iran-emrooz.net | Mon, 27.06.2011, 20:06
آرایش نیروهای سیاسی وظیفه نیروهای آزادیخواه (۲)
جواد کوروشی
|
خرداد ۹۰
بروز اختلاف میان رهبر جمهوری اسلامی و محمود احمدینژاد و کشیده شدن این اختلافها به رسانهها به شفاف شدن بسیاری از جنبههای ساختار قدرت در جمهوری اسلامی کمک کرد. تا پیش از آشکار شدن این اختلافها گمانه زنیهای بسیاری در باره قدرت فراکسیونهای اصول گرایان و رهبر جمهوری اسلامی میشد که ظاهرا باید در آنان تجدید نظر کرد.
از جمله گمانه زنیها این بود که «دولت پادگانی» روی کار آمده است و سپاه به کمک گروه احمدینژاد اداره کشور را در اختیار گرفته است. این تصور از ساخت قدرت از همان ابتدا یک داده مهم سیاسی را نادیده گرفته بود و آن تغییر نسل در ساختار قدرت در جمهوری اسلامی بود. در دهه سوم عمر نظام جمهوری اسلامی بسیاری از روحانیون سرشناسی که در انقلاب شرکت کرده بودند به دلیل کهولت و یا مرگ از صحنه سیاست کنار رفتند. از نسلی که در انقلاب ۵۷ شرکت داشت به جز هاشمی رفسنجانی و خامنهای و چند مومیائی متحرک مانند مهدوی کنی، جنتی،... کسی نمانده بود و حدود دوسوم اعضای مجلس خبرگان احتمالا از نظر فیزیکی و دماغی چندان تحرکی ندارند. بنابراینجای آنان باید پر میشد و نسلهای جوانتر جای آنان را میگرفت.
اینجایگزینی از آغاز ریاست جمهوری محمد خاتمی آغاز شد و چون نظام جمهوری اسلامی فاقد بوروکراتها و تکنو کراتهای خبره و ورزیده بود، بهترین کادرهایِ در اختیار، کسانی بودند که تجربه جبهههای جنگ و کار در نهادهای اطلاعاتی و امنیتی را داشتند. از سعید حجاریان، مصطفی تاجزاده تا علی ربیعی از جبهه دوم خردادیها گرفته تا فرماندهان سپاه که به دلیل سلسله مراتب نظامی بیشتر به رهبر جمهوری اسلامی نزدیک بودند و به نحوی به دلیل اجبار شغلی و منافع مادی «اصولگرا» شدند تا لاریجانیها، ضرغامی و قالیباف. اما اتفاقی که در فرایند تغییر نسلها در ساختار قدرت افتاد این بود که نسل جوان اصلاح طلب و یا دوم خردادی در دههای که سر کار آمد نتوانست به علت نداشتن شجاعت و جسارت کافی از اهرمهای قدرت برای تثبیت سیاسی خود بهره کافی بگیرد و عملا پس از پایان دوره ریاست جمهوری محمد خاتمی پراکنده و در درون خود به تسویه حسابهای شخصی مشغول شدند. البته بسیاری از رویدادهای دیگر مانند سوء قصد به سعید حجاریان که در چارچوب توطئههای آقای خامنهای انجام شد، هم بیتاثیر نبودند.
آقای خامنهای در این دوره با تمام نیرو مانع عملی شدن برنامههای اصلاح طلبان شد و حتی نمایندگان مجلس را بازداشت کرد تا از تصویب قانون مطبوعات جلوگیری کند. اما دلیل مهمتر به نظر من پراکندگی، بیبرنامهگی نسل جوان اصلاح طلب بود که به هم نسلهای اصول گرایشان امکان داد از هم سوئی منافع خود با منافع خامنهای استفاده کنند و ساختار قدرت را از اصلاح طلبان پاک و با پشتیبانی رهبر جمهوری اسلامی به تدریج سنگرهای قدرت را یکی پس از دیگری فتح کنند.
در کنار هم سوئی منافع نباید فراموش کرد که علی خامنهای هم از لحاظ فکری - عقیدتی و هم از لحاظ سیاسی و با هراس و نفرتی که از اصلاح طلبان داشت بهترین متحد خود را درهمین نسل سپاهی و تکنوکراتهای همراه آنان جستجو کرد و یافت و توانست به کمک آنان نه تنها اصلاح طلبان را کاملا از صحنه قدرت کنار بزند و در نهایت حتا اکبر هاشمی رفسنجانی را هم فدای خودکامگی و تندرویهای سیاسی خود بکند.
منتها در این مورد هم ظاهرا گروه احمدینژاد همان اشتباه هم نسلهای اصلاح طلب خود را کرده و نتوانسته است ساختار و ابزار مناسب سیاسی برای حفظ خاکریزهای قدرت را بسازد و یا شاید به این نتیجه برسیم که اصولا در جمهوری اسلامی که احزاب و گروههای سیاسی حق حیات ندارند، هیچ گروهی هر اندازه هم برنامهریز و دورنگر باشد، بخت تثبیت خود را ندارد. اگر این تحلیل را قبول کنیم آنگاه شاید نظرگاهی که میگوید آیت اله خامنهای با زیرکی و حیلهگری با مهره هائی که در اختیار دارد استفاده میکند بدون اینکه به این مهرهها کوچکترین فرصتی برای عرض اندام سیاسی بدهد، درستتر باشد.
گمانه زنی دیگر این بود که احمدینژاد با دادن امتیازهای اقتصادی و یا باج به فرماندهان سپاه آنان را اجیر کرده و علی خامنهای در موقعیتی قرار گرفته است که مجبور به گردن نهادن به بسیاری از سیاستهای احمدینژاد شده است. اما با اتفاقات چند هفته گذشته و صف بندی سپاه در برابر احمدینژاد این تحلیل هم ظاهرا دور از واقعیت بوده و درست از آب در نیامده است.
تحلیل دیگر این بود که مجتبی خامنهای به همراه احمدینژاد میتواند، سیاستهای بیت رهبری را با خود همراه کند. اشتباه این گمانه زنیها هم این بود که به شخصیت یکدنده و خودکامه خامنهای کم بها میداد و فکر میکرد شخصی چون خامنهای که پدر سالار و خودکامه است اجازه میدهد فرزندش برای او تصمیم بگیرد. بگذریم ار اینکه او اصولا نیازی به کمک فرزندش نداشت. از همه مهمتر این تحلیلها به نظرگاههای عقیدتی علی خامنهای توجه کافی نداشت.
تجربههای تاریخی مشابه را میتوان به ویژه در ساختار سیاسی و قدرت در شوروی سابق دید که دبیرکل حزب یا رهبر با در اختیار داشتن پلیس مخفی و ارتش به سادگی میتوانست با متهم کردن بالاترین مقام حزبی، او را از سر راه خود بردارد. علی خامنهای هم تا به حال نشان داده است که برای حفظ قدرت و موقعیت خود حاضر است دست به هرکاری بزند از دروغ و دستور قتل و شکنجه مخالفین و حتی نزدیکترین و بالاترین مقام نظام مانند هاشمی رفسنجانی گرفته تا فدا کردن همه منافع ایران. بنابراین دوره بسیار کوتاه دو سال گذشته که در تاریخ کشوری مانند ایران یک لحظه بیش نیست، سرشار از تجربههای سیاسی، هرچند جانخراش و افتادن آخرین پرده نظام ضد انسانی و ضد ملی جمهوری اسلامی بود و به دلایل زیر نقطه پایانی هم بر بسیاری از توهمها بوده است:
یکم اینکه روشن شد که مسئول اصلی شرایط سیاسی و اقتصادی حاکم در ایران کسی جز شخص خامنهای نیست. وی مسئول اصلی تمام نابسامانیهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی در ایران است. آقای خامنهای مسئول مستقیم سیاست ضد ملی غربستیزی بیحاصل و نابخردانهای است که ایران را در منطقه خاورمیانه به عقب ماندهترین کشور از نظر اقتصادی تبدیل کرده و به شهرک هائی مانند دبی و قطر این امکان را داده است تا به قطب اقتصادی منطقه تبدیل شوند و کشور ترکیه بدون یک قطره نفت چه از نظر اقتصادی و چه سیاسی حرف اول منطقه را بزند.
من تاکید دارم بر سیاست ضد ملی جمهوری اسلامی چون سیاستهای حاکم در ایران که گرداننده اصلی آن آقای خامنهای است با درکی سطحی و احساسی و بسیار کودکانه از «استقلال» (متاسفانه این تنها خامنهای نیست که این درک بسیار نازل را از استقلال دارد. جریانهایی مانند بخشی از چپها، اسلام گرایان چپ، اصلاحطلبان مذهبی، بخش عمدهای از ملی مذهبیها و حتا برخی سیاستمدارانی که هیچ ارتباط مستقیم با این احزاب و جریانها ندارند، با اشتباه گرفتن استقلال با غربستیزی و داشتن همین تصور ابتدائی از استقلال بسیار به منافع ملی ایران لطمه زدهاند) بیش از دو دهه است منافع ملی ایران را فدای جاه طلبیها و قدرت طلبی خود کرده است و در کنار ترویج فقر، فساد، اعتیاد و فحشاء ایران را به کشوری یاغی مخالف تمام موازین حقوقی و انسانی بین المللی سقوط داده است که پیامدهای آن چیزی جز انزوا و عقب ماندن ایران از قافله تمدن جهانی و به ویژه از نظر اقتصادی نبوده است. دلیل در پیش گرفتن این سیاستها از سوی آقای خامنهای هیچ چیزی جز باورهای متعصبانه و افراط گرایانهاش نیست. آقای خامنهای با وقاحت میگوید جمهوری اسلامی نیازی ندارد از خود در برابر غرب دفاع کند بلکه باید با حمله به غرب نشان دهد که مردمسالارترین نظام دنیا را دارد. وی در حالی که حضور دهها میلیون پای صندوقهای رای را به حساب خود میگذارد به راحتی دست در آرا میبرد و معترضین به دروغ و تقلب را میگیرد شکنجه و اعدام میکند و بدون هیچ شرمساری از مردم طلبکار است و پادوهایش از «آزردگی خاطر مقام معظم رهبری» میگویند!
دوم اینکه با حکومت خامنهای نباید انتظار هیچگونه تحولی سیاسی در جامعه را داشت. چون علی خامنهای با باورهای عقیدتی - سیاسیاش و با اختیاراتی که در چارچوب قانون اساسی دارد، اجازه هیچ تغییری را نمیدهد. و باز این پرسش را باید بارها تکرار کرد که خامنهایای که حتی تحمل هاشمی رفسنجانی را ندارد، چگونه میتواند اجازه باز شدن فضای سیاسی را بدهد و آماده گفتگو با منتقدین خود باشد؟ افزون براین رهبر جمهوری اسلامی عملا دولتی در کنار دولت رسمی دارد. وی بر تمام نهادهای نظامی، امنیتی، اطلاعاتی و رسانهای حاکمیت مطلق دارد. در قوه قضائیه و زندانها افراد مورد اعتماد خود را دارد، در تمام نهادهای آموزشی، ادارات و شهرستانها نماینده دارد. علی خامنهای با سوء استفاده از اختیاراتش به عنوان ولی فقیه شبکهای مخوف از نیروهای امنیتی، نظامی، بسیجی، لباس شخصی، مداحان و اوباشان را پدید آورده است که هیچکس و هیج نهاد قانونی، حتی دولت، اجازه نقد و سرکشی از دستورات اورا ندارد و حتا شخصا دستور بازداشت و شکنجه مخالفین خود را میدهد (امام جمعه کاشان: «مقام معظم رهبری در جلسهای به سرلشگر محمدعلی جعفری، فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی دستور دادند که همه عوامل و کسانی را که نیروهای عملیاتی این طرح هستند، دستگیر و با قوت بازجویی و بررسی کنید»).
دخالت خامنهای در امور جاری کشور تنها محدود به سطح کلان نمیشود بلکه وی در جزء جزء زندگی شهروندان دخالت دارد و برای شهروندان تصمیم میگیرد، که چگونه زندگی کنند. مسئولیت رویدادهایی مانند قتل هاله سحابی در پشت تابوت پدرش و یا فاجعه تجاوز به دختران و زنان در خمینی شهر تنها و تنها متوجه شخص علی خامنهای است چون وی فضائی سیاسی، امنیتی و اجتماعی را به کشور تحمیل کرده است که اراذل و اوباشی که در خدمت دستگاههای امنیتی هستند گستاخی و جرات چنین دست اندازی را به ناموس و شرف شهروندان پیدا کردهاند. یک چنین جنایتی شاید در کشوری بیقانون و دولت مانند سومالی و یا کنگو قابل تصور باشد اما در ایرانی که رهبرش مدعی اسلام و مهرورزی است، تنها فضای به دست آقای خامنهای به وجود آمده باعث این چنین جنایت هولناکی است و نه هیچ چیز دیگر.
اطلاعاتی که تازگی محمدرضا شمسآبادی یکی از روحانیون حوزه قم داد و تشریح کرد که چگونه «اسی خـُــله، بهادر دیوونه و صمد مـَـلـَـخ به فداییان ولایت فقیه تبدیل شدند» خود موید شخصیت پادوهای امنیتی آقای خامنهای است و چه درست گفت ژنرال پتراوس که دولت در ایران دردست اوباشان است.
سوم اینکه رویدادهای جانگداز دو سال گذشته آخرین وجهه ناچیز روحانیت و دین را از بین برده است و برای بسیاری روشن کرد که مشکل امروز ایران آن نیست - آن گونه که برخی ساده لوحانه میگویند - که گویا کسانی اسلام را نفهمیده و برداشتی خشن از اسلام دارند و باید «اسلام راستین» حاکم شود. نه، و صد بار نه، مشکل ایران مشکلی است سیاسی. بدین معنی که گروهی تحت لوای مذهب و دین به دلیل سلطه بر قدرت سیاسی و نظامی خون مردم را در شیشه کرده و با سوء استفاده از اموال عمومی به هر جنایتی دست میزنند. به زبان دیگر بحثی که هنوزدر میان برخی روشنفکران اسلامگرا میشود که باید اسلام به اصطلاح راستین را پیدا کرد، خاک پاشیدن توی چشم مردمی است که بیش از سه دهه گروگان قشری فاسد، حریص، طماع و ضد ملی به اسم روحانیت شده است. چون در صورت بروز تغییرات سیاسی و تغییر تناسب قوای اجتماعی به نفع مردم، نه اسلام ضد انسانی آقای خامنهای و نه اسلام مورد علاقه کسانی مانند آقای کدیور و مهاجرانی جائی در ایران آزاد شده از یوغ روحانیت دارد. طبیعی است که در ایرانی آزاد معتقدین به مذهب حق دارند اعتقادات خود را داشته باشند و برای اعتقاد خود فعالیت کنند اما تجربه نشان میدهد که قدرت سیاسی و تناسب قوای اجتماعی است که به ضعف و تقویت نفوذ مذهب و روحانیت میانجامد. بنابراین در صورت استقرار نظامی سیاسی آزاد و ملی، دین و مذهب، به ویژه پس از تجربه خونبار و عملکرد روحانیت، که در سه دهه گذشته با داغ و درفش تحمیل شده است، دین اسلام حتا در میان اقشار سنتی جایگاه دیگر و بسیار کوچکتری خواهد داشت و در یک فضای آزاد سیاسی و اجتماعی قدرت تحمیق تودهها را نخواهد داشت.
بنابراین علی خامنهای با توجه به جنایات هولناک در دو سال گذشته که با دستور و زیر نظر وی انجام شده است، راه عبور از قانون اساسی جمهوری اسلامی و طرد روحانیت از صحنه سیاسی را بیش از هر زمان دیگر هموار کرده است. هر چند که باید تاکید کرد که طرح عبور از قانون اساسی به این معنی نیست که این امر به زودی حاصل خواهد شد. برای دست یابی به آزادی ایران که با طرد ولی فقیه خامنهای و پادوها و مزدورانش مترادف خواهد بود، هنوز راه درازی در پیش است. از همه بیشتر رسیدن به این هدف بستگی به تناسب قوای سیاسی در جامعه دارد. درست است که خامنهای دستگاه سرکوبگر بسیار خشن و خونخواری دارد اما خونخوارترین حکومتها هم نتوانستهاند در برابر امواج خروشان خشم مردم دوام بیاورند. به ویژه در این گیرودار سیاسی باید سپاه پاسداران تکلیف خود را روشن کند که میخواهد با دشمنان مردم و آزادی بماند و یا با درک سرنوشت نهائی و پایانی ارتشهای سرکوبگر حساب خود را از دیکتاتوری مانند خامنهای جدا کند و در کنار مردم خود را باز یابد. سپاهیان باید با عبرتگیری از سرنوشت «گارد جاویدان شاه» و ارتشهای دیکتاتورها در کشورهای دیگر تا دیر نشده راه پیوستن به مردم را انتخاب کند.
باید برای همه نیروهای ملی و آزادی خواه روشن شود که تا زمانی که علی خامنهای بر ایران حکومت میکند، دست یابی به هرگونه آزادی تقریبا غیر ممکن است.
و اما در رابطه با دارودسته احمدینژاد و مخالفتش با علی خامنهای باید گفت، همان گونه که در مقاله پیشین هم گفتم، دعوای احمدینژاد و خامنهای جنگ دو گروه راهزن اموال عمومی است. محمود احمدینژاد برای آزادی و بهبودی اوضاع ایران مبارزه نمیکند. او میخواهد قدرتش را حفظ کند. منتها مخالفتش با خامنهای پایگاه اصلی استبداد در ایران را تکان داده و ضعیف میکند. کاری که احمدینژاد کرده است این است که آهنگ فرایند آشکار شدن چهره اصلی آقای خامنهای را شتابی تند بخشیده است. اپوزیسیون آزادیخواه باید میان خامنهای و احمدینژاد تفاوت را بشناسد و از همین تضاد هر چند کم هم استفاده کند، بدون اینکه مانند آقای کشتگر ترس از فریب آزادیخواهان از سوی احمدینژاد داشته باشد. جنبش سبز ایران با آن رنگارنگی خود جنبشی از بین رفتنی نیست چرا که ریشهاش در ساختار اجتماعی و بر پایه نیازهای ملموس میلیونها ایرانی نزج گرفته است و تا زمانی که دستکم بخشی از خواستهای بحق خود را نگیرد، آرام نخواهد نشست. سرکوبهای خونین میتواند او را موقتا ساکت کند اما این جنبش از بین رفتنی نیست.
چه میشود کرد؟
بنابراین تضعیف بارگاه بیداد ولی فقیه باید گام اول برای هر آزادیخواهی باشد. طرح خواست انتخابات آزاد زیر نظارت نهادهای بین المللی و آزادی زندانیان سیاسی شعارهائی هستند که هم میتوانند نیروهای آزادی خواه را در کنار هم قرار دهد و هم میتواند چهره ضد مردمی و ضد انسانی ولایت فقیه را بیش از پیش افشا کند. در کنار طرح این خواستها باید راههای نافرمانی مد نی را بیش از پیش بررسی، تبلیغ و عمل کرد.
فلج کردن دستگاه دروغ پراکنی صدا و سیمای جمهوری اسلامی و دست یابی به راه کارهای عملی برای شکستن دیوارهای سانسور گام مهم دیگری برای تضعیف نظام ستمگر جمهوری اسلامی است. جمهوری اسلامی با هزینههای سرسامآور از اموال عمومی یک دستگاه دروغ پراکنی بیمانندی را راه انداخته است که شاید تنها با دستگاه دروغپرداز دوران هیتلر قابل مقایسه باشد. جمهوری اسلامی از این هم شرم ندارد که به رغم تبلیغات شبانه روزیاش علیه غرب برای گسترش دستگاه دروغ پراکنیاش دست بدامن موسسات غربی شود. در حال حاضر صدا و سیمای جمهوری اسلامی از دهها (۴۲) کانال ماهوارهای برای پخش دروغ و تحمیق افکار عمومی استفاده میکند که فنآوری و سرویس لازم را از سرورهای غربی مانند «هات برد» میگیرد. یک گام عملی میتواند این باشد که اپوزیسیون از راههای گوناگون این موسسات سرویس دهنده را قانع کند تا از دادن سرویس برای پخش دروغ از کانالهای جمهوری اسلامی خودداری کنند. البته روشن است که سرویس دهی این موسسات مسالهای اقتصادی برای کسب درآمد است اما باید راه کارهای قانع کردن این موسسات را جستجو کرد.
جمهوری اسلامی همزمان با تقویت و گسترش شبکه دروغ پراکنی خود، با انواع ترفندها و سوء استفاده از فنآوری مدرن و عمدتا غربی با بستن ارتباطات اینترنتی و تلفنی، مدام و هرگاه که میخواهد، این ارتباطات را مختل میکند. با توجه به فضای مناسب ناشی از همراهی غرب، به نظر من اپوزیسیون در خارج از کشور میتواند و باید فعال شود و این دو حربه را از دست جمهوری اسلامی بگیرد. دستیابی به این دو هدف یعنی کوتاه کردن دست جمهوری اسلامی از سوء استفاده از فن آوری ارتباطات و شکستن دیوار سانسور با توجه به آمادگی غرب و ایالات متحد آمریکا برای کمک به شکستن دیوار سانسور بیشتر نیاز به پشتکار و هزینه دارد. حدود چهار میلیون مهاجر ایرانی در خارج از کشور زندگی میکنند که بسیاری از آنان از نظر مالی در موقعیتی هستند که میتوانند با سازماندهی یک شبکه خبررسانی و ارتباط دهی بدون وابستگی به زیربناهای ارتباطاتی جمهوری اسلامی به یاری مردم در داخل ایران بروند. حتی اگر مبلغ ناچیزی هم سازماندهی شود به دلیل شمار زیاد مهاجران میتواند مبلغ هنگفتی تهیه شود. در این زمینه به ویژه کسانی که امکانات مالی دارند مانند امثال آقای پهلوی میتوانند نقش داشته باشند.