iran-emrooz.net | Wed, 22.06.2005, 8:22
تراژدی گنجی
رضا علامهزاده
چهارشنبه ١ تير ١٣٨٤
میدانم کسی نیست که ایرانی باشد و این روزهای اخیر بزرگترین دلمشغولیاش مسئله انتخابات ریاست جمهوری در ایران نبوده باشد. تا دیروز هم اگر نبود حالا که اره تا نیمه در کُنده فرو رفته است چارهای جز بیرون کشیدنش ندارد، چه از سر و چه از ته. هر کس البته به نحو و سلیقه خودش. من اما بیش از اینها به تراژدی آدمها فکر میکنم. تراژدی ناصر زرافشان و بویژه تراژدی اکبر گنجی. میگویم "بویژه" چون تنها به این واقعیت که آنها دارند با مرگی دردناک دست و پنجه نرم میکنند و ذهن جهانیان که چند صباحی با آنان همراه بود حالا رفته است روی نتیجه انتخابات، نظر ندارم. اینهم در نوع خودش البته تراژیک است اما نه با بار دراماتیک تراژدی اکبر گنجی در مصافش با هاشمی رفسنجانی.
این واقعیت برای همه روشن است که نور خیره کنندهای که اکبر گنجی با افشاگریهایش بر تاریکخانه اشباح انداخت بیش از همه هاشمی رفسنجانی را عریان کرد و کینه این مرد قدرتمند رژیم اسلامی را برای خود خرید، کینهای که هنوز پس از گذشت پنح سال فروکش نکرده است. گنجی که همچون زرافشان و بسیاری از دیگران فضای نسبتا باز هفته های پیش از انتخابات را برای پیشبرد نظراتش مساعد میدید از جان مایه گذاشت تا شاید حرکتی در این "مهمانخانهی مهمانکش روزش تاریک" به این "چند تن خوابآلود، چند تن ناهشیار، چند تن ناهموار" بدهد اما سیر حوادث به سوئی گردیده است که نزدیکترین دوستان و حامیان اکبر گنجی از سر ناچاری از دیگران میخواهند که به دشمن کینهدار او هاشمی رفسنجانی رای بدهند. گمان نکنید دارم از آنها انتقاد میکنم. میدانم اغلبشان مثل خود من هاشمی را نه تنها مالاندوز و توطئهگر که حتی بر مبنای رای دادگاه میکونوس و ماجرای فرج سرکوهی او را مجرم میدانند. من مشکل آنها و پیچیدگی شرائط را تا حدودی درک میکنم هرچند نه آنقدر که با آنها همآوا شوم (چقدر خوشحالم که در موقعیتی نیستم که کسی انتظار رهنمود گرفتن از من داشته باشد وگرنه من هم مثل بسیاری دیگران کارم این روزها زار بود!)
من اما هدفم از نوشتن این یادداشت به روشنی و صرفا ابراز همدردی با اکبر گنجی است که در وضعیت تراژیکی قرار گرفته است. شاید او هم اگر سر از بستر مرگ بردارد با بغضی شکسته در گلو همان راهی را توصیه کند که حامیانش میکنند، شاید هم بعکس با زهرخندی چشم از جهان ببندد و مشکل زندگان را به خودشان واگذارد. در هر دو حالت تراژدی او به اوج شگفت انگیزی خواهد رسید. اما... ایکاش اینهمه تنها طرح قصهای بود برای خلق یک اثر هنری تراژیک زیبا و تکان دهنده. اما متاسفانه چنین نیست و من دارم از واقعیتی حرف میزنم که همچنان در حال "شدن" است. در مقام تماشاگر این تراژدی زنده تنها میتوانم مثل نیمای یوش از خودم بپرسم: "به کجای این شب تیره بیاوزم قبای ژنده خود را؟"