iran-emrooz.net | Sun, 23.10.2011, 5:42
روانشناسی قدرتِ بیمرز
ناصر کاخساز
|
اعتقاد در شرایط تحریک عاطفی، فردیت و تنوع را در گروههای مردم از بین میبرد و آنها را به «توده» تبدیل میکند- یعنی به ارگانیسم یگانهی یکدستی که انتقاد را پدیدهای غریب میداند. پس واژهی کلیدی در شناخت مدیریتِ اعتقادی، واژهی «توده» است ، نه واژهی رهبری. به همین سبب هرچند در آغاز این رهبر است که تودههای پیراموناش را از راه تحریک اعتقادی رهبری میکند، اما به تدریج خودِ او با قرار گرفتن زیر تاثیر تحریک اعتقادی تودهها از راه توهمی که او خود در آنها ایجاد کرده، زیر رهبری آنها قرار میگیرد.
همانگونه که رهبر با تحریک عاطفی، توده ها را رهبری میکند، تودهها نیز تحریک عاطفی را به رهبری باز میگردانند و از راه ستایشهای بیمرزی که از او میکنند، خرد او را از او میستانند و او را تابع تصویری میکنند که از او خلق کردهاند تا جایی که او، نه تنها به امامت خود باور میآورد، بلکه بتدریج بالهای جادویی را به شانههای خود میبندد تا از نردبان قدرتی فراطبیعی بالا رود و به اریکهی خدایی گام بگذارد. آنچه که رهبر را به زیر رهبریِ تصویری که توده ها از او ساختهاند قرار می دهد، لذت بیمارگونهای است که او از ستایش شدن میبرد و نمیداند که تودهی ستایش کننده با ستایش بیمرز خود از او، بواقع به حریم فردیت و استقلال او تجاوز میکنند.
چه چیزی سبب میشود که دستگاه حسی انسان برای درک زشتی از کار میافتد؟ چگونه یک انسان در امواج خروشان تملق بیمرزی که پیرواناش نثار او میکنند، غرق میشود و در یک مستی فراطبیعی، دیگر تفاوت میان نیکی و زشتی را حس نمیکند؟ و چون این را نمیفهمد به ستایشگر خود، که با ستایش بیمرز خود به او تجاوز میکنند، عشقی بیمارگونه پیدا میکند. چگونه است که او روحش را تسلیم این تجاوز به قلمرو «خود» میکند؟
پاسخ این پرسشها را در مستغرق شدن انسان در امواج فراطبیعیِ لذت، لذت بیمارگونه از عین شدگی خود، یعنی از ابژه شدنِ خود، باید یافت. این احساس لذتِ مازوخیستی ریشهی تهاجم سادیستی به مخالفان است. پشت سر هر متجاوز بزرگی یک مازوخیست حقیر پنهان است.
تملق و چاپلوسی را که بپذیری پیروِ پیروانات میشوی. یک دیکتاتور بدین گونه بندهی شرایط جبریای میشود که خود در بوجود آوردن یا گسترش آنها سهیم بوده است. پس او با رهبری تودهها به زیر رهبری آنها در میآید، و بدینسان به قلمرو جبر وارد میشود و توانایی بازگشت به آزادی را، که مستلزم رها شدن از سلطهی تودههاست، از دست میدهد.
تفاوت میان یک دیکتاتور سیاسی با یک مستبد دینی یا مسلکی این است که دومی از پیروانی برخورددار است که از طریق اعتقاد به او اتصال می یابند. پیروانی را که از طریق اعتقادی به رهبر متصل می شوند صرفنظر از ابعاد و اندازه - توده می نامیم. یعنی توده بیبُعد است. این ارتباط اعتقادی کاملا دو سویه- بین توده و رهبر - در یک فضا یا منطقهی فراطبیعی وهم آلود شکل میگیرد. رهبر و توده با متوهم کردن یکدیگر، یکدیگر را رهبری می کنند. دیکتاتور برای اعمال قدرت در این فضای اعتباری طلب مشروعیت می کند و زیر تاثیر مستی خلسه آوری که در این فضا بدست می آورد به اجرای نیات توده پیروان خود، که خود به آنها شکل داده است و اکنون در بند آنها بدام افتاده است، میپردازد. نیاتی را که دیکتاتور خود در پیروان اش بوجود آورده است تا آن ها را به یک اند ام واره یعنی به یک توده تبدیل کند، اینک خودِ او را به بند می کشد و زندانی توهمات توده می کند . تودهی پیروان اکنون از او می خواهد که بال های اثیری را به ترقوههایش بچسباند و از اریکهی قدرت خدایی بالا رود.
رهبران معظم، زیر فشارِ بارِ متراکمِ خداگونگیِ قدرت ، ظرفیت تحمل طبیعی خود را که از دست میدهند، در یک مکانیسم تدافعی، از قلمرو احساس لذت طبیعی فرا میروند و در یک منطقهی مه آلوده فرود میآیند. در منطقهی مهآلود یک غیبتِ - Absence- عصبی صورت میگیرد. تولید متافیزیک در این غیبت یا ابسانس عصبی صورت میگیرد. این یک منطقهی اثیری در روح بیمار است که بیمارِ قدرت، بار قدرت را در آن به زمین میگذارد. این جا او تخلیهی روحی میکند و باک بنزین آپارات منهدم کننده در روان خود را پر میکند.
رهبران معظم به کمک توهّمی که توده به آنها میدهد، عظمت فراطبیعی مییابند. همزمان، اما، توده به کمک «توهّم»، رهبر را به زیر رهبری نامرئی خود میکشد. پس چون توهّم، رهبر را به توده پیوند میدهد، دفاع از «وهم» جنبهی قدسی پیدا میکند و خشونت، برای دفاع از امر قدسی مشروع میشود. پس خشونت زادهی نقش دوگانهای است که «توهّم» در این میان، بازی میکند. یعنی خشونت، زادهی تضادی است که بین مفهوم توده و کارکردِ توده وجود دارد. توده که رهبری شدن، ویژگی ذاتی اوست، به کمک مکانیسمِ توهّم، «رهبر» را زیر رهبری خود میکشد و در باران سیلآسای ستایشهایش او را شیفتهی خود میکند.
این ویژگی «توده» که میتوان آن را قدرت رهبری کنندهی نامرئی توده نامید، در کتاب «توده و قدرت» اثر الیاس کانِتی، که ویژگیهای توده را برمیشمارد، ناگفته مانده است. گرچه فرانتس کافکا در داستان کوتاهِ «سرهنگ امپراتوری» آشکارا به این ویژگیِ رهبری کنندهی توده اشاره کرده است.
رهبران معظم همواره در قلمروِ میان متافیزیک لذت و جهان مادی قدرت، در آمد و شداند تا روح خود را به هیجانِ قدرت نامحدود- که میتواند شریانهای عصبی مغز را ازهم بدَرَد- عادت دهند.
هیجانِِ پرستیده شدن، برای یک شاه که در خاندان شاهان به بار آمده است و طعم عظمت را از پیش، چشیده است، ابعاد متفاوتی دارد. اما در مورد فرودستی که تازه به بتوارگی رسیده است، با یک فروپاشی کامل شخصیت روبرو هستیم . یعنی با فروپاشی در این «خودِ» ـ به گفتهی کارل مارکس ـ انسانیت زدایی شدهای که از ذات خویش بدور افکنده شده است، روبرو هستیم. و بدینسان است که زشتی برای او نیکی است و تجاوز به یکی خدمت به دیگری است.
حالت غیرعادی کِبرآمیز و لذت غیرطبیعی قدرت را به هنگام ایراد سخن، در چهرهی این گونه رهبران میتوان به روشنی مشاهده کرد. ایراد سخن، گونهای از بکار گرفتن قدرت است. گونهای اِعمال سلطه است. سادیسمی است که هدف آن مخفی کردن مازوخیسمِ نهان در روح پیشوا یا رهبر است. این منطق قدرت است که به واژههای نامربوطِ رهبر معظم معنا میدهد. تودهی مات که مطلقا به واژههای رهبر نمی اندیشد، با اطاعت مطلق بهتآمیز خود رهبر را مبتلا به هالوسیناسیون میکند. پس فاعل اصلی در این رابطه تودهی بیبُعد است. گفتیم که تودهی بیبعد کیفیت فعلیت یافتهای از پیروان است که رهبران معظم را به قربانیان بیارادهی خود تبدیل میکند. کیفیت فعلیت یافتهای از پیروان که با حجم و اندازهی خود تعریف نمیشوند.
تفاوت دیکتاتورهای سکولار با مستبدان مذهبی در این است که سکولارها از این لجستیکِ متافیزیکی در حیات ذهنی خود محروماند و این، آنها را دچار تردید و تزلزل در بکارگیریِ کشتارهای جمعی میکند. (باید توجه داشت که رهبرانی مانند بشار اسد و صدام دیکتاتورهایی کاملا سکولار نیستند چرا که به ایدئولوژی بعثی متکیاند) همین تردید و تزلزل در مورد پهلوی دوم بود که به تعبیری سبب پیروزی انقلاب شد. مستبدان مذهبی به آسانی بیشتری جنایت میکنند. چرا که آنها اعتقاد دینی خود را مسئول جنایت متافیزیکی خود قلمداد میکنند و بدینسان شانههای خود را از زیر فشار اِعمال خشونت سبک میکنند. این تخلیهی فراطبیعی به مستبدان مذهبی قدرت نامحدودِ اِعمال سلطه میدهد.
درست به همین سبب تا وقتی که اپوزیسیون ایرانی به یک وفاق عمومی گِردِ شعاری مبتنی بر نفی ولایت فقیه دست نیاید، امید به هر تغییر اساسی، امیدی فراطبیعی است. مادام که ولی فقیه در قدرت بماند، هر تغییری زیر نظر او به ضدتغییر استحاله مییابد و نتیجهاش یاس و حرمان برای ملت خواهد بود. بدون یک شعار محوری و قاطع، مردم به اپوزیسیون اعتماد پیدا نمیکنند. این روانشناسی مردم است. آنها به دنبال رهبران مردد به راه نمیافتند. و به آنها اعتماد نمیکنند. آنها میزان قاطعیت اپوزیسیون را با تردید اپوزیسیون به راس حاکمیت (و نسبی کردن ولایت فقیه) ارزیابی میکنند.
تنها قاطعیت اخلاقی و سیاسی رهبران اپوزیسیون است که به آنها از نظر مردم جذابیت میدهد. تکّدی اخلاقی با ظاهر عملگرایی مدرن، در جهت مشروعیت بخشیدن دوباره به رژیمی است که مشروعیتاش را دیری است از دست داده است. مستبدان دینی نمیتوانند بدانند که عقل کل، یعنی خدا به گفتهی فیشته، مستقل از آزادی فردی وجود ندارد. تاکتیکیستهای سیاسی نیز با مدرنیسم صوری خود نمیتوانند بدانند که- به گفتهی فیشته- «آزادی یک وظیفهی اخلاقی دایمی است.» یک گوهر برترین و پیشینی و ترانساندانتال است. تاکتیکیسم سیاسی، درک توطئه آمیزی از آزادی دارد و نمیداند که با حمایت از جمهوری اسلامی از بیرون، از سویی بیاعتمادی مردم را و از سوی دیگر بیاعتمادی جمهوری اسلامی را میدرود. او بجای ایدئالیسم آزادیخواهانه بر ماتریالیسمِ برد و باخت تکیه میکند و از آنجایی که بازی با تاکتیکها به شگرد او تبدیل میشود، در اغتنام فرصتها بسود خود زیرک و زرنگ میشود. بازدهی صعودی زیرکی و زرنگی او در پوکر سیاست تابع بازده نزولی هوشمندی سیاسی اوست. دستگاه تحلیلی او رویدادها را در کوتاه مدت شناسایی میکند چرا که برد از نظر او در کوتاه مدت رخ میدهد. ناامیدیاش از برد نهایی و معنوی نیز او را به برد در لحظه وابستهتر میکند و به همین سبب ویزیون سیاسی ندارد و درکاش از مدرنیسم عملکرد قوانین بازار در تعیین قیمت کالا است. یعنی در تئوری قیمتها تابع ارزش آخرین واحد کالای مصرفی است. یعنی قیمت اولین نخ سیگار را بیستمین نخ سیگار، که حاوی پایینترین حد ارزش برای مصرف کننده است، تعیین میکند. او به بهای این آخرین نخ سیگار به تحلیل رویدادها در بازار سیاست میپردازد و بر این اساس با قدرت حاکم وارد بازی میشود. بازی کم ارزشی که با نفی دو اعتماد، همچنان که در بالا گفتم، ادامه مییابد و به صورت یک اعتیاد حمایت از قدرت درمیآید.
ناصر کاخساز
سیام مهر ۱۳۹۰
http://nasserkakhsaz.blogspot.com/