iran-emrooz.net | Sat, 31.12.2011, 22:22
شاهزاده و گدا
مزدک بامدادان
پنج سال پیش و در آستانه انتخابات مجلس خبرگان و شوراهای شهر در نوشتاری بنام "دریوزگان آزادی" (۱) کسانی را که مردم را به رأی دادن فرا میخواندند "دریوزگان" یا گدایان آزادی نامیدم. آن نوشتار انبوهی از واکنشهای بیشتر پرخاشگرانه را برانگیخت. آنچه که بر خرده گیران نوشته گران آمده بود، واژه "دریوزه" بود که برابرنهادی است برای "گدا" و بیگمان برخورنده. چنین شد که در نوشتار دیگری (۲) تلاش کردم دیدگاه خود را فاشتر و آشکارتر بازگویی کنم و بویژه بگومگو را به میدان "رویکرد" بکشانم. رویکرد (۳) شیوه برخورد ما، یا زاویه نگاه ما به یک پدیده یا پرسمان است. با این پیشزمینه همه تلاش من در آن دو نوشته برای واکاوی گونهای از رویکرد در میان نیروهای اپوزیسیون به رخدادهای درون ایران بود و واژه دریوزه را نیز نه برای دشنامدهی و "توهین و تهدید و افترا"، که برای نامیدن این رویکرد بکار گرفته بودم.
آنچه که مرا به یادآوری این دو نوشته واداشت، تلاشهای آقای رضا پهلوی و رایزن حقوقی ایشان آقای مصطفایی در "شکایت از رهبر ایران به اتهام نقض حقوق بشر و جنایت علیه بشریت"، واکنش بخشی از گروههای اپوزیسیون و بویژه خاموشی بخش بزرگی از کنشگران و گروههای آزادیخواه در برابر آن است. پیشاپیش ناگزیر از گفتنم که داوری در باره درونمایه حقوقی این شکایتنامه بیرون از دانش من است و آن را به حقوقدانان وامیگذارم و بیشتر بدنبال واکاوی رفتار اپوزیسیون جمهوری اسلامی، یا دستکم بخشی از آن، با این تلاش ارزنده هستم. ولی پیش از آن باید بار دیگر نگاهی به گذشته داشته باشم تا درونمایه سیاسی و اجتماعی یک واژه کلیدی را بشکافم.
از همان سالهای کودکی همیشه از دهان مادرم – که روان پاکش شادمان باد – زبانزدی را میشنیدم که جانم را سخت میآزرد:
یا رب روا مدار گدا معتبر شود
در خانواده و خاندانی که همیشه تنی چند از هموندان آن در راه رسیدن به آماجهای سوسیالیستی در زندان بودند، اندیشه کودکانه من "گدا" را با "تنگدست" یکی میگرفت و نمیتوانستم دریابم که چرا مادرم که سرچشمه انساندوستی بود، اینچنین به زشتی از گدایان (تنگدستان) یاد میکند. دیگر به مردی جوان فرارسته بودم که توانستم مادرم را بپرسم و همو برایم گفت "گدا" نه بازگوکننده دارائی و جایگاه اجتماعی یک انسان، که نامی بر گوهر رفتاری او و نگاهش به خویشتن و پیرامون خویش است. در دیدگاه مادرم گدا کسی بود که به کمترینها بسنده میکرد و برای بدست آوردن همانها هم از خم کردن گردنش پرهیز نداشت. گدا هیچگاه به سراغ آماجهای بلند و سخت نمیرفت و روزگارش را با همان چند پشیز بدست آمده در سایه فروتنی و سرافکندگی، از امروز به فردا میگذراند. گدا از نگاه آن زن دانشگاه نرفته بالیده در دامنه البرز که مرده ریگ سترگی از خرد جاودان نیاکانش را در سینه پنهان میداشت، کسی بود که همیشه در چادری از هراس پیچیده بود، هراس از "باختن" و "از دست دادن". اگر بخواهیم ترجمانی سیاسی از این ویژگیها بدست بدهیم، واژهای بهتر از "مینیمالیست" نخواهیم یافت.
به گمان من آنچه که آقای رضا پهلوی و رایزنان حقوقی ایشان بدنبال آنند و بویژه با بزنگاهی که برای انجام آن برگزیدهاند، شایسته هرگونه پشتیبانی از سوی همه آزادیخواهان راستین است. هر کسی با هر گرایش سیاسی و دینی و اندیشگی اگر رهائی راستین و نه نیمبند ایران و ایرانیان را ارج مینهد، بایسته است که از این شکایت پشتیبانی کند و به یاری کنشگران آن برخیزد. آقای رضا پهلوی و همکاران او از نگر من بجای گفتگو بااژدهای جمهوری اسلامی و پند و اندرز دادن به او در پی کوفتن سر آنند.
خواندن نوشتههایی که در رویاروئی با برنامه آقای پهلوی نوشته شدهاند، در آدمی افسوس و اندوه برمیانگیزد. این سخن من بدین معنی نیست که برنامه ایشان و رایزنانشان بویژه آقای مصطفایی تهی از کاستی است و نباید بر آن خرده گرفت، افسوس من از رویکرد خرده گیران است. یکی ما را از «شهزادهای که احوال پرسِ مجاهدین نیز هست» میترساند و مینویسد: «...ای کاش نام خانوادگی اش را همان میگذاشت که نام اصیل رضا خان میر پنج بود. رضا سوادکوهی...» و شوخی سرنوشت را ببین که نام خانوادگی نویسنده "رهبر" است! (۴) از این مشت نمونه خروار که بگذریم، بخش بزرگی از خرده گیران "جنایت بر علیه بشریت" را بزرگنمائی میبینند و بیشتر از آنکه نگران بزیر پا گذاشتن حقوق بشر در ایران باشند، از این شادمانند که در عربستان سعودی روزگار مردم بسیار آشفته تر از ایران است و یا اسرائیل هم حقوق انسانی فلسطینیان را بزیر پا میگذارد. در خوشبینانه ترین نگاه میتوان انگاشت که این خرده گیریها ریشه در نگرانی این دسته از هم میهنان از بهانه دادن بدست جنگ افروزان باشد.
کاری که آقای پهلوی و همکارانش امروز بدان دست یازیدهاند، شیوهای است که آزادیخواهان باید دیر ِ دیر پس از پایان کار خاتمی، بجای فراخواندن مردم به شرکت در انتخابات رنگارنگ بدان دست مییاختند؛ جایگزینی چالش هستهای با چالش حقوق بشر. ارزش این کار در این است که نگاه سپهر همگانی کشورهای آزاد (و نه دولتهای آنان) را از بمب هستهای به سوی کسانی میچرخاند که براستی نیازمند پشتیبانی مردمان آزادیخواه در سراسر جهانند. به گمان من اینکه آیا شورای امنیت سازمان ملل این شکایت را درخور بررسی میداند یا نه (بخش حقوقی)، نباید آماج برتر و نخستین این برنامه باشد. آماج راهبردی این برنامه باید کشاندن چالش حقوق بشر در ایران به رسانههای جهانی باشد و همه ما باید بکوشیم که پرسمان حقوق بشر اگر نه در جایگاهی برتر، دستکم در جایگاهی برابر با چالش هستهای جای بگیرد، چرا که رویاروئی جمهوری اسلامی باجهان بر سر برنامه هستهای از همان روز نخست نیز هیچ پیوندی با مردمان این آب و خاک نداشت و کوتاه سخن، این جنگ، جنگ آنان نبود. در جایی که چالش حقوق بشر، چالش روزانه تک تک ما است؛ از کوچندگانی که از حق بازگشت به زادگاهشان برخوردار نیستند گرفته، تا دگراندیشانی که بزندان میافتند، شکنجه میشوند و سر بدار میسپارند، تا زنی که از سر عشق و یا تنگدستی پای در بستر مرگ خود مینهد و سنگسار میشود، و مردی که برای پر کردن شکم کودکانش دست به دزدی میزند و دزدان دستش را میزنند. اگر بتوان به جهانیان نشان داد که آزادیخواهان دستکم برای به دادگاه کشاندن بزرگترین دشمن حقوق بشر یکپارچه و همصدا در کنار ملت خود ایستادهاند، آنگاه میتوان از آنان چشم یاری به جنبش آزادیخواهی مردم ایران را هم داشت.
به "رویکرد" بازگردیم. بخش بزرگی از کنشگران امروزین اپوزیسیون جمهوری اسلامی تا پیش از برافتادن پادشاهی در ستیز با آن بودند. بسیاری از اینان که حتا برافراشتن پرچم ملی شیروخورشید را آنگونه که خود میگویند "علامت سلطنت طلبی" میدانند، بی گمان همکاری با آقای پهلوی را برنمی تابند و (شاید) از این میترسند که مُهر "سلطنت طلبی" بر پیشانی آنان فروکوبیده شود. اینان از این نیز فراتر میروند و هرگونه گرایشی به فرهنگ کهن ایران را نیز نشانی از شاه خواهی میدانند، انگیزه اینان بیشتر "پاکدامنی سیاسی" است. با این همه گویا این تنها خاندان پهلوی است که لکه بر دامان این بخش از اپوزیسیون مینشاند. برای نمونه آقای فرخ نگهدار نشستن در کنار عطاالله مهاجرانی را آلاینده دامان خود نمیداند. از اینکه آقای مهاجرانی تا واپسین روز پیش از رانده شدنش از دربار ولی فقیه همکاری تنگاتنگ با دژخیمان و شکنجه گران داشته است میگذریم. ولی آقای نگهدار کنار کسی مینشیند که هنوز هم شناسنامه کتاب "نقد توطئه آیات شیطانی" را در تارنمای خود دارد (۵)، که در آن مینویسد: «[سلمان رشدی] مسائلی را مطرح میکند که دیگر قابل پاسخگویی نیست و پاسخاش همان فتوای امام خمینی است».
نگاهی نمونه وار به رفتار و گفتار بخشی از چهرههای اپوزیسیون بویژه در دو سال پس از خیزش خرداد هشتاد و هشت میتواند ریشه خاموشی شگفت انگیز بخش بزرگی از اپوزیسیون در باره برنامه آقای پهلوی را نشان دهد. تا پیش از رخدادهای سال هشتاد وهشت رویکرد بخش بزرگی از نیروهای اپوزیسیون، همان اپوزیسیونی که در باره شاه به هیچ دستآوردی جز سرنگونی و نابودی خرسند نمیشد، در برابر جمهوری اسلامی یک رویکرد "پیرایش گرایانه" بود، بدین معنی که به پیرایش (اصلاح) اندک اندک و دراز-زمان این رژیم از راه انتخابات دل بسته بود. پیوند ناگفتهای میان نیروهای ایدئولوژیک جامعه ایران پدید آمده بود که در روند جنبش سبز همانندیهای خود را بیشتر نشان دادند. همانندی برجسته این توده ناهمگون که یک سرش را چپ کهنه اندیش و سر دیگرش را اسلامگرایان نواندیش میساختند (و میسازند)، در این بود که همه اینان سودهای ایدئولوژیک خود را برتر از سودهای ملی میدانستند.
تا نمونهای آورده باشم، آنچه که ف. تابان سردبیر تارنمای اخبار روز (مارکسیست [پیشین؟] و هموند سازمان فدائیان خلق) را با محسن کدیور (حجت الاسلام والمسلمین) همانند میکند، رویکرد آنان به شعار «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران!» است. اگر آقای تابان تا ترساندن مردم از خطر ناسیونالیسم آریائی پیش میرود، آقای کدیور دست به برساختن شعاری نو میزند و میگوید: «مردم شعار دادند هم غزه، هم لبنان، جانم فدای ایران!» (۶). من در نوشتهای بنام «چه کسی از جمهوری اسلامی میترسد» (۷) به سخنان آقای تابان پرداختهام. این نمونه را ولی از آن رو آوردم که نشان دهم رویکرد ایدئولوژیک آدمی را تا به کجا میتواند بکشد. درگیری میان اسرائیل و فلسطینیان هم برای اسلامگرایان و هم برای چپ کهنه اندیش یک گفتمان بنیادین و بخشی از جهانبینی آنان است.
از این نمونهها که بخش بزرگی از آسیب شناسی جنبش سبز را میسازند، بسیار میتوان آورد. آقای اکبر گنجی یکبار با نشان ملی ما ایرانیان – خورشید نشسته بر پشت شیر – به ستیز برمی خیزد، بار دیگر "جمهوری ایرانی" را بزیر آتش میگیرد و در این چند ماهه نیز بیاد بمبهای هسته اسرائیل افتاده است و بر دیگران خرده میگیرد که چرا "دابل استاندارد" (گفته ایشان است) بکار میبرند و بجای گرفتن گریبان رژیمی که سرانش دهها بار از "محو اسرائیل از روی زمین" سخن گفتهاند، بسراغ اسرائیل نمیروند. اندیشه ایدئولوژیک چنان بسته و یکسونگر است که حتا به هنگام رویاروئی با پدیده ننگ آوری چون "حجاب" نیز نمیتواند خود را از هراس باختن برهاند. آقای یوسفی اشکوری مینویسد: «چادر، هیچ ارتباطی با اسلام ندارد، چادرمشکی که الان مطرح است، پوشش معشوقگان دربار پادشاهان و زنان اشرافی بوده و همه زنان نمیتوانستهاند چادر بپوشند» (۸). آقای اشکوری بیگمان در پی به چالش گرفتن چادر است، ولی از آن میهراسد که در این رهگذر گردی بر دامان اسلامش بنشیند، پس گناه را به گردن فرهنگ ایرانی میاندازد.
آقای پهلوی ولی تا کنون نشان داده که چهرهای ایدئولوژیک نیست و سود و زیان ایرانزمین را برتر از هر چیز دیگری میداند، اسرائیل و فلسطین هیچ جایگاه ویژهای در سپهر اندیشگی او ندارند، در جایی که بسیاری از اسلامگرایان اپوزیسیون نام نماد جنبش سبز، ندا آقا سلطان را (شاید از آنرو که با "زن آرمانی" آنان همخوانی ندارد) بزور بر زبان میآورند، او با بزبان راندن نام ندا بگریه میافتد. در جایی که آنان در گردهمائی خود پرچم راستین ایران را برنمیتابند، او هم از شهروندان گرفتار در اشرف (که در سرنگونی پدر او نقش داشته اند) پشتیبانی میکند و هم برای آزادی "همه" زندانیان سیاسی تلاش میکند. در جایی که آنان در برابر تبه کاریهای خامنهای عربستان را به رخ میکشند او میگوید: « اما دغدغه اول من عربستان سعودی و یا کشورهای دیگری نیست، من ایرانی هستم و اولین دغدغهام وضعیت کشور خودم است بنا بر این در این جهت من اصلا مقایسه نمیخواهم بکنم که کدام یک از این کشورها مسابقه نقض حقوق بشر با ایران گذاشتهاند!» و هنگامی که سخن از یکی از برجسته ترین گفتمانهای نیروهای ایدئولوژیک، یعنی اسرائیل و فلسطین بمیان میآید، او مینویسد: «من حقوق بشر را از یک دید جهانی میبینم. ولی این طبیعی است که چون ایرانی هستم و اولین وظیفه خودم را – تا زمانی که ملتها وجود دارند ملیت من تغییر نمیکند – طبیعی است که اولین تقدم من ملیت خودم باشد. این به مفهوم این نیست که به بقیه اهمیت نمیدهم».
جهان ما دگرگون شده است. نسل جوان ایران دیگر نه بمانند ما آرمانگرای ناب است که بیداری را در پای رؤیا قربانی کند، و نه نگاهش به خاندان پهلوی مانند نگاه ما ایدئولوژی زده و خودفریبانه است. این نسل میداند که انقلاب اسلامی نه تنها بیخردانهترین کار در تاریخ کشور ما، که یکی از بیهوده ترین خیزشهای تاریخ جهان بوده است، چرا که با برافکندن ساختاری که اگرچه خودکامه و سرکوبگر بود و میکشت و شکنجه میداد، ولی هم ایرانگرا بود و هم رفرم پذیر، خود را دچار ساختاری کرد که هم در کشتار و شکنجه و سرکوب گوی از همگان ربوده است و هم ایران را قربانی اسلام میکند و تا بنیان ایران و ایرانی برنکند، برنمیافتد، رفرم پیشکشش! امروزه کمتر کسی را میتوان یافت که افسانههای نیروهای ایدئولوژیک (چه اسلامگرا و چه چپ کهنهاندیش) را در باره سدهاهزار زندانی سیاسی و دهها هزار اعدامی و اره کردن دست و پای زندانیان، یا "نوکری" شاه برای امریکا، باور کند. نسل جوان میداند که پهلویها با همه تبهکاریهایی که به روزگار آنان انجام گرفت، بنیانگذاران و سازندگان ایران نوین بودند. این دگرگونی در رویکرد ایرانیان به پهلویها را برای نمونه میتوان در انبوه نامهها و نوشتههای آنان به خانواده پهلوی پس از خودکشی شادروان علیرضا پهلوی دید. نُه سال پیش از آن، خودکشی فرزند دیگری از این خاندان (شادروان لیلا پهلوی) نه تنها همدردی گروهی ایرانیان را برنیانگیخت، که برخی شانه بالا افکندند و آنرا سرانجام خوشگذرانی با دارائیهای مردم دانستند.
از آن گذشته کسانی که با نگاه شهروندانه و نه قبیله گرایانه به جهان مینگرند، برآنند که "رضا پهلوی" در نگاه نخست تنها و تنها "رضا پهلوی" است، یکی از میلیونها شهروند ایرانی که اندیشههای خود را گذشته از درست و نادرستشان بداوری مردم میگذارد، خواهان رسیدن به یک ایران دموکرات و گیتیگرا است، که مردم بتوانند در آن رژیم دلخواه خود را آزادانه برگزینند. به درستی سخنان او و آماجهای پیدا و پنهانش همان اندازه میتوان باور داشت یا نداشت که به سخنان هر ایرانی دیگری. تنها در نگاه دوم و سوم است که او در جایگاه پسر واپسین پادشاه ایرانی مینشیند.
شکایت از خامنهای، فراکشیدن چالش حقوق بشر در کنار چالش هستهای و گرد آوردن همه نیروها گرد این پرچم میتواند آغازگر راه نوینی در جنبش آزادیخواهی مردم ایران باشد، شایسته است که نیروهای ایرانگرا در پشتیبانی از این برنامه بکوشند، چرا که دُگمهای تنیده بر دست و پای نیروهای ایدئولوژیک آنان را از همراهی با این پروژه باز خواهد داشت.
مردم ایران در دو سال گذشته نشان دادند که اگر چشم اندازی در تیررس نگاهشان باشد، بیهراس از مرگ و کهریزک به خیابانها میآیند. آنان به هیچ روی چیزی از همدردان عربشان در مصر و تونس و سوریه کم ندارند. آنچه که راه را بر جنبش آزادیخواهی آنان بسته است و راهپیمائی سه میلیونی آنان را در هراس از "باخت"های ایدئولوژیک به "راهپیمائی دو ساعته سکوت در پیاده روها" فروکاسته است، همین اپوزیسیون است؛
اپوزیسیونی با انگشت شمار شاهزادگان،
و انبوهی از گدایان.
خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران زمین بدور دارد
مزدک بامدادان
mbamdadan.blogspot.com
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
-----------------
http://mbamdadan.blogspot.com/2006/11/blog-post_01.html .۱
http://mbamdadan.blogspot.com/2006/11/blog-post.html .۲
Betrachtungsweise, Approach .۳
۴. شاهزاده، سوار بر اسبِ سفید، محمد رهبر، روز آنلاین
http://maktoub.ir/book/mohajerani/213.php .۵
http://www.youtube.com/watch?v=6BJ2PrMTQ5s .۶
http://mbamdadan.blogspot.com/2010/02/blog-post.html .۷
۸. ای یاوه، یاوه، یاوه، خلائق! دانسته نیست که چرا هم چادر و هم فرم عربی آن "عبایه" تنها و تنها در میان مسلمانان از اندونزی تا اندلس (ساسانیان؟!) دیده میشوند و در میان زرتشتیان که بازماندگان فرهنگ ساسانیاناند، جایی ندارند.
نظر کاربران:
با سپاس فراوان از همه دوستانی که نوشته مرا شایسته بررسی دیدند و همچنین از تارنمای ایران امروز.
من در این جستار نه بدنبال هواداری از آقای پهلوی بوده ام و نه ایشان را در جایگاه یک رهبر سیاسی می بینم. از آنجایی که در چند روز آینده به برخی از پرسشهای آمده در پیامهای شما در چارچوب نوشته ای دیگر خواهم پرداخت، در اینجا به گفتن چند نکته بسنده می کنم:
۱) اگرچه امروزه کمتر کسی را می توان یافت که دم از حقوق بشر نزند، ولی این گفتمان هنوز در جایگاه شایسته خود در میان کنشگران اپوزیسیون ننشسته است.
۲) پشتیبانی از حقوق بشر باید بدون چون و چرا باشد و تک تک هموندان جامعه بشری را یکسان ببیند.
۳) درب سیاست راهبردی بر پاشنه سود و زیان می چرخد، اگر کاری سودمند است، باید به پشتیبانی از آن پرداخت، حتا اگر کارگزاران با ما در یک جبهه سیاسی نباشند.
۴) به گمان من باید این اندیشه در میان ما ایرانیان جا بیفتد که آنچه که از ما شهروندان پراکنده در سراسر جهان هموندان یک ملت را می سازد سود و زیان ملتی بنام ملت ایران است که در درون مرزهای زمینی و یا فرهنگی کشوری بنام ایران زندگی می کند. کسی که خوانواده اش را دوست ندارد، شهرش را هم دوست نخواهد داشت و کسی که شهرش را دوست نمی دارد، کشورش را، و آنکه به میهن خود مهر نمی ورزد، دروغ می گوید اگر دم از سرنوشت بشریت در هرکجای جهان می زند.
با سپاس دوباره از مهر شما
م. بامدادان
*
از اقدام آقای رضا پهلوی پشتیبانی میکنم. من خود را یک ایرانی دموکرات و جمهوریخواه، و پرچم شیر و خورشید را نشان رسمی کشور خود میدانم. به نظر من آقای رضا پهلوی یک انسانی دموکرات است که تا کنون هیچگاه خود را نماینده سلطنت طلبی ندانسته و شکل نظام آینده را به مردم واگذار کرده است. افسوس که بعضی از این هموطنان حاضرند با ولی فقیهه مدارا کنند ولی صدای امثال رضا پهلوی مبادا شنیده شود امیدوارم همۀ ما با خودمان و دیگران روراست باشیم.
*
در نوشته های مخالفان یک چیز مشترک موج می زند: تابو! براستی که ما در ساختن تابوها بسی زبردستیم. و البته در شکستن آنها سخت ناتوان. تابوی بیست و هشت مرداد، تابوی بیگانگان، تابوهای اعتقادی و ایدئولوژیک، تابوهای تاریخی، و تابوهای جغرافیایی. با آوردن نام این تابوها، چرخ استدلال از چرخش بازمی ایستد و جوانه های شک و پاسخ جویی در تندباد سرد خشک اندیشی یخ میزند. و سرانجام آنچه نابود می شود منافع ملی و درازمدت ایران و ایرانیان است و بس.
*
جناب مزدک بامدادان، اطمینان دارم که جنابعالی نیز، مثل من قبول دارید که، نهضت مشروطهی ایران هنوز روی زمین سفت قرار نگرفته و خیلی کار باقیست تا قانون اساسی ایران «زمینی» شود و تا آن زمان در بر همین پاشنه خواهد چرخید... شما نیک میدانید که جنبش مشروطه ی ایران از نهضت های پارلمانتاریستی در اروپا الهام گرفت، از مشروطهی ایران حدود ١٥٠ سال گذشته ست ،اولین قانون اساسی آن ١٠٦ سال پیش بامضای مظفرالدین شاه قاجار رسید. آماجهای نخستین مشروطه از دستاورده های رنساس و دمکراسی های اروپا الهام گرفته بود، که در حکومت های پارلمانی تجلی میکرد. قرار بود با نهادینه کردن قانون برای اداره ی مملکت، زمینه ی بهتری برای کار و زندگی فراهم شود. تا بلکه اکثریت مردم از عقب ماندگی ها و بدبختی ها نجات یابند . همه پاسخگوی قانون باشند و حتی شاهان با وظائف و اختیارات تعیین شده «متمدنانه» سلطنت کنند. چنین نشد... چرائی آن نیز معلوم ست. البته، هم شاهان و هم روحانیون زیر بار قانون نرفتند و نمی روند و هزار بلا هم بر سر مردم آوردند... اما پارلمانتاریسم در جهان به تکامل خود ادامه داد و بعنوان روشی معتبر و بی بدیل نهادینه گرده ست. در هر کجا که دموکراسی موجود ست اعم از کشورهای پادشاهی یا جمهوری ، در آنجا مجلسی مقتدر و قانون اساسی منسجم اعتبار دارد.
سئوال اینست که آیا جنبش میلیونی «رای من کو» تاکیدی بر نبود قانونمداری و قانون اساسی منسجم در کشور ما نمی باشد؟ باید مردم برای تغییر ، تدوین و تحصیل قانون اساسی مدرن و دربر گیرنده خواست های آحاد مردم تلاش کنند یا با تاکتیک های مهمتر و توسط «قهرمانان»؟ آیا مردم علیه جمهوری اسلامی و دیکتاتوری ولی فقیه و شرکا بپا نخاسته اند؟ به نظر من نیروهای «اقتدار گرا» اعم از نیروهای درون حکومتی و آنهائیکه در بین نیروهای مخالف حکومت سنگر گرفته اند اساسا با جنبش مشروطه و قانون اساسی سنخیتی ندارند چون از این را به اهداف خود نمی رسند. فرق نمی کند هواداران ولی فقیه یا رجوی و یا شاهدوستان .. ایران آینده نیاز به احزاب وفادار به پارلمانتاریسم دارد که بدون توجه به نتیجهی آرای انتخابات متمدنانه در رقابت انتخاباتی شرکت کنند. سازندگان ایران آینده از هم اکنون می توانند میثاق خود را برای تدوین قانون اساسی مردمی نشان دهند. نیروهائی که بسیار اقتدارگرایانه از هم اکنون پادشاه آینده خود یا رئیس جمهور خود را انتخاب کرده اند چگونه می توانند مدافع پارلماتاریسم باشند؟ مشخص پاسخ دهید چرا آقای رضا پهلوی از طریق کمک به جنبش قانون اساسی و مشروطه مردم دوستی و وطن پرستی خود را نشان نمیدهد؟
*
با درودی بسیار. من فکر میکنم در کشاکش جنگ جای یقه گیری نیست و اینکه صلاحیت وی را جهت پیگیری امری سترگ بر این بگذاریم که آیا ایشان از کودتای ۲۸ مرداد دفاع کرده است یا نه. ضمن محکومیت آن کودتای ننگین که من فکر میکنم علت العلل روی کار آمدن اسلامیون بوده نوشته فوق سرشار بود از راستی و ایراندوستی نویسنده آن که نشانگر داشتن درد وطن از سوی ایشان است. کاری که رضا پهلوی کرد حمله به قلب دشمن است نه مثل بعضی کسان که در ظاهر قصد کوفتن ولی فقیه را داشته ولی در باطن دل در دوستی با او. کاری که رضا پهلوی کرد شاید هیچکس تاکنون نکرد و آنانی که خرده میگیرند وی در صدد پایه گذاری یک دیکتاتوری دیگر است فهوای کلام مزدک بامدادان و بسیارانی دیگر را نفهمیدند. گیرم نامبرده علیرغم نظر آزادیخواهان قصد ایجاد دیکتاتوری دیگری را در سر داشته باشد. همکاری نکردن با وی در این برهه تاریخی نشان از این میدهد که آقایان قصاوتها و دیکتاتوری خونبار آخوندی را بر همکاری با رضا پهلوی در پی گیری حقوق ملت ترجیح میدهند. بجاست که آزاد اندیشان و خردورزان پرچم دمکراسی و آزادی خواهی و حقوق بشر را بر دوش کشند و در این راه با همت و همکاری هم بنیاد ظلم را برکنند. شرط لازم برای حصول این مهم به کنار گذاشتن پیش فرضهای ذهنی است که در آن گرفتار هستند که بیکن فیلسوف انگلیسی از آن با بتهای فکری یاد میکند. ایران و ملتش را دریابید
*
من از شما سپاسگزاری میکنم بابت این متنِ، امید که دجالان و حلقه به گوشان با خواندن و فکر کردن اندکی به هوش بیایند، ولی افسوس که فهمیدن برای این دسته خیلی
خیلی سخت است.
*
کلا چپها ی توده ای با ایرانی و ایرانیت مخالف هستند چپ هاییکه باید منشور انترناسیونالیزم را تبلیغ کنند اینک شدهاند یکی از مبلغان ناسیوناسیم عرب و کرد و ترک و غیره در ایران نه بخاطر انکه طرفدار این اقوام ایرانی هستند بلکه بخاطر دشمنی با ایران.
*
از اقدام آقای رضا پهلوی پشتیبانی میکنم. من خود را یک ایرانی دموکرات و جمهوریخواه، و پرچم شیر و خورشید را نشان رسمی کشور خود میدانم. به نظر من آقای رضا پهلوی یک انسانی دموکرات است که تا کنون هیچگاه خود را نماینده سلطنت طلبی ندانسته و شکل نظام آینده را به مردم واگذار کرده است. افسوس که بعضی از این هموطنان حاضرند با ولی فقیهه مدارا کنند ولی صدای امثال رضا پهلوی مبادا شنیده شود امیدوارم همۀ ما با خودمان و دیگران روراست باشیم .
*
به نظر می رسد مقدمات جایگزین کردن یک استبداد به جای استبداد دیگر توسط "روشنفکران" ما بار دیگر شروع گردیده است. نویسنده حتی از نام اصلی خویش ابا کرده است. فکر می کنم بعد از صد و اندی سال که از انقلاب مشروطیت می گذرد، ما را تحمل استبدادی دیگر بس است. آقای قدیانی به آقای خامنه ای گفته اند که وی از سر راه ملت کنار برود. من هم به آقای پهلوی و حامیانش همچون آقای مزدک بامدادان تمنا می کنیم از سر راه ملت کنار بروند. از قرار باشد آقای پهلوی در فردای ایران بر تخت سلطنت بنشیند همان بهتر که آقای خامنه ای همچنان بر تخت فعلی به جلوسشان ادامه بدهند. این طرح ها و برنامه ها مقدمه کاری بزرگ تر است. مردم ایران از مدت ها، پیش از، آقای پهلوی مبارزه برای حقوق بشر و مخالفت با آقای خامنه ای را شروع کرده اند. اگر این مهم حل بشود خود مردم آقای خامنه ای و همکارانش را نیز محاکمه می کنند و نیازی هم به سازمان ملل نیست. حالا فرض را بر این بگیرد که سازمان ملل این پیشنهاد را قبول کرد آیا آقای پهلوی قادر است آن را عملی کند؟ سنگ بزرگ علامت نزدن است. از سرراه ملت کنار بروید لطفا.
*
با دورود بر مزدک بامدادان که خوب نوری به ریشه ها انداختید و افسوس که بعضی از این هموطنان قدیمی حاضرند با ولی فقیهه مدارا کنند ولی صدای امثال رضا پهلوی مبادا شنیده شود البته این توهمی بیش نیست و نسل جوان و مردمی که لحضه به لحضه با بالا رفتن دلار سفره هایشان خالیتر میشود با این حرفها نظرشان نسبت به این پیشنهاد رضا پهلوی بیشتر نزدیک است تا گیر کردگان در 28 مرداد 1332!
*
با سلام
مخالفت مبهم و شرمگینانه با مبانی نظام یزدان محور جمهوری اسلامی، و ناسازگاری و گاه دشمنی کور کورانه با هرچه نشانی از ایران و ایرانیگری دارد؛ از ویژگیهای بسیاری از روشنفکران ظاهراً سکولار ایران، به ویژه نیروهای چپ در حدود 35 سال گذشته است. این رویکرد که گاه رنگی پوپولیستی (در شکل ضد امپریالیستی، ضد صهیونیستی و غیره) نیز به خود میگیرد، پدیدهای ناپسند است که به رکود و واپسگرایی و همسو شدن با رشد نایافته ترین اقشار جامعه ایرانی میانجامد. من نیز که خود از فعالین مارکسیست پیش از انقلاب هستم، بر این باورم که بالاخره روزی روشنفکران و نخبگان جامعه ایران باید تغییر روش دهند و بیش از آنکه در رؤیای دستیابی به باور و کلیشهای موهوم باشند، امروز را دریابند و همۀ تلاش خود را برای بهره گیری از امکانات منطقی و پسندیده موجود برای رهایی از استبداد و ارتجاع قرار دهند. تاریخ دیرینۀ کشور ما (و دیگر کشورها)، نشان داده که میهن، عاملی ورجاوند و نیک گوهر برای بسیج نیروهای مردمی و مترقی در مبارزه با استبداد است. میهن و کشور ایران، پدیده ای واقعی است که زندگی و رفاه امروز و فردای انسانهای زیادی را با هر زبان و قومیت؛ میتواند در دامن خود تأمین کند. من ضمن تأیید کلیات مقالۀ آقای بامدادان؛ از اقدام آقای رضا پهلوی پشتیبانی میکنم. من خود را یک ایرانی دموکرات و جمهوریخواه، و پرچم شیر و خورشید را نشان رسمی کشور خود میدانم. به نظر من، آقای رضا پهلوی؛ یک انسانی دموکرات است که تا کنون، هیچگاه خود را نماینده سلطنت طلبی ندانسته و شکل نظام آینده را به مردم واگذار کرده است. امیدوارم همۀ ما با خودمان و دیگران روراست باشیم و با دلیری تمام، هر چیزی را به روشنی تعریف کنیم و آن را با نام واقعی خودش بخوانیم. حرکت افرادی مانند اکبر گنجی که برای نفی نکردن نطام اسلامی "ولایت فقیه"، آن را "نظام سلطانی" مینامد، روشی بسیار ناپسند و مغلطه گرایانه است. آقای رضا پهلوی، از بسیاری مبارزین سکولار و غیر سکولار ایران روشنتر صحبت کرده و قابلیت زیادی برای قرار گرفتن در گروه یا شورای رهبری مبارزات دموکراتیک و ملی ایران دارد.
پیروز باشید بهرام خراسانی
*
من به نویسنده نامه که اکنون چند دهه در خارج از کشور زندگی میکند و در زیر بمباران تبلیغات پوچ "آزادیخواهانه" رسانه های آمریکایی-اسرائیلی قرار گرفته خرده نمیگیرم. اما در مورد گلیه ایشان که چرا آزادیخواهان ایران در مورد مانور اخیر وارث تاج و تخت پهلوی سکوت کرده اند، دلیلش این است که وی از مدافعان سرسخت کودتای 28 مرداد و فساد لجام گسیخته مالی و اخلاقی دربار پهلوی میباشد. این دو عامل بعلاوه روحانیت نیروهای بازدارنده، سنتی و تاریخی توسعه سیاسی و گسترش آزادیهای مدنی در ایران بودند. گذشت زمان شاید خیلی از مسائل را از اذهان بزداید ولی تاریخ را قطور تر میکند. خواهشمندیم به جای اینکه آزادیخواهان ایران را مورد شماتت قرار دهید به تاریخ رجوع فرمایید. باشد که موجبات غبار آلودگی ذهن حضرتعالی از آلاینده های تبلیغاتی فریبنده و ژستهای عوامفریبانه فراهم آید. امروز در حهان صحبت از "طرح نو" در میان جهانیان میشود و نویسنده مبادی آداب ما اندر خم کوچه آریامهر و صدای آمریکاست.
*
با درود و احترام.
باید حمایت کرد و همدلی. اما باید چیزی باشد تا با آن همدلی کرد. از قرار شما چیزی یافته. اما از نوشته شما چیزی یافت نشد. مگر از آنچه یافت می نشود. البته مخالفت شما را با بعضی ها متوجه شدم.
*
این نوشتار یکسره بر بنیاد منطق و استدلال است. آنانکه با این اندیشه ها مخالفند بهتراست دست از پناه بردن به تشبیه و رویکرد ایدئولوژیک بردارند و بجای نسخه پیچیدن برای جهاینان، که تنها پوزخندی بر لبان مردم دنیا می نشاند، و بجای سرزنش اسرائیل! که اگر در مرزهای شرقی اعراب نبود، خدا میداند چند بار دیگر سرزمین مان به خاک و خون کشیده می شد، ریشه چرکین بیماری را در خانه بجویند و در پی درمان برآیند.