگاهی سال ۱۹۶۸ دربسیاری کشورهای غربی، وحتی عملیات تروریستی گروه‌های چریکی درکشورهایی که دمکراسی، آزادی و انتخابات فراهم بود، مانند ترورهای بریگاردهای سرخ در ایتالیا، بادر ماینهف درآلمان، پلنگان سیاه در آمریکا، و مبارزه خونین در ایرلند و اتحاد انترناسیونالیستی آنها از جمله عوامل گسترش خشونت انقلابی در جهان بود.

درکمپ سوسیالیستی نیز مقاومت و شورش‌ها اجتماعی علیه سلطه شوروی و سرکوب‌های بزرگ متعاقب آن درکشورهای اروپای شرقی، ازجمله مجارستان و چکوسلواکی وضعیت کشورها را بسیار ملتهب کرده بود. جنگ اعراب و اسرائیل و عملیات ترورهای انقلابی در منطقه و جهان تشنج میان شرق و غرب را تشدید می‌کرد. در چنین فضایی تئوری‌های انقلاب ویژگی انترناسیونالیستی، ضد سرمایه داری و ضد امپریالیستی داشت. همین وِیژگي شامل انقلاب ایران نیز شد، بطوریکه مبارزه علیه دیکتاتوری به مبارزه با آمریکا تغییر داده شد. درچنین شرایطی چهره‌های ملی چون شاهپور بختیار و مهندس بازرگان و کسانی که خواهان حفظ رابطه عادی با غرب از جمله آمریکا بودند عامل امپریالیسم خوانده می‌شدند، و مقابله با امپریالیسم و قطع رابطه با آمریکا به نادرست استقلال طلبی تلقی می‌گردید. اشغال سفارت آمریکا با همین دیدگاه انجام گرفت. امروز نیز علی رغم سلطه کامل سرمایه داری درایران، جمهوری اسلامی دست از شعارعلیه سرمایه داری برنداشته است. آنها برای نگهداری آخرین بقایای حامیان نظام خود هنوز به این شعار‌های نیاز دارند. در این بخش یکی از تئوری‌های توجیه کننده مبارزه ضد سرمایه داری جهان که استقلال طلبی انقلابیون ایران را نیز توجیه می‌کرد، توضیح داده می‌شود.

الف: استعمارنو

یکی از نظریه‌ای که می‌توانست ذهنیت نیروهای سیاسی ایران را نیز تحت تأثیر قرار داده باشد تا شعار استقلال طلبی در انقلاب ۵۷ را طرح کنند پدیده‌ای "نواستعماری" بود. این نظریه سرمایه داری جهانی را علت عقب ماندگی کشورهای جهان سوم پس از پایان سلطله استعمار می‌دانست. قوام نکرومه، رهبراستقلال کشورغنا (۱۹۵۷)، مناسبات پسا استعماری، یعنی پس از کسب استقلال کشورهای مستعمره، میان این کشورها و کشورهای سرمایه داری پیشرفته و امپریالیستی را رابطه نواستعماری خواند. وی این نظریه را در کتابی با عنوان "استعمار نو: آخرین مرحله امپریالیسم" در سال ۱۹۶۵ منتشرکرد. مطابق این نظریه کشورهای مستعمره استقلال یافته بودند، ولی مناسبات سلطه نظامی – سیاسی دوره استعمار به سلطه اقتصادی بدل گردید. تئوری استعمارنو براساس نظریه روزا لوگزامبورگ و به ویژه لنین در کتاب "امپریالیسم به مثابه بالاترین مرحله سرمایه داری" توسط روشنفکران غربی و آمریکای لاتین بسط و توضیح تئوریک داده شد و ازآن تئوری‌های مختلف با گرایش‌های متفاوت مارکسیستی ساخته شد که در ادامه این سلسله مقالات توضیح داده خواهد شد.

نقش سرمایه

مطابق نظریه نواستعماری سلطه قدرت‌های غربی نه از طریق اشغال خاک کشورهای دیگر، آنچه در دوره استعماری انجام می‌گرفت، بلکه درشکل مناسبات اقتصادی، سرمایه گذاری، تکنولوژیک، نفوذ فرهنگی، دینی و زبانی انجام می‌شد. به زعم نکرومه امپریالیسم تاکتیک خود را عوض کرده بود و بسیاری ازاین کشورها از طریق وام‌های بانک جهانی مقروض می‌شدند. البته به هیچ کشوری به زور وام داده نمی‌شد. برعکس، شرایط وام گرفتن برای کشورها آسان نبود. اینکه این کشورها نیازمند این وام‌ها بودند شکی نیست. ولی واقعیت این بود که بسیاری از این کشورها به دلیل فقر و فساد سیاسی قادر نبودند که حتی بهره وام‌ها را هم بپردازند. روشنفکران چپ در خشم علیه بی عدالتی‌ها، راه حل را در نابودی سرمایه داری جهانی می‌دیدند. بنابراین همه جا، درست و نادرست، خواست استقلال از سرمایه داری جهانی یا مناسبات نواستعماری مطرح بود. امروز در ایران علی رغم این واقعیت که سیستم سرمایه داری حاکم است هم حکومت و هم چپ‌های سنتی شعار علیه سرمایه داری را کنار نگذاشته‌اند. چپ‌های سنتی خطر حمله نظامی به ایران را از جانب سرمایه داری جهانی و متحدین داخلی‌اش می‌دانند. به نقل قولی از بیانیه‌ای که چندی پیش درمحکومیت حمله نظامی علیه ایران منتشرشد توجه کنید که ریشه جنگ را نه در اسرائیل، نه جمهوری اسلامی، بلکه "نظام سرمایه داری جهانی به سرکردگی آمریکا و حامیان آن در ایران" می‌داند.

این کلیشه‌ای باقی مانده از گذشته است که مشخص نیست تکلیف بلوک سابقا سوسیالیستی که امروز به سرمایه داری جهانی پیوسته است چیست. روسیه و چین بخشی ازسرمایه داری جهانی اند، ولی زیر سرگردگی آمریکا نیستند. معیارنویسندگان این بیانیه کلیشه دوران جنگ سرد و جهان دو قطبی است که حتا در دوران جنگ سرد هم دقیق نبود تا برسد به امروز که جهان بسیار دگرگون شده است. اما حامیان نظام سرمایه داری جهانی به سرکردگی آمریکا در ایران کیست؟ آیا نظامی جز رژیم جمهوری اسلامی است؟ آیا سرمایه داری جهانی می‌خواهد علیه حامی خود درایران حمله کند؟

بطورتاریخی این تناقض از آنجا ناشی می‌شود که سرمایه مالی یکی از ارکان مهم رشد اقتصادی و توسعه بوده وهست و کشورهای فقیر ودر حال توسعه به شدت نیازمند آن بودند، و بطور طبیعی کشورهای پیشرفته حاضرنبودند بدون سود آنرا در اختیار کشورهای فقیربگذارند. سرمایه داخلی هم تابع همین اصل است. نکرومه خود برای ساختن سد آبیاری غنا که به نام او نام گذاری شد از خارج وام گرفت، ولی برای باز پرداخت آن به دشواری برخورد کرد. بنابراین مقابله با سرمایه داری جهانی به نادرست مبارزه برای استقلال نام گرفت. به همین دلیل امروز هم حکومت ایران و نیروهای چپ سنتی دست ازشعارعلیه استعمار و امپریالیسم و سرمایه داری نکشیده‌اند.

دوگانگی کار

مطابق این نظریه کشورهای پیشرفته غرب به دلیل دسترسی به سرمایه و تکنولوژی قادر بودند که از نیروی کارارزان و منابع طبیعی کشورهای جهان سوم سود ببرند. این درست است. ولی یکی از نیازمندی‌های اساسی توسعه در جهان سوم ایجاد کاربود که خود قادرنبودند آنرا تولید کنند. حل این دوگانگی آسان نبود. این کشورها در کنار کار به سرمایه، تکنولوژی و بازار کشورهای سرمایه داری پیشرفته نیازمند بودند. این نیازها را نمی‌شد از راه نابودی سرمایه داری جهانی، حتی اگرممکن بود، بدست آورد، بلکه با برقراری مناسبات اقتصادی و همکاری ممکن بود. آنچه امروز ویتنام را واداشته است که با متجاوزان سابق خود (ژاپن، فرانسه و آمریکا) رابطه اقتصادی نزدیک برقرار کند همین نیازمندی‌های به ضرورت‌های رشد اقتصادی است. روسیه و چین نیز مجبورشدند سرانجام رشد نا موزون خود را با برقراری مناسبات سرمایه دارنه و رابطه نزدیک با غرب جبران کنند.

اگرچه کشورهای "نواستعماری" نیازی به استقلال دوباره ویا قطع رابطه با غرب نداشتند، ایران بهر حال در زمره این کشورها نبود. این کشورها نیز با برقراری مناسبات نزدیک با غرب می‌توانستند به پیشرفت دست یابند. آنچه نوآوری‌های صنعتی و تولیدی، مالی ایران را ممکن می‌ساخت داشتن رابطه با کشورهای صنعتی و پیشرفته جهان به ویژه غرب بود. بطور مثال کارخانه ذوب آهن اصفهان را از شوروی و تراکتورسازی تبریز را از رومانی، و صنایع اتومبیل سازی را از انگلستان، سوئد، فرانسه و آمریکا دریافت کرده بود، و هنوز دریافت می‌کند. یا ده‌ها هزار دانشجو برای کسب علم و مهارت به کشورهایی غربی اعزام می‌شدند و هنوز هم می‌شوند و بطورطبیعی فرهنگ ارزش‌های مدرن را به کشورخود منقل می‌کنند و بطور متقابل بر کشورهای غربی اثز می‌گذارند. این مناسبات نیازمندی‌های رشد و توسعه جامعه است. تئوری نو استعماری روابط با غرب را به نا درست موجب ادامه سلطه در شکل نوین می‌دید. ولی کشوری‌های در حال توسعه نه قادربوده اند، و نه از نظراقتصادی منطقی است که بخواهند تمام تکنولوژی مورد نیاز جامعه را خود بسازد. فراهم آوردن ماشین آلات تولیدی و صنایع مادر تنها با برقراری مناسبات اقتصادی دوستانه و دو جانبه با کشورهای دیگرو سرمایه گزاری‌های خارجی امکان پذیر بوده است. وضعیت کنونی ایران نمودار برجسته این اصل است. سرمایه گزاری در صنایع نفتی و واردات ماشین آلات تولیدی از غرب بخشی از نیازمندی‌های امروز ایران است که به دلیل رابطه خصمانۀ سیاسی جمهوری اسلامی با غرب این امکانات را از دست داده است. اینکه ایران برای دست یابی به انرژی اتمی میلیاردها دلار هزینه اضاقی می‌پردازد وتمام اقتصاد را معیوب می‌کند و آینده کشور را به خطر می‌اندازد ناشی از فساد، ایدئولوژی، نبود آزادی، حکومت مادام العمری و پرهیز از برقراری روابط عادی با غرب است.

عوامل فقر آفریقا

تئوری نواستعماری اثرات دو جانبه و درازمدت رابطه کشورهای پیشرفته غرب با کشورهای درحال توسعه را نمی‌دید. برخی مستعمرات پیشین، مانند کشور بزرگ هند و کشور کوچک سنگاپور توانستند پس از استقلال با استقبال از تکنولوژی و سرمایه گذاری‌های غرب به پیشرفت‌های تحسین برانگیزی دست یابند. ولی برخی با مشکلات فراوانی برخورد کردند که بیش از آنکه ناشی از پیشینه استعماری آنها باشد، ناشی از مشکلات ساختاری دورنی خودشان بود. ویژگی‌های ساختار قبیله‌ای و کمبود منابع طبیعی رشد را نباید نادیده گرفت. پیشرفت و ثروت قطر، فقر سومالی را نمی‌توان ازشرایط طبیعی آنها جدا کرد؛ و یا پیشرفت خیره کننده سندگاپور را ازمدیریت و همکاری آن با غرب. بسیاری از جنگ‌های داخلی در کشورهای آفریقایی به دلایل کمبود منابع مورد نیاز زندگی، تقابل‌های قومی، فرهنگی وفساد سیاسی ادامه یافته است. بطور مثال فقر مفرط در کشورهایی مانند زیمبابوه یا اتیوپی و سومالی نه به دلیل حضورسرمایه جهانی، بلکه از وضعیت طبیعی، ساختاراقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی آنها ناشی می‌شود. رابطه نزدیک این جوامع با جهان سرمایه داری می‌توانست یکی از راه‌های برون رفت آنها از وضعیت کنونی باشد. بقول مارکس "بورژوازی از طریق ارتباط، همه و حتی وحشی ترین ملل را به سوی تمدن می‌کشاند. آنها اگرنخواهند نابود شوند ناگزیر هستند شیوه تولید بورژوازی را بپذیرند."(مانیفست) بسیاری از این کشورها در دوره پیشا سرمایه داری درجا می‌زنند.

در غننا نکرومه درعین برقراری حکومت تک حزبی، سرکوب مخالفان و مادام العمر کردن ریاست جمهوری خود، و البته ضدیت با سرمایه داری راه پیشرفت کشورخود را سد کرد. دیکتاتوری قانونی که او بنا نهاده بود نمی‌توانست به رشد و خلاقیت و رقابت‌های سالم بیانجامد. رقبای او با توسل به شیوه‌های مشابه، او را از میدان بدر کردند. در سال ۱۹۶۶ زمانی که نکرومه در مسافرت به ویتنام شمالی و چین رفته بود درپی یک کودتای نظامی توسط ژنرال امانوئل کوتوکا عضو شورای آزادیبخش ملی غنا از قدرت خلع شد و او تا آخرعمر نسبتا کوتاه خود در تبعید ماند. کسانی این کودتا را به سازمان جاسوسی آمریکا نسبت دادند. یکسال بعد کوتوکا نیز در کودتای دیگری کشته شد. این چرخه حکومت دیکتاتوری و مادالعمری است.

وحدت آفریقا

نکرومه درعین حال تصور می‌کرد که می‌توان فقرآفریقا را با وحدت میان کشورهای آفریقایی پایان داد. این وحدت البته هشت سال پس از مرگ او در سال ۱۹۸۰ در معاهده لاگوس انجام گرفت، که به موجب آن، پنجاه کشور آفریقایی درشهر لاگوس پایتخت نیجریه متعهد به همکاری با یکدیگر شدند. ولی این معاهده از همان روز نخست توسط امضا کنندگان آن نادیده گرفته شد و باز هر کشور به راه خود رفت. اساس معاهده لوگوس تقدم دان به دو نیاز مردم فقیرآفریقا بود. یکی تولید برای نیازمندی‌های جوامع آفریقایی، نه غرب، و دوم پذیرفتن پول این کشورها درمبادله میان خود. ده سال بعد در یک ارزیابی مشخص شد که فقط ۴ درصد مبادلات میان کشورهای آفریقایی انجام گرفته بود و مابقی تولید برای کشورهای غربی به منظور کسب ارزهای معتبرخارجی برای خرید تکنولوژی و کالاهای مورد نیازو یا کالاهای لوکس مورد علاقه قشرهای مرفه جامعه خود انجام گرفته بود.

الجزایر

الجزایر نمونه دیگر از دوری گزیدن ازغرب بوده است. پس از کسب استقلال (۱۹۶۲) کشمکش‌های درونی‌اش به کودتا و سرانجام به جنگ داخلی خونین کشیده شد. بن بلا اولین رئیس جمهور الجزایر سه سال پس از استقلال دریک کودتا توسط وزیر دفاع خود بومدین برکنارشد. پانرده سال حکومت تک حزبی باگرایش‌های چپ و سوسیالیستی زیر رهبری شورای انقلاب ادامه یافت. دولت سرانجام، به دنبال دگرگونی در بلوک شرق در سال ۱۹۹۱ به انتخابات چند حزبی تن داد. ولی با پیروزی اسلام گرایان در دور اول انتخابات ارتش مداخله و انتخابات را منحل کرد. در نتیجه الجزایر وارد جنگ داخلی بسیار خونین یازده ساله شد که بیش از ۱۸۰ هزارنفر کشته شدند و باز دیکتاتوری ادامه یافت. برخلاف غنا، الجزایر از درآمد نفتی نیز برخوردار بوده است.

هند و پاکستان

انقلاب ضد استعماری هند، نه تنها به حاکمیت ملی، بلکه به حاکمیت مردم (دمکراسی) منجرشد. جدایی پاکستان از هند اما دو آیندۀ متفاوت برای آنها ترسیم نمود. هند راه دمکراسی را پیمود، و پاکستان برای استقلال بر اساس هویت دینی، از راه دمکراسی فاصله گرفت و به دیکتاتوری نظامیان تکیه کرد. دین پدیده ملی نیست، بلکه امری فراملی است و نمی‌تواند معیارحاکمیت ملی و دمکراسی و هویت همگانی قرار بگیرد. اصرار رهبران جدایی طلب پاکستان مانند محمدعلی جناح برجدا سازی مسلمان‌ها از هند، آن کشور را براهی انداخت که امروز به جنگ دینی میان خودشان منجر شده است و پاکستان را به پایگاه اصلی طالبان و تروریسم بدل کرده است. دست یابی پاکستان به بمب اتم مشکلات اقتصادی و دینی و قومی آنها را حل نکرد و نخواهد کرد. برعکس خطر خفته‌ای برای خود و تمام منطقه بوجود آورده است.

بنابراین براساس تئوری نواستعماری و به دلیل تقسیم بندی جهان میان دو بلوک شرق و غرب و قرار داشتن رژیم شاه در بلوک غرب و انقلابیون در بلوک شرق شعار استقلال‌طلبی به معنی قطع رابطه با غرب بود. کسانی نادرستی این نظریه را از همان روزهای نخست دریافتند، ولی فضای عمومی جامعه در دست غرب سیتزان دینی و احزاب چپ مدافع آنها بود. در بخش سوم، دو تئوری دیگری که بسترساز شعار استقلال در انقلاب ۵۷ بود توضیح داده خواهد شد.

ادامه دارد



نظر کاربران:


به خانم یا آقای م. بهزاد
نوشته جنابعالی نمونه ای از نا هم خوانی و نا همآهنگی افکار ما ایرانیان است. شما از یکسو زیر سلطه بودن (نبود استقلال = منفی) را با زیر نفوذ بودن (که می تواند هم مثبت باشد و هم منفی) یکسان گرفته اید.
آیا نقش نیروهای خارجی در ایران پیش از انقلاب 57 با وضعیت هند با دو و نیم قرن زیر سطله انگلستان یکی بود؟ هند و الجزایر در پی استقلال خود با نیروهای های نظامی انگلستان و فرانسه مبارزه کردند و حکومت را از دست آنها خارج نمودند. آیا ما در انقلاب 57 چنین کردیم؟ یا برعکس کشورهای غربی با انقلاب ایران همراهی کردند. فرانسه پذیرای رهبر انقلاب در کشور خود شد، انگلستان دستگاه خبررسانی ب ب سی را صرف پخش اخبار جنبش مردم کرد تا حدی که رژیم شاه انگلستان را همدست ملاها خواند، و آمریکا مانع کودتای نظامیان ایران علیه انقلاب مردم شد؟
پس از انقلاب هم دولت موقت بازرگان رابطه خود را با کشورهای خارجی حفظ کرد و با اشغال سفارت آمریکا و گروگان گیری دیپلمات ها رابطه بهم خورد و دولت موقت به اعتراض به این حرکت ضد قانونی استعفا داد و سران رژیم جدید دریافتند برای تثبیت قدرت خود نیاز به دشمن خارجی دارند و از آن زمان تا به امروز بر همین طبل کوبیده اند و بسیاری از گروه ها ضد رژیم نیز تابع همین بازی آنها شده اند. یادمان نرود که رژیم ایران برای برکت جنگ و مقابله با دشمن خارجی هشت سال جنگ را ادامه داد.
شما نفوذ خارجی ها را همه جا منفی گرفته اید. مثلا تحمیل علی امینی توسط آمریکا به شاه برای انجام اصلاحات را منفی دانسته اید. در حالیکه این فشار امر مثبتی بود که اگر نیروهای سیاسی آنروز به اندازه کافی با امینی همراهی می کردند جامعه ایران احتمالا به مسیر اصلاحات می افتاد و به انقلاب 57 کشیده نمی شد و 33 سال ایران اسیر استبداد دینی نمی شد. اصلاحات ارضی، حق رای به زنان و سپاه دانش و بهداشت و کشاورزی و غیره که بد نبودند که چون آمریکایی از نفوذ خود استفاده کرده بودند ما باید با آنها مخالفت کنیم. شعار درست در آن زمان که توسط کسانی مانند بیژن جزنی، یکی از رهبران سازمان چریک های فدایی خلق داده شد، این بود: "اصلاحات آری، دیکتاتوری نه". این شعار درستی بود.
از دیگر نمونه های مثبت نفوذ خارجی دو شرط اساسی انگلستان و شوروی بعد از تبعید رضا شاه برای جانشینی پسر او بود. با تبعید رضا شاه ایران دچار بحران جانشینی شد، آنها با محمد رضا شاه شرط کردند که باید یکم در چارچوب قانون اساسی سلطنت کند و دوم تمام اموالی که پدرش به زور از مردم گرفته است پس بدهد. او پذیرفت ولی هیچکدام را رعایت نکرد. سومین نقش مثبت خارجی ها فشار آمریکا بر شوروی برای خروج نیروهای خود از ایران پس از جنگ و ممانعت از جدا کردن آذربایجان از ایران بود. چهارمین نقش آمریکا در ایران در انقلاب 57 رخ داد. کارتر شاه را واردار کرد که باید فضای سیاسی را باز کند. او دیر و قطره چکانی این سیاست را عملی کرد و کنترل از دست اش خارج شد. نگرانی که همیشه آمریکا داشت که روزی ممکن است به دلیل دیکتاتوری شاه در ایران انقلاب رخ بدهد اتفاق افتاد. ولی نگرانی غرب همیشه کمونیست ها بودند و از اینکه مذهبی های قدرت را می گرفتند چندان نگران نبودند. زیرا آنها به نا درست همیشه مذهبی ها را پادزهر کمونیست ها می دانشتند. آنها مذهبی ها را به اندازه خودشان ضد کمونیست می دانستند. آمریکا همین اشتباه را در مورد بن لادن نیز مرتکب شد. از آنها علیه نیروهای شوروی در افغانستان استفاده کرد ولی نمی دانست که چه پدیده این را تقویت می کند.
در مورد قرار داد و ملی کردن نفت هم نباید ساده نگری کرد. انگلستان به زور چاه ها نفت ایران را اشغال نکرده بود، بلکه قرار دادها نا عادلانه بود. قرار داد های نا عادلانه را نیز دو شاه ایران، یعنی مظفرالدین شاه در سال 1901 و تمدید آن را رضا شاه در سال 1933 امضا کرده بودند. مصدق به درستی به ناعادلانه بودن قرار داد نفت اعتراض داشت. اینکه تنها راه با توجه به پی آمد های آن خلع ید بود یا راه های دیگری وجود داشت را نمی توان با شرایطی که مصدق با آن مواجهه شده بود داوری کرد. خرابکاری حزب توده علیه مصدق و بحرانی مالی ایران و بسیاری مسایل دیگر از جمله پس ندادن طلاهای ایران توسط شوروی مسایلی هستند که باید در ارزیابی دقیق از چند و چون ملی کردن صنعت نفت در نظر داشت و ماجرای بسیار پرهزینه رفراندوم برای انحلال مجلس 17. به عبارت دیگر اینکه مردم ایران صاحب نفت بودند شکی نیست، ولی چگونه می بایست با مشکلی که خود ایرانیان بوجود آورده بودند این مالکیت به رسمیت شناخته شود. مصدق تنها از طرف انگلستان مورد حمله نبود. فشارهایی که نیروهای داخلی به او وارد کردند بسیار سنگین تر بود.
شما به کودتای 28 مرداد نیز اشاره کرده اید. بسیاری از ایرانیان نمی خواهند نقش تعیین کننده خود ایرانیان در این کودتا را ببینند. کودتا توسط ارتش ایران، با فرماندهی وزیر کشور سابق دکتر مصدق، یعنی سرلشگر زاهدی و همکاری متحدین مصدق مانند آیت الله کاشانی و بهبهانی و ارازلی که آنها به صحنه آوردند و نقش مخرب و منفعلانه ای که حزب توده بازی کرد آسیبی که مصدق از انحلال مجلس 17 دیده بود اتفاق افتاد. آمریکا تا زمان ترومن مدافع دکتر مصدق بود و با توطئه های انگلستان همراهی نمی کرد، ولی با قدرت گرفتن جمهوری خواهان در آمریکا سیاست آنها تغییر پیدا کرد. آنها طراح کودتای 25 مرداد بودند که شکست خورد، کسانی مانند کاشانی و بهبهانی سه روز بعد کودتا را در روز 28 مرداد به پیروزی رساندند.
نکته دیگری که در رابطه با کودتا مطرح است گذار نکردن ایرانیان از این کودتاست. در حالیکه هند پس از دو و نیم قرن مستعمره بوده انگلستان با آن کشور رابطه عادی برقرار کرده است، یا ژاپن تنها قربانی بمب اتم در تاریخ با 300 هزار قربانی با آمریکا رابطه حسنه ای دارد و یا ویتنام با سی سال مبارزه با سه امپریالیسم ژاپن و فرانسه و آمریکا و قربانی دادن سه میلیون امروز با همۀ این کشورها رابطه عادی دارد، ما ایرانیان نمی خواهیم از کودتای 28 مرداد گذر کنیم و بپرسیم امروز و آینده را چگونه باید ساخت. جالب توجه اینکه یکی از مدعیان اصلی کودتای 28 مرداد، روحانیت حاکم است که مراجع مورد تایید خودشان مانند کاشانی در آن نقش داشتند. خمینی نیزکودتای 28 مرداد را سیلی اسلام به مصدق خواند و تا به امروز شما نشنیده اید که رژیم جمهوری اسلامی بزرگداشتی از مصدق بعمل آورده باشد و حتی خانه ویرانه او را هم تحمل نمی کنند. نباید چشم مان را به این واقعیت هاببندیم و همه مشکلات را به خارجی های نسبت بدهیم. باید تاریخ خودمان را دقیق تر بخوانیم و برای آینده از آن درس درستی بگیریم. آنچه من در این سلسله مقالات دنبال می کنم همین است که خواننده را به باز خوانی و با اندیشی تاریخ که بزرگترین آموزگار ماست تشویق کنم. همین و بس.
با احترام
علمداری



با سلام
1- شما عدم استقلال یک کشور را، با اشغال آن کشور،یکسان فرض کرده اید. بطور مثال انگلیس وامریکا ،خاک ایران رااشغال نکرده بودند ولی در امور ایران دخالتهای مستقیم وعیر مستقیم داشتند.نفت ایران تا زمان ملی شدن آن به دست مصدق در کنترل کامل انگلستان بود.در نهضت ملی شدن نفت،مردم ایران،خواهان خلع یدازانگلیس بودند.
دولت انگلیس نه تنها نفت ایران را در اختیار کامل خود داشت بلکه در سایر امورایران از قبیل انتخاب نخست وزیر و...از طریق نفوذ بر شاه دخالت میکرد.در واقع رابطه ایران وانگلیس یک رابطه برابر نبود. علیرغم اینکه ایران استقلال (غیر اشغال)داشت ولی بنظر میرسید که این انگلستان است که بر ایران حکومت میکند، نه شاه که آلت دست آنها بود. اصلا حات ارضی با فشارآمریکا بر شاه انجام شد.دولت دکتر امینی با خواست امریکا 3-شعار"آزادی" علیه دیکتاتوری شاه بود.
یکی ازعلل نفوذ کشورهای غربی ،در کشورهای جهان سوم،فقرونیازآنها به سرمایه و تکنولوژی بود.وعامل دیگرکمک های نظامی وحمایت در مقابل نفوذ شوروی. ودرست همین نیازها بود که موجب دخالت ابر قدرت ها در کشورهای ضعیف میشد. مردم کشورهای زیر سلطه مانند ایران،خواهان" قطع سلطه"کشورهای قدرتمند دراین کشورها بودند. بهمین جهت،"استقلال" به معنی "قطع سلطه"است. وشعار"استقلال" ومرگ بر(دخالت) آمریکا شعار درستی بوده است.یعنی مردم ایران میخواستند از دخالت بیگانگان در امور کشورشان رها شوند.
2-دولت آمریکا پشتیبان مردم ایران بود یا پشتیبان شاه دیکتاتور!؟ حمایت آمریکا از شاه بخاطرحفظ منافع آمریکا بود نه منافع مردم ایران دولت آمریکا بود که برای حفظ شاه دیکتاتوربه او کمک اقتصادی،نظامی وامنیتی میکرد.با کمک آمریکا بود که کودتای 28مرداد علیه مردم ایران صورت گرفت. بود که بر سر کار آمد.نفوذ انگلیس در ایران سابقه تاریخی داشت.
م.بهزاد



نظر شما درباره این مقاله:









 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024