iran-emrooz.net | Mon, 14.06.2010, 20:15
آذربایجان و جنبش سبز
گفتوگوی دویچه وله با حسن شریعتمداری
|
با آغاز اعتراضها به به نتایج انتخابات ریاست جمهوری در پایتخت، چشمها به آذربایجان و به تبریز دوخته شد، اینکه آذربایجان و تبریز چه واکنشی نشان خواهد داد. هر چه زمان گذشت این پرسشها نیز قوت گرفت که چرا آذربایجان ساکت است؟ اگر چه واکنش مردم در شهرهای بزرگ آذربایجان چندان تفاوتی با دیگر شهرهای کشور نداشت و برخی اعتراضها در شهرهای قم و اصفهان و شیراز تنها محدود به هواداران سه روحانی مشهور منتظری، طاهری و دستغیب بودند، با اینحال پرسشها در مورد چرایی سکوت شهرهایی مثل تبریز باقی است.
گفتوگوی دویچه وله با حسن شریعتمداری، فعال سیاسی ساکن آلمان کوششی در جهت ریشهیابی رفتار آذربایجان و فعالین مدنی این خطه از کشور در برابر جنبش سبز و نیز آسیبشناسی جنبش سبز در برابر مطالبات قومی است.
دویچه وله: آقای شریعتمداری پرسش را از اینجا آغاز کنیم که چرا چنین انتظاری از آذربایجان و تبریز وجود داشت؟ آیا دلایل تاریخی دارد؟ یا چون موسوی آذربایجانی بود چنین انتظاری پدید آمده بود؟
حسن شریعتمداری: آذربایجان در جنبش مشروطیت و پس از آن در برهههای تاریخی حساس رل مهمی بازی کرده است. نقش آذربایحان در انقلاب ۵۷ نیرتعیینکننده بود. بنابراین توجه عمومی به آذربایجان طبیعی است. آذربایجانیبودن موسوی نیز میتوانست به علاقهی آذربایجانیان در پیوستن به جنبش سبز بیافزاید. اعتقاد عمومی در ایران بر این است که آذربایجانیها با مبارزه دلیرانه و مقاومت قهرمانانه میتوانند در تغییر صحنه مبارزه اجتماعی و سیاسی مردم رلی تعیینکننده داشته باشند.
پرسش بعدی این است که اساسا چرا آذربایجان و شهری مثل تبریز ساکت ماند؟ در حالی که در سالهای اخیر تحرک نسبتا قابلتوجهی در میان فعالین مدنی آذربایجان دیده میشد؟
برای پاسخ به این پرسش مهم و کلیدی باید مقداری عمیقتر از سطح صرفا سیاسی مساله، به علل آن بپردازیم و از زاویه جامعهشناسی سیاسی به آن توجه کنیم.
واقعیت این است که در عرض سی سال پس از انقلاب جامعه شهری آذربایجان تغییرات مهمی کرده است. من در مصاحبههائی که قبلا با دیگر رسانههای ارتباط جمعی داشته و یا مقالاتی که در این مورد نوشتهام به تفصیل به عوامل عمده این تغییرات اشاره کردهام و آنها را بطور خلاصه تکرار میکنم.
مهمترین نکته «تبدیل شکاف (Social Gap) مرکز و حاشیه به گسل(Social discontinuity) است. شکافهای اجتماعی اجتماعی در بهترین و کارآمدترین نظامهای سیاسی نیز وجود دارند. شکافهای اجتماعی، جامعه را به یک محیط پیوسته ولی قابل تمایز تقسیم میکنند. مثلا در همهی اجتماعات شکافهای معیشتی باعث ایجاد طبقات گوناگون اجتماعی میشود و یا شکاف جنسیتی جامعه را به مرد و زن تقسیم میکند. و یا وجود اقوام و نژادها و زبانهای گوناگون جامعه را از تنوع قومی و زبانی و فرهنگی برخوردار میکند. ولی با وجود این چندگونگی و طیفسانی اجتماعی، وجود اعتماد متقابل و عمومی، فرهنگ مشترک، تاریخ واحد، زبان سراسری و حکومتی کارآمد، وحدتی در کثرت بوجود آورده و جامعه بزرگی را میسازد که نخبگان آن خواستههای اصلی و مهم مشترکی داشته و بینشان اعتماد متقابل وجود دارد.
در حالتهای بدخیم و بحرانی در جوامع، این شکافهای طبیعی موجود به دلایل مختلف، میتوانند به گسلهای خطرناکی تبدیل شوند. گسلهای اجتماعی جامعه را در محل گسل به دو پارچه غیرهمگن و غیرقابل عبور تبدیل میکنند و همگنی اجتماعی (Social Continuity) را از بین میبرند. نخبگان دو سوی گسل دیگر به هم اعتماد ندارند، قابلیت تفاهم در میانشان به حداقل میرسد، ادبیات سیاسی از هر دو سو پرخاشگرانه و و بدبینانه میشود، تاریخ مشترک، با دو تفسیر کاملا متمایز به دو تاریخ جداگانه تبدیل شده و فرهنگ مشترک نکات اشتراکشان مورد حمله و تردید قرار میگیرد. در چنین حالتی، مثلا در صورت تبدیل شکاف طبقاتی به گسل طبقاتی، طبقات رو در روی هم صفآرایی میکنند، و به سوی جنگ طبقاتی میروند.
در مورد اقوام، که مورد بحث ماست، متاسفانه شکاف قومی (یا شکاف مرکز و حاشیه) در حالت تبدیلشدن به گسل است. اگر به ترمیم این گسلها بهجد اهتمام ورزیده نشود، نتیجهی آن بهوجود آمدن زمینه برای نزاعهای قومی و تهدید یکپارچگی سرزمینی است.
اینکه چرا فعالین مدنی آذربایجان در جنبش سبز شرکت نمیکنند، باید علت آن را در تکوین شکاف مرز و حاشیه به گسل عمیقی دید که امروز نتیجه آن: ۱) وجود بدبینی و بیاعتمادی کامل میان نخبگان هر دو سو به همدیگر؛ ۲) وجود اولویتهای متفاوت در خواستههای مدنی در دو سوی گسل و بالاخره ۳) سیاستهای داخلی و خارجی فعال در جهت تعمیق شکافهای قومی به گسلهای خطرناک است و به این دلیل تاکنون جنبش سبز نتوانسته است چنانکه باید و شاید دامنهی خودر ا به درون آذربایجان بگستراند.
من دلایل تکوین این شکاف را به گسل قبلا گفته و نوشتهام. در اینجا به علت رعایت اختصاراز ذکرمجدد آن خودداری میکنم.
فعالین مدنی آذربایجان - دستکم بخشی از آنها - اصرار عجیبی داشتند و هنوز هم دارند که برکنار از جنبش سبز بمانند. چگونه میتوان این رفتار را درک کرد و این موضع از کجا سرچشمه میگیرد؟ آنها در معرض این اتهام هستند که نه لزوما آگاهانه، اما عملا همسو و همراه با گروه حاکم و مجموعهای عمل میکنند که به تقلب در انتخابات و کودتا علیه اراده مردم متهم هستند. چنین اتهامهایی علیه فعالین آذربایجان تا چه اندازه موجه هستند؟
فکر میکنم که دلایل آن را قبلا ذکر کردم. ولی این رفتار دوسویه است. خوب است متقابلا نیز پرسیده شود: چه تلاش بخصوصی از جانب فعالین مهم جنبش سبز برای جلب اعتماد فعالین مدنی آذربایجان شده است؟ چه توجه ویژهای به اولویتهای مهم آنها به عمل آمده؟ این دیوار بیاعتمادی از هر دو سو بسیار بلند و قطور است.
ما به علت ندیدن این واقعیتهای دردناک و با تجاهل العارف کردن بسیاری از نخبگان مرکزنشین و یا تمرکزگرا، چنان وظیفه شرکت آنان را در جنبش سبز بدیهی میدانیم که گویا به خواستههای آنها و حساسیت نسبت به آن و همدردی با آنان در توهین و تحقیری که روا شده و میشود و پبچیده در حکمرانی، محاوره و ادبیات عامیانه است و از ناسیونالیسم رضاشاهی تاکنون آنان را رنجانده است، هیچ توجه ویژهای لازم نیست.
این رنجش باعث بدبینی ضمنی درهر دو سوی این گسل و بخصوص نخبگان دوطرف شده است. برای نمونه من دو قضاوتی را که از دو طرف میشود و شاید شنیده باشید را نقل میکنم:
بسیاری از فعالین مدنی و سیاسی آذربایجان نسبت به جنبش سبز عمیقا بدبیناند. میگویند این جنگ یک جنگ زرگری بیش نیست. نظام که پایههای اجتماعی خود را از دست داده و با انزوای بینالمللی روبروست با این طرفند و برای بقای خود شخصیتهای وجیهالمله و موردتوجه مردم تولید میکند که از لحاظ بینالمللی نیز مورد توجه و اعتماد خواهند بود. سرهمه کلاه گشادی رفته است. میرحسین موسوی نیز مانند پس از کش و قوس زیاد، بهزودی با سلام و صلوات عمومی سر کار میآید ولی همانند خاتمی، مجددا همه را سر کار میگذارد! فعالین مدنی آذربایجان میگویند چگونه است که زندان و اعدام عزیزان ما کمتر مورد همدردی جنبش سبز است، ولی نخبگان آنها از درون زندان اعلامیه میدهند و مصاحبه میکنند و همه متوجه آنان هستند.
فعالین جنبش سبز نیز در مقابل میگویند که پشت سازماندهی عظیم تماشاچیان تیم تراکتور (تراختور) دست نهادهای امنیتی نهفته است و اینکار طبیعی نیست. فعالین مدنی آذربایجان با عمده کردن خواستههای هویتطالبانه و قومی و راهاندازی اجتماعات برای ابراز آن، به ناخودآگاه مردم تلنگر سختی میزنند و آنها را از تجزیه میترسانند و لاجرم به سوی حمایت از نظام موجود و به احمدینژاد متظاهربه اقتدار نظامی، سوق میدهند.
حال ملاحظه کنید از هر دو سو با وجود اینکه امکان دیدن واقعیتهای موجود در وجه غالب و واقعگرایانه آن وجود دارد، با عینک بدبینی و عدماعتماد، بدترین احتمالات را برجسته نموده و تخم تفرقه میپراکنند.
منظور این است که وقتی گسل بوجود آمد رفتار هر دو سو باید مورد توجه قرار بگیرد. سئوال شما به شدت یک سویه بود و معنای سیاسی آن این است که هر که با من نیست لزوما دشمن من است. درصورتی که موضوع بسیار عمیقتر و پیچیدهتر است.
جنبش سبز چه میتوانست انجام دهد تا همراهی فعالین آذربایجان را به سود خود کسب نماید؟ منظور ضعفها و مشکلات جنبش سبز است که منجر به بیتفاوتی فعالین قومی در آذربایجان شده؟
جنبش سبز دارای گفتمان سامانیافته و واحدی نیست. ولی اصولا و گذشته از انتظار از آذربایجانیان، برای شرکت موثرتر در جنبش و توقع یکجانبه از آنان هیچ حرکتی در این جنبش برای شناخت مشکل، پرداحتن به آن و احیانا رفع آن دیده نمیشود. تا آنجا که مربوط به رهبری نمادین جنبش سبز است، اولویت اول آنها جذب نیروهای معتقد به انقلاب و دوران رهبری آقای خمینی است و بیشتر سرمایهشان را در این راه گذاشتهاند تا ثابت کنند که آنان فرزندان خلف رهبر فرهیخته انقلاب و پیروان راستین او هستند و دیگران از این راه منحرف شدهاند. آنان هیچ سرمایه قابل توجهی برای جذب فعالین مدنی و سیاسی آذربایجان و گسترش حوزه نفوذ خود به آنجا نکردهاند. بخش سکولار جنبش سبز نیز این مساله را فقط در سطح سیاسی آن میبیند و در بیشتر مواظب است که توازن قوا حتی در سطح واژههای کلیدی سنتی به نفع فعالین مدنی و سیاسی آذربایجان به هم نخورد.
اصولا تا هنگامی که ما از رویهی سیاسی بدبینانه و سنتی قضیه به درون خواستههای دارای اولویت جامعه آذربایجان نگاهی نیافکنیم و این خواستهها را که از سوی مردم آذربایجان احترام متقابل، اذعان به هویت – اذعان به ادبیات و زبان – حق برخورداری یکسان از امکانات مملکت و از سوی نخبگان آذربایجان امکان شرکت در قدرت سیاسی را جدی نگرفته و وجود بحران را به رسمیت نشناختهایم و با ایجاد گفتوگو و تفاهم، حساسیت فعالین مرکزنشین را در بهرسمیت شناختن حقانیت این ادعاها بالا نبردهایم، ایجاد پروسه اعتمادسازی امکان عملی نخواهد یافت.
شما شهریور سال گذشته آذربایجان را مخاطب قرار دادید و از آنها خواستید که به یاری هموطنان خود برخیزند؟ اکنون اگر بخواهید باردیگر با آذربایجان سخن بگویید چه خواهید گفت؟
من چیزی به مردم آذربایجان نخواهم گفت. اینبار ترجیح میدهم مخاطبین من فعالین جنبش سبز باشد. از آنها میخواهم که حداقل به همان اندازه که در کندن بدنه حزباللهی حکومت از آن و اثبات حقانیت خود در عدم انحرافف از خط انقلاب و رهبری نخستین آن کوشا هستند، در جلب اعتماد مردم آذربایجان و فعالین آن، کردها، عربها، بلوچها و ترکمنستان نیز سرمایهگذاری کنند.
حال میرسیم به آسیبشناسی عمومی جنبش سبز: چرا این جنبش اعتراضی علیرغم گستردگی، نتوانست تغییری در تناسب قوای سیاسی کشور ایجاد کند؟
جنبش سبز اگر در حد جنبش اقشار متوسط شهرهای بزرگ باقی بماند، حتی در صورت توفیق در ایجاد شکاف در حکومت، به ایجاد وحدت ملی موفق نخواهد بود. متاسفانه شاید قرارداشتن آن قسمت از نیروهای جنبش سبز که در داخل هستند زیر ضربات مداوم سرکوب حکومت، به آنها امکان نمیدهد که با دیدی بازتر به مسئلهی حاد «گسل مرکز و حاشیه» در ایران نگاه کنند. این بیشتر وظیفهی کوشندگان سیاسی و مدنی خارج از کشور است که با ایجاد سمینارهای مشترک با فعالین آذربایجانی، کرد، بلوچ، عرب و ترکمن، درک درستی از خواستههای آنان داشته و حساسیت خود را از سطح سیاسی صرف به سطح مدنی و اجتماعی خواستههای آنان ارتقا دهند و با اعتمادسازی متقابل به شکل دادن گفتمانهای مشترک کمک کنند.
جنبش سبز برای بقا و گسترش خود از چه امکاناتی برخوردار است؟ اینکه گفته میشود جنبش سبز باید با مطالبات کارگران، معلمان و قومیتها پیوند بخورد در عمل به چه معناست؟
مساله جنبش سبز فقط بهمزدن تعادل نیرو با حکومت نییست. شاید بتوان گفت که حتی بخش مهمی از جنبش سبز حالتی دو گانه نسبت به بهمخوردن این تعادل حس میکنند زیرا احساساش این است که گسلهای مهم اجتماعی که از مهمترین آنها نام بردید، اعتماد کافی به آنان ندارند و در صورت رهایی از بند سرکوب حکومت، ممکن است در مقابل آنان بایستند. بنابراین سعی میکنند متحدین آینده خود را برای تغییر توازن قوا از نیروهای درون نظام، مانند حزباللهیهای واقعی!! نیروهای سپاه و اصولگرایان عملگرا مانند برادران لاریجانی و خانواده هاشمی انتخاب کنند و در گذر به قدرت به آنان متکی باشند. بنابراین شاید این احساس دو گانه نسبت به آینده باعث میشود که ریسک گسترش جنبش سبز به گسلهای اجتماعی را نپذیرند و آن را خطرناک بدانند. اما برای بقای وحدت ملی و یکپارچگی اجتماعی و حتی سرزمینی ما ایرانیان، دیگر فعالان جنبش سبز که این ملاحظات را ندارند باید در این مسیر یعنی توجه به اولویتهای مدنی و اجتماعی این گسلها و اعتمادسازی متقابل اقدامات عملی نمایند.