iran-emrooz.net | Wed, 18.05.2011, 8:03
حسین باقرزاده
|
سهشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۰ – 17 مه 2011
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
محمود احمدینژاد شش سال است که به عنوان رییس جمهور اسلامی ایران بر این کشور حکومت میکند. او که خرافات و ماجراجویی را با سیاست آمیخته و در بلوف و ادعا و از رو نرفتن دست هر سیاستمدار ماکیاولی را از پشت بسته است، در طول سه دهه گذشته پلکان قدرت را یکی پس از دیگری طی کرده، و در دو رأیگیری پر مناقشه ۱۳۸۴ و ۸۸ حریفانی مانند هاشمی رفسنجانی و مهدی کروبی و میرحسین موسوی را پشت سر گذاشته و به پیش تاخته است. اکنون او با ولینعمت سیاسی خود یعنی علی خامنهای نیز درگیر شده و بحرانی بیسابقه در ساختار قدرت نظام حاکم ایجاد کرده است. در این رویاروئی، طیف بزرگی از روحانیت و اصولگرایان حاکم که پیشتر به اشاره خامنهای از او دفاع میکردند در برابر او قرار گرفتهاند. فشار این گروهها و تلاش میانجیگران برای وادار کردن او به اطاعت از ولی فقیه تا به حال به جایی نرسیده است. مقاومت احمدینژاد در برابر خامنهای و روحانیت حاکم توجه تحلیلگران و کنشگران سیاسی و بسیاری از مردم عادی را به خود جلب کرده و این سؤال را در برابر آنان قرار داده که محمود احمدینژاد چه پدیدهای است.
احمدینژاد تا خرداد و تیر ۱۳۸۴ به لحاظ سیاسی کسی نبود. او توانسته بود به عنوان فرماندار این جا و استاندار آن جا مناصبی را اشغال کند و معروفیتی در همان محدودههای شهری و استانی به دست آورد. سپس او از شهرداری تهران سر بر آورد و مردم پایتخت از جمله با شعارهای مضحکهآمیز امام زمانی او که میدانهای شهر را پر کرده بود آشنا شدند. وقتی در ۱۳۸۴ او نامزد انتخابات ریاست جمهوری اسلامی شد کمتر کسی میاندیشید که از بین ۸ نامزد که غالب آنان سابقه ریاست و وزارت و وکالت داشتند، او در برابر هاشمی رفسنجانی به دور دوم برسد و از او ببرد. ولی خوشحالی ولی فقیه و بیت او از بر آمدن احمدینژاد برای بسیاری تردیدی باقی نگذاشت که این معجزه از آنجا سرچشمه گرفته است. ولی فقیه پس از ۱۶ سال که مجبور شده بود با هاشمی رفسنجانی و خاتمی به نحوی مماشات کند اکنون با آدم بیریشهای (در ساختار قدرت) سر و کار داشت که سر به اطاعت او گذاشته بود، دست او را میبوسید و در ولایت ذوب شده بود. رییس جمهور ایدهآل ولی فقیه.
در چهار سال اول حکومت احمدینژاد، در این تصویر خدشه چندانی وارد نشد. او غالبا به رجز خوانی در برابر غرب مشغول بود، سنگ انرژی هستهای را به سینه میزد و آن را به «حق مسلم» مردم ایران تبدیل کرده بود، محو اسراییل از صفحه روزگار را نوید میداد، و در سازمان ملل دعای فرج امام زمان را میخواند و ظهور او را به جامعه جهانی هشدار میداد. اینها همه البته او را نزد ولی فقیه و روحانیت مقلد طلب خرافهپراکن عزیزتر میکرد و آنان به حمایت از او ادامه میدادند. در این دوره، تنها در موارد معدودی روحانیت از کردار و رفتار او گله و انتقاد کرد و یکبار او با گفتن این که (نقل به مضمون) کار حکومت با دولت است و نه روحانیان در برابر این انتقادات ایستادگی کرد. ولی این ایستادگی اثر چندانی در رابطه او با روحانیت حاکم نگذاشت، و آنان همچنان از او حمایت میکردند و حتا دولت او را نظر کرده امام زمان میدانستند. علاوه بر این، او با بیاعتنایی و مقاومت در برابر فشارهای جامعه جهانی و نهادهای حقوق بشری، دست قاضیان و محتسبان و سرکوبگران و شکنجهگران و اعدامکنندگان و آمران و مجریان سنگسار و قصاص و قطع دست و اعدام بزهکاران خردسال را باز گذاشته بود - و آمار اعدام را به صورت تصاعدی بالا برد - و این البته که او را نزد روحانیت قرون وسطایی ایران بیشتر محبوب میکرد.
این سابقه، حمایت ولی فقیه و روحانیت حاکم از او را در رأیگیری ۱۳۸۸ تضمین میکرد، و این تضمین به صورت معجزهآمیزی به برآمدن او از صندوق رأی برای دور دوم ریاست جمهوری اسلامی منجر شد. این بار، تدارکچیان انتخابات حاضر نشدند ریسک دور دوم رأیگیری را به خود بخرند، و او با «اکثریت قاطعی» (۲۴ میلیون رأی در برابر ۱۳ میلیون رأی که به نام موسوی خوانده شد) در همان دور اول به ریاست رسید. تثبیت او به عنوان رییس جمهور، اما، در این دوره هزینه بسیار بزرگتری به همراه داشت و حاکمیت با سرکوب اعتراضات مردمی که سر به میلیونها میزد و قتل و جرح و زندان و شکنجه و اعدام در مقیاس بزرگ، از «پیروزی» احمدینژاد حمایت کرد. علاوه بر این، شخص خامنهای با تمام قوا برای حمایت سیاسی و عملی از احمدینژاد به میدان آمد و از تمام قدرت و موقعیت خود در این جهت مایه گذاشت. هیچگاه در تاریخ جمهوری اسلامی، ولی فقیه با این صراحت از موضع سیاسی یک رییس جمهور حمایت نکرده بود و یا مستقیما به سرکوب و کشتار مخالفان او و معترضان به انتخاب او دستور نداده بود. حاکمیت در این دوره تمامی سرمایه خود را برای حمایت از احمدینژاد به کار گرفت.
با توجه به این سابقه است که درگیری چند هفته اخیر بین احمدینژاد و خامنهای باعث شگفتی شده است. اگر این درگیری روزی بین دو عنصر «سنگینوزن» در درون حاکمیت (مثلا خامنهای و رفسنجانی) در میگرفت، کمتر مایه تعجب بود. ولی، احمدینژاد نه از تبار روحانیت است و نه در برآمدن این نظام و حفظ آن در فراز و نشیبهای ۳۰ ساله گذشته نقش قابل توجهی داشته است. برآمدن او عمدتا مرهون حمایت باند خامنهای است، و زندگی سیاسی او بدون حمایت خامنهای تقریبا صفر بود. اکنون چه شده است که او دست غذادهنده خود را گاز گرفته و در برابر انواع فشارها و دشنامهایی که طرفداران خامنهای بر او وارد میکنند ایستاده است؟ او به اتکای چه قدرتی در برابر باند ولی فقیه مقاومت میکند و چه انگیزههایی او را به این کار واداشته است؟ سرانجام این اختلاف به کجا خواهد کشید، و صرف نظر از این که در نهایت کدامین طرف در این مصاف پیروز شود، آیا این بحران نقطه عطفی در حیات جمهوری اسلامی خواهد بود؟
صرف نظر از طرفداران و هواداران دو سوی درگیری، دیگران و مشخصا مخالفان حاکمیت پاسخهای گوناگونی به این سؤالات دادهاند. گروهی هنوز بر این پندارند که این امر جنگی لفظی یا دعوایی زرگری بیش نیست. این ادعا پایه چندانی ندارد، و تنها نگاهی به عملکردهای احمدینژاد در عزل و نصب وزیران و دخالت مستقیم خامنهای در این امر و ادبیاتی که هواداران دو طرف و دست اندرکاران جریان علیه یکدیگر به کار میبرند روشن میکند که مسئله به مراتب عمیقتر از اینها است. درگیری جدی است و به سختی میتوان تصور کرد که این درگیری بدون حذف یک طرف از معادله قدرت حل و فصل شود. غالب مخالفان رژیم با تأیید این واقعیت، اما، آن را در برخورد دو دیکتاتور با یکدیگر خلاصه میکنند و با کاربرد منطق «ز هر طرف که شود کشته، سود اسلام است» به نظاره این مصاف نشستهاند. این موضع علاوه بر این که از یک تحلیل سطحی حکایت میکند در بهترین وجه چیزی بیش ازیک برخورد فرصتطلبانه نمیتواند باشد.
برای یک موضعگیری مسئولانه و حساب شده باید پدیده احمدینژاد را بهتر شناخت و شکاف بیسابقهای را که حرکت او در ساختار جمهوری اسلامی وارد کرده ارزیابی کرد. احمدینژاد نشان داده است که، به رغم فرهنگ خرافی و اندیشههای امام زمانیش، سیاستمدار عامهگرا (پوپولیست) ماهری است. سیاست اتمی و ضد غربی او حتا برخی از ملیگرایان (افراطی) را به تحسین واداشته است، و سخنرانیهای عوامفریبانه او هنوز میتواند عده زیادی از مردم را به خود جلب کند. او همچنین نشان داده است که چگونه میتوان با مهارت در برابر ولی فقیه ایستاد و در عین تخطی از دستورات او همچنان خود را ملتزم به ولایت فقیه دانست. تقریبا قطعی به نظر میرسد که مصاف فعلی به حذف احمدینژاد از قدرت (یا تسلیم کامل او به ولی فقیه) منجر خواهد شد. ولی اگر این حذف فیزیکی نباشد، نباید آن را پایان حیات سیاسی او دانست. احمدینژاد ضد آمریکایی و مقاومت کننده در برابر ولی فقیه برای بسیاری مصدق (ضد انگلیسی و مقاومت کننده در برابر شاه) را تداعی کرده است. این قیاس البته مع الفارق است، ولی تردید نباید کرد که این تصویر در ذهن بسیاری نقش بسته است و او اگر زنده بماند (و جمهوری اسلامی پابرجا باشد) همچنان در صحنه سیاست این نظام مطرح خواهد بود.
روزی که احمدینژاد به لطف بیت خامنهای برای دومین بار سر از صندوقهای رأی بر آورد و خامنهای از او تجلیل و تقدیر کرد و در حمایت از او سنگ تمام گذاشت، کمتر کسی میتوانست پیشبینی کند که در فاصله دو سال او در برابر خامنهای بایستد و تمامی ابواب جمع ولی فقیه را علیه خود بسیج کند. اکنون این وضع پیش آمده است. نباید اهمیت این کار را دست کم گرفت، و تنها به نظاره این مصاف نشست. درگیری احمدینژاد با خامنهای شکافی در درون نظام ایجاد کرده است که به سختی میتوان آن را ترمیم کرد. باید از این فرصت برای پیشبرد مبارزات دموکراتیک بهره گرفت. لازمه این امر شناخت هر چه بهتر و دقیقتر عوامل درگیر در این ماجرا است. اپوزیسیون جمهوری اسلامی شناخت نسبتا خوبی از ولی فقیه و شخص خامنهای دارد، ولی پدیده احمدینژاد هنوز خوب شناخته نشده است. احمدینژاد با سیاستهای پوپولیستی، ژستهای مسخره و فرهنگ خرافیاش بیشتر مورد مضحکه اپوزیسیون بوده و کمتر جدی گرفته شده است. وقت آن رسیده است که این مسئله جدی تلقی گردد و پدیده احمدینژاد بهتر شناخته شود.