iran-emrooz.net | Fri, 25.06.2010, 7:53
روایتی از بهاری که ماییم
ماندانا زندیان
«عشق؛ تو صاف و سادهای، بحر صفت گشادهای
چونکه در آن همی فتد خار و خسی چه میشود» مولوی
یک سال است ما بر خاک سرزمینمان روییدهایم. آرمانها و آرزوهای خود را با اندکی رؤیا و آفرینندگی بر دیوارها آویختهایم، و استوار کنار دیوار ایستادهایم - سراپا چشم و خرد - تا از اندیشه و رؤیای خویش مراقبت کنیم، چنان که دیوار آینه شده است و ما تصویر آرمانهای خود.
تمام تابشهای جوانی ما در این آینه - در این آرمانها - موج میزند. سنگینی غصههای انبوه جهانی که برایمان ساخته بودند، تنها خستگی میآفرید و نومیدی؛ دستهای ما گشاده بود و سینهمان فراخ؛ گفتیم ما پروازمی خواهیم، روشنایی، رهایی، بیمرزی؛ و ابرها به سان کبوترانی از سینۀ گشودۀ رؤیاهای ما به آسمان رها شدند و باریدند؛ ما سبز شدیم، و سبز روایت زندگی است- روایت خوب ترین فصل زندگی، نیکی و زیبایی برای همه، از جمله- به ویژه- آن که لذت خوب بودن و خوب تر شدن را درک نکرده است.
جنبش سبز بارانی است که هر روز بر چشمها و گوشهای ما میبارد - نیاز ما و اشتیاق باغ است به روییدن؛ و این روییدن سلوکی است که هر ایرانی به اندازۀ توانایی خود - یا اندکی بیش از آنچه هست - از آن برمیگیرد و به آن میافزاید - هر ایرانی از هر پارۀ بدنۀ جنبش تا آقایان موسوی و کروبی و کوشندگان خارج از کشور.
آقای موسوی در همایش خبری اخیر راه سبز امید گفت: «حوزههای علمیه هم درست دچارهمان تحول عمیق و جدی هستند که در مردم شاهدش هستیم. این تحول است که خود به خود مراجع را گویا و در قبال سرنوشت کشور حساس خواهد کرد. من گمان نمیکنم که وضعیت حوزهها امروز مساوی یک سال پیش باشد.»
و این پیروزی ماست.
جنبش سبز یک جنبش اجتماعی است با اندیشه و آرمان پالایش نظامهای ارزشی و ساختن فرهنگ سیاسی انسانی و برهنه از خشونت؛ پیروزی این ستیز در ساختن چنین فرهنگی معنا مییابد. ویرانی یک کشور تنها ویرانی اقتصاد و از دست رفتن آنچه به چشم سر دیده میشود، نیست. در سرزمین ما اخلاق همیشه یکی از استوارترین پایههای ماندگاری ملتی بوده است که ما بدان میبالیم. اخلاق در سطحی که مذاهب و اقوام گوناگون را در گسترۀ اندیشه و عاطفۀ جاری در گلستان فرهنگ ایران کنار یکدیگر نگاه داشته است- سربلند از ایرانی بودن خود و خواستار زیباتر کردن تصویر ایران و ایرانی در چشم جهان و آیندهای که ایران را با جهان پیوند میزند، آنچه ما ناسیونالیسم ایرانی مینامیم.
سه دهه است جمهوری اسلامی نابرابری و خشونت زاییده از آن را چنان سلاحی برای در هم شکستن اخلاق ایرانی و ناسیونالیسم ایرانی در دست گرفته و کوشیده است تا فرهنگ ما را تا سطح واژهها و مفاهیم مبهم و آشفته سازد، که آشفتگیِ اندیشه آشفتگیِ اخلاق است و چیرگی بر آشفتگی ساده و ممکن.
راه پیروزی ما بر بیخردانی از این دست، جابه جایی قدرت نیست، یاری رساندن به بالیدن هر فرد ایرانی در سلوکی است که آغاز شده است - هر فرد ایرانی، حتی آن بسیجی قربانی بیاخلاقی که رهایی روان خود را به جرعهای نوشیدنی میبازد.
آقای موسوی میگوید: «باید قدرت سازندگی ما از تخریب دشمن پیشی بگیرد... هدف جنبش سبز، متحول کردن جامعه و رسیدن به جامعهای مطلوب و در خور ایرانیان است.» و آقای کروبی راز با هم ماندن صداهای گونه گون جنبش سبز را خواست مشترک سربلندی ایران میداند.
جنبش سبز اندیشۀ ایران و ایرانیان را بر اسلام و مسلمانان برتری داده است. ما ایرانیان میخواهیم به آنچه سزاوارش هستیم برسیم: سرزمینی متعلق به هزارۀ سوم با احترام به حق مردم ایران بر حکومتی ایرانی که مرزهایش با اندیشههای اعلامیۀ جهانی حقوق بشر تعریف میشود.
جمهوری اسلامی ممکن است همراه با فروپاشی اقتصاد کشور فروافتد - آن هم با یاری بیخردی و ناراستی کابینۀ احمدینژاد و خردمندی و شکوه مردم ایران در رساندن صدای آنچه بر کشورمان میگذرد به گوشهای کر جهان- متحول کردن جامعه و رسیدن به آنچه سزاوار ما ایرانیان است، راهی درازتر و دشوارتر از به زیر کشاندن یک نظام سیاسی است، راهی که تنها با تلاش ژرف و گستردۀ هر فرد ایرانی پیموده میتواند شد.
آنان که اتاق فکر خود را از انکار وجود هواداری از شکل ویژهای از نظام حکومتی - نظام پادشاهی - آغاز کردند، زود به انکار ناسیونالیسم ایرانی رسیدند و شوربختانه تسلیم سقوط اخلاقی مخالفان خود شدند - آن کس که خواستِ مردم سرزمین خود را تنها از آن رو که بر او خوش نمیآید، به دروغ دیگرگونه بیان میدارد، کشاکش سبز را به سیاهی باخته است؛ (یکی از شعارهای مردم در ماههای پیش از انتخابات ریاست جمهوری شعار «دروغ ممنوع!» بود، آیینۀ تمامنمای اختلاف وجودی ما با آقای احمدینژاد و کابینهاش.) ما برای رهاشدن از همین افتادنهاست که میباید مراقب سطح اخلاق جنبش سربلند سبز بمانیم. جنبشی که هر همراهش میتواند و میباید در همین صفحات انگاری نقد شود و نقد بپذیرد تا سلوک ما به کژراهه نرود. و این نقدها و چالشها نشان سرزندگی و امیدواری و پویایی این حرکت است، چنان که شاملو میگوید: «نومید مردم را معادی مقدر نیست/ و چاووشی امید انگیز توست بیگمان که این قافله را به وطن میرساند.»
جنبش سبز «انقلاب آگاهی» است، سلاح ما - سلاح سبز ما - باهم ماندن، گسترش ارتباطهای اجتماعی با لایههای گوناگون جامعه، بالانگاه داشتن و بالاتر کشانیدن سطح اخلاق جنبش، پرهیز از خشونت و برتر نشاندن اندیشۀ ایران - ایرانی که ما میخواهیم - بر همه چیز است.
خیابان سلاحی است که روزی برخورد کنشگرانۀ ما را در برابر روزهای ویژۀ رژیم بر خود میپذیرفت و امروز برخورد کنشگرانۀ رژیم را در برابر احتمال حضور ما- احتمال سکوت ما حتی؛
کافکا میگفت: «شما نمیدانید چه قدرتی در سكوت نهفته است. پرخاش چیزی جز تظاهر نیست، تظاهری كه با آن میخواهیم ضعفمان را در برابر خود و جهان، پردهپوشی كنیم. نیروی واقعی و پایدار، تنها در سکوت اندیشمندانه و ایستادگی است. فقط ضعفا هستند كه بیصبر و خشن واكنش نشان میدهند و با این رفتار، وقار انسانی خود را ضایع میكنند و بازنده بودن خود را تایید.»
حقارت حضور هواداران آقای احمدینژاد با آن ادبیات واپسمانده در فریادها و نوشتههای برهنه از هر چه ادب و اخلاق، در برابر نماد قانون سرزمینمان؛ تصویر اندیشۀ کافکاست - وقار انسانی از دست رفتهای که ما میکوشیم به باز آفریدنش کمک کنیم، حتی در آن جمع قربانی، تا ما سراسر برنده و آنان سراسر بازنده نباشند؛ دمکراسی پاینده و پایدار در پیروزی همۀ ما ایرانیان بر از دست رفتن اخلاق شکل میگیرد.
و این است که آنان در پی اخلاق ایرانی اندیشه ورزان، سیاستگران و فرهنگ سازاناند - در پی ایرانیان، آنسان که ما تعریف میکنیم.
راز ماندگاری ما حفظ اخلاق و امید است، امید چنان که با تمام دیدگان این هزاره بنگریم تا هر لحظه و هر گوشه را ببینیم - هر جوانه را که روایتی است از بهاری که ماییم.
ماندانا زندیان
تیر یکهزار و سیصد و هشتاد و نه خورشیدی