iran-emrooz.net | Sat, 23.07.2005, 18:40
تصوير اصلاحطلبی در آينه سخن حجاريان
اسماعيل نوری علا
|
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
شنبه ١ مرداد ١٣٨٤
مصاحبهی اخير روزنامه انگليسی «فايننشال تايمز» با آقای سعيد حجاريان که، به درست يا غلط، يکی از ارکان اصلی جنبش موسوم به «اصلاح طلبی» و يکی از نظريه پردازان صاحب نفوذ آن بشمار میروند، ما را با مبانی ناگفتهای از انديشه حاکم بر اين نوع از اصلاح طلبی رهنمون میشود. لازم است که از اين روشنگری استقبال کرد چرا که اطلاع مبسوطتر از پايههای نظری ـ عقيدتی معينی که مواضع اين گروه بر آن استوار است به ما کمک میکند که در هنگام ارائهی تحليلهائی «مقطعی» دربارهی کنشها و واکنشهای اينگونه اصلاح طلبان از توجه نکردن به اين پايهها و مبانی پرهيز کنيم. البته سخنان آقای حجاريان در اين مصاحبه کوتاه، سخت کلیگويانه و فاقد جزئيات تحليلی است اما، منطقاً، میتوان کوشيد که هر جمله را قلهی کوه يخی فرض کرد که بيشترينهاش در زير آب پنهان است اما میشود که به کمک آن قلهی برآمده از آب به کم و کيف نيمهی بزرگتر و پنهان دست يافت.
پيش از پرداختن به اين مصاحبه اما لازم است خاطرنشان کنم که ما، در چندين و جند مورد مربوط به اين گروه، بدليل سابقهای که در دههی اخير بدست دادهاند، دارای اطلاعات قابل اتکائی هستيم. در اينگونه موارد شايد بتوانيم از راه اعمال برهان خلف روشن سازيم که آن جنبش اصلاح طلبی که آقای حجاريان برای آن و از جانب آن سخن میگويند «دارای چه چيزهائی نيست». اين جنبش:
١. با مفهوم «جمهوری اسلامی» ـ به معنی آنکه جمهوری ساخته شده در پی انقلاب ٥٧ ايران دارای هويتی اسلامی است ـ مخالفتی ندارد و، در واقع، آن را اصلی تخطی ناپذير و سکوئی لازم الوجود برای حيات سياسی خود میداند.
٢. در داخل اين ساختار، مخالفتی با مفهوم «ولايت فقيه» (به معنی سلطهی فقهای مذهبی بر امور سياسی و غير آن) ندارد و نيز مخالف اين ضرورت نيست که کليه قوانين حاکم بر جامعه بايد با مقتضيات شرع تشيع اثنی عشری تطابق داشته باشد.
٣. با قوانين اين ساختار سياسی نيز ـ تا خود سيستم آنها را عوض نکرده باشد ـ مخالفتی ندارد و از اين لحاظ کردار خود را همواره به ماندن در داخل دايرهی ترسيم شده بوسيله قوانين منقضی نشدهی حاکميت محدود میسازد.
٤. با اعمال فراقانونی حاکميت نيز، اگر در راستای حفظ شئون جمهوری اسلامی تشخيص داده شوند، تغايری ندارد.
٥. اسلامی نبودن کل دستگاه مفاهيم ساخته شده در انديشه سياسی غرب را نمیپذيرد و، متقابلاً، میکوشد تا «روايتی اسلامی» از آنها ارائه داده و، در عين حال، اين روايات را دارای تخالف منطقی و معنوی با آن اصول تدوين شده در بيرون عالم اسلام نمیداند.
٦. نيز، اغلب بنا بر مصلحت، ذکر همآرهی «اسلامی بودن» اين برداشتها را لازم ندانسته و واژگان و مفاهيم غربی را همانگونه که هستند، آزادانه و در علن، بکار میبرد حال آنکه در خفای عقيدتی خويش آن پسوند «اسلامی» را به دنبال آنها حمل میکند.
٧. با «تکثر عقايد و منافع» مخالف نيست، اما کل اين تکاثر را در سايهی آنچه تاکنون گفته آمد میخواهد و درک میکند.
من میتوانم اين فهرست را باز هم ادامه دهم اما، همين مقدار را برای داشتن تصوری از پذيرفتهها و رد شدههای عقيدتی اين گروه کافی دانسته و در اينجا میکوشم تا از دل آنچه آمد برخی استنتاجات منطقی را با شما در ميان بگذارم:
١. اين گروه فقط میتواند در زمين بازی خاصی به نام «جمهوری اسلامی»، و بعنوان يکی از تيمهای مجاز برای شرکت در مسابقات آن، بازی کند. يعنی، برای آن که بازی مورد نظر آن تحقق پذيرد لازمهی وجود اين «زمين بازی» امری بديهی شمرده میشود.
٢. نتيجهی منطقی پيشگزارهی بالا آن است که اين گروه نه تنها جمعيتی براندازندهی کل «نظام» نيست که، اساساً، مهمترين مشغلهاش پيدا کردن راههای نوينی است که بتوان به کمک آنها، و عليرغم وجود ندانم کاریها، اختلافات و تنشهای داخلی، خود «نظام» را حفظ کرد.
٣. از کنار هم گذاشتن اين دو نکته روشن میشود که گروه مزبور پيوندی حياتی با «نظام» دارد و هستی خود را از هستی آن منبعث و منشعب میبيند و هر کجا که «نظام» در خطر افتد، برای حفظ آن نه تنها آماده مصالحه، سازش و سکوت است، که فعالانه دست اندر کار برنامه ريزی اجرائی برای ترميم شکافها نيز میشود.
٤. آرمانهائی که اين گروه تبليغ میکند، بدون درک ماهيت «اسلامی بودن» آنها، آرمانهائی سوء تفاهم برانگيز و وقت تلف کناند. چرا که آنان هر مفهوم و هر هدف گذاری را تنها در صورت اسلامی بودن آن میپذيرند.
٥. در اين ميان، اگر از لحاظ تفاوتهای ريشهای و تضادهای انديشگی، بين اين مفاهيم اسلامی شده و صورت اصيل آنها تطابقی عملی ممکن نباشد مشکل از آن اين گروه نيست و معتقدان به مفاهيم اصيل هستند که بايد برای مشکل خود راه حلی پيدا کنند.
٦. تسلط قاهر ضرورت حفظ «نظام اسلامی» در انديشه اين گروه موجب میشود که خود بخود تصور و باور به وجود گروههای «خودی» و «غيرخودی» بصورتی عملی در کردار اين گروه نقش بازی کند. آنان را از اين واقعيت گريزی نيست. در نتيجه اگر از اردوگاه آنان گاه صداهائی عليه بازی «خودی و غير خودی کردن» بر میخيزد، معنای آن نه خواستاری شراکت نامعتقدان به نظام، که خواستاری حذف نشدن خود اينان از شمار پاسدارن نظام است.
٧. پس، هر کجا که پيش آيد، آنان آمادهاند تا هر آنکه را حاضر نباشد زير چتر «نظام» قرار گيرد «غير خودی» يا «بيگانه» بدانند. بايد به اين نکته توجه کرد که ترکيب ماهيتی «نظام» که از در آميختن دو مفهوم «جمهوری» و «اسلام» بدست آمده صراحتاً، و از همان آغاز به معنی «آميخته بودن حکومت و مذهب» گرفته شده است. بدون اين در آميزی نه اسلامی بودن نظام مفهومی دارد و نه ضرورت تطابق قوانين و مقرارات آن با شرع تشيع اثنی عشری. در نتيجه، همهی گروههائی که بعنوان تيمهای «جمهوری اسلامی» و در زمين اين نظام بازی میکنند، با همه اختلافات معنوی و مادی که با هم دارند، در برابر يک گروه معين جبههای مشترک میگيرند و آن را، حتی در وسيعترين برداشتها از «جمهوری اسلامی»، غير خودی اعلام میکنند. اين گروه را خودشان «سکولاريستها» میخوانند و همواره میکوشند تا خط کشی خود با آنها را بوضوح توضيح داده و اعلام نمايند.
٨. تأکيد بر مخالفت با سکولاريسم از جانب همهی آنها نه تنها بخاط تهديدی است که اين تفکر برای موجوديت و بقای «نظام» با خود دارد بلکه، در عين حال، برای جلوگيری از سوء استفادهی گروههای رقيب برای بيرون راندن آنها از مجموعهی «خودیها» نيز بکار گرفته میشود. اعلام اينکه ما با سکولاريستها مرزبندی داريم و مخالف سکولاريسم هستيم هم بقای آنها را در جمع «خودیها» تضمين میکند و هم جلوی رخنهی آنچه را میگيرد که پادزهر «نظام» شناخته شده است.
٩. منافع اين گروه تنها بايد بعنوان منافع خود اين گروه شناخته شود و نبايد اين شبهه بوجودايد که آنان خدمتگذار «منافع ملی» همه ايرانيان هستند. در اينجا نيز آنان آزادانه از «منافع گروهی» خود بعنوان «منافع ملی ايرانيان» سخن میگويند. يعنی معتقدند که منافع ما منافع ملی ايرانيان است و نه برعکس.
باری، اين فهرست را هم میتوان بيش از اينها ادامه داد. اما فکر میکنم همينقدر هم برای دريافت نحوهی نگرش اينگونه اصلاح طلبان کافی باشد. حال، از آنجه گفته آمد، میتوان بعنوان يک «چارچوب مراجعه» استفاده کرده و بمدد آن به تحليل گفتارها و کردارهای اين گروه برخاست. برای اين کار هم لازم نيست دست در خزانهی پروندههای کهنه کرده و گفتار و کردار آنها را در مقاطع مختلف سياسی و اجتماعی دههی گذشته به تحليل کشيد. چرا که مصاحبهی آقای حجاريان نمودگاه جالبی در مورد اين مطالب است. من اين سخنان را تکه تکه نقل کرده و میکوشم نشان دهم که چگونه همهی آنها منبعث از چارچوب عقيدتی آمده در بالا هستند. بطور کلی، سخنان ايشان در سه مورد دارای اهميت نظری است.
***
مورد نخست ناظر بر رابطه حمهوری اسلامی و آمريکا ست و بيشترينهی سخنان ايشان در اين مصاحبه به اين موضوع مربوط میشود. برای همگان روشن است که آمريکا در برابر نظام مسلط بر ايران دارای مواضع چند صورته اما در ماهيت يگانهای است. آمريکا در فرصتهای مختلفی اعلام داشته است که:
١. اين نظام تشکلی تروريستی و حامی تروريسم است،
٢. اين نظام عضو قابل اعتمادی در ميان ملل دنيا نيست،
٣. اين نظام بخاطر ضديت پايدار خويش با گسترش دموکراسی آمريکائی وار و پاسداری از حقوق بشر، نظامی متشنج و تشنج آفرين، چه در داخل و چه در خارج از مرزهای خود، است،
٤. ترجيح اول آمريکا برافتادن اين نظام است اما شيوهی رسيدن به اين هدف میتواند گونه گون و معطوف به شرايط واقعی باشد.
٥. حمله نظامی به اين نظام گزينهای پر هزينه و مشکل آفرين است اما هيچگاه نبايد آن را از فهرست گزينههای ممکن حذف کرد.
٦. گزينههای ديگری همچون ايجاد فشارهای سياسی و اقتصادی میتوانند در بلند مدت به تضعيف نظام و سقوط نهائی آن منجر شوند.
پاسخهای آقای حجاريان به اين استراتژی آشکار، عموماً آبشخوری جز آن «چارچوب» که گفتم ندارند. ايشان میگويد:
«من با تحريم عليه ايران، كه از سال ١٩٧٩ از سوی آمريكا اعمال شده است، و نيز ارجاع احتمالی پرونده تهران به شورای امنيت سازمان ملل به دليل برنامهی هستهيیاش، مخالفم.» اما از ذکر دليل اصلی خود ـ که به مخاطره افتادن رژيم است ـ خودداری کرده و میگويد: « اين مساله را نمیتوان با آپارتايد آفريقای جنوبی، كه تحريمها به تقويت مخالفت در اين كشور انجاميد، مقايسه كرد.» و نه خبرنگار فايننشال تايمز میپرسد و نه ايشان توضيح میدهد که چرا اين مقايسه ممکن نيست. آيا نه اين است که اشارهی ايشان به واژهی «مخالف» بصورتی آشکار به خودشان بر میگردد و نه به اپوزيسيونی که برای براندازی «نظام» ايشان میکوشد؟ در واقع ايشان میگويد که «اين مسئله ما (=مخالف) را ـ در داخل نظام جمهوری اسلامی ـ تقويت نمیکند.» چرا؟ برای اينکه چنين تضييقاتی کل نظامی را تضعيف میکند که آقای حجاريان از ارکان اصلاح طلب آن است و اتفاقا، درست مثل مورد آفريقای جنوبی، به تقويت نيرویهای بيرون از دايره حاکم میانجامد.
اما، در اينجا هم آقای حجاريان خود را پشت مفهومی غربی فهم پنهان کرده و میگويد: «آمريكا برای تهديد ايران تقريبا هر روز به دنبال هرگونه بهانه، از جمله مسالهی هستهيی، تروريسم، حقوق بشر و يا روند صلح خاورميانه است. آمريكا فشارهای مختلفی را اعمال میكند، اما برخی از اين فشارها، شرايط را در ايران نظامیتر میسازد و در چنين فضايی دموكراسی كشته میشود. اعمال فشار غرب تهديدی برای دموكراسی در ايران است.» اگر به اين جملات نيک بنگريد خواهيد ديد که هر واژهای در آن معنائی جز آن دارد که معمولا از آن مستفاد میشود. از خود بپرسيم که مثلاً منظور از «دموکراسی» در گفتآورد فوق چيست؟ «دموکراسی در ايران» کجا قرار دارد که فشار غرب بر رژيم تهديدی نسبت به آن محسوب میشود؟ مگر نه اينکه هنوز يک ماه نشده است که از شرم آورترين انتخابات اين نظام بيرون آمدهايم و کليهی بازندگان اين بازی اعلام داشتهاند که انتخابات (يعنی، جلوگاه عملی هر دموکراسی) يکسره آلوده به تقلب و دستبرد بوده است؟ مگر نه اينکه پيش بينی «نظامی تر» شدن رژيم بمعنای آن است که اين نظام هم اکنون هم «نظامی» است و فشار غرب آن را «نظامی تر» خواهد کرد؟ و «دموکراسی» مورد نظر آقای حجاريان در کجای اين رژيم «نظامی» قرار دارد؟
واقعيت آن است که منظور آقای حجاريان از «دموکراسی» گروهی ست که خود را «اصلاح طلب» میخواند و در داخل همين رژيم نظامی سکنی دارد. يکبار ديگر اين شعبده بازی را بخوانيد: «در چنين فضايی دموكراسی كشته میشود. اعمال فشار غرب تهديدی برای دموكراسی در ايران است.» بدينسان، آقای حجاريان سخنی را بيان داشتهاند که مثل عروسکهای روسی چهرههائی تو در تو دارد: دموکراسی يعنی اصلاح طلبی، و اصلاح طلبی هم يعنی حفظ نظام. آقای حجاريان نگران اين «دموکراسی» ست که مبادا بميرد.
و اما، در اين معامله، ترجيح ايشان چيست؟ بخوانيد: «بنظر من سياست آمريكا، در زمان رياست جمهوری بيل كلينتون، كارآيی بيشتری داشت.» و اين کارائی کلينتونی چه بوده است؟ مهار حکومت تروريست پرور ايران؟ جلوگيری از کشتارهای لبنان و عربستان و کشتی سرباز بر آمريکائی؟ جلوگيری از اجرای پروژهی «قتل عام درمانی» در ايران؟ جلوگيری از سنگسارها و اعدامها؟ مگر نه اين است که اين همه در طول دوران رياست حمهوری آقايان کلينتون و خاتمی اتفاق افتاده است؟ و مگر نه اين است که تنها امروز است که میبينيم جمهوری اسلامی بدست و پا افتاده و میکوشد بگويد که «ما قصد داريم آدم شويم» و تن به انتقال گنجی از زندان به بيمارستان میدهد؟ (مسئله اصلاح طلبان با اکبر گنجی مقولهای است که در فرصتی ديگر به آن خواهم پرداخت.)
و چرا آقای حجاريان دوران کلينتون را بيشتر دوست دارد؟ آيا نه اينکه آقای کلينتون در تمام دوران حکومتش با نظام اسلامی مماشات و اغلب از آن دلبری کرد و کوشيد، با پل زدن بر فراز مسائلی همچون دموکراسی و حقوق بشر، از روابط فی مابين دو رژيم تنش زدائی کند؟ آقای حجاريان دلايل ترجيح خود را چنين بيان میکنند: «طی رياست کلينتون، مادلين آلبرايت، وزير امور خارجه وقت، در جستجوی راهی برای كاهش تنش ميان دو كشور، به نقش واشنگتن در كودتای نظامی سال ١٩٥٣ در ايران كه به سرنگونی محمد مصدق، نخستوزير وقت اين كشور، انجاميد اذعان كرد.»
اين است آن دست آورد مهمی که آقای حجاريان را به هيجان و تشويق وا میدارد: «تنش زدائی». در اينجا ذکر اعتراف وزير خارجه به شراکت آمريکا در برانداختن حکومت ملی مصدق ـ آن هم در برابر اعوان حکومتی که خود دشمن شماره يک مصدق است ـ نکتهای انحرافی ست. همهی حرف در همان عبارت شيرين «تنش زدائی» نهفته است. آقای حجاريان و گروهش به تنش زدائی خاصی که ادامه و بقای رژيم اسلامی را تضمين میکند نياز و اميد دارند و دولت فعلی آمريکا با تهديد هر روزهی ايران (بخوان جمهوری اسلامی)، «به دنبال هرگونه بهانه، از جمله مسالهی هستهيی، تروريسم، حقوق بشر و يا روند صلح خاورميانه است.» میبينيد که مبارزه با تهديد هستهای، تروريسم، سلب حقوق بشر و جلوگيری از تخريب روند صلح در خاورميانه همگی برای آقای حجاريان واقعيت ندارند و صرفاً «بهانه»هائی در دست امريکا محسوب میشوند.
****
و مورد دوم در اين سخنان نظريه پرداز نگران «دموکراسی در معرض خطر قرار گرفتهی ايران»، به مسئلهی انتخابات اخير بر میگردد. ايشان، هنگامی که به اين نکته میرسند، يکباره دموکراسی ادعائی مزبور را فراموش کرده و مطالبی را در عکس جهت آنچه که دقيقهای پيشتر بيان کردهاند اظهار میدارند: «اگر ايران مانند فرانسه بود هيچ مشكلی نبود. ژان ماری لوپن میتوانست پيروز شود و ديگر احزاب اين شانس را داشتند كه در دور بعد پيروز شوند؛ اما انتخابات ما نشان داد که يك دولت پنهانی به طور مخفيانه عمل میكند. اين به مانند يك نردبام دموكراسی است كه يك نفر بالا میرود و به ديگران لگد میزند.»
می بينيد که در اينجا هم بحث بر سر رژيمی با آمريت قيم مآبانهی ولی فقيه نيست که خود کانديدا میسازد و خود برندهی دلخواهش را ازصندوق آراء بيرون میآورد. آقای حجاريان در اينکه در ايران «دموکراسی» (آن هم به شکل يک نردبام) وجود دارد شک نمیکند اما نگران آن است که آنکه به بام رسيده يادش برود که اين بام سواریها نوبتی ست و ديگرانی هم هستند که پس از هشت سال سواری پائين آمدهاند و به ته صف رفتهاند تا ديگرباره بتواند نردبام پيمائی ديگری را آغاز کنند. برای ايشان آن «نظامیتر شدن» هم به معنای همين انسداد پيش روی خودشان و گروهشان است. ايشان از لگد پرانی رقيب در رنجاند نه از ساخت و کاری که وقيحانهترين انتخابات را به انجام رسانده است. و فراموش میکنند که هشت سال پيش هم دار و دستهی خودشان بودند که لگد انداز آمدند و اگر ولی فقيه شان به سرعت پوزه شان را بخاک نماليده بود قصد داشتند دولت ابد مدت اصلاح طلبان اسلامی را ـ زير سايه ولايت رهبر معظم شان ـ برقرار سازند.
در عين حال ايشان، پس از اشارهی مختصری به ساز و کارهای پنهان در اين انتخابات، تن به توضيحی اقرار گونه هم داده و پيروزی آقای احمدی نژاد را، علاوه بر کارکرد آن ساز و کارهای پنهان، بدليل «تبليغات انتخاباتی» ايشان هم میدانند. میگويند: «تبليغات انتخاباتی احمدی نژاد خواست واقعی مردم را در نظر گرفت و بر چهار شكاف كار كرد: همراه با فقر و عليه ثروت بود، همراه با مردم دانشگاهی در برابر روحانيت بود، مردمی و نه دولتی بود، و با مردم مذهبی عليه سكولاريسم بود.»
و آيا اين منتهای ذلت يک «اصلاح طلبی داخل حاکميت» نيست که هشت سال پيش با شعارهائی عمدهتر از اينها به ميدان رقابت در آمده و پيروز شده بود؟ آيا آقای حجاريان اقرار نمیکند که گروه او همراه «ثروت» رفته است و گروه رقيب بر «فقر مردم» سرمايه گذاری کرده ست؟ آيا اين حرف نشانه آگاهی بر قدرت طلبی و ثروت اندوزی يارانی نيست که در اين هشت ساله مصادر مختلف را در يد قدرت خود داشتند و، همپای رقيب غارتگر، سفرهی مردم را شخم زدند؟ آيا رأی نهائی آنان و کانديدای شکست خورده شان، معين، بههاشمی رفسنجانی ـ همانی که از طريق کوبيدن و رسوا کردن او در هشت سال پيش سوار مرکب قدرت شده بودند ـ نمیتواند نشانهی بی اصولی، فرصت طلبی و بی استخوانی اين «ثروت اندوزان» باشد؟
چرا ايشان رقيب را «همراه مردم دانشگاهی» میبينند و خود را در اردوگاه «روحانيت» میيابند؟ آيا اين همان جايگاهی نيست که خود آن را دو دستی تقديم رقيب کرده اند؟ گروهی که برهاشمی و ناطق نوری شوريدند تا به پيروزی رسند، در پايان هشت سال، سر به آستانهاشمی و روحانيت سائيدند و دانشگاه و دانشگاهی را در خرابههای کوی دانشگاه به امان امنيتیها رها کردند.
چرا رقيب شان «مردمی» بود و «نه دولتی»؟ آيا نه اين که هشت سال کافی بود تا مردم بدانند که «دولت» يعنی اصلاح طلبانی نجات دهندهی حاکميت از مهالک گوناگون که هيچ سودی برای «مردم» ندارند؟ آقای حجاريان بما نمیگويد که کی و کجا دريافته است که مردم ديگر با آنها نيستند، اما همچنان از گروه خود با نام مستعار «دموکراسی» سخن میگويد که در خطر له شدن در زير دست و پای دولت «نظامی تر» است.
و مغلطهی بزرگ در اين عبارت نهفته است که رقيب را «همراه مردم مذهبی» و «عليه سکولاريم» میبيند. آيا آقای حجاريان فراموش کرده است که خودش و همه يارانش هشت سال تمام بر طبل مخالفت با سکولاريسم کوبيدهاند و در نتيجه، در اين انتخابات هم، نمیتوانستهاند «همراه سکولاريستها» باشند؟ شايد بتوان گفت که در اين عبارت آخر، در واقع، تحسينی عميق پنهان است: کاری را که آنها نتوانسته بودند در مهار گسترش سکولاريسم در ايران انجام دهند، رقيبشان با مهارت و توسل به «مذهب» (آن هم از نوع عقب ماندهترين و خرافاتیترين باورهای مذهبی) انجام داده و، به خيال خود، نگذاشته است سکولاريستها در اين انتخابات اثر بگذارند.
***
و اين نکته ما را به سومين و کليدیترين فراز از سخنان آقای حجاريان رهنمون میشود؛ آنجا که ايشان به نقش خودشان در ماهها و احتمالا سالهای آينده اشاره میکنند و میگويند: «ما به اپوزيسيون، و از نوع غيرخشن آن، تبديل میشويم.» اين سخن، در بادی امر، مؤيد اين نکته است که اين «ما» (بخوانيد «اصلاح طلبان درون حاکميت») تا کنون در «پوزيسيون» قرار داشتهاند و از اين ببعد است که «اپوزيسيون» جايگاه ايشان میشود. اين سخن، بنظر من، بايد خواب خوش آنانی را آشفته کند که تاکنون میپنداشتند «اصلاح طلبان» در جبههی «اپوزيسيون» حاکميت قرار داشته اما در کار «اپوزيسيونال» خود دارای روشهائی مسالمت آميز بودهاند. سخن آقای حجاريان نشان میدهد که در اين معادله خود حاکميت هرگز در يکی از جبههها قرار نمیگيرد و، به سخن ديگر، امری فراجبههای ست که جبهههای دو گانه يا چندگانهی وفادار به آن در زير چتر حمايتش و در زمين چمناش به بازی «پوزيسيون» و «اپوزيسيون» مشغولند.
نکته جالب ديگر آن است که ايشان وعده میدهند که گروه شان «اپوزيسيون از نوع غير خشن» خواهد بود. از آنجا که کسی تاکنون هم در «غير خشن» بودن اين گروه ترديد نداشته، به گمان من، تأکيد از جانب آقای حجاريان را بايد بدين معنی گرفت که مبادا کسی در آينده از آنها توقع درگير شدن در «نافرمانیهای مدنی» ترا (را)داشته باشد. تأکيد بر اين گوش بفرمانی، و تقبيح حرکاتی همچون نوشتارها و کردارهای اکبر گنجی، کاملا اين عدم رغبت به هرگونه «نافرمانی» را توضيح میدهد. ايشان میگويد ما بازی را باختهايم اما منتظر مینشينيم تا ديگرباره نوبت بام سواری ما فرا رسد و در اين مدت انتظار هم مثل بچههای خوب به «بازی غير خشن» ادامه خواهيم داد.
اما اين «اپوزيسيون» جديد الولاده دارای نام ديگری هم هست که ناچاريم آن را نيز از طريق بکار بردن برهان خلف کشف کنيم. ايشان، در همين مصاحبه، از وجود يک «اپوزيسيون» ديگر هم خبر میدهند که از يکسو بديل گروه ايشان محسوب شده و، از سوی ديگر، بديلی ناتوان معرفی میشود. ايشان میگويند: «اپوزيسيون غيرقانونی در اروپا و آمريكا نمیتواند هيچ كاری انجام دهد. آنها بيهوده هستند.»
آقای حجاريان در اين گفتآورد کوتاه به دو نکته اشاره کردهاند که لازم است هريک را جداگانه مورد بررسی قرار دهيم. ايشان نخست از عبارت «اپوزيسيون غير قانونی» سخن میگويند که در مقابل موضع و جايگاه ايشان قرار دارد. اين تعبير نشانهی آن است که ايشان گروه خود را «اپوزيسيون قانونی» میدانند که اين هم خود امری بديهی و طبيعی است. مگر نه اينکه قرار داشتن در «اپوزيسيون قانونی» به معنی پذيرفتن کل نظام و قوانين مدنی و شريعتی آن و وفادار بودن به ساختار حاکميت مسلط بر آن است؟ و مگر نه اينکه در تمام دهه گذشته گروه ايشان دارای همهی اين مشخصات بوده است؟ پس، آقای حجاريان میخواهند بگويند که در ايران و در حاکميت مسلط بر آن «چتری قانونی» وجود دارد که در تحت حمايت آن میتوان بازی کرد و اين بازی ماهيتی مشروع و قانونی دارد.
اما اينکه آقای حجاريان، با دو سه کلمه، تکليف «اپوزيسيون غير قانونی» را هم روشن کردهاند جای تأمل دارد. ايشان نخست توضيح دادهاند که اين «اپوزيسيون» در خارج از ايران (به گفتهی خودشان در اروپا و آمريکا) قرار دارد. بر هر کس که ذرهای به مسائل سياسی ايران اشراف داشته باشد روشن است که اين ادعا دروغی بسيار بزرگ است برای آنکه بر وجود يک «اپوزيسيون بزرگ غير قانونی» (بخوان: مخالف حکومت ولايت فقيه و جمهوری اسلامی) در داخل کشور پردهی استتار بکشند. سخيف بودن سخن ايشان آنگاه آشکارتر میشود که اين سخنان يک ماه پس از انتخابات رياست جمهوری در ايران بزبان آمده است، انتخاباتی که در آن ـ بنا بر آمار کج و معوج خود حکومت ـ ١٨ ميليون از ٤٨ ميليون نفر انتخابات را تحريم کردهاند و برنده نمايش مزبور هم ـ با همه تقلبات و شعبده بازیهای بسيج و سربازان گمنام امام زمان ـ ١٧ ميليون رأی آورده است. به کلام ديگر، آمار خود اين حاکميت نشان میدهد که «تحريم» نام برندهی اصلی اين مسابقه بوده و تعداد آرائش از آراء احمدی نژاد، آن هم با تفاوت يک ميليون نفر، بيشتر بوده است.
آقای حجاريان میخواهند اين «اپوزيسيون بزرگ غير قانونی» را با دادن نشانی غلط منکر شوند. اما، چنين کوششی بيهوده است. اکنون، در پی اين انتخابات، بر همگان روشن شده که نه تنها در ايران يک «اپوزيسيون بزرگ غير قانونی» وجود دارد بلکه اين اپوزيسيون میتواند بصورتی منسجم و هدف دار عمل کند. اين اپوزيسيونی است که نه پروای قانونی بودن دارد و نه، اگر وقتش شود، به روشهای «غير خشن» گروه آقای حجاريان وقعی خواهد گذاشت. اشتباه نشود، من از ضرورت خشونت سخن نمیگويم بلکه روی سخنم با کسی است که از اعتصاب غذای اکبر گنجی هم بوی اجرای اعمال خشن را استشمام میکند چه رسد به شروع فرايند ساختار شکن نافرمانیهای مدنی که «نظامی تر» شدن رژيم مورد علاقه آقای حجاريان نويد جلو افتادن آن را از هم اکنون بما داده است.
اما، از اين هم نگذريم که آقای حجاريان بخش خارج کشور اين «اپوزيسيون بزرگ غير قانونی» را «هيچ كاره و بيهوده» خوانده است. سخن ايشان شبيه آواز بلند خواندن آدم ترسيدهای است که میخواهد در تاريکی ترس خويش را تخفيف دهد. همين انتخابات اخير نشان داده است که «بخش خارج کشور اين اپوزيسيون بزرگ غير قانونی،» بعنوان بازوی تبليغی و اطلاع رسانی آن، دارای توانائیهائی بی شمار است و تنها کافی است که پيوند شاخههای داخل و خارج اين «نهاد رهائی بخش» پيوند بيشتری با هم پيدا کنند تا کارائی حاصله از آن جمهوری اسلامی را ـ از ولی فقيهاش گرفته تا اصلاح طلبان حکومتیاش ـ يکسره بروبد و به دور بريزد.
انتخابات اخير گواه پيروزی اين «اپوزيسيون بزرگ غير قانونی»، در هر دو بخش داخل و خارج آن، است. نامزد اين گروه که «تحريم» نام داشت همهی نامزدهای دست نشانده رژيم را کناری زد تا خورشيد وجود خويش را از دل همان صندوقهای پر تقلب رژيم طالع کند. بگذار که شبپره وصل آفتاب نخواهد؛ اين چيزی را از جلال آفتاب نخواهد کاست.
دنور _ اول مرداد ماه ١٣٨٤