iran-emrooz.net | Tue, 15.02.2011, 19:50
مصطفی مدنی
|
ایران در تلاطم تحول، اتحاد جمهوریخواهان در گریبان بحران!
تحقق نظامهای مشروع و قانونی در منظر عموم جامعه شناسان معتبر جهان، شامل مفاهمه گفتمانی و افکار عمومی ست که از دل جامعه مدنی و حوزههای عمومی سربرآورده باشند و در فرایندی دمکراتیک به نیروی ارتباطی و مفاهمهای تبدیل شده باشند. اتحاد جمهوری خواهان مانند تمامی تشکلهای خارج از محیط طبیعی خویش، نتوانست به یک مفاهمه گفتمانی مشترک و در حد رشد فکری جامعه امروز ایران به ویژه در رابطه با مفهوم اصلاح طلبی یا دفاع از اصلاحات و تفاوت این دو، دست پیدا کنند. به این دلیل، اعلام جدائی بخشی از اعضأ و پایه گذاران اتحاد جمهوری خواهان، در اعتراض به نامه اخیر آقای نگهدار خظاب به رهبر جمهوری اسلامی، بخصوص برای من که مدتهاست در فعالیت این اتحاد سهیم نبودهام، دور از انتظار نمیتوانست باشد. ولی دارای اهمیت بسیار است. همه ما میدانیم اتحاد جمهوری خواهان آن نیروی امیدی را که در آغاز تولد خویش برانگیخته بود، هرگز نتوانست بارور کند. این امید البته یک اتوپیا بود و در کوتاه مدت از سرهم بندی مشتی افکار، اندیشهها و باورهای فاصله دار، به دست نمیآمد و نمیتوانست به اجماع برسد. اتحاد جمهوری خواهان میبایست پیش از هرچیز روی مفاهمههای گفتمانی مکث میکرد و به تعریف واحدی از باورهای مشترک خود میرسید. میبایست بجای تلاش برای یکسان سازی فکری و کشیدن سیاست به حوزه اخلاق، تراوت فکری و حُسن وجود، افکار و اندیشههای گوناگون درون خویش را پرورش میداد.
آخرین حضورم در جلسات شورای مرکزی اتحاد جمهوری خواهان را هرگز فراموش نمیکنم، با اولین پیروزی اصولگرایان در دولت نهم، بسیاری از دوستان امضأ کننده همین نامه جدائی، میثاق پایه اتحاد جمهوری خواهان را نادیده گرفتند و با افتخار اعلام کردند، «اتحاد جمهوری خواهان از این پس نباید هرگز حتی نام اصلاحات را به میان بیآورد. چه رسد به دفاع از اصلاحات». و جای تأمل و شایسته سپاس که همین دوستان با برآمد جنبش سبز، همه با اشتیاق و در توان، به پشتیبانان آن مبدل گشتند. این نوع هم رنگی با شراط، خارج از دایره نقد، همانند باورهای مد روز دوست عزیزم آقای نگهدار، برای حنبش کارساز نیست و هم فهمی ایجاد نمیکند. این «جسارت»، فقط اغتشاش فکر بوجود میآورد.
اهمیت ولی در از دست رفتن کارآئی یا غلبه بر ناکارآمدی اتحاد جمهوری خواهان نیست. مهم، بازتابیست که این واکنش در درون جامعه ما بر جای میگذارد، اهمیت در کژآموزی نسبت به ضرورت تفاهم یا لزوم عدم تحمل در جنبش سبز است. البته اگر نگاه این باشد که جنبش سبز هنوز نمرده است!
چرا باید در شرایطی که پیوند چند گونگی نظری برای جنبش سبز اقتخار میشود، ما اینجا از درد چند گونگی نظر، پیوند بشکنیم؟ کدام منطق، منطق کدام ذهینت، ما را بر آن میدارد که از خشم به نامه یک دوست، که: مضموناش را نمیپسندیم، که: پند و اندرزش به رهبر نظام، سند پایه اتحاد ما را «زیر پا» گذاشته است، که :القأ کنیم اتحاد جمهوری خوانان یعنی همین و.... گلیم خودمان را از «آلودگی به دفاع از جنایت» بیرون بکشیم. با این نگاه آیا سرسختی سران اصول گرای حکومت در حفظ و حراست از قانون اساسی نظام اسلامی را، شماتت میتوان کرد؟
ثانیاً فراموش نکردهایم که آقای نگهدار سالها پیش از شکل گیری اتحاد جمهوری خواهان گفته بودند، من افتخار میکنم که رفرمیست هستم. نامه ایشان جز یک مورد، من فکر نمیکنم این چارچوب را شکسته باشد. البته پذیرفتنی ست که آقای نگهدار پیش از وارد شدن به مضمون چنین نامهای نخست میبایست با محتوای اصل پایه نظری اتحاد جمهوری خواهان، که خود را بدان پابند میدانست، درگیر میشد. ولی مسئول تشخیص یا عدم تشخیص این ضرورت، هیچکس جز خود آقای نگهدار نیست و نباید باشد. همچنان که مسئول تناقض رفرمیست بودن با امضأ قرارداد پایه اتحاد چمهوری خواهان نیز با خود ایشان بوده و کسی هیچ اعتراضی تا کنون نداشته است. ثالثا مگر اکثر امضأ کنندگاه مفاد همین سند پایه، در جریان حمایت از آقایان موسوی و کروبی بر ناکارآمدی و نادرستی همین اصول همین سند که امروز بدان استناد میکنند، خود در عمل صحه نگذاشته بودند؟ توجه کنیم، سند پایه هشت سال پیش و در جریان انتخابات مجلس هفتم که در آن «اصلاح طلبان حکومتی» به بیرون پرتاب شدند، روند اصلاحات از درون نظام را مردود دانسته و تأکید کرده است، نیروی اصلاحات این بار، از بیرون حکومت سربر خواهد آورد. من آن زمان نادرست بودن این اصل ر ا به آقای مسعود فتحی از اعضأ کمیسون پیش نویس سند پایه متذکر شدم، ولی وقتی رأی اکثریت را آورد، در عین مخالفت، به این رأی احترام گذاشتم.
حال اگر نخواهیم شائبه مدعیان سرنگونی نظام را بپذیریم که جنبش سبز را تافته جدا بافتهای از آقایان موسوی و کروبی قلمداد میکنند، و اگر بپذیریم که این دو شخصیت سیاسی از نیروهای درون نظام هستند، نمیتوانیم نپذیریم که آن سند پایه مورد استنادِ دوستان در کشاکش تحولات اخیر جامعه ما، اعتبار خویش را برای خود همین دوستان نیز از دست داده است.
ما انتظار بازگشت این دوستان به اتحاد جمهوری خواهان را داریم، همانطور که انتظار بازگشت آقای نگهدار به مسئولیت سابق تا انتخابات آتی اتحاد جمهوری خواهان را. بازگشتی که گرایش اتحاد را در صفوف ما تقویت کند و راه را بجای مجادله بر سر عقیده و نظر شخصی هر فرد، به مباحثه برای روشن گشتن مفاهیم و تعاریفی بگشاید که فضا را برای مقبولیت و ضرورت هرچه بیشتر چند نظری در یک اتحاد یا حزب سیاسی گسترده تر نماید.
آن رفتاری که باید تغییر کند!
ضرورت تغییرات رفتاری و اعمال رویههای دمکراتیک، فقط نیاز تغییر در رفتارحاکمان نیست. سنگینی بار اقتدار در دولتهای خودکامه و مقتدر مطلق، که مختص دنیای کهن بوده است، نه تنها بر رفتار و رویه غیردمکراتیک جامعهای که هنوز سنتهای قدیم را به دوش میکشد، سایه میاندازد، بلکه توجه به آنرا نیز از اهمیت ساقط میکند. آنچه در نامه آقای نگهدار همه منتقدان به آن توجه کردند، و آنچه دوستان جدا شده از اتحاد جمهوری خواهان برای توضیح اقدام خود بر آن تأکید نمودند، تأکیدات آقای نگهدار در برداشتن بار مسئولیت اصلی از دوش رهبر جمهوری اسلامی، مسئول معرفی کردن همه «ما» در اعمال خشونت حکومت و مألا در فاجعه کهریزک و شکنجه و بازداشت وتقلب در انتخابات و مهمتر از همه پذیرش غیر مستفیم و مقبولیت نظام اسلامی بوده است. بسیاری نیز شجاعت ایشان را در این گفتمان بمنظور تعدیل خشونت، تحسین کردهاند. آنچه هیچکس تا کنون به اهمیت آن توجه نکرده وهیچ منتقدی به آن نپرداخته است، همانا رویه و رفتار خود آقای نگهدار، جدا از مضمون این نامه است.
من با توجه به همکاری طولانی و آشنائی دیرین با فرخ اندک تردیدی در حُسن نیت نهفته در مضمون نامه ندارم، به همه نقطه نظرات شخصی او احترام میگذارم و نظر امروز او را یکی از نظرات درون جنبش سبز ارزیابی میکنم. با این تفاوت که سابقه فکری فرخ و دفاع همیشگی او از اصل جدائی دین از دولت و نوشتههای او در ضرورت دولت سکولار، آنجا که خطاب به رهبر نگرانی خود را از زیر سوال رفتن «نظام اسلامی» اعلام میدارد، خود رهبر را نیز باوری نمیماند و اندرزهایاش، ساختگی جلوه میکند. آقای خامنهای اگر این نوع گفتمان آقای نگهدار را به حساب «تقیه»اسلامی نگذارد، قطعاً درحلقه توطئه قلمداد خواهد کرد.
در نگاه من ولی آنچه اهمیت دارد هیچ کدام اینها نیست، روش و رفتار فرخ در این نامه و نحوه غیر دمکراتیک برخورد او با نظر مخالف خویش است. فرخ در نامه خویش بارها و بارها تکرار میکند: «کسانی که تغییر رویه رهبری را ممکن نمیدانند، اصلاح طلب نیستند». این حکم آمرانه فقط نادرست نیست. زیان بار است. فاجعه آمیز مینماید. چرا، با کدام استدلال و چه مدرک تاریخی، «اصلاح طلب»، فقط کسی ست که به باور آقای نگهدار باور داشته باشد؟ تا سراغ دارم در نگاه فرخ، هرآینه و به هرآنچه او برسد، آن رسیده، حقیقت مطلق است و لاغیر؟ این چه تفاوتی با رفتار و رویه رهبر دارد که ضرورت تغییر آن در مقام رهبری را خواستار شویم؟
نتیجه این حکم که: «هرکس به تغییر رویه رهبر معتقد نباش اصلاح طلب نیست»، اگر موثر بیاُفتد و گوش شنوائی یافت شود، در این دستگاه که ما میشناسیم، تیغ به دست «زنگی مست» میسپارد و جرم کسانی را در همین حکومت سنگین میکند که عمیقا اعتقادشان اینست که با بند این رهبر، «نظام» حفظ نمیشود. این نگاه در ساختار بالای نظام اسلامی نادر نمیتواند باشد و نیست!
حریم شخصی و قابل احترام به هر نظریه، عقیده و رفتار تا آنجاست که نظر وعقاید دیگران را خدشه دار نکند و به فرد و جامعه آسیب نرساند. مطلقیت حقیقت در نگاه آقای نگهدار، آنجا که برای دیگران تعیین تکلیف میکند و مرز میگذارد، آنجا که اصل «اصلاح طلبی» را با قالب و نمونه مختص خویش میسنجد، ضرورت وجودی گرایشات مختلف در درون حنبش اصلاحات را منسوخ اعلام میکند و معالاً به خود این جنبش آسیب میرساند. او وقتی معیار میگذارد که هرکس جز آنچه او در خصوصیت رهبر میگوید، «اصلاح طلب» نیست، بی آنکه خود بخواهد، «غیر» از این عقیده در جنبش اصلاحات را معاند، فتنه و برانداز معرفی میکند. فرخ، تصادفی به این نتیجه نمیرسد که به رهبر هشدار بدهد: «اگر رویه خود را تغییر ندهید، جنبش سبز همگانی و فراگیر میشود». آیا آقای نگهدار تا این اندازه از جنبش سبز دور گشته است که از «همگانی و فراگیر» شدن آن که آرزوی اکثرایرانیان است، واهمه پیدا میکند؟ اندک تردیدی نیست، که فرخ همیشه چشم نگران این مردم و آرزومند پیروزی جنبش سبز و همانا فراگیر شدن آنست. این اما رویه و رفتارِ پیشامدرنِ فرخ است که گاه او را به کنشهای مخالفِ حتی افکار و تمایلات خویش سوق میدهد.
رویه فرخِ امروز، اگر خود او توجه کند، ادامه همان رفتارِ دیروز است. من معتقدم این رفتار و این رویه غیر دمکراتیک، که در میان چپ ما متاسفانه هنوز اریکه بلندی دارد، مادام که تغییر نکند، تا زمانیکه فرخ و دوستان جدا شده از اتحاد جمهوری خواهان نپذیرند که به نظرات غیر خود احترام بدارند. چه خای خواهش از کسی که فقط و تنها با توسل به این رفتار و با از میدان بدر کردن دیگران، در این مقام ایستاده است!
آن روی سکه را بنگریم. همزمان با نامه آقای نگهدار نوشتهای از آقای محمد رضا شالگونی در باره نفی مطلق جنبش اصلاحات توجه ام را جلب کرد. او در ماورأ چپ، و ظاهراٌ نقطه مقابل فرخ ایستاده است. در اصول و نتیجه گیری ولی،اشتراک عجیب مابین این دو قطب مخالف، انسان را به حیرت وا میدارد. آقای نگهدار خطاب به رهبر میگوید اگر به رویه سرکوب ادامه بدهید، «جنبش سبز همگانی و فراگیر خواهد شد». آقای شالگونی میگوید اگر به رویه سرکوب ادامه ندهید، جنبش سبز «فراگیر و همگانی» میشود.
در ظاهر امر و برای کسی که این دو بزرگوار را نشناسد، این تصور پیش میآید که گوئی هم آقای نگهدار و هم آقای شالگونی هردو، از رشد و فراگیر شدن جنبش مردم میهراسند و در مقابله با آن برای سران حکومت نسخه تجویز میکنند. واقعیت ولی این نیست. تناقض بزرگ مابین این دو گفتمان و خصوصیات جامعه مدرن است، که تجلی گفتار را متفاوت از محتوای درونی خویش، دیکته میکند. ما از این نمونهها در گفتمان بلشویکهای روسیه و بویژه نوشتههای لنین زیاد دیده ایم و به آنها با تحسین نگریسته ایم. رشد خارق العاده جنبش مدنی در ایران و جایگاه اندیشه مدرن در ادبیات سیاسی امروز کشور ما و بویژه در ضرورت اجماعِ کانونهای چند نظری، حقیقتهای مطلق والگوپردازیهای امثال آقایان نگهدارو شالگونی را به پستو کشانده و نه به تحسین (قدر مسلم همانگونه که کسانی از «شجاعت» آقای نگهدار بر خود بالیدهاند، کسانی هم الگوی «شجاعانه» تر آقای شالگونی را ستودهاند.) که به آن با تأثر و افسوس مینگرد! نگاهی فقط به چند نمونه از الگوپردازیهای آقای شالگونی در این مقاله کافی ست، تا نفرت ناخواسته نویسنده از جنبش مردم به تعبیر برسد. آقای شالگونی برای اثبات ذهنیت خویش در مطلقیت شکست جنبش اصلاحات مینویسد:
«اصلاح طلبان در هیاهوی حرکتهای اعتراضی پرطنین مردم، متوجه مرگ اصلاحات نشدند.... دیکتاتوری نمیتواند با عقب نشینی در مقابل جنبش ضددیکتاتوری مردم پابرجا بماند، زیرا خود عقب نشینی، جنبش را جری تر و گسترده تر میسازد.... بنابر این یا مردم باید خفه شوند ویا دولت مذهبی باید از میان برخیزد. حقیقت اینستکه دستگاه ولایت، منطق این ناسازگاری را روشن تر و بهتر از اصلاح طلبان در یافته است و....بهمین دلیل رژیم در شرایط کنونی جز تشدید سرکوب راه دیگری ندارد. این را اصلاح طلبان فقط با اعتراف به ورشکستگی پروژه خود میتوانند متوجه شوند.»
آن ایدههای انسانی و درخشانی که زمانی، آتشبیار صد پرومته بود، امروز چه راحت به ارتجاع تنه میزند و چه آسان در مقابل جنبش مردم قرار میگیرد. این احکام بی برو برگرد، بیشتر رهنمود به حکومت را میرساند تا راه چارهای برای جنبش مردم باشد! آقای شالگونی بی اختیار انسان را به یاد حرفهای آقای پرویز نیکخواه میاندازد. در بهبوحه سالهای انقلاب او خطاب به شاه میگفت: «هیچ راهی جز سرکوب این جنبش وجود ندارد». او تاکید داشت:«هرگونه عقب نیشینی در مقابل جنبش مردم، آنرا جری تر میکند» نیکخواه به شاه میگفت: اگر جنبش مردم راهمانند ۱۵ خرداد خفه نکنید، سلطنت از میان میرود». الگوهای آقای نگهدار در مقایسه با فرامین آقای شالگونی، هنوز به انسانیت آغشته است. وجه اشتراک فقط اینحاست که هر دو آنها، گوئی در صف حکومت ایستادهاند و از سکوی قدرت به مردم نگاه میکنند! یکی چاره کار و مانع ورادع همگانی شدن جنبش مردم را در نرم کردن دستگاه سرکوب و دیگری در صیقل دادن آن و خفه کردن مردم میبیند.
آقای نگهدار میگوید: «تکیه بیشتر بر نهادهای امنیتی و نظامی، مسیری است که نظام را بی پایه و از اعتماد ملت بی بهره خواهد کرد و...جنبش سبز را همگانی و فراگیر خواهد ساخت.» آقای شالگونی میگوید: «هم رئیس جمهور و هم رهبر،از خصلت انفجاری نارضایتی مردم درک روشن تری از اصلاح طلبان دارند. بهمین دلیل در مقابل مردم بشیوههای فاشیستی عمل میکنند....یا باید مردم خفه شوند یا نظام از پا درآید».
طبیعی باید تلقی کرد که وقتی در مقام ناصح رهبری ایستاده باشی، مجبوری فراگیر شدن جنبشی را که خود به آن تعلق داری، واهمه بخوانی و دشمن بداری. موعظه آقای شالگونی را نیز باید محصول پا سفت کردن ایشان، بر نفیِ مطلق جنبشی تلقی کرد که خارج از اراده و منطق آقای شالگونی نه تنها «خفه» نمیشود، بلکه هربار گسترده و با سیمای جدیدتر جلوه میکند. اینها بهترین برداشتها از سخنان این دوستان هستند.
بدترین را باید در تناسب عقل جمعی و فراگیر شده عقلانیت عملی درون جامعه سنجید. هیچ عقیدهای فی نفسه عقلانی یا غیرعقلانی نیست، بلکه موقعیت و وجود یا عدم وجودِ ارتباط منطقی مابین آن عقیده با اعتقادات، نورمها و معیارهای پیشرفته جامعه است که سطح پذیرش آنرا معین میکند. زیاد ناروشن نیست که الگوهای آقای نگهدار با عقلانیت سنتی همخوانی دارد و در بخشهای بیشتر غیر روشنفکری جامعه مورد پذیرش قرار میگیرد. بفرض گفتمان ایشان به استثنای معیارهای او برای اصلاح طلبی، از زبان امثال آقای هاشمی یا میرحسین موسوی نه تنها آسیب زننده نیستند، بلکه حتی یاری بخش جنبش نیز میتوانند باشند و در میان روشنفکران نیزجایگاهی دارند. این سخنان منتها از زبان کسی که عمری از سوسیالیسم و دولت سکولار دفاع کرده است، ابزار استفاده قدرت و زمینه آسیب میشود. الگوهای آقای شالگونی اما، در جامعه نه تنها با نیروی دافع روبرو خواهد گشت، بلکه در ملاحظات بسیاری از اصول گرایان عقل گرا نیز نمیگنجد. این سخنها را مردم فقط از زبان سرداران سپاه و بسیج شنیدهاند. این عقلانیتهای سنتی و ناهم خوان با جامعه نو، آیا در خور بازنگری نباید باشند؟ به این امید!
نظر کاربران:
با سلام، با تشکر از آقای مدنی که مساله مفاهمه در عرصه گفتمانها و ضرورت رسیدن به تعاریف مشترک از باورها را مطرح کردند. وقتی جمهوریخواهان با آن استقبال اولیه روبرو شدند من روشن شدن این چراغ را به فال نیک گرفتم و در دلم گًل امید از نو جوانه زد. اما خیلی زود دیدم که تمام بحثها و جنگها حول این مسئله است که ما بین این همه ژنرال کی از بقیه ژنرال تر است . و به جای آنکه افکار و انیشهها در بستر تضارب دمکراتیک خود راه رهایی و خلاصی را رهنمون گردند. دو دسته شدند (دوستداران و دوستندارن آقای x ) و هر دارودسته در صدد آن است که بگوید توهم آنان در بر دارنده تمام واقعیت است و طرف مقابل آیینه تمام بدی هاست. متاسفانه تنها چیزی که نادرستی باورهای ما را میتواند نشان دهد تجربه و عمل است و متاسفانه دوری از ایران در این زمینه به این دوستان در جهت اصلاح توهمات بی پایه کمک نمیکند.
در جلسه انجمن گفتگو و دموکراسی در پاریس ، یک جوان سر سبز که از ایران آمده بود از یکی از این دوستان که صحبت از اصلاح و اصلاح طلب آنها را دچار اگزما میکند سوال خوبی کرد. آن سوال را دوباره مینویسم شاید این بار برایش پاسخی پیدا کنند. آن جوان با اشاره به انتخابات ریاست جمهوری دور نهم گفت ما در سازمان جوانان مشارکت ۴۰ هزار نفر بودیم که برای پیروز شدن آقای معین تلاش میکردیم درست است که آقای معین پیروز نشد اما فکر میکنید بدون تمریناتی از این دست روز ۲۵ خرداد و حضور میلیونی مردم امکان پذیر بود؟
*
این مقاله دو مسئله را با هم قاطی کرده است. مسئله اتحاد جمهوریخواهان و بررسی مواضع فرخ نگهدار و شالگونی. چنانچه دوست دیگری اشاره کرده اینها میبایست در دو مطلب جداگانه نگاشته میشد. برای کسی که اطلاع نداشته باشد فکر میکند که شالگونی هم عضو اتحاد جمهوریخواهان بوده و او گرایشی را نمایندگی میکندکه خواهان ادامه همکاری با اتحاد نیست، در حالیکه این صحیح نیست.
مشکل اتحاد جمهوریخواهان مسئله تحمل عقیده نیست، بلکه سیاست ورزی های کسانی مانند فرخ نگهدار است که حتی اگر از طرف رهبران جنبش سبز هم بیان میشد، امروز همه جنبش به آن اعتراض میکردند. این ضربه زدن به جنبش است، نه بیان عقیده. آزادی عقیده افراد به جای خود ولی سیاست غلط به منافع جمع ضرر میزند. در هیچ جای دنیا منافع یک نفر را فدای یک تشکیلات نمیکنند.
*
نکات خوبی را بازگوکرده اید. مشکل بزرگ اتحاد جمهوری خواهان این است که تقریبا تنها علت مهم کنار هم بودنشان به شکل یک سازمان یا حزب «جمهوری خواهی» است. یعنی چون به شکل نظام جمهوری باوردارند یک گروهند. طبیعی است که این دلیل کافی برای همرایی نمی شود. منشور و اساسنامه این گروه کدام است؟ برنامه هایشان به جز ساختن نظامی حکومتی در شکل جمهوری چیست؟ از چپ تندرو تا میانه ترین افراد در این میان هستند و طبیعتا نمی توانند در برخورد با مسائل فقط به دلیل جمهوری خواه بودن کنار هم بمانند. اگر دقت کنیم حزب مشروطه ایران شاید بیشترین اختلاف نظرها را با سلطنت طلبان افراطی یا راست تندرو دارد که هر دو هم به یک شکل نظام معتقدند. اینها نیامده اند یک اتحاد تشکیل دهند. جنبش سبز ایران نشان داد نسل جوان ایران مسئله اش شکل نظام حکومتی نیست، محتوای نظام و مهم تر از آن شکل گیری جامعه ای چندصدایی است. این جنبش برای همین می تواند بدنه خود را حفظ کند. مهم نیست کسی فکرکند آقای خامنه ای هم ممکن است اصلاح شود، این فرد کنار فردی که علیه خامنه ای شعار می دهد به خیابان می آید، نمی رود از جنبش و مبارزه دست بکشد چون یک نفر در خیابان موافق خامنه ای است! این اتفاق که در اتحاد جمهوری خواهان افتاده است و اصلا هم غیر منتظره نبود نشان عقب بودن این دوستان از مبارزه و فضای سیاسی جامعه ایران است. و نشان این که جوانان داخل کشور چقدر از مبارزین میان سال بیرون جلوترند. مبارزینی که از مبارزه عقب می افتند اصلا چه سودی به این مبارزه می رسانند؟
با احترام، بابک
*
این نسل از پویندگان سیاسی کشور با هر اسم و شکلی تقریبا رو به انقراض است. تا چند صد سال دیگر باید جامعه ایران در انتظار بماند تا این دیکتاتورهای رنگارنگ کوچولو بتوانند بین خودشان به حداقلی از اشتراکات برسند. متاسفانه باید گفت نسل جوان حق دارد که همه مارا یکجا نفی کند.
علی از کانادا
*
سلام مقاله جالبی است. ولی ای کاش همانطور که با بحران جمهوری خواهان آغاز شد با همان هم پایان می گرفت. به نظر من می بایست دو مقاله متمایز از هم باشد. ولی نکات بسیار جالبی و در خور توجه دارد.