iran-emrooz.net | Wed, 12.01.2011, 6:13
موسوی از نظام قطع امید کرده است!
حسین باقرزاده
|
سهشنبه ۲۱ دی ۱۳۸۹ – 11 ژانویه 2011
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
آقای میرحسین موسوی ظاهرا قصد بازگشت به قدرت را ندارد! این نکته را میتوان از اظهارات اخیر او در مصاحبه با تارنمای «کلمه» دریافت[۱]. او که بنا به ارزیابی هواداران خود برنده واقعی در بین چهار نامزد شرکت کننده در انتخابات ریاست جمهوری سال 88 بود، اکنون طوری با حاکمیت سخن میگوید که گویی از حق خود گذشته است. او صریحا میگوید «شما امثال بنده را نديده بگيريد و خودتان بیاعتنا به ما زندانیها را آزاد، و اعلام کنيد که پایبند به همه اصول قانون اساسی هستيد و رسانهها را آزاد کنيد، انتخابات آزاد غير گزينشی داشته باشيد.» این خواستهها را او نه به عنوان «شرایطی» برای شرکت در انتخابات مطرح میکند و بلکه به عنوان مصلحت خواهی حکومت پیش میکشد، چرا که به دنبال آنها اضافه میکند که «اگر نه، سرکوب، سطح مطالبات را بالا خواهد برد». یعنی که مسئله پیش رو، نه «حکومت ما» که «بقای شما» است.
البته این که آقای موسوی از حق خود به عنوان فرد پیروز در انتخابات ریاست جمهوری گذشته باشد از دید هواداران و رأی دهندگان به او پذیرفتنی نیست. شرکت موسوی در انتخابات و مواضع و برنامههایی که او اعلام کرد بخش وسیعی از جامعه را به حمایت از او کشاند و این انتخابات را به یکی از پرشورترین رقابتهای انتخاباتی دوره حیات جمهوری اسلامی تبدیل کرد. سر برآوردن ناگهانی محمود احمدینژاد، که با حمایت صریح ولی فقیه و کنترل صندوقهای رأی صورت گرفت، میلیونها نفر را به خیابانها کشاند و به یک جنبش اعتراضی بیسابقه در جمهوری اسلامی به نام جنبش سبز دامن زد. شعار اصلی معترضان «رأی من کجا است؟» بود، و موسوی که خود را وظیفهدار پاسداری رأی هواداران خود میشناخت به پیگیری خواست آنان همت ورزید. پاسخ حاکمیت به این اعتراض، اما، سرکوب و خشونت و قتل و زندان و شکنجه و اعدام بود، و سیاست سرکوب عریان رژیم، مردم را در فاصله چند ماه بعد به تدریج از خیابانها راند.
موسوی در آغاز بر حق خود به عنوان نامزد پیروز در انتخابات تأکید میکرد و به حل و فصل «اختلافات» از راههای گفتگو، وساطت و حکمیت امیدوار بود. این تلاشها البته به جایی نرسید، و بلکه با تشدید سیاست سرکوب از سوی حاکمیت که طرفداران و نزدیکان او را نیز در بر میگرفت، و موج تبلیغاتی سازمانیافته بر علیه او و رقیب نزدیکش مهدی کروبی و حامی انتخاباتی او محمد خاتمی، راههای حل و فصل بحران از طریق مذاکره بسته شد. اکنون دیگر مسلم شده بود که احمدینژاد رییس جمهور منتخب علی خامنهای است، و او به هیچ بهایی حاضر نیست از حمایت از احمدینژاد دست بکشد. بهای این حمایت را البته باید مردم ایران و به خصوص میلیونها نفری که به امید پیروزی موسوی (یا کروبی) به پای صندوقهای رأی رفته بودند و هزاران نفری که در سرکوبهای پس از انتخابات کشته و مجروح یا زندانی و شکنجه و اعدام و یا داغدار شدند میپرداختند. موسوی و کروبی نیز به سهم خود به وضع موجود تن دادند، به امید این که بتوانند در نوبت دیگری در آینده در میدان انتخابات نقش ایفا کنند.
در این مرحله، موسوی (همانند کروبی) موجودیت احمدینژاد را به عنوان رییس جمهور دوفاکتوی ایران به رسمیت شناخت و از پیگیری حق خود به عنوان «رییس جمهور منتخب» دست برداشت. جنبش سبز، اما، ریشه دوانده بود و برای اولین بار در جمهوری اسلامی طیف وسیعی از مردم را از گرایشهای مختلف سیاسی و عقیدتی به هم پیوند میداد. حضور این جنبش قوی در صحنه، و سستی پایههای حکومت خامنهای-احمدینژاد، به شدت حاکمیت را نگران کرده بود و او را واداشت که علاوه بر سرکوب خشن به شدیدترین حملات تبلیغاتی علیه جنبش و رهبران آن و به خصوص آقایان خاتمی، کروبی و موسوی دست بزند. این شخصیتها که سعی داشتند در نقش اپوزیسیون وفادار به جمهوری اسلامی به نقد حاکمیت بپردازند، اکنون خود را در معرض سنگینترین و وقیحترین برچسبها و اهانتها یافتند. القاب جاسوس و مزدور و خائن و وطنفروش و جنایتکار و مانند اینها، نه فقط در تظاهرات حکومتی و بلکه از سوی سخنگویان تبلیغاتی حاکمیت نیز، مرتبا نثار این افراد میشد. حاکمیت سعی داشت که رهبران اصلاحطلب جنبش سبز را بالکل از دایره خودیها براند و بین خود و آنان مرزی عبورناپذیر بکشد.
از این مرحله به بعد، موسوی دیگر جایی برای ایفای نقش اپوزیسیون وفادار در جمهوری اسلامی نمیدید و از این رو تنها به نقد حاکمیت و اخطار به او ادامه داد. او به تدریج به این جا رسید که مشکل کار تنها دستکاری در انتخابات ریاست جمهوری نبوده است و بلکه این امر ریشههایی عمیقتر و ساختاری دارد. یعنی از دید او اکنون روشن شده بود که کودتای انتخاباتی اخیر یک پدیده استثنایی نبوده و بلکه مسبوق به سابقه است. علاوه بر این، و بر خلاف نظر قاطبه اصلاحطلبان، او حتا سابقه امر را تنها به سال ۱۳۸۴ که پایان حکومت خاتمی و آغاز حکومت احمدینژاد را رقم زد محدود نمیکند، و بلکه از یک حرکت «بیست ساله» سخن میگوید[۲] که «جریان حاکم ... برای یکدست کردن کشور» و «تصفیه حساب کامل با همه نیروهای رقیب ... طراحی و تلاش کرده بود» و «اقتدارگرایان به دنبال حذف کردن همه فضای ملی از منتقدین و معترضین بودند؛ فضایی شبیه کره شمالی با کمی بزک مردمسالاری». موسوی به این ترتیب، عملا تجربه دوران اصلاحات و یا «دستاوردهای» آن را زیر سؤال میبرد و آن را بخشی از همان طرح و تلاش بیست ساله میداند.
تحلیل و ارزیابی آقای موسوی از دوران اصلاحات هر چه که باشد (که قطعا مناقشه پذیر است)، در این تردید نمیتوان کرد که از دید او ما با حاکمیتی روبرو هستیم که از پایه توطئهگر است و برای ایجاد جامعهای شبیه کره شمالی (با کمی بزک مردمسالاری) بیست سال تلاش کرده است. به روشنی، چنین حاکمیتی کمترین علاقهای به رأی مردم و صندوق رأی جز به عنوان وسیلهای تبلیغاتی برای نمایش «مشروعیت نظام» نخواهد داشت. به عبارت دیگر، موسوی به این جا رسیده است که در نظام جمهوری اسلامی فعلی، دیگر نمیتوان به صندوق رأی به عنوان وسیلهای برای اعمال حق انتخاب مردم امیدی بست، و یا به قول آقای ابوالفضل قدیانی عضو شورای مرکزی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و رییس کمیته تشکیلات این سازمان «تا زمانی که سکان رهبری به دست آقای خامنهای است برگزاری انتخابات آزاد در ایران دور از دسترس است»[۳]. گفتگو و مذاکره و توافق با این حاکمیت بر سر شرکت یا عدم شرکت در رأیگیریهای احتمالی آینده معنا ندارد، و تنها میتوان به او نصیحت و انذار داد تا شاید از ادامه این سیاست حکومت بر باد ده خود دست بکشد.
به این ترتیب، زبان موسوی در یک ساله اخیر از یک مخالف وفادار به نظام به یک منتقد ناامید از نظام تغییر کرده است. او و همسرش زهرا رهنورد دیگر فقط عملکرد یکی دوساله اخیر و یا حتا دولتهای نهم و دهم را به نقد نمیکشند و بلکه دوران طولانیتری از حیات نظام را زیر سؤال بردهاند. موسوی بیست سال اخیر را به چالش کشیده است، و رهنورد ده سال اولیه پس از انقلاب را نیز از جهاتی تخطئه میکند. این ادبیات مخالفان وفادار و امیدوار به بازگشت به قدرت نیست و بلکه معمولا از کسانی شنیده میشود که از اصلاح نظام قطع امید کردهاند. از این رو، موسوی در مصاحبه اخیر خود از آزادی زندانیان سیاسی، یا آزادی انتخابات به عنوان شروط برای شرکت در انتخابات سخن نمیگوید و حتا تصریح دارد که «شما امثال بنده را نديده بگيريد» و به ما «بیاعتنا» باشید. و دقیقا به دلیل این که او این خواستها را به عنوان شرط مطرح نمیکند میتواند به سادگی صفت «غیر گزینشی» را بر انتخابات آزاد اضافه کند - آن هم برای این که به حاکمیت بفهماند که اگر به این کار تن ندهند و سرکوب را جای آن بنشانند «سطح مطالبات ... بالا خواهد» رفت و در محدوده ساختار یا قانون اساسی موجود باقی نخواهد ماند.
----------------