iran-emrooz.net | Sat, 05.03.2011, 8:26
۱۷ اسفند، زمانی برای زدودن یک ننگ
مزدک بامدادان
در تاریخ هر کشوری روزهایی را میتوان یافت که از یادآوری آن گروهی از شهروندان آن کشور سر بزیر میافکنند و لب به دندان میگزند. در ایران ستم زده ما نیز این روزها کم نیستند. بسیاری از این روزها اکنون به تاریخ و گذشتههای دور پیوستهاند و دیگر کسی آنها را بیاد نمیآورد. ایرانگرائی راستین ولی ما را بدان میخواند که نه تنها بر برتریهای فرهنگی خود انگشت نهیم، که کاستیهای برخاسته از فرهنگ، اندیشه و جهانبینی سرزمین و مردمان خویش را بزیر تیغ تیز نگاه خرده گیر بگیریم و گذشته را سرمایهای کنیم برای ساختن آینده. در سرتاسر تاریخ دراز سرزمین ما از این روزها فراوان میتوان یافت. اگر بخشی از این رخدادهای شرم آور و ننگین تنها بنام ما مردمان، ولی بدست فرمانروایان انجام پذیرفته اند، بخش دیگری از آنها را میبایست سوگمندانه و سرافکنده به پای بخش بزرگی از "مردم" بنویسیم، به پای کسانی که از همان آدمیان روان در کوچه و خیابان بودند و نه بر تخت نشسته بودند که پروای قدرت داشته باشند و نه بر منبر که پروای دین. اگر پوست مانی پاتیگان و پیروانش بدستور مؤبدان مؤبد "کرتیر" کنده شد، یا اگر مزدک بامدادان و همپیمانانش را به فرمان خسرو انوشه روان از سر در خاک کردند، اگر جنگجویان مسلمان ایرانیان دیگرکیش را چندان کشتند که چرخ آسیاب از خون آنان به چرخش در آمد، اگر همه جنبشهای رهائی بخش ایرانیان بدستور خلیفه و سلطان و شاه در خون خفه شدند، اگر شاه اسماعیل صفوی در یک روز در شهر تبریز سر بیست هزار ایرانی سُنّی را از سر جدا کرده خواست و اگر این فراخنای این خاک کتاب اندوهباری از کشتار قرمطیان و مجوسان و مسیحیان و یهودیان و شیعیان و سُنّیان و بابیان و بهائیان و بیدینان است، ما میتوانیم دست خود در آب بیگناهی بشوئیم و بگوئیم که آنهمه به فرمان خدا و سایه او بر سر بیگناهان رفته است و گناه از فرمانروایان و خدایگان و تخت و منبر بوده است و نه از ما که نان جز از دسترنج خود نخورده و مزد جز از تلاش خود نبردهایم.
سوگمندانه میدانیم که داستان ستیزه خوئیهای فرهنگی ما با این نمونهها پایان نمیپذیرد و هستند رخدادهای دیگری که آن نیمه دیگر چهره دُژکاریهای ما را چون آئینهای در برابر ما میگیرند، چندان که در چشم خویشتنمان یارای نگریستن نباشد. نگاهی گذرا به گنجینه واژگانی زبان مادریمان (چه پارسی باشد و چه ترکی و چه کردی و بلوچی و عربی) بخشی از این آئینه را در برابر چهره درونمان میگیرد. در شهر قزوین و پیرامون آن هنوز اگر بخواهند بر کسی پرخاش کنند که دیگری را ناجوانمردانه میآزارد و لت و کوب میکند، میگویند: «چه خبر است؟ مگر کافر مسلمان میکنید؟» این یادمان تاریخی جای گرفته در ناخودآگاه فرهنگی مردم بسنده است که داد از نهاد هر آزادهای برآورد و چکه اشکی از چشمان او بیاد آنهمه کافرانی که بدینگونه مسلمان شدند فروبریزاند. یا اگر در زبان پارسی به زبانزد "جهود خون دیده" (در ترکی آذربایجانی «ائرمنی قان گؤرؤبدی» ارمنی خون دیده) برمی خوریم پرسشی ناخودآگاهمان را میخلد که "یهودی" (و در آذربایجان که بیشتر با ارمنیان سر و کار داشت، ارمنی) چرا باید در تاریخ این آب و خاک چندان خون ببیند که ترسش از خون و مرگ و نابودی به زبانزدی در میان ما بدل شود؟ آیا جز آن است که ما هم – همین "ما"ئی که نه بر تخت بودیم نه بر منبر، و نانمان را با کار آبرومندانه خود فراچنگ میآوردیم - در چپاول خانههای آن بخت برگشتگان دست داشتیم و یا اگر خود آنان را نمیکشتیم، خاموش و کنجکاو به تماشای ددمنشیهای همسایگانمان مینشستیم و دم بر نمیآوردیم؟ خواندن "سه مکتوب" میرزا آقاخان کرمانی که در آن به کشتار بابیان تهران بدست مردم در سال ۱۲۳۱ پرداخته است، هر روان آزادهای را تا روزها پریشان میکند، آنجا که میخوانی این بابیان بخت برگشته و بستگانشان از ستمکاری مردم به دامان سربازان و گزمگان پناه میبردند، تا شاید بزخم سرنیزه و فشنگی در دم جان بسپارند و از رنج و شکنج مردم برهند (۱).
یکی از آن بزنگاههای شرم آوری که لکه ننگ بزرگ و پررنگی را بر دامان ما، بویژه ما مردان ایرانی نشانده است، تنها گذاشتن زنان و مردان دلاوری است که روز چهارشنبه هشتم ماه مارس سال پنجاه و هفت در رویارویی با "حجاب اجباری" در تهران و برخی شهرهای بزرگ ایران دست به راهپیمائی زدند.
داستان را کمابیش همه میدانیم: یک روز پیش از برپائی این راهپیمائی کیهان گفته زیر از خمینی را در برگ نخست خود چاپ کرد: «در وزارتخانه اسلامی نباید معصیت بشود. در وزارتخانههای اسلامی نباید زنهای لخت بیایند. زنها بروند اما باحجاب باشند. مانعی ندارد بروند کار کنند لیکن با حجاب شرعی باشند.» فردای آنروز زنانی که در دانشگاه تهران گردآمده بودند تا روز جهانی زن را بزرگ دارند، بهمراه مردانی چند راه خیابان پیش گرفتند و دست به راهپیمائی گستردهای زدند که پژواک صدای آن از پس سی و دو سال هنوز در گوش تلاشگران آزادی و برابری میپیچد. من اگرچه در آنروزها نوجوانی بودم تازه در جهان مردان پای گذارده، بویژه در برابر همسرم، که او نیز در همان سالهای نوجوانی به این راهپیمائی پیوسته بود و در ستیز با زن ستیزی حکومت نوپای دینی فریاد برآورده بود، خود را سرافکنده و شرمگین مییابم. بویژه که در کنار خیابان ایستاده بودم و همچنان که به شعار «زن آزاده ما حجاب فطری دارد!» گوش فرامی دادم، از اندریافت چرائی آزردگی زنان و ناسازگاری آنان با حکومت تازه ناتوان بودم.
امروز و پس از گذشت بیش از سه دهه و با شناختی که از جمهوری اسلامی پیدا کرده ایم، میدانیم که برخورد سران این رژیم، بویژه بخش مسلمان آن نابیوسان و شگفت نمیبوده است.
حجه الاسلام اشراقی داماد خمینی در گفتگو با رادیو ایران گفت: «باید حجاب رعایت شود و قوانین اسلامی مو به مو اجرا گردد و در همه ی موسسات و ادارات و مدارس و دانشگاهها به این موضوع توجه شود [...] باید طبق نظر مبارک امام ، حجاب اسلامی در سطح کشور توسط خانمها با اشتیاق اجرا شود [...] اگر خانمهای اقلیت مذهبی هم رعایت حجاب اسلامی را بکنند ، چه بهتر» (۲)
تلویزیونی که هنوز ملی بود و زیر دست صادق قطب زاده، گفت: «هشتم مارس یک سنت غربی است و بزودی روز زن اسلامی اعلام خواهد شد»
مجاهدین خلق که زنان هموند و هوادار خود را به پوشاندن موی سر و پوشیدن مانتو (بخوان حجاب اسلامی) فرامیخواندند، در بیانیهای آوردند: «لذا مجددا تأکید میکنیم که بایستی با اصلی و فرعی کردن موضوع مبارزه تمام نیروها را علیه امپریالیسم و پایگاههای امپریالیستی بسیج نمود»
گروههای چپ نیز که همانروز نشستی در سالن ورزشی دانشگاه صنعتی برگزار کردند، از همتایان مسلمان خود چندان پیشتر نرفتند. در روز زن، روزی که در همه جهان یادروزی برای بزرگداشت تلاشگران برابری زنان بشمار میرود، سازمانهای چپ ایرانی پروای آنرا داشتند که: «مهم ترین گام برای آزادی، محو استثمار انسان از انسان است». تو گویی این چپ پرشور ما گزارش دومین همایش زنان سوسیالیست را نخوانده بود که در آن کلارا زتکین در برابر پیشنهاد زنان سوسیالیست اتریشی که یکم ماه میرا روز زن نامیده بودند، نوزده مارس را پیشنهاد کرد، تا خواستههای زنان در هیاهوی روز کارگر گم نشود و از یاد نرود. چپ ایرانی که هر چالش دیگری را در سایه "مبارزه ضدامپریالیستی" جای میداد (۳)، در این روز دست به یک بیکُنشی کوته بینانه زد و در همان نشست پیش گفته نیز بیشتر از آنکه به خواستههای ویژه زنان ایرانی بپردازد، گوش آنان را با سخن گفتن از "مبارزات سوسیالیستی زنان در ویتنام و آنگولا و ..." پر کرد و سخنران دیگری از این گفت که «رژیم فاشیستی پیشین زنان را به بهانه آزادی بصورت یک کالا درآورد»
چهرههای برجسته دیگری نیز بودند که از این روز تاریخی سرافکنده بیرون آمدند. "مردی" چهار روز پس از راهپیمائی در روزنامه کیهان پرداختن به خواستههای زنان و ستیز با حجاب را «امری روشنفکرانه و دور از نیازهای واقعی جامعه» نامید، و "زنی" هم در هراس از اینکه مبادا رژیم شاهنشاهی دوباره بازگردد، همانروز در کیهان نوشت: «عنوان کردن مسئله زن در این برهه از مبارزه یک مسئله انحرافی است. ما نباید در این شرایط مسالهای به نام مساله زن داشته باشیم. یک بار چیزی در مورد حجاب گفتند و بعد هم پس گرفتند بنابراین برای این مسئله نباید درگیری ایجاد کنیم باید با مجاهدین همراه باشیم، حتی اگر روسری به سر کنیم. بشرط آنکه ما بدانیم به نام ما توطئه نمیشود و نظام شاهنشاهی برگردانده نمیشود» (۴).
با چنین روشنفکران و رهائی بخشانی دیگر جای شگفتی نمیبود که فرومایگان با شعار "مرگ بر ارثیه رضا کچل" بر زنان آزادیخواه و آینده نگر این آب و خاک بتازند و آنان را از فراز بامها سنگباران کنند. سنگبارانی که آغاز سنگسار امروز بود.
هفدهم اسفند پنجاه و هفت آوردگاهی بود که میتوانست نه تنها سرنوشت آن روز ما، که سرنوشت امروز فرزندانمان را نیز دگرگون کند. از یادآوری آن روز بر ما است که سر بزیر بیفکنیم و لب به دندان بگزیم. در خواب ژرف ما و فرومایگی فرهنگی مان، این زنان بودند که نخستین قربانبان سرکوب شدند بیش از دو دهه کوشیدند تا پیکر نازک و زخم دیده خود را از زیر آوار آن سنگباران روز هفدهم اسفند اندک اندک بیرون بکشند و مانند همیشه تاریخ این آب و خاک هنگامی که ما مردان در کار انقلاب خود کرده چون چارپایی در گل ماندیم، به میدان بیایند و نا امید از ما مرد-وارگانی که ژرفای نگاهشان را نشناختیم و تنهایشان گذاشتیم، در جنبشی فراگیر دست به فرهنگ سازی زنند و گوش به آواز حافظ بسپارند که «عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی!» و این چنین جنبش سبز را چون تاجی بر تارک تاریخ ایرانزمین بنشانند.
گاهی، تنها گاهی، تاریخ شرمگینان را بزنگاه دیگری میبخشد که کژرفتاری خود را جبران کنند. سه شنبه آینده یکی از این بزنگاهها است. زنان ایران برآنند که به خیابان بیایند و خواستههای خود را فریاد کنند. سه شنبه روز شکوفایی جنبشی است که چهره در خون شده زنی زیباروی نماد و نشان آن شده است و ندای آن نام یک زن است. بر ما مردان است که اینبار بیاری آنان بشتابیم و از مردانگی خود فراتر رویم و "زن" شویم، که زن از ریشه "زندگی" است و مردم این آب و خاک دویست سال است از "زنده بودن" خستهاند و میخواهند "زندگی" کنند.
سه شنبه هنگام زن شدن است،
هله تا در این سه شنبه لکه ننگ آن چهارشنبه را از دامان خود بشوییم!
خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران زمین بدور دارد
مزدک بامدادان
mbamdadan.blogspot.com
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
----------------------------------
۱. "من در زاویه میدان شاه طهران، درجه بیرحمی و پایه بیمروتی و طبع خونریزی و خوی ستمگری طبقات رعیت را ملاحظه و سیر نمودم. از هر طبقه رذالت ماب تر و شریر تر و خون خوارتر قلندران بیآزار و درویشان بیکیشان بیعار بودند. [...] ما همسایگان این پیره زنیم و امروز شنیدیم دو پسر جوان و دامادش را کشته اند، محض غیرت دین و تعصب ملت خواستیم خوب دل این عجوزه را بسوزانیم و بزک و آرایش نموده بسر سلامتی او آمده ایم. این رقص و ساز وشادی و آواز برای عزای آن سگان کافر است از این بهتر چه ثوابی".
سه مکتوب، میرزا آقاخان کرمانی به کوشش و ویرایش بهرام چوبینه، آلمان، پخشیران، ۲۰۰۵ ، برگهای ۳۱۰ تا ۳۱۲ .
۲. کیهان ۱۶ اسفند ۵۷ شماره ۱۰۶۵۵
۳. این نگرش کوته بینانه دو سازمان بزرگ چپ ایران، حزب توده و سازمان فدائیان خلق اکثریت را به همکاری با رژیم خمینی کشاند. تا اینکه دژخیمان در سال شصت و یک بر روی آنان نیز تیغ کشیدند.
۴. از آنجایی که به بایگانی روزنامههای آنروز دسترسی ندارم و با اینکه در درستی این گفتآوردها جای گمانه نیست، از آوردن نام این چهرهها دانسته خودداری میکنم.