iran-emrooz.net | Thu, 19.01.2012, 18:39
از سر کدام راه کنار برویم؟
بهرام خراسانی
نوشتهی "شاهزاده و گدا" و "از سر راه خود کنار برویم" آقای مزدک بامدادان را خواندم. همانندسازی بسیار زیبای عبارت "از سر راه خود کنار برویم" را که شاید همان "تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز" باشد، نیک پسندیدم. خواستم در پایوند نوشته او یادداشتی بنویسم، اما ارزش آن نوشته را بیش از آن دانستم که به نکته یی پانویس، بسنده کنم. از این روی، آنچه را در اینجا میبینید، جداگانه آوردم.
۱.
آقای بامدادان با انتقاد از رویکرد ایدئولوژیک به سیاست و اجتماع مینویسد: "بهترین نمونه کُنشگَری ایدئولوژیک این نیروها و دروغ بودن سخنانشان در هواداری از مردم ایران همانا دشمنی با دگرگونیهای بنیادینی است که شاه نام "انقلاب سفید" را بر آن نهاده بود. برانداختن فئودالیسم و دادن حق رأی به زنان کار کمی نبود، ولی پشتیبانی از آن (اگرچه بسود ایرانیان بود) گرد ننگ بر دامان پاکیزه اینان مینشاند، پس از آن تَن میزدند. در برابر آن شورش واپسگرایانه اسلامگرایانی که شاه را برای بخشیدن حق رأی به بانوان ایرانی "کافر" میدانستند، از سوی آنان "قیام پانزدهم خرداد" نام گرفت".
من بیآنکه بخواهم با انگشت، گویندگان یا هواداران رویکردی را که آقای بامدادان نام میبرد نشان دهم، درونمایه ی این سخن، به ویژه بخش دوم پاراگراف بالا را کاملاً درست میدانم. من هم چنین میپندارم که اصلاحات ارضی و دیگر اصول همپیوند آن به ویژه سپاه دانش، تیر خلاصی بود بر ساختار فئودالیزم در ایران. اگر از نظر تاریخی و با بینش مارکسیستی هم به این رویداد نگاه کنیم، رویدادی ترقیخواهانه و مثبت است. حتی حزب توده ایران نیز در آن سالها، آن را حرکتی مترقی ارزیابی کرده بود، که از این بابت، سالها از سوی برخی از نیروهای چپ همان اردوگاه، نکوهش میشد. از آن هنگام تا کنون؛ بسیاری از کنشگران سیاسی و اجتماعی؛ با توجیهاتی بیپشتوانه؛ با آن رویداد مثبت، مخالفت کردهاند. چنین کاری؛ برای نیروهای مذهبی از هر گرایشی؛ که در نهاد خویش یزدان سالاری را میخواستند و مثلاً، به جایگزینی حاکمان شرع با یک دادگستری گیتیایی خرسند نبودند، طبیعی بود. اما مخالفت یا دشمنی ملیگرایان و دیگر کسانی که خواهان حکومتی یزدان سالار نیستند با این رویداد؛ پذیرفتنی نیست. مخالفت افرادی چون سید حسن مدرس و دیگر بنیادگرایان اسلامی با برنامههای نوگرایانه دوران پهلوی مانند "آزادی زنان از زندان هزاران ساله، ساختن زیرساختهای گسترده آموزشی، ترابری، اداری، بهداشتی و .... پی افکندن یک سامانه دادگستری گیتیگرا"، طبیعی بود. اما دشمنی فلهای (نه مبارزات آگاهانه دموکراتیک) نیروهای سکولار با این کارها؛ غیر طبیعی است. ساخت جاده و راه آهن در کشور واپس مانده ایران در حدود ۸۰ سال پیش؛ کاری مثبت و همراستا با منافع ملی و درازمدت این کشور بوده است. توجیهاتی از این دست که این کار به دستور انگلیسیها و یا برای کمک به ضد انقلاب روس بوده، توجیهاتی پوچ انگارانه، بیپایه، و بیهوده است. هیچ انسان فرهیختهای نمیتواند بر سرکوب خشن آزادیخواهان دموکرات در زمان رضاشاه چشم بپوشد، اما ستایش از هر جنبش و یا شورش قبیلهای و ضد مدرن، و جریان مشکوکی چون شیخ خزعل هم، پسندیده نیست.
این نگارنده، رویداد ۱۵ خرداد سال ۴۲ را در شهر زادگاه خود، خوب به یاد دارد. "من خود به چشم خویشتن"، میدیدم که با تلقین و عوامفریبی کسانی چون سید عبدالکریم هاشمی نژاد و هواداران او در بین کسبه بازار؛ در برابر دادن حق رأی به زنان؛ چنین شایع میکردند که گویا از این پس، زنان اشتراکی خواهند بود و شوهران بر آنها تسلطی نخواهند داشت. بنا براین، بهتر است مردانی که تا کنون ازدواج نکردهاند، دیگر این کار را نکنند. همان کار ناجوانمردانهای که روحانیون زردتشتی در زمان قباد کردند و به بهانه آن؛ مزدکیان را کشتند. در همان سال ۴۲، من به چشم خود میدیدم که اوباش وابسته به قمهکشی به نام حسن یا حسین اردکانی؛ با چوب و چماق در بیت ایتاله قمی بست مینشستند، و از او میخواستند با تقسیم اراضی و دیگر اصول از نظر آنها ضد دینی شاه، مخالفت کند. اردکانی؛ کسی شبیه به طیب بود که بزرگترین هیئتهای عزاداری آن سالها را در مشهد اداره میکرد. آنچه ما امروز در جریان سرکوب معترضان و نیروهای مترقی میبینیم، کاری است که از همان هنگام، و پیش از آن، به تحریک روحانیون، توسط این قشر اجتماعی، آغاز شده بود.
بااینهمه، گرچه با نقش مثبت آنچه "شاه نام انقلاب سفید را بر آن نهاده بود"، من با آقای بامدادان همداستانم؛ اما با "دروغ بودن سخنان آنها در هواداری از مردم ایران" و نسبت دادن آن به همه مبارزین و مخالفین آن هنگام، با ایشان همداستان، نیستم. این، نه بدان سبب است که بخواهم اخلاقی یا مؤدبانه برخورد کنم و یا فریب و دروغگوییهای رهبران مذهبی جنبش را در آن هنگام یا اکنون نادیده بینگارم؛ بلکه بدان علت است که "دروغ"، سخنی آگاهانه و همراه با نیرنگ برای فریب دیگران است. به باور من؛ آنچه در این سالها به جامعه آسیب رسانده؛ "دروغگویی" انسانهای مبارز و آرمانگرایی نیست که بسیاری از آنها جان خود را برای رسیدن به آرمانی ورجاوند از دست دادهاند. بلکه مشکل در آنست که سایه آن چیزی که آقای بامدادان به آن ایدئولوژی میگویند، هنوز بر ذهن بسیاری از ما گسترده بوده و هست و دنیا را از پشت عینک یک ایدئولوژی خاص میبینم و تفسیر میکنیم. من در همینجا و بیآنکه بخواهم وارد مقولهای کشدار شوم؛ یادآوری میکنم که با پیش کشیدن واژه "ایدئولوژی"، هرگز نمیتوان هرگونه تجربه و دانش بشری، و یا پرنسیبهای اجتماعی و سیاسی را بیارزش شمرد. در این زمینه، تردیدی ندارم که آقای بامدادان نیز با من همداستان است و مفهوم دانش و ایدئولوژی را با هم نمیآمیزد. به نظر من؛ بخش غیرمذهبی و گیتیایی مخالفین شاه در آن هنگام، که من هم یکی از آنها بودهام، به آن اندازه تجربه و دانش سیاسی نداشت که بتواند خود را از روش اندیشیدن جهان پیشامدرن رها سازد، و با رویکردی گیتیایی و نه آغشته به گونهای یزدان سالاری ناآگاهانه؛ بیندیشد. درک من و کسان بسیاری چون من در آن هنگام از "سیاست" و "سیاست ورزی"، گونهای "ستیزه جویی" مقدس و آرمانگرایانه با یک حکومت به پندار خودمان بیدادگر بود، تا خواستی آگاهانه و برپایه دانش اداره بهینۀ مجموعه بزرگی به نام کشور ایران. ستیزه جویی مقدسی که البته، با همه کمبودهای خود؛ تجربه گریز ناپذیر و آموزندهای درپی داشته است که اکنون باید آن را به کار گیریم. نکته دیگر آنکه سیاه دیدن همه کارهای نظام پهلوی از سوی بخش غیر دینی مخالفین شاه؛ تنها کارکرد این جریان اجتماعی نبوده است. بلکه فزون برآن؛ این نیروی اجتماعی چشمگیر و نسبتاً پرشمار؛ همسو با دیگر نواندیشان اجتماعی مانند ملکم خان، میرزا آقاخان کرمانی، آخوندزاده، کسروی، تقیزاده، صادق هدایت و دیگران؛ نقشی بسیار ارزنده در مبارزه با جهل و خرافات نیز داشتهاند. اما دیرپایی رویکردهای پیشامدرن و نیروهای اجتماعی پشتیبان آن در کشور ما؛ نیرومندتر از آن بودهاست که این تلاشها؛ بتواند در آستانه انقلاب ۵۷؛ پیروزمندانه از پس آنها برآید. برای رهایی از دوران پیشامدرن و رسیدن به دوران مدرن، باید هزینههایی میپرداختیم. شاید بتوان گفت که کردار ما و انقلاب ۵۷ و پیآمدهای آن، پرداخت این هزینه سنگین بوده است. امیدوارم تکرار نشود.
۲.
"انقلاب"، مفهومیاست که هنوز هم نمیتوان برداشت و تعریفی یگانه و یکسان از کارکرد، فرایند، و پیآمدهای آن، به دست داد. من در اینکه بتوانیم درونمایه رویدادهایی چون انقلاب فرانسه، انقلاب اکتبر، انقلاب ایران؛ و مثلاً انقلابهای عربی را؛ یکی بدانیم، تردیدی جدی دارم. البته، این تردید، تنها به حوزه شناخت و به دست دادن تعاریف بر میگردد، نه کارکردها. اکنون و در سال ۲۰۱۲ میلادی یا ۱۳۹۰ خورشیدی ایرانی، میتوان گفت که: همه ی انقلابها به معنای یک دگرگونی بنیادین در همه ی عناصر یک ساختار اجتماعی (جهان شناسی، اقتصاد، و ساختار سیاسی)؛ حتی اگر ناگزیر باشند؛ کارکردی ویرانگرانه دارند. هدف آرمانی چنین انقلابهایی، "ویرانسازی" همه چیز به ویژه قدرت سیاسی؛ با آهنگ و نیت "ساختن دوباره" آن است. هیچیک از انقلابیون تاریخ هم، چنین چیزی را انکار نکردهاند. اما ویران کردن، چیزی است که انجام آن؛ به ویژه هنگامی که شور و هیجان میلیونها انسان پشتیبان آنست؛ چندان دشوار نیست. اما برای ساختن همه جانبه جهانی بهتر از پیش؛ و با ارزشتر از مجموعه هزینههای واقعی و فرصتهای از دست رفته؛ هیچ تضمینی وجود ندارد. در پس این سخن من؛ فعلاً هیچ اشارهای به اینکه آینده جهان از آنِ نظام سرمایهداری یا نوعی سوسیالیسم، یا چیز سومیاست؛ وجود ندارد. از آغاز چیزی به نام "عصر انقلابها" تاکنون؛ دگرگون سازیِ بنیادین شکل حکومت و دولت به نفع مردمسالاری؛ یکی از آماجهای بنیادین همه انقلابها و انقلابیون بوده است. حتی اگر برخی از رهبران انقلاب در اعلام این هدف راستگو نباشند و نیرنگ بزنند، معمولاً بدنه و نیروهای انقلابی؛ واقعاً چنین هدفی داشتهاند. اگر به تجربه سد سال گذشته انقلابهای جهان نگاه کنیم، متاسفانه، دموکراسی و نابود کردن خودکامگی که یکی از شعارهای بنیادین انقلابها است، در جاهایی که انقلاب شده، پیاده نشده است. تقریباً در همه کشورهایی که در این فاصله زمانی انقلاب کردهاند یا درگروه کشورهای انقلابی به شمار رفتهاند؛ یا بخشی از خواست و برنامه انقلاب توسط یک دیکتاتور ضد انقلاب (مانند رضاشاه پس از مشروطیت) به نتیجه رسیده، و یا اساساً همه آنها به دست فراموشی سپرده شده است. در شوروی؛ "دیکتاتوری" پرولتاریا و نابود کردن "ضد انقلاب"، تا تقریباً پایان کار حکومت شوروی؛ یک ارزش به شمار میرفت. در کوبا، کره شمالی، سوریه، مصر و دیگر کشورهای به اصطلاح "ضد امپریالیست" که ماهیتی انقلابی را به آنها نسبت میدادند، حکومتهای موروثی به پدیدهای رسمی و عادی، تبدیل شدند. در انقلاب ایران؛ کسانی که قدرت حکومتی را در دست گرفتند؛ از همان آغاز، مردم و نیرهای پیشرو را از پهنه تصمیمگیری و اداره کشور بیرون راندند، و در بهترین حالت، آنها را به ماشین پر کردن صندوق رأی برای گروهی خاص تبدیل کردند. شاید بتوان گفت که حکومت اسلامی، یک "فریبکار راستگو" بود چون از همان آغاز، اعلام کرد که "حکومت از آن خداست" نه مردم. این نه تنها بخشی از روشنفکران، بلکه اکثریت مردم بودند که به این اعلام رسمی توجه نکردند؛ و عکس رخ یار را در پیاله خون دیدند. همه چیز را از پشت عینک یک ایدئولوژی دینی یا غیردینی میدیدیم، و بیآنکه به امکانات و شرایط واقعی بنگریم، بر رؤیای خود سوار شده و در توهم باغ بهشتِ برآمده از انقلاب، پرواز میکردیم. همانند کسی که به تماشای شعبده بازی میرود و با اینکه میداند کل ماجرا دروغ است؛ از دیدن شعبده بازی لذت میبرد و به شعبده باز؛ پول میپردازد. هر گونه فریب، دروغگویی، رمالی و مداحی نیز؛ تابع قانون عرضه و تقاضا است. این ویژگیهای ناپسند، هنگامی امکان بروز مییابند که برای آنها مشتریانی وجود داشته باشند. بسیار متأسفم از اینکه میبینم هنوز هم در بازار دروغگویی و عوامفربی در ایران؛ در هرسطحی؛ مشتریان زیادی وجود دارد. هنوز و در همین رژیم جمهوری اسلامی هم؛ در نزد گروهی از مخالفین و اپوزیسیون؛ شما تنها هنگامی یک انسان مبارز و قابل احترام به شمار میروید که تنها بدیهای این رژیم و کارگزاران آن را به نمایش بگذارید و یا بزرگ کنید. اگر روزی به درست یا نادرست، بخواهید به جنبههای مثبتی از عملکرد ۳۳ ساله این رژیم؛ که ادارۀ درست جامعه وظیفه آنست نه فضیلت آن؛ اشاره کنید، آنگاه تکفیر شما، حتمی است. ناسزاگویی و ستیز کور، به جای منطق و تحلیل واقع گرایانه، هنوز هم مشتریانی دارد.
۳.
از این سخنهای دراز؛ در این آشوب دم افزون و تاریکیهای هراسناکی که کشور و مردم ما را در کام خود فرو برده؛ چه چیزی را باید بیاموزیم؟ در هنگامههای آشوب و گذرگاههای تاریک؛ دلیری و بیپروایی؛ اکسیری ارزشمندند. اما دلیری و بیپروایی، چهرههایی گوناگون دارند. برزبان آوردن سخنی که گوینده آن را درست میداند و به آن باور دارد، اما پیرامونیان آن را نادرست و یا حتی گناه میپندارند و بر آن میآشوبند؛ یکی از چهرههای زیبای دلیری و بیپروایی است.
ما ایرانیان، سالهاست که یا منتظر ظهور امام زمان ماندهایم، و یا دل در گروه حکومت انوشیروان دادگر داشتهایم. حکومتهایی موهوم، مینوی و رؤیایی. ما مردمی منزه طلب بودهایم و در این منزه طلبی؛ در بسیاری از موارد؛ یا همانند پسرک داستان مولوی بودهایم که خنجر به کمر میبست تا کسی در مورد او بد نیندیشد، و یا مانند داستان آن زنک در داستان ایرج میرزا. اکنون؛ زمان آن رسیده که ما دنیای خود را با همین "چشم سر" ببینیم. بیایید دیدن جهان با "چشم دل" را به بصیرت طلبان واگذار کنیم. اینک باید شیشه عمر دنیایی موهوم را بشکنیم، و دنیایی ممکن را بسازیم. دستیابی به دنیای ممکن؛ بسی با ارزشتر است از تلاش برای رسیدن به بهشتی موهوم و گمشده. بهشت دموکراسی ناب، بهشت "حق تعیین سرنوشت" و مانند آن.
حتی در نابترین دموکراسیهای موجود یا موعود، سرنوشت کشور و آزادیهای طبیعی و نامشروط انسانها، در ترازوی توازن قوای اجتماعی تعیین میشود. یکی از معیارها و شاخصهای این توازن قوا؛ البته شمار انسانها و هواداران یک آرمانشهر، هدف و یا برنامه سیاسی و اجتماعی مشخص است. به کجا میخواهیم برویم، چگونه میخواهیم به هدف خود برسیم، و چه هنگام باید این کار را بکنیم. طبقات و نیروهای اجتماعی بهرهمند از هدف تعیین شده، چه کسانی هستند، و چگونه ما را یاری میکنند. نیروهای ملی یا بین المللی مخالف یا موافق ما؛ چه کسانی هستند. چگونه میتوان حمایت بیشتر آنها را جلب، و دشمنی آنها را خنثی کرد. برای پاسخگویی به این پرسشهای ساده و متعارف؛ نه مخفی کاری لازم است و نه قرار است شاخ غولی را بشکنیم. کافی است بیش از پیش، و زودتر از آنکه خیلی دیر شود؛ این پرسشها را جدی بگیریم. خوشبختانه، امروز کشور ما چه در برون مرز و چه در درون مرز؛ به شمار فراوانی از هممیهنان جامعه شناسان و کنشگران سیاسی آگاه و دانشمند؛ دسترسی دارد. کافی است به گفته جناب بامدادان، از "سر راه خود کنار برویم"؛ و هر کس هرچه را میاندیشد؛ بیآنکه از "طعن حسود" و ناسزای "خشک مغزان در بلا پیچیده" بهراسد؛ آن را با دیگر ایرانیان نوگرا و دموکراسی خواه؛ در میان بگذارد. خود را کوچک نشماریم. ما بسیاریم و در همه جای این کشور و این حکومت، حضور داریم. ایران، از آنِ ماست. سرنوشت آن را به این و آن نسپاریم. بپذیریم که همه چیز را همگان دانند و به پنداشت همه ایرانیا و ایران دوستان؛ ارج نهیم.
تا جایی که به توازن قوای اجتماعی بر میگردد؛ به گمان من؛ برای ساختن ایرانی نو، و رهایی از نکبتی که در آن گرفتاریم؛ همه ایرانیان از هر قوم و زبان و با هر توانی که دارند؛ باید در کنار هم قرار گیرند. به یاری هم؛ راه را پیدا میکنیم. ترکیب و نسبت طبقات و گروههای اجتماعی و سیاسی "مؤثر" جامعه کنونی ایران؛ به گونهای نیست که کسی بتواند به هژمونی و سروری بر دیگران دست یابد. چنین رویایی؛ میتواند همچون سنگی بر پای لنگ دیگران باشد؛ اما هرگز بال پرواز صاحب آن رؤیا نخواهد شد. دشمنیها و پیشداوریهای قبیلهگون گذشته؛ میتوانند همچون هیزم جهنم به کار روند، اما هرگز همای سعادت نخواهند شد. اینک؛ دستیابی نزدیک به انترناسیونالیسم پرولتری؛ رؤیایی بسیار دور به نظر میرسد. پان اسلامیسم و امت واحد اسلام نیز؛ با همۀ غوغاسالاری طرفدارانش؛ هر روز بیش از پیش نا کارآیی خود را نشان میدهد. آنچه اکنون میلیونها ایرانی را در صفی واحد ولو پراکنده، گرد هم آورده است؛ منفعتی مشترک و تاریخی به نام ایرانی آباد، و ثروتمند است. برافراشتن یک صدای پرچم ایران و قرار گرفتن در زیر آن؛ هنوز مطلوب و با ارزش است.
پیروز باشیم
نظر کاربران:
■ درود بر تو مزدک گرامی
من بر این اندیشه ام که روشنفکر ایدهئولوژک وجود خارجی ندارد. به گمان من در آن برهه حساس تاریخی شاید کنشگران ما بدان درجه از خرد و شعور سیاسی نرسیده بودند که به یاری بختیار برخیزند و هر آنچه بود برتری خواستگاه حزبی و ارجحیت منافع ایده ئولوژیک بر منافع کشور بود. پس روشنفکر ما بازرگان بود که در علم ترمودینامیک امام زمان را میدید و برای اثبات اسلام از قضایای انتقال جرم و ریاضیات بهره میجست و یا سنجابی که در ویرانه حاصل از انقلاب بدنبال شغلی درخور.
دیگر کنشگران ما نیز پشت به میهن کعبه آمال خود را در مسکو میجستند و اینها همه بدان دلیل بود که استبداد شاهنشاهی بنیاد مشروطه و دمکراسی را در پی آمد کودتای ننگین 28 مرداد به زیر کشید. براستی اگر ملت ایران به راهی اشتباه رفت و بدور بختیار این شخصیت ملی گرد نیامد نتوان بر او خرده گرفت چه روشنفکر و شخصیت سیاسی که باید چراغ راه ملت باشد از منجلاب استبداد نتواند برخاستن. پس بر ماست که بیدار شویم و قالب های ذهنی را بدور ریخته و دنیا را با منظر ایده ئولوژیک ننگر یم. قالب های ذهنی پیشینه که بسیارانی بدان گرفتار هستند نه تنها انسان را به حقیقت رهنمون نتواند بودن بلکه ما را به گمراهی و خسران و زیان می اندازد.
اندیشمندان و خردورزان باید بدور هم گرد بیایند و پرچم دمکراسی و آزادیخواهی را بر دوش بکشند. پس لازم است با دیدی کلیشه ای به کسی همانند رضا پهلوی ننگریم و این لازمه اش همانا بدور ریختن قالب های پیشینه ذهنی است . ایران و ملتش را دریابید.
با سپاس
آ. اردبیلی
■ جناب بامدادان
با درود و سپاس
از یادداشت شما سپاسگزارم و از یافتن هرچه بیشتر ایرانیان هم اندیش و روشن اندیشی چون شما شادمانم. 2 نکته را که به نظرم رسید، در زیر آوردم:
۱. من با گزاره شما که "هرفریبی از سر
بدگوهری نیست"، و اینکه خودفریبی به فریب دیگران میانجامد؛ همسو و همداستانم. با اینهمه، هنوز با این سخن که [همه ی] "نیروهای ایدئولوژیک اپوزیسیون هم آنروز و هم امروز سرگرم فریب مردم بودند و هستند"، همسو نیستم. اما این دیدگاه، میتواند موضوع اندیشیدن بیشتر من یا دیگران باشد. من هم باور دارم که رویکرد ایدئولوژیک و آیینی از سوی هر گرایشی (از جمله هواداران مارکسیزم) که باشد؛ میتواند برای کل جامعه زیانآور باشد، و در چند دهه ی گذشته چنین نیز بودهاست. با وجود اینها؛ من نیز چون شما؛ بیش از هر چیز به ایران میاندیشم؛ و براین باورم که در هنگامه هراسناک کنونی کشور و انبوهی سیاهی و تاریکی؛ تلاش برای نزدیک و همسو کردن ایرانیان نیک گوهر؛ ورجاوندترین کاری است که همه ما باید انجام دهیم. از این رو؛ میپندارم که همه ما؛ باید کژیها و کمبودها را ببینیم و برای زدودن آنها، راه نشان دهیم. اما بیش از آن؛ باید به خوبیها و رستگاریها ارج بگذاریم و برای گستردهتر شدن آنها؛ تلاش کنیم. اکنون؛ دیدن راستیها و برجسته کردن آنها، بهتر از دیدن کژیها و انگشت گذاشتن بر آن است. من میپندارم که شما هم چون من باور دارید که اینک؛ انسانهای پلید و پلشت آنچنان در جایجای کشور ایران و به ویژه در ردهها و پستهای سیاسی و اقتصادی کشور گسترش یافته و خانه کردهاند؛ که کسانی که شما به دلیل پایبندی به ایدئولوژی مارکسیسم از آنها رنجیدهاید؛ واقعاً فرشتگانی مینوی به شمار میروند. با شناختی که دارم؛ من برآنم که این گروه اجتماعی گسترده؛ در روز واقعه، یکی از استوارترین پشتیبانان پیروزی ایران و ایرانیان بر واپسگرایی و انیران خواهند بود. یقین داشته باشیم که گذشت بیش از 30 سال درد، رنج، و ستم ملی و سیاسی؛ نه تنها بر اندیشه من و شما، بلکه بر اندیشه بسیاری از کنشگران اجتماعی سراسر میهن؛ از جمله مارکسیستها، ملیگرایان، اسلام گرایان غیر بنیادگرا، و همچنین سلطنت طلبان و مشروطه خواهان؛ اثری تاریخی برجای گذاشته
است.
۲. سرپوش نمیگذارم که ایران دوستی، و
خواست پایدار ماندن یکپارچگی ایران؛ در گذر نزدیک به 100 سال گذشته، هم از سوی ایدئولوژی پاناسلامیسم و بنیادگرایی اسلامی آسیب فروان دیده است، و هم از سوی ایدئولوژی انترناسیونالیسم پرولتری. همچنین؛ از دید من، ایران دوستی نه یک ایدئولوژی است و نه یک آیین نژادپرستانه. ایران کنونی؛ با سینرژی گرانمایه و امکانات همپیوندی که مجموعه آن دارد؛ همچون خانه امنی است که میتواند رفاه مادی و عزت میلیونها انسان همتبار و هم تاریخ را تأمین کند. خانهای که در گذر هزاران سال؛ سرپناه باشندگان کنونی آن بوده است. آنهایی که خود را ضد امپریالیست و یا خواستار چند قطبی شدن جهان برای تأمین منافع ملتها معرفی میکنند؛ باید بدانند که یک "قطب" سیاسی و یا اقتصادی، تنها در سایه قدرت سیاسی و اقتصادی چشمگیر، پدید میآید. چنین قدرتی؛ از جزیرهها و حاکم نشینهای پراکنده، خود مختار، ضعیف، و پیشامدرن؛ سرچشمه نمیگیرد. ایران کنونی؛ با همین سرزمین و ترکیب قومی خود؛ میتواند به یک قطب سیاسی مدرن و انسانگرا در جهان کنونی، تبدیل شود.
اما این چیزی است که در هرجایی، از جمله در سرزمین تکه پاره شدهای همچون شبه جزیره بالکان که زمانی حرفی برای گفتن داشت، هرگز شدنی نیست. اینکه حقوق برابر شهروندی در چارچوب منشور حقوق بشر باید برای همه تأمین شود؛ بنیادی ترین تکلیفی است که همه باشندگان کنونی ایران؛ باید هم خود را به آن متعهد بدانند؛ و هم برای رسیدن به آن؛ دست در دست هم، تلاش و مبارزه کنند. این کار نه تنها شدنی است، بلکه تنها راه نیک فرجامی است که پیشروی همه باشندگان کنونی ایران،
باز است.
پیروز باشیم
بهرام خراسانی
■ هم میهن گرامی آقای خراسانی، با درودهای گرم،
از اینکه نوشته مرا با نگاه خرده بین کاویده اید، سپاسگزارم. از آنجایی که بجز یک جا، خود را همسو و هم اندیش شما می دانم، بگذارید به همان یک جای نوشتار ارزشمندتان بپردازم:
شما بدرستی نوشته اید که «"دروغ"، سخنی آگاهانه و همراه با نیرنگ برای فریب دیگران است». به گمان من نیروهای ایدئولوژیک اپوزیسیون هم آنروز و هم امروز سرگرم فریب مردم بودند و هستند. ولی هر فریبی از سر بدگوهری نیست، چرا که فریبکاری آرمانگرایانه نخست با فریب خویشتن آغاز می شود و آنگاه به دیگران می رسد، و پیشدرآمد هر فریبی، بویژه خودفریبی یک دروغ بزرگ است. چرا کسانی که شاه را "نوکر بیگانه" میدانستند و خود از عراق حسن البکر و شوروی برژنف کمکهای بی دریغ دریافت می کردند، کار خود را به پای "نوکری بیگانه" نمی نوشتند؟ جز اینکه آنان هم در نوکر بودن شاه و هم در بازگوئی آماجهای عراق و شوروی به خود و دیگران دروغ می گفتند؟ شما به گمان من نام درستی بر کنشگران آن روزگار نهادهاید: «ستیزه جویان مقدس» و درست همین رویه قدسی این ستیزه جویی بود که آنان را به فریب مردم وامی داشت. مردم را نمی توان بر شاهی که انقلاب سپید را تنها برای پیشرفت ایران به انجام رسانیده باشد، شوراند، ولی بر شاهی که همه کارهایش بدستور "اربابان امپریالیست" باشد، چرا. پس باید هم درباره خود شاه و هم در باره آماجهایش به مردم دروغ گفت. من هنوز هم برآنم که اگر همه کنشگران پهنه سیاست بجای آماجهای ایدئولوژیک خود به ایران می اندیشیدند، نیازی به این بهمن ویرانگر انقلاب اسلامی نمی بود، اگر پای ایراندوستی در میان می بود، باید همه آزادیخواهان یکپارچه به پشتیبانی از شادروان شاپور بختیار کمرمی بستند، به پشتیبانی از کسی که نام ایران برایش ارزشمندتر از نام نیک خودش بود. و اگر آنرا نیز نمی خواستند، دستکم می بایست در کنار شادروان مهدی بازرگان و در برابر خمینی می ایستادند. ولی این همه را نکردند، چرا که یکی بدنبال مبارزه ضد امپریالیستی بود و آندیگری جامعه بی طبقه توحیدی را می خواست و همه و همه بدروغ منت تلاش خود را بر گردن مردم ایران می نهادند. اینها همه گذشته است و از این آموزه ها باید آموخت و امروز این رویکردها را بکناری نهاد و تنها و تنها به سود و زیان مردم ایران اندیشید، در کنار هرکسی، با هر اندیشه و خاستگاهی، تا جایی که به حقوق بشر و حقوق شهروندی پایبند باشد.
شاد و سرافراز باشید
مزدک بامدادان