iran-emrooz.net | Wed, 02.03.2011, 8:12
نقش رهبری در جنبش سبز
حسین باقرزاده
|
سهشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۸۹ – 1 مارس 2011
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
به نظر میرسد که دور نهایی مصاف مردم ایران با حاکمیت شروع شده است. فراخوان تظاهرات ۲۵ بهمن به دوره یکساله فترت در تجلی خیابانی اعتراضات مردم پایان داد، و پس از آن در روزهای یکم و دهم اسفند این حرکت ادامه یافته است. تحولات منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا، و به خصوص دو تحول بنیادین در تونس و مصر، روح تازهای به حرکت دمکراسیخواهانه مردم ایران داد و رهبران اصلاحطلب جنبش سبز موقعیت را برای فعال کردن آن مناسب تشخیص دادند. آقایان کروبی و موسوی فراخوان 25 بهمن را صادر کردند، و پس از حصر و سپس بازداشت آنان از سوی حکومت، «شورای» نوظهور «همآهنگی راه سبز امید» ادامه کار را به عهده گرفت. با خاموش کردن صدای موسوی و کروبی، تظاهرات ۱۰ اسفند (امروز) اولین آزمایش عملی کار این شورا و تأثیرگذاری آن در هدایت اعتراضات عمومی مردم بشمار میرود. موفقیت این تظاهرات همچنین به حکومت نشان خواهد داد که جنبش سبز به مراتب ریشهدارتر از آن است که بتوان با دستگیری و خاموش کردن رهبران اصلاحطلب آن، آن را به محاق کشید.
جنبش سبز البته پیش از خیزش عمومی مردم کشورهای دیگر منطقه شکل گرفت و به نوبه خود تا حدی الهامبخش آنها بود. ولی پیروزی مردم مصر و تونس نه فقط به جنبشهای دیگر در این منطقه دامن زد و بلکه امید به پیروزی را در میان آنان بالا برد. اکنون کمتر عنصر فعال و مبارزی در لیبی و بحرین و یمن و اردن و مراکش و سایر کشورهای منطقه وجود دارد که به پیروزی نهایی خود در نبردی که در این کشورها در گرفته است اطمینان نداشته باشد. این خصوصیت در بین فعالان جنبش سبز نیز عمومیت یافته است، و همین امر به نیروهای این جنبش قوت قلب داد تا یک سال پس از سرکوب خونین و وحشیانه تظاهرات خیابانی سال 1388 به خیابانها بریزند و به صورت هفتگی این عمل را تکرار کنند. رژیم جمهوری اسلامی نشان داده است که در اعمال سرکوب از هیچ جنایتی فروگذار نیست، ولی تهور جوانانی که با شعار ضد دیکتاتوری این روزها به خیابان ریختهاند حاکی از آن است که حربه سرکوب دیگر نمیتواند این حرکت را متوقف کند.
عوامل رژیم در تبلیغات خود سعی میکنند که تظاهرات اعتراضی مردم ایران را کوچک و پراکنده نشان دهند و در مقایسه با تظاهرات عظیم و پر سر و صدای کشورهای دیگر منطقه آن را ناچیز بنمایانند. ولی بسیج سرتاسری نیروهای دولتی برای مقابله با این تظاهرات «کوچک و پراکنده» نشان میدهد که تا چه حد رژیم از این گونه تظاهرات در هراس به سر میبرد. در واقع در ایران باید وسعت و دامنه تظاهرات جنبش سبز را با متراژ بسیج نیروهای دولتی سنجید. در برابر رژیمی که علاوه بر سرکوب و قتل خیابانی بر آن است تا نیروهای فعال در تظاهرات را اسیر کند و از شکنجه تا حد قتل یا کاربرد حربه اعدام علیه آنان ابایی ندارد، طبیعی است که تظاهرکنندگان تاکتیک جنگ و گریز را پیش گیرند و به صورت پراکنده عمل کنند. جنبش سبز عملا در یک جنگ فرسایشی با رژیم درگیر شده است. یک اعلام تظاهرات از سوی جنبش سبز کافی است تا رژیم را به بسیج نیروهای خود بکشاند و این بسیج به بهترین وجهی اذعان رژیم به قدرت جنبش سبز را به نمایش میگذارد. در این جنگ فرسایشی، به روشنی، بزرگترین صدمه را نه نیروهای بالنده جنبش سبز و بلکه نفوذ و قدرت رو به تحلیل رژیم متحمل خواهند شد.
کیفیت نبرد فرسایشی مبارزات مردم ایران همچنین به معنای آن است که نمیتوان انتظار داشت که این مبارزات شبیه آن چه که در تونس و مصر اتفاق افتاد پیش برود و سرانجامی مشابه داشته باشد. به سختی میتوان تصور کرد که جنبش سبز در فضای خشونتبار حاکم بر ایران بتواند به سرعت خیابانها را به تسخیر خود درآورد. علاوه بر این، حکومت ایران به مراتب خشنتر از آن است که به آسانی در برابر خواست مردم تسلیم شود و الیگارشیتر از آن است که بتوان با رفتن شخص اول حکومت انتظار داشت که ساختار حکومت دچار تغییر گردد و یا موانع استقرار دموکراسی در ایران از میان برداشته شود. از جهاتی، شرایط ایران به وضعیت لیبی نزدیکتر است. شورش مردم در لیبی در مقایسه با کشورهای دیگر مرگبارتر و مصیبتآفرینتر بوده و رژیم قذافی هزینه انسانی سنگینی را بر مردم تحمیل کرده است. به سختی میتوان تصور کرد که رژیم ایران رفتاری انسانیتر با مردم خود داشته باشد. رهبران دو رژیم، خامنهای و قذافی، هر دو تصورات بیمارگونهای در باره رابطه خود با مردم دارند و خود را خدایگان و صاحب و ارباب کشور و رعیت میدانند. هواداران خود را «مردم» میدانند و مخالفان خود را به هیچ میانگارند و یا آنان را مزدور و عامل اجنبی میشمارند. هواداران خود را با خشونت تمام به جان مردم میاندازند و هر جنایتی را از ناحیه آنان مجاز میشمارند. و در هر صورت تا لحظهای که مخالفان آخرین سنگرها را تسخیر نکنند و به اندرونی این رهبران پا نگذارند آنان ممکن است از قبول واقعیت سر باز زنند.
ولی این تشابهات به معنای آن نیست که حرکت ضد دیکتاتوری ایران با فرمولی شبیه لیبی پیش خواهد رفت. تنها میتوان از این مقایسه نتیجه گرفت که حکومت ایران نیز آمادگی آن را دارد که هزینه سنگینی را بر مردم ایران تحمیل کند. در مورد لیبی، سقوط شهرهای بزرگ خارج از پایتخت، همراه با اقدامات جامعه جهانی در بستن دست و پای حکومت لیبی برای حملات نظامی علیه این شهرها، روند انقلاب را بازگشتناپذیر کرده است. در مورد ایران به سختی میتوان از سناریوی مشابهی سخن گفت. ایران یا همانند مصر و تونس یکپارچه آزاد خواهد شد و یا در سرتاسر کشور با حکومتی درگیر خواهد بود که همانند لیبی تا آخرین لحظه برای بقای خود میجنگد و جنایت میآفریند. البته اگر نبرد مردم ایران برای آزادی و دموکراسی به مرحلهای برسد که بازگشتناپذیر بنماید آنگاه میتوان از جامعه جهانی انتظار داشت که به کمک مردم بشتابد و با اقداماتی در سطح بینالمللی به تضعیف حکومت ایران دست زند و سرنوشت محتوم آن را تسریع کند. پیش از رسیدن به آن مرحله، انتظار کمکهای قاطع از سوی جامعه جهانی چندان واقعبینانه نیست.
صرف نظر از تشابهها و تفاوتهای جنبش سبز با تحولات تونس و مصر و لیبی، یک عامل تعیین کننده دیگر وجود دارد که جنبش سبز را از همه تحولات فعلی خاور میانه و شمال آفریقا متمایز میکند و نهایتا بر روند آن تأثیر خواهد گذاشت. جنبشهای جاری در منطقه، به جز ایران، عموما خودجوش بودهاند و رهبر شناخته شدهای نداشتهاند. فقدان رهبری اثرات و عوارض زیادی داشته، و یکی از آنها تقابل آشتیناپذیر حکومت با مردم بوده است. حکومت در برابر شورش مردم تنها دو راه حل داشته است: یا مانند مصر و تونس در نهایت به خواست مردم تن دهد و یا مانند لیبی تا آخرین لحظه در برابر آن مقاومت کند. راه سومی وجود نداشته است. فقدان رهبری این امکان را از حکومت سلب کرده که با رهبران جنبش به مذاکره بنشیند و در مورد تأمین خواستهای آنان احیانا به توافق یا سازش برسد. نبود رهبری جنبش به معنای نفی امکان سازش بین حکومت و مخالفان یا انقلابیان بوده است، شرایظی که سرانجام کار را به تسلیم کامل یک طرف در برابر طرف دیگر محدود میکند. این واقعیت ممکن است در مواردی مانند مصر و تونس کار را به نفع مردم به انجام برساند، ولی در موارد دیگری مانند لیبی میتواند عواقب خشونتبار و فاجعهآمیزی به دنبال بیاورد.
وجود رهبر در یک جنبش راه گفتگوی حاکمیت با مردم را باز میگذارد و این امکان را فراهم میآورد که مشکل سیاسی موجود از طریق گفتگو و با هزینه کمتری حل و فصل شود. این امکان البته وقتی فراهم میشود که طرفین در مذاکره به توافقی برسند و اصطلاحا سازش کنند. سازش به خودی خود بار مثبت یا منفی ندارد و بلکه بستگی به این دارد که در این سازش چه داد و ستدی صورت گرفته است. وجود نلسون ماندلا به عنوان رهبر بلامنازع اکثریت سیاه پوست آفریقای جنوبی به حکومت آپارتاید اجازه داد که با او وارد مذاکره شود و مشکل خود را از طریق مذاکره حل و فصل کند. ماندلا حاضر شد امتیازاتی به حکومت وقت بدهد، ولی در باره اصول و مواضع کنگره ملی آفریقا (حزبی که او رهبری معنوی آن را به عهده داشت) کوتاه نیامد و حتا حاضر نشد مبارزه مسلحانه علیه رژیم را محکوم کند. این توافق، هزینه به مراتب کمتری نسبت به دو راه حل متخاصم دیگر (سقوط حکومت به زور یا ادامه سرکوب تا آخرین لحظه) برای آفریقای جنوبی داشت و توانست راه را برای انتقال قدرت و نظام سیاسی از حکومت آپارتاید به کنگره ملی آفریقا به صورت مسالمتآمیز فراهم کند.
خصیصه عمده و مشترک حرکتهایی که اکنون در خاورمیانه و شمال آفریقا (به جز ایران) جریان یافته فقدان رهبری است که تنها یکی از دو راه حل متخاصم را امکان پذیر کرده است. این حرکتها اگر هم به پیروزی مردم و سقوط حکومت بینجامد (مانند مصر و تونس و به احتمال زیاد لیبی) هزینه سنگینی به همراه دارد (هم پیش و هم پس از پیروزی). علاوه بر این، تضمینی وجود ندارد که حرکت در سایر این کشورها، از عمان تا مراکش، به پیروزی مردم و تأمین خواستههای آنان ختم شود. در ایران، بر خلاف همه این کشورها، جنبش سبز از یک رهبری شناخته شده (و لو سمبلیک) برخوردار است که از سوی آن سخن میگوید. رژیم هر گاه بخواهد و احساس نیاز کند میتواند با این رهبری وارد مذاکره شود و برای خروج خود از مخمصه و بحرانی که در گیر آن شده است راه حل بجوید. طبیعتا رژیم وقتی ممکن است دست به این کار بزند که در برابر جنبش سبز مجبور به عقبنشینی شده و سرنوشت خود را در خطر ببیند. و این یعنی رژیم مجبور نخواهد بود به یکی از دو راه حل متخاصم تن دهد و بلکه همیشه راه حل سومی در برابر خود پیدا خواهد کرد.
رژیم اکنون رهبران شناخته شده جنبش سبز را به بند کشیده است. رهروان جنبش، اما، نشان دادهاند که این اقدام آنان را از راه باز نمیدارد و بلکه عزم آنان را در ادامه آن جزمتر کرده است. جنبش اگر در ادامه فعالیت خود موفق شود رژیم را به گوشهای براند، رژیم برای فرار از این مخمصه ممکن است به مذاکره تن دهد و با رهبران دربند جنبش باب گفتگو را بگشاید. در چنین شرایطی، این رهبران مسئولیت سنگینی به دوش خواهند کشید. اگر بر اصول و خواستههای دموکراتیک جنبش سبز پافشاری کنند میتوانند راه حل کمهزینهتری را برای انتقال مسالمتآمیز قدرت و تحول دموکراتیک نظام سیاسی ایران فراهم آورند. ولی اگر زیر فشار حکومت کوتاه بیایند و اصول را زیر پا بگذارند، طبیعی است که نمیتوانند جنبش را با خود همراه کنند ولی میتوانند به یکپارچگی آن صدمه بزنند. این رهبران به زندان افتادهاند و در حال حاضر نقش مستقیمی در جنبش سبز ایفا نمیکنند، ولی ممکن است روزی حکومت به آنان نیاز پیدا کند و برای برون رفت از بحرانی که جنبش سبز برای آن ایجاد کرده است از آنان کمک بخواهد. در آن روز، این رهبران نقشی تعیین کننده در روند جنبش سبز و حرکت دموکراسیخواهی مردم ایران (به صورت مثبت یا منفی) ایفا خواهند کرد.