iran-emrooz.net | Fri, 10.02.2012, 21:34
مورچگان را چو بود اتفاق/ شیر ژیان را بدرانند پوست
بهرام خراسانی
۱
اکنون؛ ۳۳ سال خورشیدی از آن هنگام میگذرد که فرشتهای دروغین؛ با این نوید که میخواهد دیوی بد نهاد را از این خانه بیرون کند؛ پای به سرزمین ایران گذاشت. او که آمده بود "ملت ایران" را بسازد و "آدم" کند؛ آن ملت را در دیگ "امت اسلام" جوشاند، تا مگر سیره نبوی را زنده کند، و پا در جای پای پیامبری بگذارد که ۱۴۰۰ سال پیش از این؛ او هم ایرانیان را به اسلام خوانده بود؛ تا مگر رستگار شوند. از سال ۱۳۵۷ تا کنون؛ هزاران انسان گردن زده شدند، و بر رخت هزاران نفر هم پینه کفر دوخته شد؛ چون نمیخواستند در این دیگ بجوشند. میلیونها نفر تاب گرمای جهنمی پیرامون آن دیگ را نیاورده و از سر زمین و زادگاه خود آواره شدند. بر گردن انبوهی از مردم و حتی فرزانگان آنان نیز؛ چندین طلسم آویخته شد و زنهار دادند که مبادا از گلیمی که ما در ذهن شما گستردهایم، بیرون شوید. چون بیرون شدن از گلیم همان؛ و آزاد شدن دیو طلسمها؛ همان. طلسم امپریالیزم، طلسم بیگانه، طلسم استقلال، طلسم صهیونیزم کافر، طلسم فلسطین قدسی؛ و مانند آنها. اگر کسی معنای درست طلسم را نمیداند، به او یادآوری میکنم که طلسم، همان پارادایم است که من بارها در جاهای دیگر؛ از آن نام بردهام. یعنی مفروضات ذهنی، و روش اندیشیدن چیره. با آویختن این طلسمها که همانند یوغی بر گردن بودند؛ "تخت با منبر برابر"؛ و "همه نام بوبکر و عمر" شد. نام زال و رستم و گیو نیز؛ میهمان دخمه دزدان و حرامیان، و همنشین با آنها شد، تا مبادا هوای پهلوانی و ستیز با انیران در هر رختی؛ به سر کسی بیفتد. اکنون نام بردن از سام نریمان؛ حتی برای کسانی که زندگی و سخن گفتن خود را با داستانهای شاهنامه آغاز کرده بودند؛ یک "تابو" شده است. من اکنون میفهمم که چرا در تاریخ ایران؛ نامهای بی ریختی چون مازیاربن قارن، قابوس بن وشمگیر، و یا منوچهربن فلان داریم. زور پرزور، طلسم اندیشه، و چشمداشتی واهی به سپاس ناسپاسان.
در همه این ۳۳ سال؛ بیشتر ایرانیان؛ نگران "ویرانی ایران"، و تبدیل آن به "کنام پلنگان و شیران"، بودهاند. به همین انگیزه؛ در این دوره زمانی؛ هیچگاه این سرزمین، از مزدک و بابک و مازیار؛ تهی نبوده است. همچنین از افشین و ابومسلم. یعنی کسانی که خودشان بابک بودهاند اما در پی رؤیاهایی هوسانگیز؛ یا هر چیز ناورجاوند دیگر؛ به ستیز با بابکی دیگر برخاستهاند. و یا همچون ابومسلم نامدارِ خراسانی؛ برای بیرون راندن امویان سفیانی، عباسیان علوی را بر تخت نشاندهاند؛ و درپی فریبی بزرگ و تبهکارانه؛ به دست همین عباسیان، جان باختهاند. من هنوز فراموش نمیکنم که در همان روزهای آغازین انقلاب ۵۷ هم؛ کسی در نشریهای گفت که "عباسیان میآیند". صدایی که در آن هنگام یا دیگران نشنیدند، و یا اگر هم شنیدند؛ در آن روزگار؛ کاری نمیتوانستند بکنند. در این نوشتار؛ من درپی آه و فغان نیستم چون این کار؛ هرچه باشد؛ میوه رهایی درپی نخواهد داشت. بلکه درپی آنم که به روشنتر شدن چیزهایی بپردازم که که دیگران هم پیشتر به آن پرداخته اند، اما شاید اکنون با رویکردی دیگر. و شاید، یک بار دگر چرخاندن سنگی که بارها چرخیده است. و اتفاقاً در اوج ناامیدیِ "امید"، در آخرین بار؛ چرخش این سنگ؛ میوهای شیرین به بار آورد که آن فرشته دروغین؛ آن میوه را از دست "ملت ایران"، ربود.
در این نوشتار؛ من میخواهم بار دیگر این پرسش بنیادین را پیش بکشم که چرا اپوزیسیون ایران؛ که لشکری انبوه، خردمندانی آگاه و فرزانه، و امشاسپندانی نیک آیین و پاکسرشت دارند؛ تا کنون در باطل کردن طلسمهای جمهوری اسلامی و شکستن دیو خودکامگی؛ چنین ناتوان بودهاند؟ آیا این نیروی بزرگ؛ برخلاف آنچه میگوید، و برخلاف سرشک نوستالوژیکی که از دیده روان میسازد؛ زندگی در سرزمین "سرمایه داری به گل نشسته" را بر میهن خود ترجیح میدهد؟ آیا این اپوزیسیون، فرتوتتر از آنست که از نزدیک چشم در چشم اهریمن بدوزد؟ آیا این اپوزیسیون، "ناپلئون" است یا "دایی جان ناپلئون"؟ آیا او دون کیشوت است یا کاوه آهنگر؟ ققنوس است، یا چیزی دیگر؟ شاید هم اساساً موضوع اینها نیست، و حکومتی که این اپوزیسیون آن را ورشکسته و رسوا میداند، نظامی دادگر و اهورایی است. و اگر چنین گزارهای درست باشد؛ آنگاه بهتر است همه تکیف خود را بدانند و بیهوده آب درهاون نکوبند. البته، تن نزار این نگارنده؛ بسی ناتوانتر از آنست که بخواهد پاسخی شایا و درخور به این پرسشهای تند و پرخاشگر بدهد. اما میپندارم که نقد سازنده؛ آن نیست که ما در نوشتههای دوستان خود بگردیم تا عیبی بیابیم؛ و آن عیب را دستمایه خوار کردن آنها، و بزرگ کردن خودمان سازیم. نقد سازنده؛ آنست که یک هستی ناساز را؛ با هدف سازندگی؛ از پایه ویران کند تا آن را دوباره بسازد. اپوزیسیون ایران؛ باید به جای خرده گیری از حکومت و یا دوستان خود؛ به درمان دردی بپردازد که همچون خوره؛ کارآیی سیاسی و سازندگی او و جامعه را در درازای یک نسل؛ نابود ساخته است. اگر نگاهی به ادبیات سالهای پیش از انقلاب مشروطیت بیندازیم؛ میبینیم که روشنفکران آن دوران؛ بیش از آنکه بر کاستیهای نظام خودکامه انگشت بگذارند؛ نا آگاهی مردم و ناراستی پیشاهنگان و نخبگان ملت را به چالش کشیدهاند. البته، نه ناراستی "او" و "دیگران"؛ بلکه ناراستی "من" و "ما".
۲
در ادبیات قدیم؛ ضربالمثلی بود که میگفت "اتفق المصریون ان لایتفقو". یعنی، مصریها همپیمان شدند، که هیچگاه همپیمان نشوند. به نظر میرسد که اکنون؛ اپوزیسیون ایران هم؛ در چنبره چنین پیمان ناورجاوندی گرفتار شده است. گویی؛ همه درپی آنند تا بهانه و یا نشانهای بیابند که بتواند آنها را به پیمان مصریها وفادار نگهدارد، و از یک پیمان واقعی؛ دور سازد. البته در این ۳۳ سال؛ و به ویژه در همین روزها؛ بازار پیمان بستن و پیمان شکستن؛ بازاری داغ و پرهیاهو بوده است. اما، روشن نیست که چه کسی با چه کسی؛ پیرامون چه آماجی؛ و چرا؛ میخواهد پیمان ببندد. میپذیرم که پیمان بستن و دوست یافتن؛ بسیار دشوار، اما پیمان شکستن و رشته دوستی بریدن؛ بسیار آسان است. همانگونه که آشتی بسیار دشوار؛ اما جنگ و ستیز، بسیار آسان است. برای اینکه پیمانی بسته شود؛ باید هریک از بهره مندان از پیمان؛ چیزی داشته باشند که پشتوانه پیمان خود سازند؛ و از چیزهایی بگذرد تا پیمان مزهای دلچسب، پیدا کند. با گارد گرفتن و تلخی افشاندن؛ هیچ پیمانی بسته نمیشود؛ مگر همچون پیمانی که بین یک زن و مرد دلزده ازهم؛ با چشم غره بزرگان ایل بسته شود. من در این نوشتار؛ هرجا از "پیمان" نام میبرم؛ منظورم "پیمان اتحاد" بین افراد یا سازمانهایی است که به دگرگونی بنیادین یا اصلاح ریشهای جامعه کنونی ایران میاندیشند، و میخواهند که در چنین پروژهای؛ حضور و همکاری داشته باشند.
برای اینکه یک پیمانِ پایدار و کارآمد بسته شود؛ بودن چند چیز، بایسته است. این چیزها را میتوان به گونههای متفاوت کنارهم گذاشت که یکی از این گونهها میتواند چنین باشد: تعریفِ موضوع پیمان؛ تعیین اهداف کلان، استراتژی، و برنامه آن؛ تعیین روشهای اجرایی مشخص برای اجرای برنامه؛ و ایجاد سازمانی مناسب و مشخص، برای اجرای روشهای رسیدن به برنامه. برداشت نادرست، مغرضانه و بهانه جویانه از هریک این چیزها؛ و یا تعریف نادرست آنها؛ نه تنها دستیابی به پیمانی کارآمد را ناکام میگذارد؛ بلکهای بسا یک پیمان ناقص موجود را نیز؛ ممکن است درهم شکند.
اگر بخواهیم کمی روشنتر سخن بگوییم؛ باید ببینیم که دامنه کاربرد فرایند پیمان اتحاد در شرایط کنونی کشور ما و با نیروهای واقعاً موجود؛ کجا است. تصویر صفحه شطرنج سیاست امروزین کشور، در این زمینه؛ حالتهای کم شماری را رو به روی ما میگذارد. یکی از این حالتها، میتواند اتحاد دوباره بین اعضا و هواداران یک سازمان متلاشی شده باشد. طبیعی است که این، یک کار درون سازمانی است و کسان برون از این سازمان؛ نه نفعی در این کار دارند، و نه حقی. پس چنین اتحادی، موضوعی فراگیر و ملی نیست، و در دامنه نوشتار ما، جای نمیگیرد. شکل دیگر؛ میتواند اتحاد یا تجدید اتحاد دو یا چند سازمان نسبتاً همسو باشد. مانند کنفرانسی که روز ۱۵ بهمن امسال؛ توسط "سه" سازمان چپ ایران "پیرامون ضرورت شکل دهی تشکل بزرگ چپ" در شهر کلن آلمان برگزار شد. اگر "جنبش چپ ایران"، همین سه سازمان بودند و آنچنان گستردگی اجتماعی داشت که اتحاد آنها میتوانست پی آمدی فراگیر و ملی داشته باشد؛ آنگاه ایرانیان باید بسیار خرسند میشدند و البته گامی بزرگ، بود. اما به نظر نمیرسد چنین نشستی بتواند این درد ۳۳ ساله را درمان کند. شکل و حالت دیگر؛ اینست که احزاب و سازمانهای شناخته شده و برخوردار از پشتوانه توانمند اجتماعی به ویژه در درون مرز؛ به یک پیمان مشخص دست یابند. شاید این بهترین گزینه باشد؛ اما دست کم در آشکار؛ چنین چیزی دیده نمیشود. شکل دیگری از پیمان اتحاد؛ میتواند همان چیزی باشد که در همان روزهای ۱۵ و ۱۶ بهمن ۹۰ از سوی بنیاد اولاف پالمه با شرکت ۴۱ نفر از اپوزیسیون ایرانی برگزار شد. به این موضوع؛ در همین نوشتار، خواهم پرداخت.
۳
"اندیشیدن"؛ پهنهای بیکران، و دوردستی بیپایان دارد. بیکرانگی و پایان ناپذیری دور دست؛ بزرگترین سرمایهای است که فرا راه اندیشیدن گسترده شده است؛ و کرانمندی و مرزگذاری؛ بزرگترین آفت اندیشیدن است. هر کس در پهنهای که میپسندد میتواند اندیشه ورزی کند؛ اما نه خود این پهنه کرانمند است و نه مرزهای گذرناپذیری با دیگر پهنهها دارد. در پهنه اندیشیدن؛ نه تنها هر پژوهش علمی، بلکه هر رؤیاپردازی ریشه داری؛ میتواند ارزشمند و ارزش آفرین باشد، و راهی تازه برای کاری تازه یا موجود بگشاید. در پهنه ی اندیشه، هیچ ممکن یا ناممکن استاندارد و از پیش تعیین شدهای وجود ندارد. چرایی آن نیز در اینست که فرمانروای این پهنه؛ ذهن یگانه یک یا چند اندیشنده کم شمار، البته در چنبره محیط و دانش پیرامونی، است نه ذهن و تصمیم باشندگان چندگانه و پرشمار.
اما در پهنه "کنش" و زندگی واقعی؛ قانون دیگرگونهای فرمانروایی میکند. این پهنه؛ کرانمند است و هرچیزی در آن؛ مرز، آغاز و پایان کمابیش مشخصی دارد. در پهنه کنشگری و زندگی واقعی سیاسی؛ قوانین و بایدهای "دنیایی ممکن" را مجموع شرایط ملی و بین المللی، تعیین میکنند. یعنی؛ نه ذهن یگانه یک فرد؛ بلکه منافع و خواستهای بی شمار و چندگانه یک جامعه. اما یک پیمان فراگیر ملی؛ نمیتواند پاسخگوی منافع یکایک اعضای چنین جامعه بزرگی باشد. برای اینکه بتوانیم به یک پیمان اجتماعی بزرگ دست یابیم؛ پیش از هر چیز؛ با ید موضوعی ورجاوند را پیش بکشیم؛ که هم برای تقریباً همه اعضای جامعه ارجمند باشد؛ و هم بتوانیم پس و پیش آن را به روشنی نشانه گذاری کنیم؛ تا هر یک از اعضاء؛ بتواند همچون ستاره قطبی، آن را راهنمای کنش و داوری خویش، قرار دهد. هرچه متغیرهای یک پدیده پرشمار تر باشد؛ مشکلات آن را؛ باید با پرسشهای "کلان"تر اما کم شمارتر؛ حل کنیم.
زبده گزینی؛ خاستگاه دانش است، و هنگامی معنا پیدا میکند، که ما بخواهیم پیوندی معنا دار میان چیزهای پرشمار با سیمایی ناهمگون؛ بیابیم. یعنی با دیدن همه چیزهای روشن؛ مفهوم روشنایی را بسازیم. اگر این سخن را درست بدانیم؛ در جامعه پیچیده ایران کنونی که از بی شمار متغیرهای درونی و بیرونی تشکیل شده؛ ما باید بتوانیم به یک یا چند آماج "کلان" بنیادین و مشترک برای اکثریت نزدیک به همه ایرانیان؛ دست پیدا کنیم. یعنی مثلاً؛ اولویتها و اهداف کلان اپوزیسیون را برای یک برنامه مشترک؛ تعریف و بر روی آن؛ توافق کنیم، و پیمان اتحاد ببندیم. اما تأکید میکنم که این آماجها؛ باید به اندازهای برای مردم خواستنی و گرامی باشند؛ که همگان آن را محترم بشمارند و به سهم خود؛ هزینه آن را بپردازند. هنگامی که ما از یک "اولویت" و "هدف کلان" سخن میگوییم؛ پیشاپیش؛ بسیار کم شمار بودن آن را نیز تعیین کرده ایم. تجربه زندگی واقعی؛ روشنگر آنست که هنگامی که ما بیش از مثلاٌ چهار یا پنج هدف کلان را در اولویت بگذاریم؛ یعنی، هیچ چیزی را در اولویت نگذاشته ایم و هیچ آماج یا هدف کلانی را هم، برای زدن تیر مؤثر و استراتژیک؛ برنگزیده ایم. فزون بر آن؛ هدف کلان؛ باید ملموس و قابل اندازه گیری باشد. با سخنان کلی و کشدار؛ نمیتوان شالوده یک پیمان سترگ اجتماعی را ریخت. من میدانم که اپوزیسیون ایران؛ فرصتی بسیار اندک؛ اما کارهای انجام نشده فراوان دارد. همچنین؛ حتی هنوز معیار اپوزیسیون از پوزیسیون؛ به خوبی روشن نشده است. یعنی در جبههای رفت و آمد میکنیم که از پرچم برج دیدبانی آن آگاه نیستیم؛ و هر آن ممکن است به تیر غیب دوست یا دشمن گرفتار شویم. اما به هر حال؛ زندگی واقعی؛ قانون خود را دارد.
من به عنوان یک شهروند از میان ۷۵ میلیون؛ نمیدانم که "وفاق ایرانیان برای نفی استبداد، نفی هرگونه تبعیض و نقض حقوق بشر، برای دموکراسی بر مبنای جدایی نهاد دین از دولت و انتخابات آزاد بر اساس معیارهای بین المللی" را به چه چیزی معنا کنم(۱). پنهان نمیکنم که هریک از ترکیبهای واژگانی این عبارت؛ گرامی و شناخته شده هستند؛ اما نمیدانم که چگونه میتوانیم آنها را به هم ببافیم؛ و از آن یک پرچم کاوه آهنگر؛ بسازیم. یا این گزارهها که "به باور ما جمهوری اسلامی مانع اصلی آزادی، دمکراسی، پیشرفت و عدالت اجتماعی است"، "ما علیه هرگونه ستم و تبعیض ملی، طبقاتی، جنسی، نژادی، مذهبی و عقیدتی مبارزه میکنیم"؛ "ما مدافع حقوق بشر، آزادی، دمکراسی، عدالت اجتماعی و سوسیالیسم هستیم"؛ چه جایگاهی در حل مشکات کنونی، و مبارزات مردمی دارند؟ یعنی آیا؛ اینها هدفهای ما هستند، ارزشهای بنیادین و زیرساختی آماجهای کلان ما هستند؟ آنچه را که گفته ایم؛ استراتژی است؛ برنامه است؛ ابزار است یا هر چیز دیگر. گرچه ممکن است این گونه پرسشنها و سخنان به درازگویی تعبیر شود؛ اما اینها بنیانهای ایجاد یا دگرگونی هر سازمان اجتماعی کوچک یا بزرگ؛ به ویژه یک کشور بحران زده است. میتوانیم صورت مسئله را پاک کنیم؛ اما مسئله همچنان برجای خواهد ماند. در انقلاب 57؛ چنین پرسشهایی به میان نیامد، اما اکنون ما در مرحله بسیار بالاتری از دگرگونیهای اجتماعی کشور هستیم. در این شرایط؛ روشهای علمی رهبری و مدیریت جامعه را؛ نمیتوان تفننی پنداشت.
فزون بر آن؛ تفاوت بین عناصر دو بیانیه کنفرانس اولاف پالمه با کنفرانس سه سازمان چپ در چیست؟ هدف؛ افراد؛ تشکیلات برگزار کننده و یا چیز دیگر؟ چرا دو کنفرانس مهم در یک روز برگزار شده است؟ من نوشتههایی را در تارنماها دیدهام که افراد به دلیل اطمینان نداشتن به دستهای پنهان پشت پرده کنفرانس اولاف پالمه؛ شرکت نکردن خود را در آن؛ اعلام کردهاند. البته اگر راستش را بخواهید؛ من هم به اعلامیههای این افراد؛ اطمینان ندارم. چون فکر میکنم صادر کننده؛ بیش از آنکه بخواهد بیاعتمادی خود را به دعوت نشان دهد؛ خواسته مهم بودن خود را برای آن دعوت؛ به گوش دیگران برساند.
من میپذیرم که بین ۴۱ نفر شرکت کننده کنفرانس اولاف پالمه، با شرکت کنندگان سه سازمان چپ؛ ناسازگاریهایی بنیادین؛ وجود دارد. اما؛ نمیدانم این ناسازگاری بر سر چیست. نمیتوانم بر این واقعیت سرپوش بگذارم که به جز یک واژه نامعین "سوسیالیسم" که هریک از نیروهای چپ ممکن است تفسیری دگرگونه از گوهر و راههای رسیدن به آن داشته باشند؛ در شعارهای این دو نشست؛ هیچ تفاوت گوهرینی وجود ندارد. نمیدانم هریک از دو گروه تا چه اندازه در درون جامعه ایران نفوذ و پایگاه دارند؛ اما تردید ندارم که در هر دو سو؛ انسانهایی بسیار کارآمد و پاکسرشت، و نگران سرنوشت ایران؛ حضور دارند. همچنین؛ میدانم که در درون هریک از این دو گروه؛ نا سازگاریهایی جدی وجود دارد؛ و آنها، در بهترین حالت؛ نماینده بخش کوچکی از اپوزیسیون ایران هستند. این موضوع؛ هرگز از ارزش گامهایی که آنها در این راه برداشته اند، نمیکاهد. اما بر سنگینی مسئولیت آنها در تعریف درست هدف و راه؛ میافزاید.
۴
من به کار همه کسانی که در جستجوی دستیابی به یک پیمان وحدت ملی برای رسیدن به جامعه بهتر هستند؛ ارج مینهم. اما به ویژه از دوستان و هم اندیشان خودم در گروه سه سازمان چپ؛ گله مندم. دلیل آن اینست که هنوز هم برآنم که متدولوژی مارکسیستی میتواند در گشودن گرههای اجتماعی کنونی ایران؛ نقشی مثبت بازی کند. به همین دلیل؛ از دید من؛ جدایی این دوستان از هماندیشیهای عمومی را نمیپسندم. اینکه شاید در پشت سازمان برگزار کننده یک نشست؛ دست امپریالیسم و نئولیبرالها باشد؛ یکی از همان طلسمهایی است که رژیم جمهوری اسلامی برای ما ساخته است. اپوزیسیون ایران؛ چنانچه قدرت سیاسی را دردست بگیرد؛ از همان روز نخست باید با همین امپریالیستها و نئولیبرالها وارد مذاکره شود. از چه کسی میترسید و چرا با این ترس؛ میدان را برای رقیب خالی میگذارید؟ در پیرامون شما؛ شما کمتر از دیگران پاکدامن نیستید. بر طلسمی که برای شما ساخته اند؛ غلبه کنید و در کار جمعی به این بزرگی، شرکت کنید. آقای فرخ نگهدار؛ در برنامه تلویزیونی بی بی سی؛ گفت من در چنین نشستهایی شرکت نمیکنم؛ اما نه به آن دلیل که چنین نشستی تابو و وهم اگیز است؛ بلکه به این دلیل که نمیخواهد در جهت سرنگونی جمهوری اسلامی حرکت کند. جدا از اینکه بخواهیم درباره درستی یا نادرستی سرنگونی حکومت سخن بگوییم؛ من "روش" آقای نگهدار را درست میدانم چون برپایه یک هدف و استراتژی مشخص؛ سخن گفته است، نه ترس از اینکه کسی او را به همکاری با این یا عنصر ناشناخته متهم کند. وابستگی به بیگانه؛ تهمتی است که به هرحال؛ رژیم جمهوری اسلامی؛ به مخالفین خود میزند. امیدوارم بتوانم این گفتار را پی بگیرم.
پیروز باشیم
۲۱ بهمن ۱۳۹۰
------------------
۱- عصر نو، ۲۰ بهمن ۱۳۹۰