شنبه ۱ دي ۱۴۰۳ - Saturday 21 December 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Thu, 28.07.2011, 14:54

چرا اتحاد‌ها ناکام‌اند؟


ناصر کاخساز

به ناکامی اتحاد‌ها در نوشتهٔ «اتحاد موازی یا...» پنج سال پیش پرداخته‌ام. با توجه به رویدادهای کنونی، طرح مجدد آن را ضروری ‌دانستم. البته مطلب را بیشتر شکافته‌ام و آن را با تجربه‌های پس از جنبش سبز نیز هماهنگ کرده‌ام.

ناممکن بودن اتحاد یا، دقیق‌تر بگویم، توفیق ناپذیر بودن آن، نتیجهٔ فضا و فرهنگ و رابطهٔ موازی‌ای است که اتحاد‌ها قهرا در آن حرکت می‌کنند. اتحادهائی که تا کنون تجربه شده‌اند، کوله باری پر از ناکامی و شکست را با خود یدک می‌کشند، و نمونه‌های ناموفق آنان را می‌توان در گونه‌های زیر برشمرد:

اتحاد خلقی
، که وحدت خلقی نیز نامیده می‌شود. دو ویژگی دارد یکی اینکه نمایندهٔ اندیشهٔ خلقی است و دیگر اینکه تجمعی گرد محور ساختار مادر است. از آنجائی که رابطهٔ سازمان مادر با نیروهای پیرامونی، در شرایط استبداد سیاسی رابطه‌ای یکسویه است، این اتحاد را می‌توان اتحاد اقماری نیز نامید.

اتحاد عمودی
یا هژمونیک که می‌تواند اتحاد فرادست نیز نامیده شود. و هدف آن وحدت جزء یا اجزاء فرودست در کل فرادست است. و به همین سبب برشی، یا مقطعی و ابزاری است. زیرا اتحاد در خدمت وحدت است و در آن نفی می‌شود. (مانند اتحادهای زیر هژمونی حزب توده یا اتحاد اصلاح گران مذهبی با بنیادگرایان. اساس این اتحاد، که حفظ نظام اسلامی بود، در وجه غالب حتا پس از خروج یا اخراج رفورم از حاکمیت نیز باقی ماند.

اتحاد همسطح
که بر انشعاب در سازمانهای دیگر سرمایه گذاری می‌کند. اجزاء یا قسمت‌هائی با بند ناف ایدئولوژیکی مشترکی از سازمان‌های گوناگون جدا می‌شوند و با یکدیگر سازمان دیگری را تشکیل می‌دهند؛ بدون تغییر اساسی در سنت‌های آن.

اتحاد راهبردی
یا پوششی که اتحاد سازمانهای صنفی- مانند معلمان، دهقانان، نویسندگان، یا سازمان‌های صلح و جز آن - با ظاهری ناوابسته، با سازمان مادر است. با این هدف که قشرهای گوناگون را به سیاست‌های سازمان مادر جذب کند. و آنان را متحدین سازمان مادر نشان دهد. نقش سازمان‌های صنفی وابسته به احزاب میم لام این بود که قشرهای گوناگون مردم، همچون متحدین خلقی طبقهٔ کارگر نشان داده شوند.

اتحاد عینی
یا اتحاد ناخواسته ولی عملا موجود که به انگیزهٔ ضرورت مبارزهٔ مشترک در مقابل دشمن واحد به وجود می‌آید. و اجزاء آن از نظر درونی و اخلاقی با یکدیگر وجه مشترکی ندارند. مانند اتحاد عمل بین همهٔ نیرو‌ها علیه اتوکراسی حاکم قبل از انقلاب. پس از انقلاب باروت تضاد میان آنان در آتش انقلاب گر گرفت و جدال مضمونی جای وفاق را پر کرد.

اتحاد درون ساختاری
گونهٔ دیگری از اتحاد راهبردی است که درآن، کاریریسم سیاسی و درک پراگماتیکِ روزمره جانشین اخلاق سیاسی می‌شود. زیرکی تاکتیکی در این گونه اتحاد با هوشمندی استراتژیک دراز مدت در تضاد قرار می‌گیرد

اتحاد آوازه‌گر
اتحادی است که در آن، آوازه‌گری – تبلیغات - از ظرفیت و توان واقعی اتحاد فرا‌تر می‌رود. این اتحاد با مبالغه در معرفی نقش خود به مردم به ناراستی سیاسی می‌غلطد.

شناسهٔ عمدهٔ اتحاد آوازه‌گر تجربهٔ سیاسی گسترهٔ کادرهای آن است. این تجربهٔ سیاسی براثر تمرکز بر اکسیونیسم و عمده کردن تاکتیک نسبت به تفاهم برون ساختاری بدست می‌آید.

اتحاد ذهنی
توافقی است مستقل از امکان واقعی موفقیت و مستقل از وجود شرایط عینی. اتحاد ذهنی می‌تواند یک اتحاد شکلی باشد مانند توافق در مورد شکل حاکمیت و یا یک اتحاد مفهومی باشد که در نتیجهٔ توافق روی مفاهیم ایدئولوژیک یا دینی بوجود آید. مانند اتحاد کارگری یا اتحاد چپ و اتحاد گروه‌های موتلفه اسلامی و...

اتحاد کابینه‌ای
یا ائتلاف دیپلماتیک که در شرایطی که دموکراسی وجود ندارد می‌تواند به وقوع بپیوندد. اتحادی سخت کوتاه مدت است که میان یک حاکمیت با یک یا چند گروه اپوزیسیونی شکل می‌گیرد. این اتحاد معمولا در شرایطی وجود دارد که دموکراسی در جامعه وجود ندارد. مانند ائتلاف دیپلماتیک قوام و حزب توده و یا ائتلاف صدام با کرد‌ها و کمونیست‌ها در سالهای آغازین حکومت‌اش.

اتحاد موازی
که تشکیل می‌شود از اتحادهای گوناگون که مستقل از یکدیگرند. و بدون چشم انداز همکاری و وفاق به موازات یکدیگر در جهت مبارزه با استبداد دینی حرکت می‌کنند. مبارزه با استبداد دینی ازمبارزهٔ اتحاد‌ها با یکدیگر جدا نیست و با دشمنی آنان با یکدیگر پیوند دارد. نه تنها این اتحاد‌ها بدلیل نبود وفاق ملی و اخلاقی هرگز به هم نمی‌رسند، بلکه نزدیکی‌های درون هر اتحاد نیز شکننده است.

اتحاد معنا گریز
یا اتحاد قطبی اتحادی است که همه یا غالب اعضای آن بخاطر سابقهٔ ناموفق ایدئولوژیک به یک قطب مقابل بی‌معنایی غلطیده و از هرگونه معناباوری می‌هراسد و برمحور پراگماتیسم سیاسی به وفاق می‌رسد.

اتحاد ملی
که اتحادی فراساختاری است و در فضای خالی بین ساختار‌ها و اتحاد‌ها می‌نشیند و دیوارهای عایق اتحاد‌ها را یکی پس از دیگری باز می‌کند. ارتباط اخلاقی و معنوی که با شور و علاقه ملی آمیخته است، فضای گشوده‌ای بین اتحاد‌ها جاری می‌سازد. نام این فضای گشوده جنبش ملی است.

علت اینکه اتحاد‌ها در شرایط موجود توفیق نمی‌یابند این است که از درک فضای بین ساختاری ناتوانند. و در نتیجه خود عملا آلترناتیو جنبش ملی هستند. علت اینکه اندیشه‌های ساختاری از درک جنبش ملی ناتوان‌اند این است که نمی‌دانند برنامه‌ها و احزاب و اتحاد‌ها متفرع‌اند بر ایران. ایران ظرف عملکرد و موجودیت آن‌هاست. علت استقرار دولت دینی در ایران این بود که اعتقادات گروهی و ایدئولوژی‌ها مقدم بر ایران بودند. حزب الله از اینجا برخاست و به همین دلیل او دشمن جنبش ملی است. اگر ایران بر مفاهیم نظری و مذهبی مقدم شود عمر سیاسی حزب الله به پایان می‌رسد.» کادرهای کهنه کار «برای درک این مسئله به یک انقلاب کپرنیکی نیاز دارند.» کادرهای کهنه کار «ی که هنوز جنبش ملی را با جنبش ناسیونالیستی مساوی می‌دانند. حال آنکه از آغاز انقلاب مشروطیت جنبش ملی ایران جنبشی غیر ناسیونالیستی و دموکراتیک بوده است و سران و متفکران این جنبش زیر تاثیر میراث‌های روشنگری و اصل آزادی وجدان و بیان قرار داشتند.

هرجا که از جنبش ملی سخن می‌گوئیم منظور جنبش ملی و مدنی مردم ایران است و نه جنبش ناسیونالیستی که دموکراسی را ارمغانی غربی می‌انگارد. جنبش ملی در ایران جنبشی جهانی است. یعنی‌‌ همان قدر با مصدق و ملکی مشترک است، که با نهرو و گاندی و ماندلا و با جنبش سبز و سوسیال دموکراتیک در اروپا. جنبش ملی ما مانند جنبش‌های یاد شده دارای مواضع انسانی و طرفدار روند خرد گرائی است. ناسیونالیسم، برعکس، اندیشه‌ای مسلکی و غیر دموکراتیک و خرد ستیز است. و‌‌ همان گونه که نهرو از قول برناردشاو نقل می‌کند» یک بیماری «است. دقیقا به دلیل دموکراتیک بودن جنبش ملی بود که سازمانهای ناسیونالیستی مانند حزب سومکا، باوجود آزادی کامل احزاب سیاسی در دوران حکومت ملی، نتوانستند از اقلیتی محدود فرا‌تر برویند.

اندیشهٔ ناسیونالیستی و ایدئولوژی مذهبی دو گونه اندیشه، ایدئولوژی و جهان بینی هستند که در دو سوی جنبش ملی می‌ایستند؛ در درون آن نیستند. جنبش اصلاحات مذهبی در ایران، که به منظور رفورم در ساختار بنیادگرای حاکمیت وارد عمل شد، به این دلیل نتوانست وظایف خود را به پایان برساند که از فرا روئیدن به جنبش ملی می‌هراسید. جنبش اصلاحات مذهبی که زیر تاثیر روحانیت قرار دارد از جنبش ملی که جنبش لائیک است می‌هراسد، زیرا دریافته است که شور ملی و گرایش مردم ایران به دموکراسی، از نظر تاریخی، در جنبش روشنگری قرن هیجدهم میلادی، که جنبش لائیک بود، ریشه دارد. در جریان رشد نهضت اصلاحات مذهبی شور و علاقه ملی به خیزش در آمد و حافظهٔ تاریخی مردم بیدار شد. تماس دانشجویان با زنده یاد فروهر و دیدارهای دسته جمعی دانشجویان بطور مرتب از» احمد آباد «از علامت‌های فعال شدن حافظهٔ تاریخی مردم بود. به پیش زمینه رانده شدن جنبش نفت و نهضت مصدقی از این گرایش پرده بر می‌داشت.

درسی که از جنبش اصلاحات می‌توان گرفت این است که مردم هنگامی که امکان حرکت دموکراتیک برای آنان فراهم شود از حافظه تاریخی و ملیشان استفاده خواهند کرد. پس علت اینکه جنبش اصلاحات مذهبی ناچار شد در یک «اتحاد عمودی» با ساختار تمامیت خواه باقی بماند این بود که در دوران کوتاه آزادی نسبی مطبوعات از نقش میزبانی خود برای جنبش ملی آگاهی یافت و به همین دلیل بر حرکتِ انتقادی به بنیادگرائی لگام زد. کسانی که آقای خاتمی را با دکتر مصدق مقایسه می‌کردند از این حقیقت غافل بودندکه مصدق به اولویت ایران و دمکراسی در ایران اعتقاد خلل ناپذیر داشت و از این راه استقلال سیاسی را با آزادی پیوند می‌داد، و نه با مفاهیم قالبی مسلکی. و با حربهٔ قانون و آزادی و حرمت نهادن به مواریث روشنگری قرن ۱۸ بود که هم بر تئوکراسی آیت الله کاشانی، و هم بر اتوکراسی شاهنشاهی، چیرگی یافت. استبداد دینی نیز تنها با همین نیروی شگرف بزیر کشیده می‌شود، نه با اسلحه این سازمان و یا ترفند آن اتحاد.

البته، نفرتی که در دوران خاتمی بنیادگرایان دینی را هدف گرفته بود، اکنون، یعنی بعد از فروکش کردن جنبش سبز، شاخه‌های گوناگون اسلام رحمانی را نیز در بر گرفته است.. همزمان با گسترش این نفرت، بر ابعاد دین‌ستیزی نیز افزوده شده‌است و گرایش به رژیمِ پیش از انقلاب به صورت یک واکنش انتقامی به نظام اسلامی به شکل‌های گوناگون گسترش یافته است. و ایدئولوژی ناسیونالیستی دستکم در میان ایرانیان مقیم خارج از کشور اعتباری فزاینده بدست آورده است.

در یک غلیان عاطفی و ناسیونالیستی از این دست طبیعتا از اعتبار جنبش ملی در خارج کشور کاسته شده است. در برابر چنین موقعیتی باید جنبش ملی را با تجربهٔ جنبش سبز بازخوانی کرد. یعنی باید هم ایدهٔ جنبش ملی را با ایدهٔ جنبش سبز غنی کرد و هم اعتماد به نفس جنبش سبز را با پیوند دادن آن به بستر تاریخی مبارزات ملی گسترش داد و بدینسان چشم‌انداز مطمئنی برای این جنبش بزرگ مردمی بوجود آورد.

صفات برجسته‌ای که جنبش سبز را با جنبش ملی قابل مقایسه می‌کند از این قرارند:

- سازماندهی افقی، خشونت پرهیزی، تعادل‌گرایی، طیف گستردهٔ نظرات و آراء، فقدان رهبری اتوری‌تر، فوق ایدئولوژیک بودن، فراساختاری بودن و...
- عواطف ناسیونالیستی، برعکس، بر نفرت و مبالغه و غلیان عاطفی و تحریک ضددینی مبتنی است.

اکنون بیش از هر زمان دیگر به یک تئوری روشنگری برای اخلاق سیاسی نیاز داریم. شکست اتحاد‌ها پی‌آمد بی‌باوری به اخلاق سیاسی است. بدون روشنگری در مورد اخلاق سیاسی، موفقیت هیچ اتحادی را نمی‌توان تضمین کرد.

روشنگری برای اخلاق سیاسی با کار توضیحی در بارهٔ دو مقولهٔ نظام حقوقی و تعادل سیاسی تحقق می‌یابد. تنها با گسترش فرهنگ تعادل است که می‌توان لهیب‌های سوزان نفرت و عاطفه‌ورزی‌های افراطی را خاموش کرد. باید دیوارنگارهٔ «مکتب آتنِ» رافائل را بر سر در جنبش ملی نصب کرد. در این تابلو رافائل، در برابر افلاطون که انگشت بسوی آسمان بلند کرده است، ارسطو را ترسیم کرده است که با دست خود میانه را نشان می‌دهد. گویی افلاطون را به میانه روی دعوت می‌کند.

در موقعیتی که خرد سیاسیْ ضعیف و عاطفهٔ نفرت مشتعل است، نه تنها هیچ اتحادی امکان توفیق ندارد، جنبش ملی نیز، اگر راهی جدا از جنبش سبز را طی کند، به حاشیه رانده خواهد شد. همچنان که سایر نیرو‌ها با فاصله گرفتن از جنبش سبز، خود را ایزوله کرده‌اند.
نفرت بی‌مرزی را- که بویژه در میان ایرانیان خارج از کشور گسترده شده است و جمهوری اسلامی مسئول آن است - تنها با ارتقاء جنبش سبز به یک جنبش ملی می‌توان کنترل کرد. کناره‌گیری از جنبش سبز این پروسه را به تاخیر می‌اندازد.

تفاوت اتحاد‌ها با جنبش ملی

اتحاد‌ها در اوضاع کنونی بسیار متعددند ولی کمتر متنوعند. شکل‌ها و متدهای تشکیل و عملکرد و شیوه‌های برخوردشان با یکدیگر یکسان است، با این همه آن‌ها با یکدیگر غیرقابل جمع‌اند. زیرا هرکدام به خودی خود کامل‌اند. یعنی هیچیک امکان رشد کیفیتی ندارند. خواست‌ها، شکل عملکرد و اخلاق سیاسی در هر اتحاد بسته شده است و به همین دلیل به جنبش ملی فرا نمی‌رویند و تنها در برکه‌ای از مسائل خود غوطه ور‌اند. این اتحاد‌ها از سازمان‌هائی بوجود می‌آیند که نمودهائی مرئی از غایتهائی نامرئی‌اند. در پس پشت آن‌ها غرض و هدفی نهفته است که برای مردم روشن نیست. و به سبب این ابهام است که مردم هیچگاه نخواهند دانست که با به قدرت رسیدن آنان چه بر سرشان خواهد آمد. همچنان که ابعاد دیکتاتوری شورائی پس از انقلاب اکتبر و استبداد اسلامی پس از انقلاب ۵۷، هردو، مخفی و پوشیده مانده بود.

بهترین دلیلِ اینکه اتحاد‌ها امکان توفیق ندارند این است که حتا از سازمانهائی که از آن‌ها تشکیل شده‌اند، ضعیف‌ترند. در اتحاد‌ها غالبا یک سازمان مادر هست که از خود اتحاد نیرومند‌تر است. و به همین سبب از اتحاد استفادهٔ ابزاری می‌کند.

متحد شدن، هدف اتحاد‌ها نیست. اتحاد‌ها، همچون سازمان‌هائی که از آنان تشکیل شده‌اند، دایره‌هائی هستند که چشم‌انداز گشوده شدن ندارند. خلق و خوی یکدیگر را می‌شناسند و به گونه‌ای واقع بینانه به یکدیگر بی‌اعتمادند.

اتحاد‌ها ادواری‌اند و وسیله‌ای برای هدف‌های سیاسی معینی هستند و از مدهای سیاسی پیروی می‌کنند و به علت این عدم ثبات سیاسی تخم بی‌اعتمادی را در مردم می‌کارند. اشتباه آن‌ها این است که فکر می‌کنند امروزه هنوز می‌توان برخی مسائل و غرض‌ها را مخفی نگهداشت.

روشنگری نسبت به همهٔ نکته‌ها و غایت‌های پوشیده، کانال عبور از اتحاد‌ها به جنبش ملی است. درک این نکته که موانع رسیدن به جنبش ملی‌‌ همان موجبات رویکرد به اتحادهای بسته است، درهای مدرنیته را بروی اتحاد‌ها می‌گشاید. آنگاه دیگر به اتحاد شکلی نیازی نیست. تصادفی نیست که جائی که اتحاد‌ها بیشترند (مانند خارج از کشور) زمینهٔ جنبش ملی ضعیف‌تر است و در جائی که آن‌ها کمتر وجود دارند (یعنی در داخل ایران) زمینهٔ رشد جنبش ملی مهیا‌تر است. چرا که» اتحادهای موازی «مانع اتحاد در ظرف جنبش ملی‌اند. و‌‌ همان گونه که در نوشتار دیگری گفته‌ام ما برای ورود به جنبش ملی به یک» سفرفضائی «نیاز داریم. یعنی به انتقال به فضائی که در آن اخلاق سکتی اتحاد، مسلط نیست. باید جَو غرض آلود اتحادهای سیاسی را بشکافیم و ارزشهای جاری و رایج را پشت سر بگذاریم تا به فضای جنبش ملی برسیم.

تفاوت جنبش ملی با اتحاد این است که جنبش ملی نیاز به ایدئولوژی را در درون جامعه و زندگی روزمره، به نیاز به مجموعه‌ای از باور‌ها، رسوم، روش‌های متنوع زندگی، که با آزادی فردی در حیات فیزیکی و متافیزیکی آمیخته می‌شود، تبدیل می‌کند. جنبش ملی، چون فرهنگ رایج اتحاد‌ها را باید تغییر دهد و جامعه را از میراث سنگین چند دهه مبارزات خصمانهٔ ایدئولوژیک و مسلکی و بازیگری‌های سیاسی برهاند و به آن آرامش بخشد، به روشنگری نیاز دارد. روشنگری میراث‌های دموکراتیک را از پشت غبار سنگینی از فراموشی بیرون می‌آورد.

اتحاد از بالا صورت می‌پذیرد. یعنی پاسخی به نیاز مردم برای همسوئی نیست. و همانگونه که بویژه در سالهای اخیر دیده‌ایم، تجسم ابتکار‌های گروهی است. در حالی که جنبش ملی محصول علاقه و شور ملی برای همسوئی است. شناسهٔ جنبش ملی حرکت بر بستر تاریخی جامعهٔ ایرانی است و از این رو با غیر سیاسی کردن مذهب، همزمان با تضعیف منطقی آتئیسم، به جامعه تعادل می‌بخشد و بدین گونه توانائی آن را بدست می‌آورد که به استقلال سیاسی از زاویه‌ای دموکراتیک و تاریخی بنگرد و نه با سهش‌های مکتبی و ایدئولوژیک. علاقه به مفهوم استقلال سیاسی، بدون عبور از روشنگری قرن ۱۸ و انقلاب بورژوازی، به ناچار با علایق مکتبی و مسلکی آمیخته است. که بنیادگرائی اسلامی و بنیادگرائی مسلکی چپ در جامعهٔ ما به آن تجسم بخشیده‌اند.

جنبش ملی به دین حرمت می‌نهد. برای اینکه ایران، چونان هر جامعهٔ بشری دیگر، بدون یک متافیزیک تاریخی واقعیت تاریخی هم ندارد. یعنی متافیزیک جزء جدائی ناپذیر تاریخ ملی است. اسلام در ایران با عرفان ایرانی یک متافیزیک ملی شد. یعنی عرفان، اسلام را در ایران، با عطار و خافظ و مولوی و سعدی، ملی کرد و به جزء جدائی ناپذیر تاریخ ملی بدل ساخت. بیهوده نیست که تاریخ عرفان و ادبیات ایرانی صحنهٔ جدال و چالش دائمی بین سنت و مدرنیته بوده است. درست است که اندیشهٔ دموکراسی در جنبش ملی ریشه در روشنگری قرن ۱۸ دارد، ولی اندیشهٔ دموکراسی در هر جامعه‌ای بستر ملی تاریخ خود را دارد. با این تحلیل است که جنبه‌های ملی و تاریخی تحول متافیزیکی را در اندیشهٔ دموکراسی می‌توان فهمید.

برخلاف اتحاد‌ها که به نیروهای درون ساختاری تکیه می‌کنند، جنبش ملی نیروهای بین ساختاری را مخاطب قرار می‌دهد و منبع تغذیهٔ ساختارهای گوناگون را زیر تاثیر معنوی خود می‌گیرد و از این راه بر اتحاد‌ها اثر می‌گذارد و دروازه‌های آن‌ها را بتدریج می‌گشاید. نیروهای بین ساختاری امروز قشرهای گسترده‌ای از مردم را تشکیل می‌دهند که به اتحادهای گوناگون بی‌اعتمادند و تنها در آغوش گشودهٔ یک جنبش ملی احساس آرامش و اعتماد می‌کنند.

زمینهٔ تاریخی بی‌توجهی به نیروهای بین ساختاری، که اهرم دموکراسی در یک جامعه‌اند، به رابطهٔ حزب توده با نیروهای بین ساختاری، در گذشته‌های دور بر می‌گردد. حزب یاد شده از آغاز تشکیل خود توانست زیر شعار عدالت اجتماعی، و به کمکِ جذبهٔ انقلاب اکتبر بخش بزرگی از روشنفکران را زیر تاثیر قاطع خود بگیرد. به این ترتیب یک نیروی موثر بین ساختاری، که بتواند ساختار درونی حزب را مورد انتقاد قرار بدهد، تقریبا وجود نداشت. زمینهٔ اجتماعی این رابطه را البته در عقب ماندگی قشربندی اجتماعی در جامعهٔ ما، پس از شکست انقلاب مشروطیت باید جست که مانع شکل گیری قشر گسترده و مستقل بین ساختاری از میان روشنفکران شد. و بی‌اعتمادی نسبت به نیروهای غیرخودی – بین ساختار ی – نتیجهٔ این وضعیت اجتماعی بود. دموکراسی در جامعه‌ای که روشنفکران‌اش تقریبا همه ساختاری‌اند، بوجود نمی‌آید.

اتحاد‌ها به این دلیل نمی‌توانند به جلب اعتماد مردم توفیق یابند که برخلاف جنبش ملی، کم یا بیش درغیاب نیروهای بین ساختاری رشد می‌کنند. اگر نیروهای بین ساختاری در جامعه نیرومند و گسترده باشند دیگر نیازی به» اتحاد «نیست بلکه شرایط حضور جنبش ملی مهیاست.

جنبش ملی نتیجهٔ توافق روی مفاهیمی غیر قابل منازعه است. توافقی که نتیجهٔ مذاکره پشت میز گرد یا چهارگوشی نیست و درست به همین دلیل حاوی ارزش‌های همگانی است. یعنی جنبهٔ اتیک دارد و خلاء بحران ارزشی را، که با از دست رفتن اعتماد و ایمان سیاسی و مسلکی بوجود آمده است، با تاکید بر عمومی‌ترین ارزش‌های فراساختاری، پر می‌کند. بر ارزش‌هائی از این گونه:

- آزادی با دموکراسی یکی نیست. برخلاف دموکراسی که محدود است، آزادی ارزش والائی است که محدودیت نمی‌شناسد. هدف نهائی انتقادِ آزاد، خودِ دموکراسی است. اگر انتقاد، به بیرون از دموکراسی محدود شود و دیگر امکان انتقاد به دموکراسی وجود نداشته باشد، دموکراسی مخالف آزادی می‌شود و وفاق اخلاقی بر محور آزادی به وفاق بر یک سیستم سیاسی کاهش می‌یابد.
- وجود همهٔ ایدئولوژی‌ها و مسلک‌ها فرع بر وجود ایران است و بنابراین آن‌ها نسبت به ایران ثانوی هستند.
- کنش سیاسی تنها در ظرف علن آزاد است.
- تفاهم بر شیوهٔ مبارزه مهم‌تر از تفاهم بر هدف مبارزه است. یعنی وفاق بر اساس شیوه مبارزهٔ متمدنانه شکل می‌گیرد نه بر اساس اعتقاد و هدف و به همین سبب رویکرد پیشینی به ابزارهای انقلابی و خشونت آمیز مردود است.

امکان آزادی مبارزه برای عدالت اجتماعی، انقلاب اجتماعی را از حقانیت می‌اندازد. انقلاب سیاسی نیز پی آمد تحول خودبخودی واقعیت است و نه طرحی پیشنی. منتفی شدن ضرورت انقلاب اجتماعی، هنگامی که بتوان برای عدالت اجتماعی مبارزه کرد، یعنی در دموکراسی، به این معناست که این مبارزه در متن دموکراسی کاملا قابل تحقق است. تئوری انقلاب اجتماعی هنگامی رشد می‌کند که وفاق همگانی وجود نداشته باشد یا امکان ناپذیر باشد. عیب کار ما این بود که در جامعهٔ استبدادی برای عدالت اجتماعی مبارزه می‌کردیم و در چنین وضعیتی گرویدن به تئوری انقلاب طبیعی است – چیزی که به قربانی کردن آزادی می‌انجامد. مبارزه برای عدالت اجتماعی تنها در جامعهٔ دموکراتیک ممکن است؛ در جامعهٔ استبدادی باید برای آزادی و دموکراسی مبارزه کرد تا شرایط برای مبارزه برای عدالت اجتماعی فراهم گردد. از نظر استدلالی نیز مبارزه برای عدالت اجتماعی مساوی با مبارزه برای ژرف کردن دموکراسی است. و مبارزه برای عدالت اجتماعی در جامعهٔ استبدادی مانند اولویت بخشیدن پی آمد به پیش آمد است. در سمفونی پیچیدهٔ مبارزهٔ اجتماعی، در جامعهٔ استبدادی، فینال بجای اُورتورِ نواخته می‌شود تا انقلاب بتواند نظم دموکراتیک را وارونه کند.

رویکرد به جنبش ملی، آلترناتیو اتحاد سازی

برای اینکه به بحران معنا در اتحاد پایان دهیم، باید سازمان‌های سیاسی موجود که آثار روحی و تربیتی تشکیلات‌های عمودی پیشین را همچنان با خود حمل می‌کنند، فعالیت سازمانی خود را با تاریخ مبارزات ملی پیوند دهند. رسیدن به وفاق بر سر نظام حقوقی به صورت یک نظام منظبط پلورالیستی از طریق این وفاق تاریخی عملی است. این وفاق تاریخی به سازمان یا به اتحاد اتیک سیاسی می‌دهد و به کنده شدن‌های پیشین و بیگانه شدن از تاریخ ملی پایان می‌دهد. با اختلاف ژرفی که هم اکنون در بارهٔ مبارزات ملی در تاریخ معاصر ما وجود دارد، نمی‌توان به هیچ وفاق اخلاقی دست یافت. هیچ جنبشی بدون حافظهٔ تاریخی ریشه در تاریخ ملی نخواهد کرد. اتحاد باید هم ریشهٔ تاریخی داشته باشد و هم چشم‌انداز اجتماعی تا بتواند تکامل پیدا کند. این قاعده هم در مورد اتحادهای ملی صادق است و هم در بارهٔ اتحادهای سوسیال دموکراتیک. یعنی در ایران نمی‌توان یک اتحاد موفق سوسیال دموکراتیک ایرانی، بدون تکیه بر سوسیال دموکراسی منشعب از حزب توده در نیمهٔ دههٔ بیست شمسی، ایجاد کرد. رویداد انشعاب در دههٔ بیست حافظهٔ تاریخی سوسیال دموکراسی ایرانی در دوران مدرن است. بر اساس این حافظه و سابقهٔ تاریخ ملی است که اتحاد اتیک پیدا می‌کند و ابهامات آن نزد مردم زدوده می‌شود. چرا که مردم بر اساس این زمینهٔ تاریخی است که منشا و خاستگاه موجودیت جریانات سیاسی را درک می‌کنند وگرنه اتحادهایی که بر اساس مصلحت سیاسی بوجود می‌آیند از نظر مردم بی‌ریشه‌اند و به همین سبب به آن‌ها اعتماد پیدا نمی‌کنند.

چهارم مرداد ۱۳۹۰
ناصر کاخساز
http://nasserkakhsaz.blogspot.com/



نظر شما درباره این مقاله:









 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024