iran-emrooz.net | Wed, 06.07.2011, 7:11
سکوتی که آدمی را در جنایت سهیم میکند
حسین باقرزاده
|
سهشنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۰ – 5 ژوئیه 2011
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
خبرهایی که از ایران میرسد دلگیر کننده و دردناک است. محمدعلی دادخواه به ۹ سال زندان و ده سال محرومیت از حرفه وکالت و ممنوعیت از تدریس، به اضافه جریمه نقدی و شلاق محکوم شده است. پیشتر از او، نسرین ستوده به ۱۱ سال حبس و ۲۰ سال محرومیت از حرفه وکالت و خروج از کشور و جریمه نقدی محکوم شده بود. و هر دو اینان عمدتا به «جرم» عضویت در کانون مدافعان حقوق بشر و ایفای کار حرفهای خود. دستگیری فعالان مدنی به دلیل نوشتارها و تصویرسازیهای آنان همچنان ادامه دارد و از آخرینهای آنان میتوان از مریم مجد، مهناز محمدی، سعید محمدی (موغانلی) و منصوره بهکیش یاد کرد. حسن یونسی وکیل دادگستری برای گذراندن دوران محکوميت یک ساله خود به زندان احضار شده است. حال و روز بسیاری از زندانیان نگران کننده و وخیم است. انور خضری و کامران شيخه دو زندانی کرد در اعتصاب غذای طولانی به سر میبرند و حال ايوب قنبر پوريان و حسین رونقی ملکی وخیم گزارش شده است. به اضافه نمونههای بسیار دیگری که در این مختصر نمیگنجد. و دردناکتر از همه اینها، خبر قتل عامهای مخفی در زندانهای ایران است که از مدتها پیش شروع شده و همچنان ادامه دارد.
خبرهایی از این قبیل البته تازه نیست و کمتر روزی است که از ایران خبر اعدام نرسد یا نویسندهای، روزنامهنگاری، یک فعال سیاسی، حقوق بشری، حقوق زنان، حقوق کارگران یا حقوق اقلیتهای قومی یا عقیدتی/مذهبی دستگیر نشود، به زندان نیفتد یا زیر شکنجه قرار نگیرد. نمونههای افرادی هم که در زندان به دلیل فقدان مراقبت پزشکی یا بر اثر شکنجه جان دادهاند کم نبوده است. جمهوری اسلامی بیش از سه دهه است که با خشونت کامل بر جامعه حکومت میکند و عوامل و کارگزاران آن با اعتماد کامل به این که هیچگاه در پای میز عدالت پاسخگوی رفتارهای جنایتکارانه خود نخواهند بود با دست باز به سرکوب و شکنجه و قتل مردم ادامه میدهند. در واقع، این سنت سی ساله حکومتی به پیدایش فرهنگی در جامعه منجر شده است که این خشونتها را «عادی» تلقی میکند و واکنش جامعه در برابر آنها عمدتا از نوع «بیتفاوت» است. جامعه ظاهرا انتظار دیگری از حکومت ندارد و گویی پذیرفته است که رفتار حکومت با مردم یک رفتار عادی است، و از این رو در برابر عملکرد حکومت نوعا واکنش خاصی از خود نشان نمیدهد.
یعنی اگر برخورد خشن پلیس و بسیج با زنان و دختران و پسران جوان تحت عنوان امنیت اجتماعی حساسیتی را بر نمیانگیرد، اگر اجرای قانون قصاص و مجازاتهای جرح و قطع عضو و سنگسار عادی تلقی میشوند، اگر تحقیر قانونی زن در جامعه جا افتاده است، اگر سرکوب بهاییان و دگرباشان و اقلیتهای قومی برای دیگران مسئلهای به حساب نمیآید، اگر اعدام به بهانه قتل، مواد مخدر، رابطه جنسی آزاد، ارتداد، محاربه یا عناوین متعدد دیگر مسئلهای روزمره و عادی است، و اگر حکومت نه به عنوان نهادی متعلق به مردم و برخاسته از آن و بلکه فرود آمده از آسمان و مسلط بر مردم شناخته شده است، همه اینها را باید معلول سلطه فرهنگی دانست که به یمن حکومت ۳۰ ساله مذهبی به جامعه ایران تزریق و نهادینه شده است. در اثر سلطه وریشهگیری این فرهنگ است که جنایات پیوسته و مستمر حکومتی غریوی را بر نمیانگیزاند و اعدامهای گروهی در زندانهای ایران خم به ابروی کسی نمیآورد.
اکنون چندین ماه است که رژیم در زندانهای مختلف مرکز و شهرستانها به قتل عامهای مخفیانه مشغول است. آخرین این موارد، اعدام 25 نفر در زندان قزلحصار کرج و هفت زندانی در زندان اوین در روز ۱۲ تیر بوده است. یک روز پیش از آن، غلامعلی رضایی، رئیس کل دادگستری استان اردبیل در یک برنامه زنده تلویزیونی از ۴۰ حکم اعدام که «به زودی اجرا خواهند شد» خبر داد. پیش از آن، گزارشهای متعددی از اعدام پنهانی دهها نفر دیگر در زندانهای شهرستانها و از جمله مشهد و بیرجند منتشر شده بود که بعدا به صورت تلویحی مورد تأیید مقامات قضایی قرار گرفت. در مجموع، تخمین زده میشود که در یکی دو سال گذشته سدها نفر مخفیانه در زندانهای ایران اعدام شدهاند. علاوه بر اینها اعدامهای علنی و رسمی نیز همچنان ادامه دارد، و تنها آمار این اعدامها عنوان پر افتخار بزرگترین جلاد جهان (نسبت به جمعیت) را نصیب جمهوری اسلامی کرده است. ولی این اعدامها و قتل عامهای فجیع، واکنشی درخور در ایران بر نمیانگیزاند و تکانی به جامعه نمیدهد.
در این جا توضیح دو نکته لازم به نظر میرسد. یکی این که صرف نظر از این که کسی موافق اعدام یا مخالف آن باشد، حجم وسیع اعدام در ایران از یک جنایت سازمانیافته حکایت میکند. اعدام سنگینترین مجازات ممکن است و باید برای جلوگیری از اعدام یک فرد بیگناه حد اکثر احتیاطهای ممکن را به خرج داد، چرا که (اگر با زبان فرهنگ حاکم سخن بگوییم) به تعبیر قرآن، کشتن ناروای یک انسان مثل کشتن همه افراد روی زمین است. کشتن گروهی افراد فقیر و بیپناه که بدون توجه به انگیزهها و عوامل دیگر به دست داشتن در مواد مخدر یا جرایم دیگر متهم شده و زیر فشار یا شکنجه اعتراف کرده و دردادگاههای بدون وکیل مدافع و رعایت حد اقل موازین دادرسی و بدون تجدید نظر محکوم شدهاند بدون تردید به کشتن افراد بیگناه منجر میشود. این بر حاکم است که سزاوار مرگ بودن یک متهم را در دادگاهی صالح و عادلانه بدون کمترین شبههای اثبات کند، و هر اعدامی که بدون گذر از یک روند قانونی دقیق و سد در سد مطمئن صورت بگیرد یک قتل بیش نیست، و اعدام گروهی مصداق بارز قتل عام است.
دوم این که، از جامعهای که تحت سلطه فرهنگ قصاص و اعدام قرار گرفته و آن را درونی کرده است طبیعتاً نمیتوان انتظار داشت که هم چون یک جامعه سالم در برابر این جنایات بشورد و حاکمان را زیر سؤال ببرد. ولی سلطه این فرهنگ به هیچ وجه نمیتواند سکوت نخبگان جامعه را توجیه کند. یعنی در هر شرایط فرهنگی، از نخبگان جامعه انتظار میرود که فارغ از فرهنگ مسلط در برابر خطاها بایستند و نارواها را پس بزنند. این در واقع بزرگترین وظیفه رهبران فکری و نخبگان جامعه است که با عناصر ضد انسانی فرهنگ مسلط جامعه به جدال برخیزند و با تلاش خود آن را پالایش دهند. به جز این، چگونه میتوان انتظار داشت که فرهنگ جامعه (هر جامعهای) دچار تحول گردد و تعالی یابد؟ از این رو، اگر بتوان توده یک جامعه را به دلیل سلطه یک فرهنگ از مسئولیت به چالش کشیدن عناصر نامطلوب آن معاف دانست، این حکم را به طور قطع نمیتوان به رهبران فکری و نخبگان آن نیز سرایت داد. و اگر در جامعهای عناصر منحط یک فرهنگ مسلط شده و استمرار پیدا کردهاند باید مسئولیت آن را متوجه نخبگان آن جامعه دانست.
از میان این نخبگان، طبیعی است که کسانی بیشتر مسئولیت دارند که آزادی عمل یا سخن داشته باشند، و از میان اینان اگر کسانی باشند که خود در استقرار این فرهنگ سهم داشتهاند طبیعتاً مسئولیت آنان دو چندان خواهد بود. در جامعه تحت سلطه جمهوری اسلامی، مصداق بارز این کسان به روشنی افرادی هستند که روزی به استقرار این رژیم مدد رساندهاند و بعدها راه خود را از آن جدا کردهاند و یا احیانا مدعی ارزشهای انسانی و حقوق بشری شدهاند. این افراد کم نیستند و اگر اینان صدای خود را به اعتراض بلند کنند میتوان انتظار داشت که جامعه بزرگتر نیز با آنان همنوا شود. ادموند بورک، فیلسوف انگلیسی گفته بود که برای پیروزی شر و بدی کافی است آدمیان خوب کاری نکنند. این سخن به معنای آن است که برای پیدا کردن مسئولیت حدوث شر لازم نیست به دنبال بدکاران بگردید، چرا که مسئولیت اصلی آن متوجه کسانی است که مدعی خیرند ولی در برابر شر نمیایستند. و واقعاً اگر نخبگان یک جامعه در برابر شر سیاست سکوت را پیش بگیرند آیا میتوان آنان را از مسئولیت در شر مبرا دانست؟
در ایران امروز اگر جنایاتی سازمان یافته به دست عوامل حکومتی صورت میگیرد باید مسئولیت آن را از جمله به پای نخبگانی نوشت که از آزادی سخن برخوردارند و در برابر این جنایات ساکت نشستهاند - به خصوص اگر ادعای آزادیخواهی و انساندوستی و دمکراسی نیز داشته باشند. و به راستی مثلا چرا آقای خاتمی در برابر این جنایات ساکت نشسته است؟ آقای خاتمی که خواهان آزادی همپیوندان اصلاحطلب خود است و برای ورود به ساختار قدرت مجددا خیز برداشته است چرا در مورد قتل عامهای اخیر سخنی نمیگوید و دست کم خواهان شفافیت آنها نیست؟ آقای خاتمی قطعا اعدامهای گروهی دستاندرکاران مواد مخدر را درست نمیداند (در زمان ریاست جمهوری او این اعدامها بسیار کاهش یافت)، ولی آیا برای اعتراض به این آدمکشیهای گسترده امروز احساس وظیفهای نمیکند؟ و یا وسوسه رسیدن به قدرت آن قدر قوی است که او و سایر اصلاحطلبانی که در مقام استمالت از ولی فقیه درآمدهاند حاضرند هر جنایت رژیم را (که علیه وابستگان آنان نباشد) نادیده بگیرند؟ فراموش نکنیم که اصلاحطلبان خود در استقرار این رژیم و فرهنگ جنایی آن سهم عمدهای داشتهاند و بخشی از مسئولیت آن را به دوش میکشند. سکوت امروز آنان در برابر جنایات گذشته و حال رژیم، مسئولیت آنان را در برابر این جنایات مضاعف میکند.