iran-emrooz.net | Sat, 30.07.2005, 21:44
مشروطه خواهان اصلاح طلب نيز مىگويند
خامنهاى بايد برود
عبدالحسين هراتى
|
من اين مقاله را در شهر دمشق پايتخت حكومت بعث سوريه مى نويسم.
خطر نوشتن چنين مقاله اى در اين كشور "دوست و برادر" هرگز كمتر از داخل ايران نيست. اما چه باك. هنگامى كه اكبر گنجى همانند شمعى آب ميشود چه جاى سخنى ميماند از خطر. من پس از تقرير، اين نوشته را خود با دست خويش به سفارت جمهورى اسلامى در دمشق خواهم داد.
اكبر هنوز زنده است و اميدواريم كه زنده نيزبماند و زنده نيز خواهد ماند. او اينك شهيدى ست كه زنده بر خاك گام برمى دارد. از انبوه سياهى ها، از اعماق تباهى ها او چهره ى تابناك و پرقدرت يك اميد است در شب ظلمانى يأس.
دوست دارم آيه اى از قرآن را كه در وصف شهيد است اينك در شأن او بخوانم:
" شهيدان را ه حق در پيشگاه خداى خويش از آنچه كه از او مى گيرند حى اند و شادمان ومى رويند و مى بالند و به آنان كه در پشت سر ايشان قرارگرفته اند و هنوز بديشان نپيوسته اند بشارت مى دهند كه كه ديگر هرگز ترسي نيست و نوميدى و غم به دل راه ندهيد". (سوره آل عمران آيات ١٦٨ و ١٦٩).
كه اين وادى سرزمين شور و عشق و زندگى و حيات است.
آنان كه پا در اين راه ندارند مرده اند. مردگانى در هيأت زندگان.
درود بر تو اى قهرمان.
آرى
خامنه اى بايد برود.
و خامنه اى نمى داند كه با كشتن گنجى سخن او و شجاعت او را جاودانه خواهد كرد و اكبر به حماسه تبديل خواهد شد و خامنه اى در چنين حالى رفتن خود را به ننگ خواهد آلود. رفتنى كه لاجرم دير يا زود رخ خواهد داد.
ما با كسى دشمن نيستيم. ما خواهان مرگ كسى نيستيم. ما با آنان كه ما را دشمن خود ميپندارند نيز دشمن نيستيم.
با نگون بختان متوهمى كه بيمارى تا عمق جانشان رخنه كرده است و آنچنان نابينا شده اند كه آغاز پايان را در نمى يابند و خطرمقدر و واقعه ى محتومى را كه در يك قدمى آنان است، نمى بينند، چه دشمنى ميتوان داشت؟
آنان خود دشمن خوشتنند و بدست خويشتن خود را نابود ميكنند.
مشروطه خواهان اصلاح طلب مى گويند "خامنه اى بايد برود" اگر قرار است جمهورى اسلامى بماند.
ما ميگوييم "خامنه اى بايد برود" تا بتوان دست به كوچكترين اصلاحى زد. با وجود وى در قدرت، و حاكميت انديشه ى خشن و عقب افتاده و بى محتوا و باطل و ضد توحيدى ولايت مطلقه فقيه، هيچ اصلاحى امكان پذير نيست.
ما ميگوييم در چارچوب همين نظام بايد قانون اساسى تغيير كند و قبل از همه، از اين قانون بايد انديشه قرون وسطايى ولايت مطلقه فقيه و به تبع آن نظارت استصوابى و حاكميت اوليگارشيك يك صنف و طبقه، زدوده شود.
ما ميگوييم فعلا در چارچوب همين نظام و در چارچوب ميثاقهاى عمومى بايد تلاش نمود تا قدرت را مهار كرد و به حكومتى دمكراتيك دست يافت كه حاصل آن حاكميت مردم بر خويشتن باشد، تا مردم در فضايى بى تنش و آرام تر بتوانند گام به گام، همراه با رشد و تعالى جامعه، براى آينده ى خود، بهتر و عاقلانه تر تصميم بگيرند.
در نوشته اى ديگر تلاش خواهم كرد تا مبانى اين فكر را در حد بضاعت خود تبيين كنم .
اما در اينجا مايلم اين نكته را متذكر شوم كه نوع نگاه و خواست روشنفكران مشروطه خواه ( امروز اصلاح طلبان) و يا روشنفكران راديكال( امروز جمهورى خواهان سكولار) نيست كه مسير و فرايند تحولات اجتماعى را تعيين مى كند، بلكه اين اراده حاكمان و نوع برخورد آنان با خواست و اراده توده ها و قانون مندى هاى حاكم بر روند تحولات اجتماعى است كه چگونگى اين تحولات را رقم مى زند و تعيين مى كند كه حكومت هاى جبار با طوفان انقلاب از صحنه حذف خواهند شد و يا حاكمان بر سر عقل آمده وبا اراده ى خويش قدرت را به صاحبان اصلى آن، يعنى مردمى كه قربانيان حاكميت جاهلانه و متكبرانه آنان بوده اند، واگذار مى كنند.
سخنم را يكبار ديگر با اين جمله زيباى پوپر پايان مى دهم كه:
"در جامعه اى كه اصلاح امكان پذير باشد بزرگترين انقلاب اصلاح است، و در جامعه اى كه اصلاح امكان پذير نباشد كوچكترين اصلاح انقلاب است".
عبدالحسين هراتى