iran-emrooz.net | Wed, 06.04.2005, 17:04
آيا واقعا کاری نمیشود کرد
مسعود بهنود
http://www.behnoudonline.com
چهارشنبه ١٧ فروردين ١٣٨٤
آن چه از سه روز پيش در مجلس شورای اسلامی اتفاق افتاده، اخراج خبرنگاری که گوشه ای از پرده را بالا زده بود، از چندين جنبه جای کاوش دارد. از ديدگاه وظيفه خبرنگاران که کارشان جست و جو و به دست آوردن خبرست، از جايگاه مجلس به عنوان خانه ملت که به طور اصولی نمیتواند مدافع آزادی بيان و آگاهی مردم نباشد، و سرانجام از جهت وضعيت فعلی کشور که در آستانه انتخاباتی که به طور چشم گيری در آينده و سرنوشت کشور اهميت دارد و سخت ترين گروهها با مردم مهربان شده و حرفهای سابق از دست نهاده و سعی میکنند با هر کرشمه نظر عموم را به خود و به انتخابات جلب کنند تا بعد که خر از پل بگذرد و چه بر سرها آورند. در چنين حالی عجب است چنين کاری، يعنی اخراج خبرنگاری از مجلس، آن هم مجلسی که به قاعده حضور مردم عادی هم در آن ممنوع نمیتواند باشد. اما از نگاه يک گروه از محافظه کاران به قدرت و حکومت هم میتوان اين ماچرا را ديد. آنها کسانی هستند که هر گاه قدرتی به دست آوردهاند از آن در جهت منافع و خواستهای خود بهره گرفتهاند و البته اين خواستها گاه هم با منافع ملی همسو بوده است، اما اين بار نيست.
کارپرداز فرهنگی مجلس، با همه آن چه اين روزها گفته و نوشته میشود چنان مسلط و بیاعتناست که به خبرنگاران میگويد" تا من هستم خانم مسيح علی نژاد حق ورود به مجلس نخواهد داشت." توجه کنيد. از نظر او مجلس اگر آن نباشد که رضاشاه میگفت دست کم خانه شخصی است. او نمیگويد تا از اين خبرنگار رفع اتهام نشده، نمیگويد وی به علت تخلف از قانون نمیتواند به مجلس وارد شود، نمیگويد مصالح چنين حکم میکند و مثلا خانم علی نژاد از فلان آئين نامه و قانون تخلف کرده است و نمیگويد ... نه. از اسلام و نظام هم دليلی نمیبيند که مايه بگذارد. برای او همه اينها در پرتو يک چيز رنگ میبازند "من". بنابراين من محسن کوهکن کارپرداز مجلس که با سه در صد رای مردم تهران به نمايندگی انتخاب شده کافی است. خودم وسط زمينم و حکم میرانم و کسی هم نمیتواند آن را نقص کند. ادبيات استبدادی.
اين که آقای کوهکن اين اختيار و قدرت از کجا به دست آورده است موضوع سخن نيست که حرکات وی را حتی در سالهای اخير که در اتاق بازرگانی بود میتوان مثال آورد که نظارت استصوابی را وارد سيستمی کرد که از سالهای اول انقلاب با درايت مهندس خاموشی به طور نسبی با مصلحت انديشی و رای صاحبان صنايع میگشت، اما وقتی آقای کوهکن از کرسی مجلس محروم ماند و لابد به حکم حزب متبوعش به اتاق بازرگانی فرستاده شد و میگفت برای نجات مهندس از دست اصلاح طلبان آمده، کارهائی در آن جا صورت گرفت که در نهايت صدای سالخوردگان محترمی مانند آقای ميرمحمدصادقی را هم بلند کرد. و چنين نتيجه داد که اتاق بازرگانی و صنايع تبديل به پايگاهی انتصابی شد که مانند دوران رياست مهندس شريف امامی با ابلاغ دستورهای از بالا اداره میشود و مجمعی نمايشی است. اين طرز تفکر که آقای کوهکن آن را نمايندگی میکند همه نهادهای کشور را اينچنين میپسندد. خالی از شور و مردمی و مملو از راز و رمزهای متکی به قدرتهای بالا. حياط خلوتهائی که هر گاه به دست اعضای هيات موتلفه افتاده ديگر از دستشان خارج نخواهد شد مگر با مرگ. نگاه کنيد به حضور واعظ طبسی در مقام توليت آستان قدس، دکتر جاسبی در راس دانشگاه آزاد، آقای عسگراولادی در کميته امداد تا جائی که در مورد دکتر ولايتی هم گفته میشد که گروميکوی ايران اگر دوم خرداد نشده بود تا پايان عمر سکاندار سياست خارجی میماند و آقای علی لاريجانی هم اگر خود را آماده رياست جمهوری نمیديد برای سالها در صدا و سيما میماند. اين يک طرز تفکر است که ريشه در فرهنگ استبدادی دارد و هر مقامی را وقتی به خود رسيد ثابت و انتصابی میخواهد. تا به مکانی نرسيده نياز به لابی و دادن طرح و انتقادهای اصولی دارد، مانند مخالفت با حکومت سابق اما وقتی رسيد همان میشود که در مجلس شد و با تصويب قانون نظارت استصوابی شورای نگهبان کاری کردند که کرسیهای مجلس برای هميشه در اختيار آنها بماند، چه باک اگر چنين مجلسی نماينده مردم نيست. به همين قياس برای کل کشور هم حکومت اسلامی [ و نه جمهوری که رييسش با هزار اگر و مگر و محدوديتهای اختيار از سوی مردم انتخاب شود] پيشنهاد دادند.
اين طرز تفکری است که با دنيای شفاف امروز نمیخواند. جز آن که مخالف طبع بشری است که تغيير و قرار گرفتن فرصتها در اختيار همگان را میخواهد، عوارض ديگری هم دارد که يکی از آنها تاريکخانه سازی است.
آقای شجاع پوريان که در دوره گذشته مجلس هم نشان داد که شفافيت و مساوات را برای نهادهای مختلف و حتی صدا و سيمای تحت تسلط رهبری طلب میکند به درستی در جلسه روز سه شنبه مجلس گفت آينه گر نقش تو بنمود راست. خودشکن آينه شکستن خطاست. اما اين شعار امثال آقای کوهکن نيست. که میدانند اشکال مملکت از قامت ناساز و بی اندام کيست. و چون اين میدانند از شفافيت که کار آينه است بی زاری میجويند و هر جا که هستند چراغها را خاموش و درهای بسته و خبرنگاران را دور میطلبند.
اين طرز تفکر که اين روزها دارد خودش را به آب و آتش میزند تا بلکه رياست جمهوری را هم به يک خودی بسپارد و تمام آن چه را تا پريروز دستاورهای انقلاب میدانست به حراج گذاشته تا از مردم رای بگيرد در اين تقلا برای افشاگری عليه ديگران مرز نمیشناسد. از شنود و گذاشتن جاسوس در اطراف مقامات اصلی ابائی ندارد. از منتشر کردن نامه فرماندهان سپاه که رييس جمهور را تهديد به کودتا کردهاند نمیترسد. از متهم کردن نمايندگان مجلس و روحانيون به رشوه خواری باک نمیکند. از اتهام وارد کردن به هياتی که دارد مذاکرات دشواری را با جهان پیش میبرد پروا نمیکند، اما وای اگر خبرنگاری فاش کند که ميزان حقوق و مزايای نمايندگان چقدرست که میتوان قيصريه را به آتش کشيد او را به بی نزاکتی متهم کرد و از زبان خانم نمايندهای به او نسبتهای حرام داد. چرا چون آن خبر ساده پرده فريب و ريا را بالا زده بود. تبليغات چند ماهه و مردم فريب را لو داده بود که در رسانهها ساخته بودند که نمايندگان مجلس هفتم ساده زيست و زاهدند و از تمام مزايای خود گذشتهاند. اما وقتی معلوم شد که ساده زيستان چقدر مزايا گرفتهاند البته که خانم مسيح علی نژاد و هر کس ديگر بود گناهی نابخشودنی مرتکب شده بود. چرا که اين ماجرا هم مانند رشوه خواری علنی نماينده ديگر همين مجلس و مانند فاجعه گارد محافظ [برادر] آن يکی نماينده متعهد که به زور قصد تجاوز به زنی را داشت و او را در روز روشن در خيابانهای حوزه نمايندگی برادر تعقيب کرده بود و مانند کشتن بازرس اعزامی نماينده مجلس خبرگان و مانند بدکاری حفاظت اطلاعات قوه قضاييه بايد مدفون میماند. و اينها کارهائی است که در مجلس رخ داده است که به هر حال به علت وجود چندين نفر از جناح مقابل چندان هم خلوتکده نيست وای به وقتی که نهاد و سازمانی پشت پرده در دست افتد.
اما ماجرا باز هم از اين بزرگ ترست. واقعيت اين است که هزاران کارشناس و متخصص اين کشور بزرگ را میگردانند. چه آن که در سردترين نقاط کشور در شبانه روز خطوط انتقال نيرو و سدها را میپايند، چه آنها که به کار باورنکردنی فعاليتهای هستهای با همه محدوديتهای آن مشغولند، چه کارشناسانی که در هياتهای ديپلوماتيک مشغول مذاکرهای سخت با جهانند، هزاران پزشگ حاذق که آوازه پزشگی کشور را نگاه میدارند، هزاران مهندس و صاحب صنعت کوچک که با انواع مشکلات مربوط به کار و زندگی در کشوری که قدرت در آن به سامان نيست، در بخشهای مختلف کشور مشغولند. هزاران متخصص و استاد دانشگاه با چه زحمتی کمبود وسايل و امکانات و وجود نابسامانیهای علم کش را تحمل میکنند تا جوانان نسل آينده علم بياموزند، ميليونها فارغ التحصيل دانشگاهها و مراکز علمی کشور که بخشی از آنها با اکراه و ناگزيری چشم به ويزا و اجازه سکونتی در کشورهای ديگر دارند، اما بيش ترشان آينده خود را در همان خاک جست وجو میکنند، همان متخصصان که توليد گندم کشور را به مرزهای قابل افتخار رسانده و از واردات بی نياز کردند و.. اين پيکره سنگين که در محاسبهها معمولا در نظر نمیآيد تازه تمام حيثيت و آبروی مذهب ما هم در آن گروست. چرا بايد کسانی مانند اينها که گفتم امکان يابند که با آبروی و تصوير اين مجموعه بازی کنند. تفکر آقای محسن کوهکن هم اکنون در ماجرای قتل زهرا کاظمی چه هزينه ای بر دوشها گذاشته است. راستی را بايد پرسيد چيست در درون آن پرده که عاقلان و مال انديشان هم در آن مانده اند. کدام مصلحت کشور را قوروق قدرت کسانی میشناسند که از قدرت تصويریهارون الرشيدی دارند.
اگر عکسی و يا فيلمی از ايران سال پنجاه و هفت و مردمانش ديده باشيد تصديق خواهيد کرد که هيچ چيز امروز مردم ايران به بيست و شش سال پيش شباهت نمیبرد. شايد بتوان ناديده گرفتن تحول و تغيير اساسی و بنيادين جامعه ايران را بر بخشی از اوپوزيسيون که در اين مدت از کشور دور بوده بخشيد که معشوقی خيالی را میپرستند که در عالم واقع ديگر وجود ندارد و با موجودی خيالی میجنگند که ديگر آن گونه نيستند که آنها میپندارند. اما اين کج خيالی را چگونه بايد به گروهی بخشيد که خود درون اين تغييرند و هيچ چيز خودشان به گذشته شباهت نمیبرد ولی باز در هوای کاری هستند که بوی کهنگی و اندراس از آن میآيد. آنها بر اين تصورند که تنها خودشان و خانواده شان و محل زندگيشان و روابطشان، نوع گفتگويشان و سرگرمی شان و حتی نوع اعتقادشان تغيير پذيرفته، اما جامعه و مردمانش همچنان ثابت ماندهاند تا بر آن مانند هزارههای گذشته حکم رانده شود. باور ندارند تفاوتهای اين نسل را که اکثريت افراد ايران را تشکيل میدهد، با جوانی ما و خودشان. اينها نمیدانند آن گونه قدرت رانی که در ذهن دارند متعلق به دورانی بود که بشر میپنداشت پرآب تر از دجله رودی در جهان نيست و دورتر از چين جائی در زمين، و برای رفتن به حجاز بايد حتما از صحرائی پر از خار مغيلان گذشت. نه حالا که حاجيه خانم پای تلويزيون هر هفته چند باری به تماشای میسی سی پی و آمازون نائل آمده و میداند که نوه اش که در کدام بندر استراليا سکونت دارد و تازه در نيوزيلند نيز هزاران ايرانی زندگی میکنند که از محل کار خود با تلفن دستی شان با همت آباد زرند تماس میگيرند و از خود خبر میدهند، و نه فقط مسلمانان ساکن سويس که اهالی کهکيلويه هم با جمبوجت به حج میروند و معشوقشان به طفيل علم همسايه ديوار به ديوارست و آنها در وادی سرگشته به هيچ هوائی نيستند. به شوخی میماند ولی بايد به امثال محسن کوهکنهای گفت نگاهی به کمد کفشهای فرزندانتان بکنيد اگر شباهتی بين موجودی آن کمد با چارق و گيوه پدرشان هست، در دنيای اينان هم هست. اين گروه که از قدرت باوری ندارند نمیدانند اما آنها که بر امکان میدهند اين گونه کسان امکان ترک تازی بگيرند، آنان چرا.
اينان به معلمی میمانند که چند سال قبل در امتحان از شاگردی پرسيده بود دلايل کرويت زمين را. انتظار داشت که شاگرد همچون دوران ما مثلا از نحوه دور شدن کشتیها در دريا کرويت زمين را اثبات کند اما کودک گفته بود درعکسهای ماهواره ای پيداست که زمين گردست. همين. حالا بايد به کارپرداز فرهنگی مجلس که به طفيل بی رغبتی مردم به شرکت در انتخابات مجلس بر جايگاه نمايندگی ملت تکيه زده گفت خبرنگار را تا هستی بيرون در میگذاری. ساعت شماطه دار چه میکنی که حالا ديجيتال هم شده است و با نگاهی به آن میتوان گذر لحظهها را هم ديد که بی فرمان و اذن شما میگذرد. و چه سنگين گام ومهيب.
روزنامههای تهران تعجب کردهاند از برخورد روز سه شنبه محمدرضا باهنر که رياست جلسه مجلس را به عهده داشت با موضوع اخراج خانم مسيح علی نژاد من بر آن بيفزايم که حيرتم از آقای حدادعادل است. اميدی در درونم هست که مانع میشود دکتر را به جای مهندس رياضی بنشانم که وی نيز شان علمی داشت و وقتی شاه میخواست همه قوای مملکت را تحت اختيار بگيرد از دانشگاه به مجلس فراخوانده شد تا آلت دست سياست بازان باشد و در دورانی که خبرنگار پارلمانی بودم بسيار ديده بودم که هر گاه کسی میآمد و اشاره میکرد که اين موضوع به تصويب بالا [ اشاره به عکس شاه دربالای سرش ] رسيده، مهندس که به قول همکلاسش مهندس بازرگان، خوب درس خوانده و از قضا اصفهانی پاکدامنی هم بود با همان لهجه غليظ میگفت حالا راجع به موضوع ديگه ای صجبت بکونيم. يعنی ديگر کاريش نمیشود. آيا واقعا چنين است و به روزگاری که يکی مانند آقای کوهکن در ماجرای قتل زهرا کاظمی سنگی به چاه انداخته که هزار عاقل از به درآوردنش عاجزند، باز میتوان گفت ديگر کاريش نمیشود کرد.