iran-emrooz.net | Thu, 30.06.2005, 9:13
چرا احمدی نژاد و او راه به کجا میبرد؟
مصطفی مدنی
mostafa-madani @T-online.de
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
معروف است که وقتی حریفان قدرتمند، نیروی یکدیگر را خنثی میکنند، طعمه، نصیب شغال میشود. بسیاری از تحلیل گران سیاسی- اجتماعی، مولود ناگوارای انتخابات را در کلیت این حکایت، هضم کردهاند. جثه کوچک، در این اندیشه یا با تقلب و یا فقط به اعتبار منطق توازنها، توانسته است فر جمهوری اسلامی را از میان غولهای حکومت برباید. همه با پریشانی به نتیجه انتخابات غیر مترقبهای مینگرند که یکباره بر فضای سیاسی ایران نازل گشته است. همه میپرسند احمدی نژاد چرا؟ چشمها نگرانند که ایران دردست این بچه حزب الله دو آتشه، به کدام وادی طالبان مبدل خواهد گشت؟
وقتی صورت مسئله ساده شود، برای پرسشهای اساسی، جز پاسخهای سطحی شاهدی یافت نخواهد گشت. اگر با آغاز حیات جمهوری اسلامی روبرو بودیم، نیازی به تعمق نمیماند که برآمد احمدی نژاد را با جلو انداختن رجائی، رئیس جمهور مقلد امام، هم طراز بگیریم. میتوانستیم هردو را محصول بی تجربگی نظام اسلامی تلقی کنیم. عمر یک ربع قرن این حکومت اما، قدرتمندان سیاسی مختص این نظام را پرورش داده است. کسانی که احمدی نژاد اگر درایتی در چنته نداشت، به یقیین پادرمیانی برای ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی نیز از قامت او سرمیکرد.
او ولی هرچه هست، چکیده زمانه خویش است. توهم دومین، به نظام اسلامیست. بدیل شکنندهترین رکن حکومتی ست که از اساس با فساد اقتصادی، پیریزی شده است. باور همگان بود که هاشمی میآید تا نفت را ببرد، میآید تا فساد اقتصادی را قانونی کند. احمدی نژاد میگوید آمده است، نفت را تقسیم کند. مدعی ست فساد را ریشه کن خواهد ساخت. افق جامعهای که هاشمی در برنامه خویش ترسیم کرده بود، در ذهن کسی از دیوارهای اوین فرا نمیرفت، احمدی نژاد میگوید اوین را هم حاضر است بفروشد که مردم خانه داشته باشند. پشتوانه اقتصادی هاشمی فقط برای اقشار مرفه جامعه دلچسب میتوانست باشد. کسانی که از ترس احمدی نژاد حتی با حالت تهوع، نام رفسنجانی را روی برگههای انتخاباتی مینوشتند و کسان دیگری که با تصمیم رای به او پای صندوقها رفتند، اما دستشان نام هاشمی را نتوانست بنویسد. بازار احمدی نژاد اما داغ بود و دستهای پینه بسته برای دریافت سهم نفت، آراء خود را از قبل به حساب او واریز میکردند. پشتوانه انتخاب احمدی نژاد وعدههائی ست که او برای حساب پس دادن ثروت امثالهاشمیها ردیف کرده است.
توهم، نخستین به جمهوری اسلامی را آیت الله خمینی پایه گذاشت. استقلال از شیطان بزرگ، آزادی از استبداد آریامهری و آب و برق و نان مجانی!
از فردای انقلاب بهمن، جامعه متحول ایران، که یک قرن برای آزادی جنگیده بود، خود را در برابر حکومتی یافت که آزادی و دمکراسی را عین کفر تلقی میکرد. هم مردم و هم حکومت اقتصاد را رها کردند، تا تکلیف آزادی و دمکراسی را یک سره کنند. آیتالله خمینی در همان آغاز با شعار انقلاب برای خربزه نبود، آب و نان و برق مجانی را پس گرفت تا نیروی خود را ذخیره مقابله با آزادی کرده باشد. جنگ آشکار و پنهان مردم و حکومت برای آزادی نزدیک به دو دهه طول کشید. در تمام این سالیان، جامعه ایران شعار آزادی را بر اقتصاد مرجح شمرده است. امروز استقلال از آمریکا را کسی به پشیزی نمیگیرد. در عین حال که موازی با این سالهای خواب خرگوشی، یک مافیای اقتصادی قدرتمند در درون نظام اسلامی شکل گرفته است که با استفاده از رانتهای دولتی به قدرت بزرگی در قدرت مبدل گشته و بزرگترین فساد اقتصادی را از بالا به پائین این نظام تسری میدهد. آنچه مانع از انتخاب هاشمی بعنوان کاندیدای حکومتی گشت، رقابتهای درونی این مافیای اقتصادی بوده است که خانواده هاشمی را در ارکان اصلی خود دارد.
مبارزه برای آزادی در دوم خرداد 1376 در رای یکپارچه مردم به خاتمی که بخشهائی از این شعارها را در درون حکومت بازتاب داده بود، کانونی گشت و رابطه مابین مردم و حکومت صف آرائی جدیدی به خود گرفت. در طول هشت سال دولت خاتمی، تمامی هٌم جناح محافظه کار این بود که به بهانه مقابله با فساد اقتصادی، جنگ را از حوزه سیاسی خارج نماید. ناتوانی دولت خاتمی دراجرای وعدههای خود و انسداد بیشتر جامعه به جای گشایش فضای باز سیاسی، علی رغم هر دست آوردی که دولت او داشت، بزرگترین ضربه را برعرصه سیاسی ومبارزه جامعه برای آزادی و دمکراسی وارد کرد. به گونهای که آقای معین علی رغم برنامه سیاسی به مراتب پیشرفتهتر و شجاعانهتر از آقای خاتمی، نتوانست جز بخشهائی از روشنفکران جامعه را جذب نماید. معین در حقیقت تاوان آقای خاتمی را پس داده است. او با برنامهای بیشتر سیاسی، زمانی وارد عرصه شد که دیگر باوری به مبارزه در میانه این جماعت برای جامعه باقی نماند بود. جامعهای که مبارزه سیاسی برای آزادی را باخته تصور میکند، اصلاحات را مرده مییابد و پشتاش زیر فشار فقر و فلج اقتصادی خم گشته است.
چنین جامعهای چنانچه به سازمانیابی مجدد نیروی درونی خویش، مجهز نشود و به حرکت مستعد برای دستیابی به خواستهای آزادیخواهان خود موفق نگردد، تردید نباید داشت که وعده دولت رفاه ونشاط آقای احمدی نژاد را جدی بگیرد.
در گرانیگاه بحران درونی امروز جامعه ایران، قیاس مابین خاتمی و احمدی نژاد به منطق نزدیکتر است، تا مقایسه او با هاشمی.
دوم خرداد زمانی حادث شد که مبارزه سیاسی عرصه را بر حکومت تنگ کرده بود. خاتمی آن هنگامی برآمد کرد که وجود خود او و وعدههایش مبیٌن ناتوانی حکومت از مقابله با خواستهای آزادی خواهان مردم بود. دوم خرداد این شکست حکومت را تثبیت نکرد، بعکس با سپردن سکان اصلاحات بدست خاتمی، مبارزه برای اصلاحات را معلق گذاشت. نتیجه اینکه، مردم همراه با خاتمی در عرصه سیاسی شکست خوردند.
خرداد 1384 و انتخاب احمدی نژاد نشان از این دارد که بخش وسیعی از جامعه با بسته دیدن درهای سیاسی، دریچههای مبارزه برای فساد اقتصادی را گشودهاند. این رویکرد، همراهی و همرایی با محافظهکاران حکومت نیست؛ وسیلهای دیگر برای مقابله با آنهائیست که با چنگ انداختن بر اقتصاد جامعه، راههای مبارزه سیاسی را کور میکنند. اینبار وجود احمدینژاد و وعدههایاش موید اذعان به شکست بزرگ اقتصادی حکومت است. نشانه اعتراف به فساد و فساد پروری که تارو پود سیستم کشورداری را فرا گرفته است. اگر خاتمی محصول نیاز کل جامعه به خواستهای سیاسی بود، امروز احمدی نژاد نتیجه انزجار جدی جامعه از فساد و تباهی اقتصادی ست.
تفاوت اینجاست که شکست برنامه خاتمی، شکست خاتمی بود. شکست آقای احمدی نژاد اما شکست خود او نیست. شکست سکانداران حکومت است. احمدی نژاد اگر از وعدهای خود بگذرد، حکومت را با بحران ژرفتری روبرو خواهد کرد و اگر بخواهد بایستد، مطلقا قادر به جهشی نخواهد بود مادام که از نیروی آزادی خواهی تاریخی جامعه به راحتی بخواهد بگذرد.