iran-emrooz.net | Sun, 03.07.2005, 10:03
رئيس جمهور احمدینژاد:
يک “راهحل” در مسير فروپاشی حکومت دينی!
جمشيد طاهریپور
يكشنبه ١٢ تير ١٣٨٤
برخی ملاحظات پيرامون پیآمد نهمين دوره انتخابات رياست جمهوری
يک
با اعلام نتيجه دومين مرحله از نهمين دوره انتخابات رياست جمهوری، از هر طرف صداهائی به ميان آمده است که از آقای احمدی نژاد عمل به وعدههايش را طلب میکنند!! واقعا" جای دوتا علامت تعجب دارد زيرا اين مطالبهها از سوی همان کسانی است که وحشت "فاشيسم و حکومت پادکانی" را در بوق و کرنا کرده بودند. حالا من ماندهام چه بنويسم، اگر توهم بر نمیانگيخت مینوشتم: چه اندازه "فاشيسم و حکومت پادگانی" خوب است!
راست و حسينی! نتيجه انتخابات در من حيرت برنيانگيخت! يک شب مانده به انتخابات، يک رفيق قديمی از هلند زنگ زد و ضمن تأئيد "ضرورت ادامه تحريم" گفت:" قطعاً احمدی نژاد برنده است!". گفتم نمیشود گفت قطعاً! اما احتمال من هم اين است که او برنده میشود، و وقتی که اين حرف را میزدم ملاحظهای را که در سر داشتم پرونده خراب آقای رفسنجانی پيش مردم و نشانههای آشکار حمايت از آقای محمود احمدینژاد توسط روزنامه، پسر و بيت "رهبر" بود! امروز فکر میکنم اين وجه اخير دخيل بوده اما آن کس که در پيروزی "حيرت بر انگيز" آقای احمدی نژاد نقش تعين کننده بازی کرد خود شخص "عاليجناب" رفسنجانی بود!
در حافظهی جامعهی امروز ايران آقای رفسنجانی چند رقم چهره دارد! هم "استوانه انقلاب" است، هم "ستون" حکومت دينی است، هم "امير کبير" جمهوری اسلامی است، هم "عاليجناب سرخ پوش" است و هم "اکبر شاه"! و چون "شاه" است؛ بدبخت بيچاره! "کاخ نشين" است. اين چند رقم چهره در مرحله اول انتخابات از آقای رفسنجانی يک معادله يک مجهولی ساخت که برای مجهولش هر بخش اجتماعی يک جوابی داشت که تازه آن جواب، هم در درون هر بخش اجتماعی و هم فی مابين اين بخشها محل نزاع بود! زير تأثير اين وضع، در دستگاه انتخابات مرحلهی اول، معادلهای بنام آقای رفسنجانی ٢١ درصد آرا را بدست آورد و اين ٢١ درصد، در شرايطی که نيمی از واجدين حق رأی از شرکت در انتخابات امتناع ورزيده بودند، آن اندازه بود که ايشان را نفر اول نخستين مرحله انتخابات کرد.
آقای احمدی نژاد، بیسر و صدا اما با هزار و يک شبه و شک، ١٩ درصد آرا را آورد، دومين نفر و رقيب آقای رفسنجانی در مرحله دوم شد. آن سرو صدای مخالفان که احمدی نژاد را "فرد گمنام" يا "کانديدای بیاعتبار مرحله اول" معرفی میکند چندان منات ندارد! ظاهراً همه فراموش کرده بودند که احمدینژاد از پايهگزاران "آبادگران" است و اين "آبادگران" در سه چهار سال اخير با گامهای سنجيده در راه بسط قدرت خود پيش تاخته است: پيروزی در انتخابات شوراهای شهر که توفيق آنها در تهران آقای احمدینژاد را به مقام شهرداری تهران رساند و پيروزی در آخرين انتخابات مجلس. کافی است ياد آوری کنم هر نوزده محافظهکاری که از تهران به مجلس راه يافتند از ليست "آبادگران" بودند! و اکنون نيز توفيق تسخير بالاترين مقام اجرائی در کشور: رياست جمهوری.
و اما پيروزی آقای احمدینژاد در مرحله دوم، آن هم به اين ترتيب که ١٧ ميليون – دو برابر آقای رفسنجانی – رأی آورد به اين ترتيب حاصل شد که در معادلهای بنام آقای رفسنجانی هر بخش اجتماعی کشور به آن چند رقم چهره آقای رفسنجانی نمره دلخواه خود را داد، صف بندی جديدی شکل گرفت؛ نيمی از واجدين حق رأی کماکان ترجيح دادند در انتخابات شرکت نکنند اما اصلاحطلبان حکومتی و آن بخش "اپوزسيون" که تاکتيک "شرکت" را برگزيده بود، پشت سر آقای رفسنجانی به صف ايستاد. از جملهی عوارض نارشديافتگی اجتماعی و استبداد، يکی هم اين است که صف آرائی سياسی، آرايش نيروهای اجتماعی را باز نمیتاباند و يا معيوب و ناساز باز میتاباند! وبه اين علت بود که صف آرائی رفسنجانی- احمدینژاد، در وای و وای تبليغاتی "خطر فاشيسم و حکومت پادگانی" صورت زور آزمائی مستکبران رانتخوار قدرتطلب و مستضعفان بینصيب از ثروت و قدرت را به خود گرفت! در شرايط شکست دولت خاتمی که طی هشت سال نتوانست توسعه سياسی و رشد اجتماعی را که وعده داده بود متحقق کند، در کشوری که نصف بيشتر جمعيت آن در فقر و فلاکت زندگی میکنند و حاصل بيست و پنج سال حکومت دينی؛ استبداد و فساد سياسی، انحطاط اجتماعی و شکاف طبقاتی وحشتناک است، بخش بزرگی از رأی دهندگان برانگيخته و بسيج شدند آرای خود را به اميد بهبودی در وضع معيشت خود و نيز در رد و نفی آقای رفسنجانی، بنام آقای احمدینژاد در صندوقها بياندازند.
● ٢٥ سال پيش وقتی بحران سياسی در کشور به سبب ديکتاتوری "شاه"، به سرعت به "موقعيت انقلابی" فرا روئيد و همه قشرهای مردم را در برگرفت و برانگيخت، آيت الله خمينی و روحانيون پيرو او در فاصلهای کمتر از٤- ٥ ماه از منزلت گوشهنشينی محراب و مسجد و حجره و حوزه به مقام رهبری بلامنازع حرکت و جنبش مردم رسيدند! شبکه تکايا و مساجد از پايتخت تا دور افتادهترين دهات، مراکزی بودند تحت اختيار پيروان آيتالله خمينی و وظيفه آنها رساندن "پيام آقا" بود به مردم و بسيج مردم بود تحت "امر آقا".
شبکه تکايا و مساجد طی يک کار صبورانه ٢٥ ساله به تسخير در آمده بود. آيتالله خمينی میدانست بدون فراهم آوردن مراکز پيام رسانی و بسيج تودهای، قادر نخواهد بود "حکومت اسلامی" را در ايران مستقر کند. واين در شرايطی بود که هيچ حزب، سازمان و شخصيت ترقيخواهی امکان فعاليت علنی و رساندن پيام خود به مردم وسمت دهی آنها را نداشت.
● هشت سال پيش، در جريان هفتمين دوره انتخابات رياست جمهوری، وقتی مردم از خلال شکافی که در صفوف حکومت کنندگان پديدار شده بود مجال يافتند به ميدان بيايند و خواستها و مطالبات خود را فرياد بزنند، عامل اساسی در سمتگيری مردم جهت ريختن آرای خود بنام آقای خاتمی در صندوقها، تمايز آشکار او بود با ناطق نوری! ناطق نوری خود را "ذوب در رهبری" توصيف میکرد در حالی که معرف خاتمی؛ همزبانی و همراهی او با مردم بود. هزاران و دهها هزار محفل، گروه، انجمن، و سازمان غير دولتی، يعنی NGOها وظيفه سمت دهی و بسيج مردم را به سود خاتمی بر عهده گرفتند. پيدائی و موجوديت پر تحرک و موثر NGOها، فاکتور نوظهور فوقالعاده بااهميتی در حيات کشور بوده است، نشانه آشکار تولد "جنبش حقوق مدنی مردم ايران" و بيانگر گريزناپذيری گذار به جامعه مدنی که جدائی نهاد دين از نهاد قدرت سياسی از ارکان آن است.
● در نهمين دوره رياست جمهوری، مهمترين ويژگی، تبارز تضاد صفوف حکومت کنندگان در کانون "اليگارشی قدرت" بوده است. با اينکه بعنوان يک ناظر بيرونی بهترين گزينه "اليگارشی قدرت" را آقای رفسنجانی ارزيابی کرده بودم، اما شدت و عمق تضادها و ابعاد رويگردانی مردم از روحانيون حاکم به درجهای بوده است که گزينه رفسنجانی که از آغاز محل نزاع بود در انزوای شکست محتوم قرار گرفت!
عاملی که به پيروزی آقای احمدینژاد حتميت و قطعيت بخشيد شکل گيری تجزيه و انشقاق در پايه ثابت مردمی "حکومت اسلامی" بوده است! چنگ انداختن بانوی جوان بسيجی که عمامه را از سر آقای رفسنجانی به زمين انداخت، نماد آشکار همين حقيقت است. آشکار شد حکومت اسلامی نه تنها در ميان ٧٥ در صد جمعيت مخالف بلکه در ٢٥ در صد موافقان خود نيز دستخوش بحران مقبوليت است! رويگردانی بخش بزرگی از اين ٢٥ درصد از آقای رفسنجانی به شکست او حتميت بخشيد و اما آن چه که اين شکست را سامان داد و به نتيجه رساند، برانگيختن و بسيج مردم تهيدست، ناراضيان، آسيب ديدگان و جوانان بی کار برای رأی به آقای احمدی نژاد توسط "ارتش بيست ميليونی بسيج" بود! اين را نبايد اتکا به ارگانهای سرکوب ديد، هشت سال پيش نيز در صف آرائی ناطق نوری- خاتمی بخش بزرگی از بسيجیها به آقای خاتمی رأی داده بودند. تعلق بسيجیها به قشر فرودست جامعه و احساس رو به گسترش آنان که چيزی جز آلت ارضای قدرت طلبی و مقام پرستی و ثروت اندوزی آخوندها و آقا زادهها نيستند، نارضائی و حتی احساس فريب و خيانت از ناحيه حکومت دينی را در صفوف آنها گسترش داده و از آخوندهای قدرتمدار اشرافی رويگردان کرده است. اين فاکت که زنان و مردان جوان فارغ التحصيل دانشگاه اما بی کار و سر خورده از خاتمی، قسماً به آقای احمدی نژاد چشم اميد داشتهاند، تأئيد میکند که عامل قطعی عروج او را در "پائين" بايد جست و نه در "بالا".
يک ملاحظه با اهميت ديگر نارضائی گسترده قشرهای ميانی مديريت کشور است. تضاد اين بخش اجتماعی با "اليگارشی قدرت" يکی از سرچشمههای اصلی پيدائی جنبش اصلاحات در درون حکومت دينی بوده است. مواعيد آقای احمدی نژاد در جهات نمايانی، نارضائی و تضاد قشرهای ميانی مديريت کشور با "اليگارشی قدرت" را باز میتاباند و به نوبه خود به شمار آرای او افزود.
يک تأمل سردستی روی اين تابلوئی که سه رويداد نا همزمان را در قاب جمهوری اسلامی نشان میدهد حاکی از سير وقفه ناپذير زوال مشروعيت دينی و وجاهت مردمی روحانيون حاکم و مألاً پيوستگی رو به تعميق روند فرو پاشی حکومت دينی در ايران است.
به نظر میرسد پديدهای بنام آقای احمدی نژاد تبارز اين سير و پيوستگی است که دارای دو جنبه است: در جنبه اول يک "راه حل" است برای ترميم و احيای اعتماد تودهای که به تشخيص "رهبر" پايه مردمی حکومت دينی هستند و در جنبه دوم آغاز تازهايست در گسترش روند تجزيه و انشقاق و تعميق فروپاشی حکومت دينی در ايران.
دو
وقتی به کنشها و واکنشهای گرايشهای درگير در انتخابات نگاه میکنم، آقای احمدی نژاد در چشم من حق به جانبتر میآيد تا علم بهدستان دمکراسی! البته من اين ملاحظه را دارم که همه ما با نقاب آدميم! اصلاً ما بینقاب رفتار کردن را نمیشناسيم، هر چند منطق زمان سرانجام نقابها را از صورت بر میدارد و چهره واقعی هر کس را آشکار میسازد. اين ملاحظه که درست هنگامی که میبايد پايبند به دمکراسی باشيم، آشکار میشود آنچه میگوئيم نيستيم! جای تأمل بسيار دارد.
"ايران برای همه ايرانيان" : اين کلمهی بیجثه و افتاده اما چشم و گوشدار "همه"، پوک و تو خالی نيست! بر سبيل خالی بندی نيست که میگوئيم، وقتی میگوئيم همه، حقيقتاً "همه ايرانيان" در نظرند، حالا میخواهد آقای رضا پهلوی، پسر "شاه" باشد يا آقای محمود احمدی نژاد، پسر آهنگری که حالا رئيس جمهور مملکت است. بدون فهم و پذيرش رضا پهلوی و محمود احمدینژاد به عنوان دوپاره از چندين و چند پارهی واقعيت حيات سياسی امروز ايران فرهنگ سياسی ما قادر نخواهد بود برای دمکراسی در ايران راه بگشايد! اگر قرار باشد که ما "همه" را فقط خودمان، همفکرها و دوستان و دوستداران خود درک کنيم، آن وقت هرچند هم کوس اصلاحات و توسعه سياسی بنوازيم و نغمه دمکراسی و جامعه مدنی سر دهيم جز فريب ذهن مستبد و استبداد نخواهد بود! دمکرات تا وقتی و تا آن جا دموکرات است که در نسبت خود با مخالف و دگرانديش، حق و حرمت او را نگهدارد.
صورت ديگری از طرح همين مسأله نيز امروز فعليت دارد و به کار ما میآيد: اساس ساختار استبدادی ذهن، تصور انحصار حقيقت در شخص است! چنين ذهنيتی در خط پيروی است، يعنی يا حقيقت را در انحصار خود میداند که در چنين صورتی طالب پيرو است و يا فره حقيقت را در کسی جسته که در ذهن انحصارطلب او مثال حقيقت است، يعنی بايد از او پيروی کند! در هرحال چنين ذهنيتی يک سويه نگر، يکسويه انديش و يکسويه خواه است و چون گنجايش سويه ديگر را ندارد از دگر نگری، دگر انديشی و دگر خواهی گريزان و با دگرانديشان و دگرخواهان؛ نا مدارا و ستيزجو و دشمنخو است.
هر اندازه که من برای آقای رئيس جمهور احمدی نژاد دگر انديش هستم، او نيز برای من يک دگرانديش است. نگاه خود به دگر انديش را گفتهام، حالا اضافه میکنم جستجوی هسته حقيقتی در افکار و کردار او مشغلهی ذهن من خواهد بود و اين اسباب و وسيلهاش نقد و گفتگو است . برای کسی که در جستجوی حقيقت است، محرک اصيل، باور به سرشت متکثر حقيقت است. همان گونه که باور به وحدانيت حقيقت، چشم و گوش آدمی را در مواجهه با حقيقت کور و کر میکند وبرای ستيز باحقيقت ميدان میگشايد، باور به اين که حقيقت نه واحد بلکه متکثر، نه مطلق بلکه نسبی، نه کامل بلکه نا تمام است راه را برای انتخاب آزاد هموار میکند.
عنصر اصلی در تنظيم رابطه با رئيس جمهور جديد پيشروی در مسير تحقق دمکراسی در کشور است. نارسائی بزرگ در اپوزسيون، ناتوانی در تنظيم اين رابطه بر پايه و اساس شاخصهای عينی است که پيشروی کشور در مسير دمکراسی را ممکن و متحقق میسازند. آن چه که در جريان انتخابات رخ نمود و بويژه پشتيبانی بخشهائی از اپوزسيون از آقای رفسنجانی بيانگر همين ناتوانی است. تضادها و منازعات درون حکومت با اهميت هستند و هيچ گاه نبايد حساسيت نسبت به چون و چند آن را کنار گذاشت، اين در سياست يک غفلت کودکانه و اشتباه بزرگی است! اما اين پندار که تضادها و منازعاتی که در ساختار و اليگارشی "قدرت" و در صفوف حکومت کنندگان جريان دارد، نيروی محرک اصلی پيشروی در مسير دستيابی به دمکراسی است، پنداری زيانبار و شکستزا است. اکنون واضحتر میتوان دريافت که ثقل هر تحول مثبت در مسير دستيابی کشور به دمکراسی، نه در درون حکومت دينی بلکه بيرون از ساختارهای "قدرت" بايد جستجو شود.
"جنبش حقوق مدنی مردم ايران" نيروی محرک اصلی پيشروی کشور در مسير دمکراسی است و کم و کيف اثر و عمل هر شخص و گرايشی در شاخصهای رشد آن- که عينی و قابل سنجش هستند - ميزان داوری در پايبندی و وفا داری به امر دمکراسی محسوب میشود. بر اين پايه کماکان بر اين نظرم که چند و چون رابطهی ما با رئيس جمهور جديد با چند و چون رابطهی او با جنبش حقوق مدنی مردم ايران رقم میخورد و رقم خواهد خورد.
انتخابات نهمين دوره رياست جمهوری بر نهادينه شدن "حق انتخاب" – رأی ندادن هم صورت بيانی از "حق انتخاب" است- در تجربه سياسی مردم ايران گواهی میدهد. اين دستآورد مدنی گرانقدری است که مردم ما با بهای گزاف آن را بدست آوردهاند. استبداد دينی با اعمال نظارت استصوابی شورای نگهبان، ميدان تظاهر و تبارز"حق انتخاب" را بر مردم تنگ کرده است، طوری که آنها فقط اين امکان را دارند از ميان گزينههای "اليگارشی قدرت" دست به انتخاب بزنند. مبارزه برای رفع و از ميان بر داشتن نظارت شورای نگهبان، شاخص با اهميتی است که پيشروی پيروزمندانه آن، راه را بر اختيار و آزادی مردم در تعين سرنوشت خود و ميهنشان هموار میکند. بنظر میرسد استراتژی "رفراندم" که هدف خود را رفع مسالمت آميز "حکومت دينی" و انتخاب رژيم دمکراسی برای کشور از طريق همه پرسی آزاد و دمکراتيک از مردم اعلام داشته است، با عبور از اين ستيزگاه و در چنين مسيری صورت تحقق پيدا خواهد کرد.
سه
گير و دارها و ساز وکارهائی که انتخاب آقای احمدی نژاد را ممکن کرد و او را بر مسند رياست جمهوری کشور نشاند از بسياری جهات پديدهای نو ظهور در جمهوری اسلامی است. اگر استعداد طنز پرداختن داشتم آن را "کودتای اسلامی" توصيف میکردم! اين هم جالب است که اين کودتای اسلامی تحت نظارت استصوابی "شورای نگهبان" و در شکل "انتخابات" به انجام رسيد. توصيف "کودتای اسلامی" از اين نظر با مسما است زيرا بیآن که ساختار قدرت درهم شکسته شود، تناسب قدرت لايهها و گرايشهای درون آن را تغيير داد و توازن جديدی بوجود آورد. نامه دلجويانهی "رهبر" به رفسنجانی و اهتمام رفسنجانی به تشکيل يک حزب جديد، ضمن تأکيد بر "حفظ همدلی" در برابر مخالفان نظام، صورتهای بيانی هستند از همين واقعيت! آرايش سياسی جديدی در حياط خلوت جمهوری اسلامی در حال شکل گيری است.
آيا نشستن آقای احمدی نژاد بر صندلی رياست جمهوری، معنايش ظهور گرايش تازهای در ساختار قدرت است؟ وجوه تمايز محافظهکاران "جوان" با محافظهکاران "پير" کدامست؟ در حال حاضر پاسخ اين سوألها بر من معلوم نيست، آن چه که کورسوی آن پيداست برآمد تعارضهای جديد در آينده نه چندان دور است!
رئيس جمهور جديد بعنوان "يک راه حل" حامل تناقض است. تراکمی از نيازها و خواستهای برآورده نشده وجود دارد که ليست آن سر به آسمان میزند. مشکلاتی که از ساختار بيمار و غير مولد اقتصاد کشور برمیخيزد مانند تورم ، بيکاری، وضع فلاکت بار معيشت مردم و... را با هيچ مسکن زود اثری نمیتوان تخفيف داد و اگر هم با چشم داشتی به پول نفت، تزريقهای تسکين بخشی چاره انديشی شود، با سپری شدن زمان کوتاهی، عواقب منفی و ويرانگر آن گسترده و مضاعف خواهد بود که نحس و نکبت آن قبل از هرکس دامن مردم تهيدست و کم درآمد را خواهد گرفت. اين يک رقم را به اين دليل ذکر کردم که آقای احمدی نژاد خود را هم برآمده از ميان مردم تهيدست خوانده و هم گفته میخواهد پاسخ مطالبات آنها باشد.
من خوشحالم که او برآمده از ميان مردم تهيدست است و بيشتر خوشحال خواهم شد که او در راه بهتر کردن زندگی آنها مجاهدت بورزد و در کوششهايش با موفقيت قرين باشد، اما همين جا سخنی در ميان است: با صدقه و صله رحم نمیتوان زندگی مردم را بهتر کرد، عقب ماندگی کشور و فقر و فلاکت مردم، علت اصلی آن جداسر و جداسامان و بيگانه زيستن با جهان نخستين دهه هزاره سوم است. همين عامل ، حرکت بالنده سرمايه مولد را در داخل کشور با رکود و مانع روبرو ساخته و باعث محروم ماندن اقتصاد کشور از تکنولوژی آينده ساز و سرمايه مولد خارجی شده است که حاصل آن يک اقتصاد طفيلی، اقتصاد مبتنی بر فروش نفت و فلاکت و ورشکستگی کشور است. يک "رئيس جمهور منتخب" برای بهتر کردن زندگی مردم به نگاه و فرهنگی احتياج دارد از جنس زمان و جهانی که در آن زندگی میکنيم، تا آنجا و تا آن زمان که چنين نگاه و فرهنگی غايب است نمیتوان به وعدهها دل سپرد! تجربهی ناکام رئيس جمهور خاتمی پيش چشم ماست: وقتی يک ماه، بيست روز مانده به پايان نخستين دوره رياست جمهوريش، درگزارش بيلان کار خود به مجلس، پشت به "جامعه مدنی" و رو به "مدينه النبی" ايستاد من به دوستانم گفتم اين وقت و ساعت پشت کردن خاتمی است به جنبش مردم که او را بر مسند رياست جمهوری نشاند! گفتم: از اين ساعت ديگر خاتمی رئيس جمهوری که مردم او را در دوم خرداد انتخاب کرده بودند نيست.
همه آن نيروهای مهيبی که حرکت خاتمی در راه اصلاحات را سد کردند و مانع شدند تا او در مسير "وفا به عهد" پيش تازد، به "تعهدات" خود جامه عمل به پوشاند و به "وعدهها" عمل کند، بله! همهی آن نيروهای مهيب، مثل سد سکندر برجا ايستادهاند! هر رويکرد رئيس جمهور جديد تا آن جا که به "گاو و گوسفند"شان کاری نداشته باشد "موافق موازين شرعی و مطابق قانون اساسی" خواهد بود اما کم رمقترين تعرض به امپراتوریهای مالی- تجاری و صنعتی – نظامی را که در اختيار دارند و اتفاقاً همه آنها يک سرش وصل است به "بيت رهبر" بر نخواهند تابيد. "آقايان" بسيار مجربند! هم تجربهی "نخست وزير منتخب امام" را دارند که وقتی ديدند تاريخ مصرف مهندس بازرگان سرآمد با برپا کردن سرو صدائی روانه خانهاش کردند و هم تجربهی رئيس جمهور بنی صدر را که با يک قيام و قعود ساده قال قضيه را کندند! چه پيش میآيد؟ آدم که علم غيب ندارد! يک چيز روشن است: آن زمانها گذشته و ديگر نمیشود با شيوههای سابق عمرحکومت دينی را دراز کرد. حل مشکلات و معضلهائی که کشور و مردم با آنها دست به گريبانند، بدون تغير بنيادين "ساختار قدرت" ناممکن است. مشکل ايران "حکومت دينی" است! تشخيص و تمهيد "رهبر" هرچه باشد نمیتواند اين ارزيابی را ابطال کند: "سربالائی" طی شده و حالا وقت "سرپائينی" دويدن است!
نبايد اين جور فکر کرد هرکس امروز در ايران "رئيس جمهور" میشود حتماً دمش توی دخل حجره نشينان بازار است و يا دست در کاسهی غارت و چپاول "آقايان" و "آقا زادهها" دارد. دوست داشتن "مردم" و "ايران" هم در انحصار ما نيست. انسان وقتی گام در راه "خدمت به مردم" میگذارد، موافق استعدادی که دارد دگرگون میشود. آدم سابق که بودم فکر میکردم اين دگرگونیها هميشه يک مسير مثبتی را طی میکند، حالا فهميدهام "هميشه" اين طور نيست، تحول منفی هم وجود دارد؛ هم در مقياس جامعه وهم دربعد فرد و شخصيت. اين که تحول در مسير مثبت تحقق پيداکند با خيلی چيزها مشروط است اما از ميان اين خيلیها، قاطع ترين عامل، اتقاق مواجهه انسان با "روح زمان" است. چنين اتفاقی ممکن است برای کسی تا آخر عمر پيش نيايد اما برای هر کسی اگر اين اتفاق دست دهد، دندان موشاش آن اندازه تيز است که از "قديم" و "کهنه" آدم چيزی باقی نمیگذارد! ما نسل بد اقبالی بوديم ، چشمبندی بر چشم داشتيم که نمیگذاشت "روح زمان" را ببينيم، بعلاوه، آن وقتها که ما پا در راه خدمت به مردم گذاشتيم، "روح زمان" اين اندازه دستياب نبود! نسلهای امروز ايران در مقايسه با نسل من اين اقبال را دارند تنها با بالا گرفتن سر خود پرواز روح زمان را بر فراز بام خانههاشان تماشا کنند؛ شبحی که بر فراز جمهوری اسلامی در پرواز است! آيا چشم احمدی نژاد اين شبح را نديده؟ ترديد دارم! در يک استنتاج صرف نظری، شکلگيری نو محافظهکاری اسلامی چنانچه قواعد بازی دمکراسی را در پوشش شعاير اسلامی بپذيرد، اگر بتواند اصولگرايان سنتی را به عقب رانده و مواضع آنها را در "ساختار قدرت" اشغال کند به طورعينی؛ يعنی مستقل از نيت و اراده مناديان آن، در مسير توسعه سياسی منشاء اثر خواهد بود. اما اين فقط يک "تئوری" است و تئوری تا به زندگی برسد خيلی راه بايد برود. تازه! هيچ کس بطور قطع و يقين نمیتواند بگويد تئوری به زندگی میرسد يا نه، تنها وقتی که رسيد مسجل میشود.
مأموريت رياست جمهوری آقای احمدینژاد "تدارک" مقدمات کار به منظور اجرای "تشخيص"های "رهبر" است، وظيفه مرکزی: "خدمت به مردم" اما در قالب معنائی که "رهبر" تشخيص داده؛ يعنی احيای اعتماد توده مردمی که پشتيبان و پشتوانه "حکومت دينی" هستند! و جلوگيری از رويگردانیها و انفصال بيشتر آنان... به زحمت میتوان دانست که اين لايه از مردم چند درصد از اهالی کشور هستند! من نمیدانم. واقعيت آشکار اين است که ٣٠ ميليون، به هر دليل و علت به احمدی نژاد رأی ندادند! خود رئيس جمهور منتخب جمعيت کشور را ٧٠ ميليون اعلام کرده، به اين ترتيب چشم "رهبر" لايه نازکی از مردم را میبيند و تازه تشخيص او خودغرضانه است چون همه مشکلات آنها را مشکل معيشتی میبيند! نمیبيند مردم علاوه بر "شکم"، چشم و گوش هم دارند!اما اين تشخيص "رهبر" است، "رئيس جمهور منتخب مردم" وعده داده که دولت او "دولت ٧٠ ميليونی" خواهد بود. من نشنيدم که دکتر احمدی نژاد خود را "ذوب در رهبری" توصيف کرده باشد، او از نسلی نيست که "ناطق نوری" به آن تعلق دارد، بعلاوه شمار بزرگی از آن ١٧ ميليون نفر که به او رأی دادند جوانان نسلهای دوم و سوم "انقلاب" هستند! اين تمايز و تفاوت نسلها میتواند سرچشمه کشاکشهايی در "بالا" از کار در آيد! تراکم و تنوع نيازها و خواستها و نيز تضاد و تعارض منافع "حکومت کنندگان" و "حکومت شوندگان" در جمهوری اسلامی به درجه ايست که هر "اقدام" رئيس جمهور در راستای "خدمت به مردم"، با کشاکشهای اجتماعی و سياسی و ... فرهنگی ملازم خواهد بود! در پی گيری آنچه که تا کنون گفتم لازم است اشاره بکنم که "عدالت اجتماعی" مولود مبارک دمکراسی است. هم چنين بايد تأکيد کنم که بدون توسعه اقتصادی و پيشرفت اجتماعی، سخن گفتن از "قسط و رفاه" اگر فريب نباشد! حرفی از سر جهالت است و همه شواهد گواهی میدهد که علت و اساس ناکامی در تمام اين عرصهها، انسداد سياسی موجود است و اما تجربه ٢٥ سالهای بنام جمهوری اسلامی ايران ترديدی باقی نمیگذارد تا تأکيد کنم: انسداد سياسی و مدنی يعنی فقدان آزادی برای احزاب و گرايشهای دگرانديش و نيز پايمال کردن حقوق و آزادیهای فردی، ذاتی حکومت دينی است و بر همين پايه نيز بر اين نظرم نهمين دوره رياست جمهوری اسلامی به نوبه خود به بحران موجود در جامعه ايران دامن میزند وبه آن جهت و گستره و عمق تازهای خواهد داد. اين ارزيابی هر اندازه که حامل "حقيقت" است، به همان اندازه از قد راست کردن منازعات تازه در صفوف حکومت کنندگان، پيدائی انشقاق و تجزيه اجتماعی نو ظهور و شکل گيری صف آرائیهای جديد در حيات سياسی کشور خبر میدهد! بر خلاف شکل ظاهر قضايا که بموجب آن میگويند "حکومت" يکدست شده، من کماکان بر اين نظر پا میفشارم که ساختار و ترکيب اليگارشی قدرت و تناسب گرايشها در آن به گونهای است که هيچ نيروئی قادر به يکپارچه ساختن آن نيست. اين واقعيت که پشت سر احمدی نژاد لشکری از اصولگرايان در طيف گسترده آن تا طلبههای اهل نقد و نظر و تا مديرانی که با افق باز به ادارهی کشور فکر میکنند، به صف ايستادهاند، نشانه دخالت عوامل نا همگون و ناسازگار درنهمين دوره رياست جمهوری اسلامی است. "شب آبستن است!"
***
سوأل امروز جمهوری يا سلطنت نيست. آن چه که امروز زير سوأل است "حکومت دينی" است. مردم ايران "حکومت دينی" نمیخواهند. مردم ايران "رژيم دمکراسی" میخواهند. مسأله امروز ما شکل بخشيدن به اراده مشترک ايست که اين خواست را نمايندگی کند! اين پاره ارادهها که مائيم، "نشان از روز ... ظفرمندی" نيست!
آيا قادر خواهيم بود "اراده مشترک"، اما معطوف به "جنبش حقوق مدنی مردم ايران" را برپا داريم؟ من ترجيح میدهم بذراميد بپراکنم. بگذار گل اميد بشکفد.
30/06/2005