شنبه ۳ آذر ۱۴۰۳ - Saturday 23 November 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Wed, 27.07.2005, 6:35

گنجی، شمعی فراراه اصلاح‌طلبان


دكتر حسين باقرزاده

سه‌شنبه ٤ مرداد ١٣٨٤ – ٢٦ ژوئیه ٢٠٠٥
.(JavaScript must be enabled to view this email address)

اكبر گنجی در منتهای ضعف جسمی ناشی از اعتصاب غذای چهل و چند روزه خود از تخت بیمارستان شعار «خامنه‌ای باید برود» را سر داده است. او كه در چند سال گذشته از درون زندان با «مانیفست جمهوریخواهی» خود پرچم مبارزه با نظام «سلطانی» ولایت فقیه را به دوش گرفته بود اكنون شعار تاكتیكی مناسب ان را نیز مطرح كرده است. او هم‌چنین با قرینه‌سازی این شعار با شعار «شاه باید برود» آقای خمینی در آستانه انقلاب، با تلویح ابلغ من التصریح روشن كرده است كه منظور او فقط رفتن خامنه‌ای به عنوان فرد نیست. «شاه باید برود» آقای خمینی به معنای نفی‌ نظام شاهنشاهی بود و گنجی نیز از «خامنه‌ای باید برود» نفی نظام جمهوری اسلامی را اراده كرده است. او در واقع در نامه خود به آیت الله منتظری كه این شعار را در آن مطرح كرده است صریحا حل مشكل ایران را در «زوال اندیشه ولایت فقیه» می‌بیند.

خطاب آقای گنجی در این نامه و نوشته‌های دیگر او از جمله در «مانیفست جمهوریخواهی» در درجه اول متوجه دوستان اصلاح‌طلب او است. او در این نامه اشاره می‌كند كه «من و دوست عزیزم سعید حجاریان، نظام سلطانی را اصلی‌ترین مسئله عرصه سیاسی ایران می‌دانیم» و سپس اضافه می‌كند كه «حجاریان می‌خواهد قدرت سلطان را كاهش دهد و او را به ملكه انگلیس تبدیل نماید. اما من می‌گویم ما به شاه و ملكه نیاز نداریم. محل نزاع، مشروطه‌خواهی و جمهوری‌خواهی است.» البته آقای گنجی با تسامح، محدوده اختلاف را به حضور یا عدم حضور شاه و ملكه كاهش می‌دهد، و گرنه به خوبی می‌داند (همان طور كه در «مانیفست جمهوری‌خواهی» خود به تفصیل توضیح داده است) كه مشكل اصلی نه در حضور یك رییس كشور به نام ولی‌ فقیه و بلكه در اختیارات وسیعی است كه قانون اساسی جمهوری اسلامی به این فرد نامسئول و نهادهای تحت كنترل او داده است. نظام ولایت فقیه به دلیل این كه حاكمیت را از مردم گرفته و در دست ولی فقیه گذاشته، و قانون اساسی آن به استناد ماده ١٧٧ انتقال این حاكمیت به مردم را تعلیق به محال كرده است، به هیچ عنوان قابل تبدیل به یك نظام مشروطه نیست. به عبارت دیگر، كاهش قدرت «سلطان» و تبدیل آن به «ملكه انگلیس» در چهارچوب نظام جمهوری اسلامی ایران عملی نیست و آقای حجاریان و هم‌فكران اصلاح‌طلب ایشان (به شمول آقای خاتمی) با اصرار خود بر «مشروطه كردن» این نظام، در عین تاكید بر حفظ ساختار آن، تنها به یك فریب بزرگ ملی دامن زده‌اند.

به هر حال، تاكید آقای گنجی بر این كه «خامنه‌ای باید برود» در راستای نظرات پیشین او در نفی ولایت فقیه و لزوم تغییرات ساختاری در نظام حاكم بر ایران قرار دارد. علاوه بر این،‌ این رادیكال‌ترین شعاری است كه از سوی یك فرد شاخص و مورد احترام اصلاح‌طلبان در داخل كشور داده شده است. طرح چنین شعاری در جمهوری اسلامی‌ از مصادیق بارز مخالفت صریح با نظام بشمار می‌رود و از سوی نهادهای سركوبگر حاكم می‌تواند به عنوان یك عمل براندازی تلقی شود. وقتی برای وزیر اطلاعات دولت اصلاح‌طلب آقای‌ خاتمی، تحریم انتخابات بتواند یك اقدام براندازانه بشمار آید تكلیف شعارهایی از این قبیل روشن است. گنجی البته در شرایطی كه جان خود را در راه تحقق آرمان‌هایش در كف دست گذاشته است شجاعت این را دارد كه در برابر دیكتاتور بایستد و رو در روی او بگوید كه «باید برود». ولی آیا این شعار اكنون می‌تواند از دیوارهای ضخیم بیمارستان میلاد و زندان اوین بیرون بیاید و در سطح جامعه پژواك بیابد؟

شرایط سختی است. اصلاح‌طلبان در صحنه اندیشه و عمل شكست خورده‌اند و از قدرت بیرون رانده شده‌اند. اكنون (به جز اصلاح‌طلبان دگم) كمتر كسی است كه دیگر به اصلاح نظام از درون دل بسته باشد. در عمل نیز، با پایان ریاست جمهوری آقای خاتمی آخرین آثار حضور اصلاح‌طلبان در حكومت از بین می‌رود و حكومت یك سره به تیول عوامل و كارگزاران ولی فقیه در می‌آید. البته آن دسته از اصلاح‌طلبان كه به اقتضای زمان و مكان به این شیوه گرایش پیدا كرده بودند، و دیروز كه شانس رفسنجانی را بالا می‌دیدند به حمایت او برخاستند، امروز نیز می‌توانند با تغییر خرقه در زمره مداحان احمدی‌نژاد درآیند و جایی در حكومت بیابند. ولی اصلاح‌طلبان واقعی،‌ آنان كه در باره مردمسالاری دینی‌ داد سخن می‌دادند و مشروطه كردن ولایت فقیه را هدف خود گرفته بودند، اكنون دیگر به سختی می‌توانند در حكومت جایی داشته باشند. دوران زوال جنبش اصلاح‌طلبی كه پس از انتخابات مجلس ششم و كنفرانس برلن در سال ١٣٧٩ آغاز شده بود با انتخابات اخیر ریاست جمهوری به انجام طبیعی‌ خود رسید.

شكست فكری و عملی‌ اصلاح‌طلبان و سلطه كامل ولی‌ فقیه بر همه ارگان‌های حكومتی نوعی حالت یاس و سرخوردگی در جامعه ایجاد كرده است و خطر آن می‌رود كه این یاس به انفعال و احساس ناتوانی منجر شود. از سوی دیگر، همان طور كه در تظاهرات یكی دو هفته گذشته دیده شده است، نیروهای سركوب با شدت بیشتری وارد عمل شده‌اند و این امر راه‌های اعتراضات مسالمت‌آمیز را بیش از گذشته مسدود می‌كند. جامعه به سوی ‌قطبی ‌شدن هرچه بیشتر سوق داده می‌شود. آن بخش وسیع از جامعه كه در هشت سال گذشته به شكرانه حضور اصلاح‌طلبان در حكومت، با آن رابطه‌ای داشت اكنون احساس بیگانگی می‌كند و به صف مخالفان رژیم رانده می‌شود. حكومت نیز كه عامدا به این بیگانگی دامن زده است نیازی به مماشات با این قشر از جامعه نمی‌یابد و با خشونت بیشتری اعتراضات آنان را پاسخ خواهد داد.

در این شرایط، و در فقدان یك نیروی سیاسی پیشگام كه بتواند حمایت مردم را به سوی‌ خود جلب كند و خواست‌های دموكراتیك مردم را تبلور ببخشد دو گرایش مشخص محتمل است. یكی‌ رادیكالیزه شدن جامعه و گسترش برخوردهای‌ خشونت‌آمیز مردم با حكومت. سركوب تظاهرات مسالمت‌آمیز كه نمونه‌های‌ آن در یكی ‌دو هفته اخیر به خصوص در تهران و شهرهای ‌كردستان بیشتر شده است به گرایش‌های رادیكال دامن خواهد زد و جوانان عاصی را به كاربرد خشونت سوق خواهد داد. دیگری، ناامیدی مردم از هر گونه تحول مسالمت‌آمیز در داخل و دل بستن به دخالت خارجی. این امر با تیرگی روابط رژیم ایران با جامعه جهانی‌ كه با خصوصیت ماجراجویانه و ستیزه‌گرانه حكومت جدید به احتمال زیاد تشدید خواهد شد زمینه اجتماعی بیشتری برای‌ دخالت یا حمله نظامی خارجی ‌فراهم خواهد ساخت. رژیم جمهوری اسلامی زمینه‌های مناسب را برای كشاندن ایران به سوی خشونت‌های داخلی‌ و یا درگیری/حمله نظامی ‌خارجی فراهم كرده است.

برای‌جلوگیری از این فاجعه، راه‌های زیادی باقی‌ نمانده است. خواست اكثریت قاطع مردم ایران برای تغییرات ساختاری به صورت‌های مختلف در سال‌های اخیر (از طریق نظرسنجی‌ها و انتخابات) بیان شده است. اصلاح‌طلبان به دلایل مختلف و از جمله تعلق به قدرت تا كنون از همراهی با مردم سرباز زده‌اند. اكنون كه آنان از قدرت رانده شده‌اند آیا هنوز هم بیهوده بر «ادامه اصلاحات» اصرار خواهند ورزید و یا آماده‌اند كه متناسب با شرایط خطیری كه در پیش است مسئولانه برخورد كنند؟ در واقع، اگر آنان به ادامه حیات سیاسی خود علاقمند باشند نیز چاره‌ای جز این ندارند كه با این خواست عمومی همراه شوند.

برای این كار شعارهای‌ مناسبی‌ تا كنون مطرح شده است. طرح فراخوان ملی رفراندوم كه ٨ ماه پیش مطرح شد هنوز روی‌ میز است. شعار «خامنه‌ای باید برود» كه گنجی مطرح كرده است ملموس‌تر و ظاهرا رادیكال‌تر است. هم آن طرح و هم این شعار جاذبه عمومی دارد، ولی طبیعتا حمایت فعال از آن‌ها ممكن است هزینه‌هایی به همراه داشته باشد. این هزینه‌ها با ضریب شركت فعالان سیاسی نسبت معكوس دارد. نامه‌هایی كه در چند ماه گذشته با امضای‌ سدها نفر در داخل كشور منتشر شد حاوی خواست‌های رادیكالی بود. اگر این نامه‌ها به امضای یك یا چند نفر معدود صادر شده بود ممكن بود هزینه سنگینی‌ را به آنان تحمیل كند، ولی‌ وقتی‌ با امضای زیادی‌ منتشر شد این هزینه بسیار پایین رفت. اكنون نیز اگر جمعی از اصلاح‌طلبان با درك مسئولیت خود مشتركا بر پای‌ فراخوان ملی‌ امضا بگذارند و یا وسیعا از شعار گنجی مبنی بر این كه «خامنه‌ای باید برود» حمایت كنند تحمل هزینه آن برای تك تك آنان ساده‌تر خواهد بود.

گنجی در اعتصاب‌ غذا و بیماری شدید رو به تحلیل می‌رود و در عین حال پرچم مبارزه با نظام ولایی را به دوش می‌كشد، و هم‌زمان راه به جلو را به دوستان و همراهان دیرین خود نشان می‌دهد. آنان البته می‌توانند هم‌چنان در دور باطل گذشته خود درجا بزنند، یا پیشگامی گنجی‌ را بپذیرند و به پیش روند. برای ارج‌گذاری و قدردانی از گنجی نیز چه از این بهتر كه شجاعت او را با همراهی‌ با او پاسخ گوییم؟ دوستان قدیمی گنجی نمی‌توانند در این روزهای سخت به طور فیزیكی و حضوری دور او جمع شوند و او را مدد رسانند. ولی آنان می‌توانند با حمایت از ایده‌ها و آرمان‌های دموكراتیك او روحیه‌اش را تقویت كنند و هم در جنبش دموكراتیك مردم ایران سهیم شوند. این به طور قطع برای گنجی در این شرایط كمك بزرگی‌ خواهد بود.



نظر شما درباره این مقاله:









 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024