iran-emrooz.net | Tue, 21.06.2005, 22:04
نظام سياسی ايران خودكشی نخواهد كرد
مريم محمودی
چهارشنبه ١ تير ١٣٨٤
دوران غريبی را میگذرانيم. تا همين هفته پيش تحليلها بر سر آن بود كه رقابت اصلی و نهايی بين آقای هاشمی رفنسجانی و آقای قاليباف است. بسياری از كسانی كه مسائل سياسی را دنبال میكنند میدانستند دكتر معين رای بالايی در اين انتخابات ندارد و حزب مشاركت (مسئولان طراز بالایشان) در واقع برای آينده، جذب نيروهای مردمی و ماندن در حكومت تلاش میكند نه برای پيروزی در انتخابات. معمولا احزاب سياسی در جهان بيش از ٢ دوره نمیتوانند دوام بياورند چون هميشه زندگی برای مردم آنطور نيست كه می خواهند و برای همين در چارچوبها احزاب سياسی موجود سعی میكنند در هر انتخابات، گروهی غير از گروه قبل را بر مسند قدرت بنشانند تا شايد گشايشی حاصل شود. اين طرز تلقی مردم ما، مثل همه جای ديگر دنيا باعث میشود معمولا هر جناح و حزب سياسی بيش از ٢ دوره متوالی نتوانند رای مردم را از آن خود كنند. بنابراين دكتر معين نه برای منجی بودن در سطح بينالمللی از نظر حكومت مناسب بود و نه میتوانست با توجه به تجربه ٢ دوره پيشين، منجی مردم باشد و از سويی چون قدرت لازم را در سطح حكومت ندارد، اروپاييان نيز روی او حساب جدی باز نكردند، بنابراين اجماع حكومت و مردم و نظام بينالمللی را با خود نداشت.
دلايل زيادی برای عدم امكان پيروزی آقای معين وجود داشت از جمله آنكه بخش وسيعی از مخاطبان حزب مشاركت (طبقه متوسط مدرن) از او برای ايجاد تغييرات نااميد شده بودند و آنانی كه اميد به تغيير از سوی معين داشتند يا به رفتن از اين مملكت دل سپرده بودند يا به اين نتيجه رسيده بودند كه توانايی و اقتدار، برای يك رئيس جمهور بهتر از حرفهای خوب زدن است (آن هم وقتی رئيس جمهور اصلاحطلب فقط ١٠ درصد قدرت رياست جمهوری را هم ندارد و عملا نظاميان در زمان خاتمی هم روی كار هستند) بنابراين بخشی از رايهای اصلاحطلبان بهسوی آقای رفسنجانی سرازير شد. دلايل بسيار ديگری هم وجود دارد از جمله آنكه حكومتكنندگان و دولت پنهان در ايران هم میدانست كه اگر ٨ سال پيش خاتمی توانست بحران ايران را در سطح بينالمللی حل كند امروز ديگر دكتر معين ـ ادامهدهندهی خاتمی ـ قادر به اين كار نيست چون او نه در پايين جامعه میتواند اجماعی بهوجود آورد و نه در درون حاكميت، بهخصوص كه اروپاييان دنبال افراد قدرتمندند. احتمالا بخشهای بالايی جناح اصلاحطلب حكومت هم خود میدانست كه اينبار نوبتاش نيست (هرچند نيروهای هوادار آنها و نيز مديريتهای علنيشان بهراستی و صادقانه تلاش كردند و در فكر برنده شدن بودند) و از همينرو بود كه وارد رقابت جدی هم نشدند. چراكه در ايران با وجود حكومتی دينی، متاسفانه استاندارد جدی بودن رقابت انتخاباتی گويا با كشورهای ديگر فرق میكند. احزاب سياسی در كشورهای غيرايدئولوژيك رقابت جديشان را (مثلا اگر در انتخابات تقلبی صورت بگيرد) با حضور مردم و كشيدن آنان به خيابان انجام میدهند، بنابراين با توجه به اين استانداردها میتوان گفت رقابت حزب مشاركت، به هيچوجه رقابتی جدی نبود چون اگر جدی بود و آنها بهراستی میخواستند در ساختار حاكميت تغييراتی ايجاد كنند بايد از نيروی مردم و هوادارانشان به جای ارسال اس.ام.اس. طور ديگری استفاده میكردند و اگر با حكم حكومتی و بعد هم تقلب وسيع روبهرو شدند حتما طور ديگری عمل میكردند.
احزاب سياسی در كشورهای غيرايدئولوژيك برخلاف ديگر همتايانشان در ايران فقط از مردم بهعنوان برگه رای استفاده نمیكنند، اما در ايران جديترين احزاب سياسی موجود يعنی حزب مشاركت در ساختار ايدئولوژيك حكومت، استقلالی ندارد و مانند كل حكومت از حضور مردم واهمه دارد. آقای معين حكم حكومتی را پذيرفت نه به خاطر آنكه پيروزی در انتخابات برايش جدی بود بلكه برای آينده حزب مشاركت و استمرار بقايش و سهم گرفتن در دولت آينده اينكار را كرد، چه اگر جدی بود مردم را فراميخواند همانطور كه اگر واقعا جدی بود بعد از تقلب سازمانيافته در انتخابات و اعتراض شديد آقای كروبی، بهجای آنكه جوانان هوادار خود را به جان تحريميها بياندازد (و در واقع مردم را سرگرم كند) آنان را به خيابانها فراميخواند و به پشتوانه حضور آنان، شعار تجديد انتخابات را سرميداد. بنابراين اگر فكر كنيم كسی غير از جوانانی كه تجربه كمتری در تحليل پيچيدگيهای حكومت ايران دارند فكر میكردند دكتر معين انتخاب میشود به راه نادرستی رفتهايم، چه خود تصميمسازان حزب مشاركت نيز بر اين باور نبودند.
رويكرد تبليغی انتخابات امروز ايران، نه مصرف داخلی بلكه بهشدت مصرف خارجی دارد. شرايط بحرانزده كنونی حكومت ايران همانطور كه اتحاديه اروپا میخواهد (و میداند) به دست آقای هاشمی رفسنجانی قابل حل است. همه تحليلها در ايران هم از سوی تمام كسانی كه امروز میخواهند به مردم بقبولانند كه از ترس ”فاشيسم“ به ”هاشمي“ پناه ببرند همين بوده است. از ماهها پيش همه میدانستيم كه بهترين گزينه برای حل بحران بينالمللی ايران و جلوگيری از جنگ، ”هاشمي“ است، اما برای تشديد بحران و ايجاد جنگ ”احمدينژاد“ است (مطمئن باشيد مجموعه حكومت كه اين ٢٧ سال ايران را گردانده آنقدر احمق نيست كه بهدنبال جنگ برود). اين حرف امروز نيست حرف ٤ ماه پيش است. اروپاييها هم به دنبال هاشمی بودند تا در مقابل آمريكا بتوانند سياست خود را پيش ببرند بهويژه انگليس كه منافع بسياری در ايران دارد (و الحق راديوی بينالمللیاش يعنی بیبیسی در پيشبرد اين مسئله و گرم كردن تنور انتخابات نقش بسيار موثری داشت و قدم به قدم حضور هاشمی و پشتيبانی از اين گزينه را در بين مردم جا انداخت). بنابراين همه میدانستيم كه هاشمی میتواند حكومت را از اين بحران بينالمللی نجات دهد (نه معين و نه كس ديگری).
اما در اين ميان چند مشكل اساسی پيش روی حكومت بود. نخست آنكه مشكلات داخلی هم بايد حل میشد تا در سطح بينالمللی هاشمی با قدرت بتواند وارد ميدان شود. از طرفی حكومت يكدست نيست و نخواهد شد، در نتيجه، همه بلوكهای عمودی قدرت در آن بايد راضی میشدند تا مشكلی پيش نيايد. از طرف ديگر مردم سالها از امكانات عظيم مالی و رانتهای اقتصادی خانواده هاشمی بسيار شنيده بودند و دافعه نسبت به او گسترده بود. اصلاحطلبان هم در ايجاد اين دافعه نقش داشتند. حالا چطور میشد با اين وضعيت ورق برگردد و با حمايت نيروهای مختلف حكومت و مردم از آقای هاشمی، مشكلات و موانع داخلی ايشان هم حل شود تا بتواند حكومت را از اين بحران بينالمللی نجات دهد؟ اين سئوال بسيار مهمی بود كه همه آنان كه تحليلشان از اوضاع اين بود كه حكومت بهطور عقلانی بر روی هاشمی اجماع خواهد كرد با آن روبهرو بودند، بهويژه آنكه دولت جورج بوش هم تمام حركات مسئولان حكومت را زير نظر دارد. از سوی ديگر ماجراجوها و نظاميان در اين سالها با توجه به پروژه تاسيسات هستهای قدرت خارقالعادهای كسب كردهاند و بسياری از پستهای مديريتی و اقتصادی را از آن خود كردهاند (در واقع نظاميان مدتهاست سركارند در همين دولت خاتمي). آنان بخشهايی از جامعه و حكومت را نمايندگی میكنند. از سوی ديگر برخی از اصلاحطلبان بعد از آنكه با حمايت هاشمی رفسنجانی، اصلاحطلبان و آقای خاتمی قدرت را بهدست گرفتند، انتقادات شديدی را عليه رفسنجانی مطرح كردند. حالا با اين وضعيت اگر اصلاحطلبان به حمايت هاشمی برميخاستند، آن نيروی اجتماعی را هم كه داشتند و میتوانند بعدها از آن استفاده كنند از دست میدادند. جناح راست هم كه همواره با ابزار گروههای ماجراجو و نظامی، بقيه جناحها را كنترل كرده است، نمیتوانست بهراحتی به نيروهای خود پشت كند و بعد از اين همه بد وبيراه به رفسنجانی صراحتا از وی دفاع كند. بنابراين بايد برای اين مسئله راه حلی پيدا میشد. احمدينژاد بهترين گزينه بود چون در مورد او حتی طيفهای مختلف جناح راست نيز توافق ندارند و در واقع او برگزيده يك باند كوچك مافيايی درون جناح راست است كه بهراحتی بعد از دوره دوم قابل كنترل و كنار گذاشته شدن است. از طرف ديگر با وجود او، جناح اصلاحطلب هم میتواند آبرومندانه از هاشمی دفاع كند: با هوار هوار گفتن بر سر نزديك شدن ”فاشيسم“!!
جناحهای مختلف (بخوانيد بلوكهای قدرت) در حكومت ايران پديده پيچيدهای است و هر يك از جناحها میتوانند نيازهای مختلف كل حاكميت و نيز بخشهايی از مردم را پاسخ دهند. گروههای ماجراجوی درون حكومت برای حفظ ظاهر ضدامپرياليستی و ضدآمريكايی حكومت (برای چهرهنمايی در منطقه) لازم هستند تا به موقع برای كنترل جناحهای ديگر حكومت و نيز خواستههای روبه افزايش مردم به ميدان بيايند. وجود آنها وجه انقلابی حكومت ايران را حفظ میكند و امالقرايی نظام جمهوری اسلامی را در جهان اسلام پيش میبرد. از طرف ديگر گاهی خاتمی و حالا هاشمی بخش لابی بينالمللی را در دست دارند و اگر خواستهها و مطالبات مردم افزايش پيدا كند اصلاحطلبان هستند كه بايد با سوار شدن بر اين خواستهها، آنها را كنترل كنند. اين نيروهای مختلف در مجموع، حكومت را ٢٧ سال حفظ كرده و میكنند. در واقع به اين طريق كل حكومت گروههای اجتماعی مختلف جامعه را هدايت میكند و نمیگذارد با ايجاد خلاء، نيروی سوم مستقل و مردمی رشد كند و همين رمز پيچيده موفقيت حكومت ايران است. همين تضادهای موجود در حكومت است كه او را حفظ میكند و مسلما يكدستی برای چنين حكومتی نه ممكن است و نه برای حفظ بقايش لازم. يكدستی برای حكومتهايی چون ايران در جهان كنونی خودكشی است و اين را حكومتگران واقعی ايران به خوبی میداند و به همين منظور، با هر ترفندی همه اين گروهها را درون خود حفظ میكنند و هر از چندگاهی اگر در حواشی آنها نيروهای ناهمساز پديد آيد با حضور گروههای ديگر و با داغ و درفش و زندان، ناهمسازان را از سر راه برميدارد ولی نهايتا همه جناحهای حاكميت در مقابل پديد آمدن نيروی سوم و مردمی، بدون كوچكترين ترديدی قدعلم میكنند و از همينروست كه آلترناتيوسازی دولتی، يكی از اركان مهم پايداری حكومت ايران است. جناحهای سهگانه حكومت، از اينرو آنها بهسرعت برای هر جريانی كه در جامعه شكل بگيرد آلترناتيو میسازند (و اتفاقا در همينجاست كه نيروهای مستقل و مردمی میتوانند تاثيرگذار باشند نه صرفا با حضور در انتخابات و حمايت از اين جناح و آن جناح حكومت، بلكه اگر مردم بتوانند نيرويی را ايجاد كنند و حركتهای كوچك جمعی بهوجود بياورند، آنان مجبور به ايجاد آلترناتيو حكومتی برای آن میشوند و همين مسئله هرچند حكومت را نگه میدارد اما به نفع مردم هم هست).
صحنه سياست ايران نه لزوما توطئهگرايانه است و نه ملت بدون نقش در آن. مسلما برنامهريزی برای هدايت جامعه بهطوری كه كمترين هزينه و بهترين فايده بهدست آيد يكی از كارهای مهم هر حكومتی است از اينروست كه حكومت ايران با توجه به شرايط پيچيده داخلی و بينالمللی مجبور است دشوارترين راهها را استفاده كند. پيچيدهترين كار حكومت نيز در همين انتخابات نمايان شد. از ماهها قبل برای اكثر روشنفكران مشخص بود كه قرار است آقای رفسنجانی حكومت را از اين بحران بينالمللی نجات دهد اما اين كار نياز داشت كه با رای بالای مردم و اجماع داخلی صورت گيرد وگرنه كار رفسنجانی به سختی پيش میرفت. در اين ميان بخش ميانی و پايين جناح راست و نظاميان كه خواهان برخورد قهرآميز و جنگ با آمريكاست نيز بايد راضی میشد و برای كنترل رفسنجانی مورد استفاده قرار میگرفت. از سويی اصلاحطلبان هم بايد ”آبرومندانه“ به پشتيبانی از هاشمی میپرداختند تا لااقل برای دورههای بعدی آلترناتيو بودن خود را حفظ كنند. همه فكر میكردند آقای قاليباف نمايندهی جناح راست و نظاميان برای رويارويی جديتر با آمريكاست و به راستی كه تنها قاليباف بود كه میتوانست خط جناح راست را در سطح بينالمللی پيش ببرد و در رقابت با آقای هاشمی نيز برنده شود. از اينرو كانديدای اصلی جناح راست قاليباف بود و همه ترس برخی از نيروها تا قبل از ٢ روز آخر بر سر آن بود كه قاليباف در اين انتخابات برنده شود. اما ناگهان ٢ روز قبل از انتخابات ورق برگشت، دستورها و فتواهای جناح راست به سمت احمدينژاد چرخيد، نيروهای كارگزاران و طرفداران هاشمی (مثل محمد قوچانی و...) ناگهان نامههايی در حمايت از معين دادند. كمی گيجكننده بود، اما با كمی تامل میشد متوجه شد كه دو جناح (راست و اصلاحطلبان) بر سر هاشمی بالاخره به توافق رسيدهاند و راه مشخصتر شده است. اگر جناح راست و نظاميان میخواستند به مقابله بروند و قدرت را از آقای هاشمی بگيرند و در سطح بينالمللی با آمريكا به چالش بپردازند بيشك تنها گزينه آنها آقای قاليباف بود كه قدرت، مديريت و تاحدودی ظرفيت مردمی اين را داشت كه هاشمی رفسنجانی را از صحنه رقابت خارج كند، اما تقلب و رايسازی برای احمدينژاد در دور اول نشانه آن بود كه كسی را آوردند كه در واقع برای هاشمی رای بسازد نه او را از صحنه خارج كند. كارگزارانيها و طرفداران رفسنجانی هم كه تا آن زمان نمیتوانستند آشكارا از هاشمی حمايت كنند با نامههای آبكی حمايت از معين در روزهای آخر، در واقع برای كشيدن نيروهای ميانی و پايين حزب مشاركت به سمت رفسنجانی در دور دوم، هوشمندانه پروژه را پيش بردند. احمدينژاد اتفاقا برای آن انتخاب شد كه رای رفسنجانی را بالا بكشد و با ايجاد و ترس وحشت از او، رايهای ميليونی برای رفسنجانی بسازد وگرنه احمدينژاد فقط برای ضدتبليغات برای جناح راست مفيد است. بحران و فشار كنونی بر حكومت در سطح بينالمللی آنقدر ”شوخي“ نيست كه كل حاكميت بتواند بر سر فردی چون احمدينژاد به توافق برسد. اما در اين پروسه چهار ماهه، همه جناحها بايد با كسب امتيازاتی راضی میشدند و همه در دولت آينده (دولت آقای رفسنجاني) سهمی میداشتند كه اين كار ميسر نمیشد جز با روبهرو قرار دادن دو آلترناتيو هاشمی – احمدينژاد. در اين ميان تنها كسی كه نه در تحليل نيروهای اجتماعی و نه در تحليل حكومت درنظر گرفته شد آقای مهدی كروبی بود. برخلاف آنچه نمايانده میشود شركت احمدينژاد و هاشمی در دور دوم برای كسانی كه بهدقت اين مسائل را دنبال میكردند غيرقابل پيشبينی نبود چون همه میدانستند كه رقابت اصلی بين ”راستها – نظاميان“ و ”هاشمی – كارگزاران“ است و فقط انتخاب احمدينژاد بهجای قاليباف از سوی راستها ـ نظاميان، نشانه آن بود كه آنها هم رياست جمهوری هاشمی را پذيرفتهاند اما میخواهند با رای بالا وارد ميدان شود. اما آنچه غيرقابل پيشبينی برای حكومت بود رای نسبتا بالای مهدی كروبی بود. و همين رای كروبی هم مسئلهساز شد و اختلالاتی را در روند پروژه انتخابات برای آنها بهوجود آورد.
اما اين مسئله هم در هياهوی شانتاژ بسيار گستردهای كه برای ”حضور فاشيسم“ توسط كارگزاران و مشاركتيها بهوجود آمده است به تدريج گم وگمتر میشود و آقای كروبی هم خود نيرويی نيست كه ظرفيت پيگيری آن را داشته باشد. در اين ميان جناحهای حكومت از يك طرف با اين سروصداها میخواهند هاشمی را با رای بالا و با ”مشروعيت“ به جامعه جهانی بفرستند و از طرف ديگر اصلاحطلبان هم میتوانند در حكومت بمانند.
از سوی ديگر با توجه به رايسازی برای احمدينژاد، جامعه جهانی و نيز ملت و همينطور اصلاحطلبان ميانی و پايينی را با اين شبهه كه چنين نيروهايی هم در ايران وجود دارند و ممكن است هر لحظه اراده شود وارد ميدان كرد در ترس نگه دارند. بخشی از مردم و روشنفكران هم احتمالا با خوشحالی و هورا كشيدن، پيروزی آقای رفسنجانی را جشن خواهند گرفت و فكر خواهند كرد با رای خود توانستهاند خطری را از بيخ گوش خود عبور دهند. از طرف ديگر با اين حربه، اصلاحطلبان توانستند ”تحريم انتخابات“ را كه اكنون خيلی بطئی و كوچك بود ولی در واقع آلترناتيوی در مقابل آنها بود و امكان داشت در مبارزات انتخابات بعدی برای آنها دردسر ساز شود از طريق نيروهای جوان و خام و پراحساس يعنی از طريق خود مردم سركوب كند. با اين سياستها، در دور دوم، آقای هاشمی به رياست جمهوری خواهد رسيد و كل نظام هم اينبار جبران تقلبهای دور اول را خواهد كرد و انتخابی ”سالم“ برگزار خواهد كرد و با مشاركت واقعی و بالای مردم به جامعه جهانی نشان خواهد دارد كه هنوز مشروعيت دارد. آقای هاشمی كه ٢٦ سال بر ايران حكومت كرده و در تمام اركان اين حكومت نقش اصلی داشته است اينبار نه تنها ”منجی حكومت“ در سطح بينالمللی میشود كه ”منجی مردم“ و روشنفكران هم خواهد شد.
همه گروههای مستقل سياسی (خارج و داخل كشور) بايد بر اين همه تدبير و هوشياری حكومت اذعان و اعتراف كنند و به جای آنكه ابله بودن حكومت را بهرخ بكشند يا بهدنبال انقلابی كه هيچگاه متحقق نخواهد شد بيافتند بهتر است درس بگيرند و لااقل از همين الان شروع كنند تا آلترناتيوی بهراستی مستقل از حكومت را بهوجود بياورند و از چتر جناحهای اصلاحطلب يا از توهمات خود خارج شوند. و كاری كه نيروهای مستقل و مردمی بايد انجام میدادند و به تقلب گسترده اعتراض میكردند و تجديد انتخابات را خواهان میشدند با وجود اصلاحطلبان و آلترناتيوسازی حكومت و نبود سازماندهی مستقل مردمی، ازبين رفته است. آنها بايد بهجای آنكه گاهی جناحهای داخل حكومت را در همه حوزهها تقويت كنند يا به آنها فحش بدهند و در برابر آنها واكنشی عمل كنند، كمی تامل كنند و صبور باشند و بهدنبال آن باشند كه وقتی فرصت و فضايی بهوجود میآيد بهجای آنكه برای كارهای ”بزرگتر“ زير چتر اين جناحها بروند، از فرصتهايی كه اين جناحها ايجاد میكنند برای سازماندهی مستقل نيروهای خود استفاده كنند و هرچند اينكار زمان میبرد و طاقتفرساست و در كوتاهمدت جواب نمیدهد اما ماندگار است. اگر امروز نيروهای وسيع اما پراكنده ما سازماندهی مستقلی داشتند الان در اين وضعيت گرفتار نمیآمديم (كه چون اصلاحطلبان منافع دارند و كاری نمیكنند ما هم نتوانيم كاری انجام دهيم) و بهجای محدود كردن تاثير خود فقط در برگه انداختن در صندوق، خواسته خود را اعلام میكرديم و از اين طريق تاثيرگذاری خود را نشان میداديم. اگر بهجای آنكه يكشبه بخواهيم همه چيز را درست كنيم میدانستيم كه سازماندهی مستقل نيروهای اجتماعی راه تغيير تدريجی است و از بازی تكراری جناحها برای اين سازماندهی مستقل استفاده میكرديم، امروز به جای درگير شدن در اين بازی و به نفع هاشمی سينه زدن، از اين بازی استفاده میكرديم و برای تجديد انتخابات وارد ميدان میشديم تا لااقل اگر قرار است هاشمی به رياست جمهوری برسد و حكومت را نجات دهد ديگر با رای بالای مردم بيچاره اين مملكت اينكار را نكند و حداقل با رای پايين، او را روانه رياست جمهوری كنيم تا چنان مشروعيتی نداشته باشد كه بعدا از طريق اين مشروعيت دوباره به قلع و قمع روشنفكران بپردازد ـ كاری كه سالها كرده است. اگر سازماندهی مستقلی داشتيم مطمئنا آنقدر سادهانديشانه كسی مثل احمدينژاد را برای ترس ما خرج نمیكردند كسی كه هيچ نيست جز لولوی سر خرمن برای افزايش رای آقای رفسنجاني. اگر سادهدل نبوديم میدانستيم حتی اگر همه ما به احمدينژاد رای بدهيم مسئولان ارشد حكومت ـ دولت پنهان ـ نخواهد گذاشت او به رياست جمهوری برسد چون اينكار برای حكومت در حكم خودزنی و خودكشی است و حكومتی چنين پيچيده مسلما به اين كار تن نخواهد داد. حكومتی كه سالها بر ايران با اين همه تنوع فكری، قومی و مذهبی و... حكومت كرده است و در سطح بينالمللی نيز با تيم بسيار قوی در حال بازی و لابی است، مسلما با آوردن احمدينژاد خودكشی نمیكند، مطمئن باشيد. حكومت آنقدر احمق نيست كه به دست خود، خود را نابود كند، بنابراين بحث اكنون بر سر آمدن يا نيامدن احمدينژاد نيست (مطمئنا رفسنجانی خواهد آمد) بلكه بحث بر سر آن است كه هاشمی رفسنجانی با ”اقتدار ملي“ و رای بسيار بالا وارد صحنه بينالمللی شود. بنابراين با تحليلهای سطحی اصلاحطلبان اين امتياز را به اين حكومت ندهيم، اصلاحطلبان و كارگزارانيها ما را به ذلت میكشانند. اجازه بدهيم آقای رفسنجانی بيايد اما نه با اين همه تحقير مردم. بگذاريد او فقط منجی حكومت باشد نه منجی ما مردم بدبخت. بگذاريد توان آن را داشته باشيم كه مستقل فكر كنيم و مستقل عمل كنيم، نمیخواهيم انقلاب كنيم اما نبايد هم تحقير شويم. بگذاريد هاشمی بيايد او ٢٦ سال است كه آمده است و ٢٦ سال است كه حكومت میكند، اما ديگر نخواهيد كه ما سرمان را برايش خم كنيم و مجيز بگوييم. انصاف نيست.