iran-emrooz.net | Wed, 16.11.2011, 8:06
بختیار، سیاستمداری که در تاریخ بزرگ شد
حسین باقرزاده
|
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
متن گفتار در کنفرانس «نگاهی دیگر به اندیشه بختیار»
11 نوامبر 2011 - 20 آبان 1390 لندن
انقلاب سال ۱۳۵۷ تنها یک تحول ساختاری در صحنه سیاسی ایران نبود. این انقلاب، همچنین میدانی بود برای آزمایش اندیشه و عمل نخبگان فکری و سیاسی و اجتماعی ایران - آزمایشی که عموما در آن مردود شدند و تنها معدود افرادی از آن سربلند بیرون آمدند. یکی از این افراد شاپور بختیار بود، کسی که در آخرین لحظات در سنگر دفاع از یک حکومت سکولار قرار گرفت و سعی کرد به مانند یک سرباز وطنپرست تا آخرین گلوله خود مقاومت کند. این تلاش، اما، در برابر توپخانه سهمگین دشمن که از هر طرف بر سر او میبارید محکوم به شکست بود، و سرانجامی هم جز این نداشت. حکومت ۳۷ روزه بختیار در زمان خود از سوی جامعه سیاسی روز مردود شناخته شد، ولی با گذشت زمان، اهمیت تاریخی آن به صورت فزایندهای مورد تصدیق دوست و دشمن قرار گرفته است. بختیار از معدود سیاستمدارانی است که در زمان خود تنها و مهجور زیست، ولی در تاریخ بزرگ شد.
انقلاب ۵۷ حرکت کوری بود که جامعه سیاسی و روشنفکری ایران را هیجان زده کرد. این حرکت همه نیروهای سیاسی از چپ و راست و میانه را به خود جذب کرد، و هر کسی از ظن خود به حمایت از آن برخاست. به مرور زمان، اما، روشن میشد که خصلت این انقلاب مذهبی و واپسگرایانه است. در این شرایط، وظیفه رهبران سیاسی سکولار بود که خطر پیش رو را درک کنند و برای دفع و پیشگیری از تحقق آن چاره بیندیشند. و وظیفه نخبگان جامعه و به خصوص قشر روشنفکر این بود که به جای این که مجذوب حرکت تودهای مردم و شعارهای انقلابی آنان شوند مشعل به دست بر سر راه این حرکت قرار گیرند و راه پیش رو را روشن کنند تا مردمی که از استبداد رژیم شاه به فغان آمده بودند از چاله به چاه نیفتند. ولی غالب این نیروها نه فقط در انجام وظیفه خود قصور ورزیدند و بلکه خود به این حرکت کور پیوستند و آن را به سوی پرتگاه جمهوری اسلامی سوق دادند.
این سخن را من در آبان ۵۷ که هنوز حرکت انقلابی اوج نگرفته بود در دفتر ایرانشهر لندن به زندهیادان احمد شاملو و غلامحسین ساعدی گفتم. شماره ۵ هفتهنامه به سردبیری شاملو با سر مقالهای به قلم ضیا موحد حالت کاملا شعاری در حمایت از جنبش انقلابی به خود گرفته بود. من به عنوان بنیانگذار و ناشر ایرانشهر که در باره خط مشی آن در آغاز مفصلا با شاملو صحبت کرده بودم از این کار بر آشفتم و به آنان اعتراض کردم. به شاملو و ساعدی گفتم آن چه که ما میبینیم حرکت کوری بیش نیست و معلوم نیست سرانجام آن به کجا ختم خواهد شد؛ و وظیفه ما به عنوان یک روزنامهنگار نه این است که آن را به سوی جلو هُل دهیم و بلکه باید با اطلاع رسانی دقیق و انعکاس نظرات مختلف، چراغی فراراه آن قرار دهیم تا مردم راه خود را آگاهانه انتخاب کنند. سخن من با این دوستان البته به سادگی به نتیجه نرسید و تا مشترکاً بر روی این موضوع توافق کنیم و ایرانشهر را به مسیر از پیش تعیین شده آن برگردانیم نشریه یک هفته از انتشار باز ماند.
آن چه که در دفتر ایرانشهر در لندن گذشت نمونه کوچکی بود از آن چه که در جامعه سیاسی و روشنفکری ایران در آن روزها میگذشت. تب انقلاب همه و همه جا را فرا گرفته بود و کمتر کسی به سرانجام آن میاندیشید. حرکت کوچکی که با یک مقاله در روزنامه اطلاعات در سال ۵۶ شروع شده بود به تدریج به بهمن عظیمی تبدیل گردید و بر سر راه خود همه چیز را نابود میکرد. عنصر سیاسی و روشنفکری ایران نیز مبهوت و مقهور این حرکت کور شده و به آن پیوسته بود. کمتر کسی به دموکراسی و حقوق بشر میاندیشید و یا خطر استبداد مذهبی را جدی میگرفت. این خصوصیت حتا در ماههای آخر پیش از انقلاب که به تدریج آشکارتر میشد نتوانست باعث بیداری شیفتگان انقلاب شود و آنان را به چارهجویی وادارد. و نتیجه این شد که وقتی شاپور بختیار در آخرین روزهای رژیم شاه وارد عمل شد تا شاید بتواند از استقرار رژیم مذهبی مانع شود کمتر کسی به یاری او شتافت.
بختیار از معدود کسانی بود که خطر استبداد مذهبی را به خوبی درک کرده بودند، و مهمتر از آن این که او حاضر شده بود با شنا کردن بر خلاف جریان آب، بر اساس تشخیص خود عمل کند. یعنی درک واقعیت، و عمل بر اساس آن. بسیاری در اولی لنگ زدند و کمتر کسی حاضر بود که دومی را مرتکب شود. بینش و شجاعت عمل: این دو خصوصیتی بود که بختیار داشت و هیچ کس دیگر در موقعیت او نداشت. آن چه که بختیار نداشت زمان بود. بختیار در شرایطی به نخست وزیری ایران برگزیده شد که زوال رژیم شاه قطعی به نظر میرسید. حکومت شاه در سراشیبی سقوط قرار گرفته بود و به سختی میشد تصور کرد که کسی بتواند از سرنوشت محتوم آن جلوگیری کند. ولی این واقعیت نه از اهمیت کار بختیار کم میکند، و نه میتواند توجیهگر کار آنانی باشد که به رغم همه ادعاهای سکولاریزم، ملیگرایی، ترقیخواهی، آزادیخواهی و دموکراسی و حقوق بشر او را در آن روزهای حساس تنها گذاشتند و یا حتا او را طعن و لعن کردند.
بختیار در فاصله کوتاهی از روی کار آمدن خود اصلاحات سیاسی را آغاز کرد. ساواک منحل شد، زندانیان سیاسی آزاد شدند، تیغ سانسور از روی مطبوعات برداشته شد و فضایی دموکراتیک بر جامعه ایران حاکم گردید. او معتقد به سوسیال دموکراسی بود و انجام انتخابات آزاد را به مردم ایران وعده میداد. بعدها تقریبا برای همه مسلم شد که حکومت بختیار آخرین شانس استقرار یک نظام دموکراتیک در ایران بوده است. اگر درد انقلابیون، استبداد رژیم شاه بود با ادامه حکومت بختیار میشد انتظار داشت که این استبداد خاتمه پیدا کند. ولی آنان که برای برقراری حکومت مذهبی تلاش میکردند به نفی استبداد شاه قانع نبودند و بلکه استقرار استبداد دیگری را تدارک میدیدند. و در این میان، خیل نیروهای سیاسی سکولار چپ و ملی و مذهبی بودند که به جای این که به یاری بختیار بشتابند، جانب انحصارطلبان مذهبی را گرفتند. حتا یاران قدیمی بختیار در جبهه ملی نیز او را تنها گذاشتند و به حمایت از خمینی برخاستند.
حکومت کوتاه بختیار در آن روزها جدی گرفته نشد و زود به پایان رسید. اخطارهای او در باره خطر استبداد نعلین کمتر گوش شنوایی یافت، و باید زمان میگذشت تا واقعیت دردناک و خونبار تاریخ درستی آنها را ثابت کند. زمان زیادی به طول نکشید تا این واقعیتها بروز کند و یک یک کسانی که آن روزها اخطار او را نادیده گرفتند شلاق آن را بر تن خود احساس کنند. آن چه که رخ داد البته سدها برابر خشنتر و مخوفتر از آن بود که حتا خود بختیار میتوانست آن را تصور کند و یا اخطار میداد. و این خشونتها همه کسانی را که با استبداد مذهبی/فقهی مخالف بودند و در عین حال در آن روزها به حمایت از خمینی شتافتند و بختیار را تنها گذاشتند و یا فعالانه علیه او به مبارزه برخاستند، در بر گرفت. کسی نبود که از این سرنوشت در امان بماند. تنها زمان لازم بود تا این شتر خشن بر در خانه همه بخوابد.
پیش از همه یاران پیشین خود بختیار طعم استبداد مذهبی را چشیدند. جبهه ملی که به حمایت از خمینی برخاسته بود جزو اولین گروههایی بود که در فاصله کوتاهی پس از انقلاب طرد شدند، و سپس وقتی جبهه ملی در ۲۵ خرداد سال ۶۰ در مخالفت با قانون قصاص قصد تظاهرات داشت خمینی آنان را مهدورالدم اعلام کرد. به فاصله کوتاهی، مجاهدین خلق پاداش حمایت از خمینی را با اعدامهای دسته جمعی و سرانجام قتل عام سال ۶۷ گرفتند. طولی نکشید تا گروههای چپ حامی خمینی و جمهوری اسلامی مغضوب او قرار گیرند و با خشونت سرکوب شوند. و در این میان، تقریبا همه روشنفکران و نویسندگان و هنرمندان و دگراندیشانی که آن روزها بختیار را تخطئه میکردند و به حمایت از انقلاب برخاسته بودند هر یک به شکل و نوعی طعم استبداد خشن نعلین را با جان و تن خود چشیدند و آواره و معزول و مطرود و ممنوع و زندانی یا کشته شدند. بی دلیل نیست که در طول زمان، همه آنانی که با استبداد شاه به مبارزه برخاسته بودند و بختیار را در آن روزها طعن و لعن میکردند به تدریج زبان و واژگان خود را تغییر دادند و اکنون کمتر کسی است که از او جز به نیکی یاد کند.
در تاریخ لحظاتی پیش میآید که عمل یک سیاستمدار سرنوشتساز میشود. اهمیت این عمل معمولا در همان زمان شناخته میشود و مورد تأیید قرار میگیرد. کار بختیار، اما، از نوع دیگری بود. کمتر کسی اهمیت کار بختیار را در آن زمان درک کرد، و بلکه هر چه از زمان بیشتر گذشت گروههای بیشتری به اهمیت کار بختیار پی بردند و به تلویح یا تصریح به آن اذعان کردند. اکنون دیگر تنها گروههای سکولار نیستند که به اشتباه خود در حمایت از خمینی پی بردهاند. حتا اسلامگرایانی که ستونهای اصلی رژیم خمینی را تشکیل میدادند و امروز مغضوب همین نظام قرار گرفتهاند به این واقعیت رسیدهاند. برای نمونه امروز مصطفی تاج زاده عضو مرکزیت سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و معاون سابق وزیر کشور صریحاً میگوید که زمان شاه همه آزادیها از قبیل آزادی عقیده و مذهب و پوشش و هنر و ادبیات و روابط شخصی و مانند اینها بود به جز آزادی سیاسی، و نتیجه میگیرد که کمبود ما فقط آزادی سیاسی بود(۱). او در واقع میپذیرد که با روی کار آمدن بختیار که آزادی سیاسی را تأمین میکرد نیازی به انقلاب نبود و اکنون در این حسرت تاریخی به سر میبرد که با انقلاب علاوه بر آزادی سیاسی بسیاری از آزادیهای دیگر را نیز از دست دادهایم.
به این ترتیب، هر چه زمان میگذرد اهمیت کار بختیار بیشتر شناخته میگردد. عمل بختیار در زمان خود سرنوشتساز نبود، ولی کاری تاریخی بود. او برای جلوگیری از استقرار نظامی پا جلو گذاشت، و طعن و لعن دوست و دشمن را به خود خرید، که میرفت تا استبدادی خشن و مخوف را برقرار کند. این نظام مستقر شد و هزاران هزار دوست و دشمن و از جمله خود او را قربانی خشونت عریان خود کرد. بختیار پس از حکومت کوتاه خود به مبارزه با رژیم از خارج کشور ادامه داد و فعالیتهایی کرد که موضوع سخن من نیست و میتوان به صورت انتقادی به آنها برخورد کرد. ولی اقدام بینتیجه او در دی ماه ۵۷ در مقابله با استقرار استبداد مذهبی به عنوان یک عمل مسئولانه و شجاعانه در تاریخ معاصر ایران ثبت شده و روز به روز اهمیت آن بیشتر شناخته میشود. آن روز دور نیست که مردم ایران یاد او را گرامی دارند و کار او را در آن لحظه تاریخی قدر بشناسند.
۱. http://www.youtube.com/watch?v=ERCP1LmT5TU&feature=player_embedded