iran-emrooz.net | Tue, 19.07.2005, 8:29
نامه سرگشاده يک ايرانی به يک ايرانی درباره يک ايرانی
يك ايرانی
سهشنبه ٢٨ تير ١٣٨٤
آقای علی اکبر هاشمی رفسنجانی
امروز ملت ايران دليل واقعی زندانی شدن آقای اکبر گنجی را آنچه وی درباره نقش شما در رويدادهای جامعه پس از انقلاب اسلامی بويژه دهه ی گذشته نوشته است میداند و حساب اين بيداد را به پای شما گذاشته است. اگر اينگونه نيست نشان دهيد.
آنچه گنجی نوشته است میتواند راست باشد يا آنکه دروغ.
اگر راست است که آيينه شکستن خطاست و اگر دروغ است از محاسبه چه باک است. قلم برداريد و نادرستیهای نوشتههايش را افشا و ناپختگی انديشههايش را برملا کنيد. جواب کاغذ را که با آهن نمیدهند. نه درهای زندان به حجت قوی.
اگر هم راست است که آنچه گنجی نوشته است با او به خاک سپرده نخواهد شد، همانگونه که در مورد احمد کسروی شاهديد. ققنوسی که روزی اميرکبير، و دورهای صوراسرافيل و زمانی احمد کسروی نامداشت امروز اکبرگنجی نام دارد. اگر نخواندهايد که فاعتبروا يا اولی الابصار، ببينيد که در آتش رفتن ققنوسی همواره ققنوس ديگری را زايانده است.
آقای هاشمی رفسنجانی
گنجی میتواند در اوين بميرد همانطور که ميرزا تقی خان در فين مرد. اما دستکم بر شما که شرحی بر زندگانی اميرکبير نگاشتهايد بايد روشن باشد که تاريخ نامی از ناصرالدين شاه قاجار نمیبرد بی آنکه يادی از صاحب وقايع اتفاقيه نکند. لخته خون امير تنها بر دستان حاجب الدوله ننشست، بر رخسار همه قاجاران پاشيد، از گذشته تا آينده. بگذاريد فرزندان شما و فرزندان آنان در ايران فردا بار اين ننگ را ديگر بر دوش نکشند.
آقای هاشمی رفسنجانی
با طناب سعيد مرتضویها و حسين شريعتمداریها به چاه سرنوشت، با قطبنمای آنان به گذرگاههای تاريخ، و از آن مهمتر با بار پليدیهای آنان بر دوشتان به آسياب خاطره تاريخی يک ملت پا نگذاريد. لاشه گنجی را به سفره شان نيفکنيد که از اشتهای آنان که نمیکاهد هيچ، دندانهايشان را تيزتر هم میکند. گرگهای دور و برتان نشان دادهاند که با «يادگار امام»شان چه کردند. آقازادههای شما که جای خود دارند.
آقای هاشمی رفسنجانی
صرفنظر از شرايط سياسی جامعه، شما از لحاظ جسمی و طول يک عمر طبيعی نيز به آخر خط نزديک شدهايد. کوروش بزرگ دستور داد تا پس از مرگ دستانش را از تابوت بيرون بگذارند تا همگان ببينند که چيزی با خود نمیبرد. شما هم چون همگان نه بر آن قاعده استثناييد نه بر اين که «کس نيارد ز پس ــ تو پيش فرست»، پس «پيش از آن کز تو نيايد هيچکار» برخيزيد سوار اتومبيلتان شويد، به اوين برويد و گنجی را نرم و آهسته به خانه اش برسانيد که دل ملتی با اوست. برخيزيد. لولهنگ شما هنوز در آن مملکت کلی آب میگيرد و مثل خلف تان محتاج تکدی تصميم و ابلاغ امثال مرتضویها نيستيد.
آقای هاشمی رفسنجانی
اين نامه با انشايی ديگر در واقع میبايست خطاب به رييس جمهوری اسلامی نوشته میشد. ولی بهتر از همه میدانيد که او فاقد اراده و نيروی لازم برای آنکه مخاطب چنين نامهای قرار گيرد است. در واقع اگر او مرد اين ميدان بود گنجی به بند نمیافتاد که کار به اينجا بکشد.
در هر حال گفتنی است که سر آنم نبود که نامهای بنويسم. همسر گنجی بود که با مصاحبه ديروزش اين رخصت به همگان داد. و سبب شد بينديشم که ريگی در برکهای اندازم، شايد که آنچنان غرق جنگل شده ايد که از درخت غافل مانده ايد. مگر با شرکت در انتخابات رياست جمهوری نمیخواستيد به درد مردم برسيد. گنجی، درد مردم ــ اگر نه دردِ همه، دستکم دردِ آنان که غم اين خفته چند دارندــ است، بدان بپردازيد. کس بودنتان در دلی بدست آوردنتان باشد ورنه بقول همان خواجه عبدالله بقيه اش داستان مگس است و خس. آن خس بنهيد و به اين گنج بپردازيد.
اين چند خط البته که حاوی «ارحم ترحم» نيست. نه نگارنده دعوی ارشاد يا هرچيز ديگری دارد نه گنجی را مطلقا بدان نيازيست. ماييم که محتاج و موضوع پيام «اعقل تعقل» اوييم.
آقای هاشمی رفسنجانی
فراموش نکنيد که «زمانه را دفتريست».
برخيزيد. راننده تان منتظر است و خيابانها هنوز خلوت.
هم ميهن شما و اکبر گنجی
٢٧ تيرماه ١٣٨٤