سه شنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۳ - Tuesday 3 December 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Sun, 05.12.2010, 18:53

او از اهورایی‌های ۱۶ آذر بود و به آذر پیوست

به یاد جعفر پوینده


میرزاسن

    برای نازنین پوینده


او از كویر بود، من از كوهستان، دیگران هم بودند، از همه جای ایران. او از من جوان‌تر بود با قدی بلند و رنگی سبزه، هر دو همراه خیلی‌ها در خوابگاه امیرآباد دانشگاه تهران، تخت و اطاقی داشتیم و اطاق كوهی. جعفر از كلیدداران اطاق كوه بود، معمولاً نشست‌های شبانه برگزار می‌شد تا برنامه‌های متعدد گروه‌های كوهنوردی، از یك روزه تا چند روزه و از بهاری تا زمستانی تنظیم و هماهنگ شوند و هر تیم مسئول و مسیرهای مشخص داشته باشد. جعفر را تقریباً هر هفته می‌دیدم، سالهای ۵۲ و ۵۳، او بسیار آرام بود و پر از فرهیختگی، از روستاهای یزد بود اما جنوبی می‌نمود، رنگی تیره داشت شبیه دورگه‌ها، خوش‌تیپ، قد بلند و چشم ابرو سیاه. او در اشكذر از توابع یزد آن روزگار متولد شده بود و در همان جا بزرگ شده بود، بعدها به یاد او اشكذر را زیر رو كردم، اشكذر مجموعه‌ای از محلات بهم پیوسته است، بسیار كهنسال و منسوب به دوره اشكانیان، پر از آب انبار، آسیاب، قلعه، رباط، خانگاه، مسجد، آتشكده، عمارت‌ها، باغ‌ها و خانه‌های گنبدی كویری كه ایرانی كوچك را در خود جای داده است. اشكذر دیدنی است، شنیدنی نیست، جعفر نیز واقعاً دیدنی بود نه شنیدنی یا حتی خواندنی. اشكذر از مسیرهای فرعی جاده ابریشم بود و راز فرهیختگی او نیز در فرهنگ و تمدنی كهن نهفته بود كه او در بستر آن رشد یافته بود.

جعفر سجایای اخلاقی ممتازی داشت با رگه‌های فرهنگی بالنسبه مذهبی، با همه مؤدب و مهربان بود، اما كمتر می‌جوشید، بیشتر در خودش بود، به احوالپرسی و مذاكره برای انجام كاری بسنده می‌كرد. قناعت‌پیشه بود و به دنبال شناختن چرایی مشكلات خودش و دیگرانی كه شبیه او بودند، با اینكه وكالت می‌خواند، اما اگر بحثی بود به جامعه‌شناسی ختم می‌شد.

حدوداً یكسال و هر از گاهی با هم چرخیدیم، كوه رفتیم و حرف زدیم، اما روزگار او را به پاریس برد و مرا به زندان اوین. چند سالی گذشت، از زندان كه رها شدم، جعفر را با ثریا دیدم، در دانشكده علوم اجتماعی به ثریا گفتم پسر خوبی است، دانشكده را می‌خواند یا ترا می‌خواهد؟ و ثریا خندید، شیرین بود و شیرین می‌خندید.

مدتی گذشت. انقلاب و انقلاب فرهنگی پایان یافته بود، از رنجوری، شكست و نیز تیره روزی‌ها، تازه خود را باز می‌یافتیم، دهه تلخ هفتاد رو به پایان بود، بعضی از آثار ترجمه‌ای جعفر چاپ شده بود، من او را بسیار كم می‌دیدم، تحمل ناراحتی و غصه‌های او سخت بود، به كانون نویسندگان دل بسته بود و در احیای آن می‌كوشید، من نویسنده نبودم و كانون نویسندگان را هم چندان نمی‌شناختم، كانون له شده بود و پراكنده و تحت فشار.

آخرین بار او را در دفتر یكی از ناشران دیدم، آمده بود تا در چاپ كتابی كه مدت‌ها پیش به ناشر سپرده بود، تسریع شود و ناشر ظاهراً این دست و آن دست می‌كرد و گویا دستنویس كتاب بیش از یكسال در دست ناشر مانده بود.

شاید یكماه گذشته بود كه جنجال تلفنی ناشر را در دفترش شنیدم كه فریاد می‌كشید و با جنجال نامربوط می‌گفت كه گویا كتاب شما اِل است و بِل است و هزار بهانه دیگر كه مورد قبول آن‌طرف خط تلفن نبود. معلوم شد كه جعفر پوینده بود و مطالباتی داشت و انتظاراتی و ناشر طبق معمول طفره می‌رفت. بعد از اتمام مذاكره تند و خشن ناشر با جعفر، بنظرم نجف دریابندری و شاید یونس تراكمه ناشر را سرزنش كردند كه چرا چنان می‌كند و پوینده را می‌رنجاند و از قول جعفر نقل كردند كه گفته است «ما با همین حق‌التالیف‌ها زندگی می‌كنیم...»

زیاد طول نكشید، خبر مرگ جعفر در همه عالم پیچید و جزئیات قتل او توسط دستگاه امنیت كشور فاش شد و انسانیت را به گریستن و همدردی واداشت. من كه خشونت هر دو نظام را كم و زیاد تجربه كرده‌ام، هرگز فكر نمی‌كردم چنین انسان شریف و كم نظیری را چنان به صلابه بكشند. اگر چه برای چند مطلب ساده به چنان مرگی تهدید شدم و مثل خیلی‌های دیگر تاب نیاوردم و از خون جعفرها شرمنده ماندم، جعفر می‌گفت «تاریخ را آگاهی طبقاتی می‌سازد» و من هنوز فكر می‌كنم تاریخ را تاریخ می‌سازد و آگاهی جزء مهمی از آن است.

او از اهورایی‌های ۱۶ آذر بود و به آذر پیوست، یادش گرامی و روانش شاد.

میرزاسن
تهران
آذر۱۳۸۹



نظر شما درباره این مقاله:









 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024