iran-emrooz.net | Tue, 21.06.2005, 6:18
«فرهيختگان» ما، بازيگران دور دوم انتخابات
اسماعيل نوری علا
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
سهشنبه ٣١ خرداد ١٣٨٤
سلحشوران قلم، که اينک شمشير کشيده برخاستهاند تا ـ يا در لفاف تحليلهای عبوس و يا در زرورق طنزهای بیمزه ـ از يکسو نتايج انتخابات ٢٧ خرداد را تحليل دقيق و آماری و علمی کرده و، از سوی ديگر، «تحريميان» را شماتت و رسوا کنند، چارهای ندارند جز اينکه پيش از دهان گشودن و قلم بر کاغذ راندن تصديق کرده باشند که همين نتايج اعلام شده از جانب شورای نگهبان نتايجی قابل اتکاء و، در نتيجه، قابل تحليلاند؛ يعنی، در صد خطا و تقلب در آن آنقدر اندک است که میتوان از آنها چشم پوشيد و تحليلی استوار بر دادههای آماری آن ارائه داد.
به کلام ديگر در آين تحليلها تصديق شکست «پروژهی تحريم»، تصديق شرکت ٦٢ در صدی مردم ، تصديق شکست طبيعی کروبی و معين و برنده شدن طبيعی احمدینژاد، همه در صورتی قابل طرح است که نخست صحت نتايج اعلام شدهی انتخابات را تصديق کرده باشند. در غير اين صورت، آشکار است که هر آنچه در مورد رفتار انتخاباتی مردم گفته شود ياوهای بيش نيست.
آنانی هم که ما «خارج نشينان» را متهم به بیخبری و «در جريان نبودن» میکنند بايد نخست پاسخ کسانی را بدهند که در داخل کشور يکسره جريان اين انتخابات را مخدوش و نتايج آن را مجعول میدانند ـ کسانی همچون دکتر معين، شيخ کروبی و دفتر تحکيم وحدت.
در عين حال، بنظر من، اينگونه مفسر انتخاباتی شدن که تعداد صاحبان رأیاش در آمارهای مقامات رسمی از ٥٠ ميليون به ٥/٤٧ تقليل میياید و آراء سفيد و مخدوش ريخته شده در صندوقهايش از ٥ ميليون به ١ ميليون میرسد و تعداد شرکت کنندگانش در ساعات تمديد شدهی آخر شب از تعداد بيرون آمدگان بهنگام روزش بيشتر است خيلی دل، اگر نگويم رو، میخواهد.
اما مشکل در آن است که قضيه با همين «تصديق صحت نتايج انتخابات» به پايان نمیرسد. اينان، که يکجا بر خيانت تحريميان و خريت مردمان و خوش خيالی خارج نشينان اسف میخورند، در بنياد سخن خويش باورهای اعلام شدهی ديگری هم بايد داشته باشند که، بدون آنها، در برابر چند و چون کردنهای خرد، برای تحليلهاشان چندان فروغی نمیماند. يعنی، اين سلحشوران برای رسيدن به تحليلهائی که ارائه میدهند ناگزير بايد به مفروضات زير هم باور داشته باشند:
باور اول: آن «دولت موازی» که در هفت هشت سالهی اخير نامش بر سر زبانها افتاده و اصلاح طلبان مسلمان داخل حکومت همآره از دست آن شکوه کردهاند تشکلی است بيرون از حوزهی اقتدار رهبری نظام و رياست شورای مصلحت آن.
باور دوم: اين «دولت» ـ که از بسيجيان و امنيتیها و روحانيون اقتدارگرا (همچون مصباح يزدی و شيخ خزعلی و آخوندهای عضو شورای نگهبان) تشکيل شده و در همهی ارکان رژيم نفوذ کرده ـ خودسرانه عمل میکند.
باور سوم: وقتی از عزم آن دولت موازی نامرئی برای «يک کاسه کردن حاکميت» سخن گفته میشود، معنايش آن است که اکنون قوه قضائيه و قوه مقننه دربست در دست آنهاست و رئيس قوه قضائيه (که برگزيدهی رهبری است) و رئيس قوه مقننه (که پدر داماد رهبری است) توانائی اعمال نفوذ در اين قوا را ندارند و عناصر خودسر (کسانی همچون قاضی مرتضوی در قوه قضائيه) به تصميمات روسای اين قوا وقعی نمیگذارند. يعنی مشکل تنها گريبان دولت اصلاح طلب خاتمی را نگرفته و در تمام قوای مملکت بصورتی فعال و در کار حضور دارد.
باور چهارم: نه رهبر و دست نشاندگانش در مجلس و دادگستری و نه رئيس مجمع تشخيص مصلحت و اطرافيان قدرتمندش در سپاه و بازار توانائی آن را دارند که با اين عناصر خودسر مقابله کنند و ناچارند از دست آنها به «مردم» پناه ببرند.
باور پنجم: اما اين عوامل خودسر در بين خود نمیتوانند به «اجماع» برسند و، در نتيجه، نامزدهای اقتدارگرايان به چهار تن افزايش میيابد و همگی آنها تمام هم شان را بر رسوا کردن رئيس تشخيص مصلحت میگذارند که، پس از ترديدهای بسيار، حالا که مطمئن شده است که آدم استخوانداری برای اداره مملکت پيدا نشده، پا بميدان نهاده و میخواهد بهمان مسندی برگردد که هشت سال پيش فقط به لحاظ محدوديتهای مندرج در قانون اساسی ناچار آن را به دست اصلاح طلبان سپرده است.
باور ششم: هاشمی رفسنجانی، صرفنظر از کار کرد گذشتهاش، و در تقابل با عناصر خودسر دولت موازی، مردی است امروزی، مدرن، مشکل گشا که هيچ سابقهی دوستی و همدلی با عوامل خودسر شرکت کننده در قتلهای ميکونوس و خانهی فروهرها ندارد و هم او نيست که در مقام غيرانتخابی رياست مجمع تشخيص مصلحت نظام بايد بين طرفين دعواهایهای خانگی بازيکنان در چمن حاکميت داوری کند.
باور هفتم: مجمع تشخيص مصلحت، که بقول خمينی میتواند «اصل توحيد را هم در راه حفظ رژيم تعطيل کند»، و همهی دست اندرکاران قدرت هم در آن جمعاند، يا قدرت تشخيص اين امر را ندارد که به رياست جمهوری رسيدن محمود احمدی نژاد مساوی است با اثبات تروريست بودن جمهوری اسلامی و بازگشت آن به ظلمات قرون وسطائی که حسين شريعتمداری (نمايندهی ولی فقيه در روزنامهی کيهان) مبشر و ثناگوی آن است و يا همهی اينها را تشخيص میدهد اما کاری از دستش ساخته نيست.
باور هشتم: حنای شخص رهبر در برابر ارادهی اين خودسران رنگ خويش را باخته است و حکم حکومتی او هم، که در امر فلج کردن اصلاح طلبان سخت کارا بوده، در برابر اين عوامل خودسر تأثيری ندارد.
باور نهم: در جمهوری اسلامی مآلاً مردم حرف اول را میزنند. در ٢ خرداد ٨ سال پيش توی دهان ناطق نوری زدند و امسال هم نه تنها به «تحريميان» اعتناء نکردند (پس شماتت اينان از چه جهت است؟) بلکه از اصلاح طلبان بريدند و به اقتدارگرايان روی خوش نشان دادند تا روی آنها کم شود. حالا هم اگر به آنها ثابت شود که چون در انتخابات شرکت نکنند و به رفسنجانی رأی ندهند احمدی نژاد و ياران خود سرش خواهند آمد و پدرشان را در خواهد آورد، مشتاقانه در انتخابات دور دوم شرکت میکنند و بههاشمی رأی میدهند.
***
در عين حال، برای باور داشتن به آن مفروضات که گفتم، شخص ناچار است بر برخی از واقعياتی چشم فرو بندد که حتی منِ به از خارج کشور افتاده، با دوری ٢٦ ساله از ايران، هم آنها را بروشنی میبينم :
١. خامنهای و رفسنجانی از نخستين روز پيروزی آخوندها بر ايران حکومت راندهاند ـ تا خمينی زنده بود در مصدر رياست جمهوری و فرماندهی کل قوا و رياست مجلس، و چون او از دنيا رفت بر مسند ولايت فقيه و رياست جمهوری و رياست مجمع تشخيص مصلحت نظام.
٢. در آستانه نشستن خامنهای بر مسند رهبری، ضمن نوشتن متممی بر قانون اساسی جمهوری اسلامی، بيشتر اختيارات روسای قوای سه گانه به رهبر اعطا شده است. خامنهای امروز از لحاظ قانون اساسی بسی بيشتر از خمينی قدرت دارد.
٣. در همهی اين سالها رهبر نشان داده است که میتواند در هر امری دخالت کند و بخصوص با حکم حکومتی خويش لوايح مجلس را تعطيل، و سلب صلاحيت شدگان انتخابات رياست جمهوری را صاحب صلاحيت کند.
٤. آقای رفسنجانی نيز لحظهای از شراکت در قدرت مطلقه فارغ يا غافل نبوده است.
٥. اگر شورای نگهبان در مجلس ششم صلاحيت کسی را تأئيد و در مجلس هفتم صلاحيت هم او را سلب میکند اين خود نشانهی آن است که تصميم گيریهای اين «فيلتر» اموری صرفا سياسی هستند و معيارهای آن در هر لحظه و بنا بر ضرورت تغيير میکند و در عين حال رهبری ـ به استناد آنچه که در مورد معين و آن ديگری کرد ـ بر تصميمات اين شورا چيرگی دارد.
٦. از خاتمی گرفته تا اعضاء دفتر تحکيمی که به مجلس ششم راه يافتند همگی تأييد صلاحيت شدهی همين شورا بودهاند و لذا، غافلگير شدن حاکميت در دوم خرداد و انتخابات مجلس ششم يک شوخی بیمزه بيش نيست.
٧. حسين شريعتمداری (سر سلسلهی عناصر خودسر) و سعيد مرتضوی (قاضی خودسر قوهی قضائيه) و قاليباف (فرمانده خودسر نيروهای سرکوب) و لاريجانی (اجرا کنندهی خود سر سياستهای دولت موازی در صدا و سيما) همگی برکشيدگان و چاکران ولی فقيه هستند.
٨. مجمع تشخيص مصلحت بالا ترين قدرت تصميم گيری پس از رهبری است.
٩. به استناد قانون اساسی نيروهای مسلح فقط از رهبر فرمانبری میکنند.
١٠. اين امر ثابت شدهای است که همهی «نيروهای فشار» و «لباس شخصیها» و «اوباش شهری» نيز زير نظر بيت رهبری اداره میشوند.
***
و به استناد آنچه تا همين جا گفتهام، امکان ندارد باور کنم:
١. که، در سطح کلان رهبری، در جمهوری اسلامی اختلافی وجود داشته باشد.
٢. که رهبر و مجمع تشخيص مصلحت قادر به تشخيص مصلحت نظام و يا قادر به اعمال تشخيصهای خود نباشند.
٣. که رهبر بر شورای نگهبان آمريت نداشته باشد.
٤. که دولت موازی در تخالف با رهبری و يا جدا از آن عمل کند.
٥. که قاليباف و لاريجانی و احمدی نژاد بدون خواست، و گاه دستور يا موافقت، رهبر پا به ميدان گذاشته باشند.
٦. که رفسنجانی پس از احساس خطر از آمدن نظامیها و امنيتیها، و عليرغم اکراه رهبر، وارد معرکه شده باشد.
٧. که رفسنجانی برای جلوگيری از زيادت خواهیهای رهبری آمده باشد.
٨. کههاشمی با پذيرش ريسک باختن به احمدی نژاد بازی را ادامه دهد.
٩. که رژيم استطاعت آن را داشته باشد که احمدی نژاد را به رياست جمهوری برساند، مرد مقتدر ٢٦ سالهی اخيرش را کنار بزند، و بخواهد که در اين وانفسای بين المللی تروريست نشاندار خود را بعنوان رئيس منتخب قوهی مجريه اش به جهانيان معرفی کرده و ادامهی مذاکرات مربوط به انرژی اتمی را به کف با کفايت او بسپارد.
****
و درست بر اساس همين ناباوریهاست که باور دارم:
١. هنوز در ترکيب و ساختار اصلی قدرت در ايران تغييری حاصل نشده است و خامنهای و رفسنجانی دو بال همان پرندهی خونخواری هستند که تا بزنگاه ٢ خرداد ٧٦ میبست و میشکست و میکشت و کشور بر باد میداد؛ و به چنگ او مردمان بسيار فرزندان خويش را در راه خيالی رسيدن به کربلا و سپس مسجد الاقصی از دست دادند، مادران و پدران بسياری از جانب مأموران آنان وصيت نامههای فرزندانی را دريافت کردند که بجرم دگرانديشی به جوخههای تيرباران سپرده شده و تن سوراخ سوراخشان با بولدوزر در دهان گشودهی حفرههای لعنت آبادها فرو خورانده شده بود. به دستور آنان قانون قصاص بر کوچه و بازار حکومت میکرد؛ لبخند را، بقول شاملو، با ساطور از لبها پاک میکردند و دست و پای دختران جوان را در کيسههای فرو بسته طعمهی سوسک و حشرات میساختند. اقتصاد صنعتی ملی را در پای بازار واسطه چی و دلال ـ که سود خود را در تعطيل توليد داخلی و گسترش وارادات میديد ـ سلاخی میکردند و فاصلهی غنی و فقير را ابعادی کهکشانی میبخشيدند. بسيجی و امنيت چی و پيرهن سپيدها و لباس شخصیها و موتور سوارها را میپروردند و بجان مردم میافکندند. و همينها بودند که تصور اسلام درنده را در برابر چشم جهانيان تجسم بخشيدند.
٢. پايان هشت سالهی رياست جمهوری هاشمی رفسنجانی اوج انزوا و بیآبروئی و ورشکستگی ايران بوده است. در آن بزنگاه جمهوری اسلامی در داخل و خارج بیمشروعيت و غير قابل دفاع شده بود و میشد تصور کرد که بهترين زمان برای پايان دادن بکارش فرا رسيده است. اما ظهور برادران اصلاح طلب مسلمان در اين هنگامه موجب شد که آنان، تا سر بجنبانی و کلاهی چرخ دهی، «مشاطه گرانه»، وای بسا فرصتطلبانه و سودجويانه، دست بکار آرايش سريع نظام ولايت فقيه شدند. گفتند ايران مال همه است، گفتند بين اسلام و حقوق بشر تنافری نيست، گفتند برايمان جامعهی مدنی خواهند ساخت و زن و مرد را به يکسان نصيب خواهند داد. از مردمسالاری دينی گفتند، از حقوق بشر اسلامی، از جامعهی مدينه النبی که نسخهی اصلی جامعه مدنی است. همهی واژگان خرد مدرن را دزديدند و در خمرهی رنگرزی نظريههای خويش برنگی اسلامی در آوردند. و از ميان روحانيتی که اعضايش در گسترش تروريسم در منطقه دخالت مستقيم داشتند سيد خندانی را بيرون کشيدند که يکسره سخن شيرين میگفت و وعدههای دلکش میداد. اين همه ديگرباره به مردمان دل از دست دادهای که در آخرين انتخابات دورانهاشمی رفسنجانی کمترين اعتناء را به نمايش نظام حکومت فقيه کرده بودند، حرکت تازه داد و آنان شيفته و سودا زده آمدند تا «ناطق نوری» را به پس پشت «محمد خاتمی» برانند و، در جريان اين حماسهی بیبديل، به ناطقهای نوری ديگر فرصت دادند که از روشنائی توجه مردم به تاريکیخانههای توطئه و تزوير باز گردند و فرصت بيشتر فربه شدن و ضربه زدن را پيدا کنند. بدينسان، رژيم مشروعيت از دست داده را باز جست و در سايهی تلاشهای تدارکچی وفادار خويش به باز سازی و پس گيری از دست دادههايش پرداخت.
٣. پس، هشت سال حکومت خاتمی بهترين زمينه سازی را برای بازگشت رفسنجانی و خامنهای به ساختاری فراهم کرده است که، در دوران مشروعيت بخشی اصلاح طلبان، بصورت دولت موازی ادامه حيات داده و اکنون آمده است تا با تکيه زدن بر فراموشی مردم دنيا، در علن، حکومت آغاز کند. يعنی، به گمان من، سناريوی يکپارچه شدن حکومت (بمعنی بازگشت جمهوری اسلامی به ماهيت اصلی خود که بر بنياد مصلحت انديشی سودجويانه بازار و آخوند و نظاميان و امنيت چیها ساخته شده) اصلا قرار نيست بدست کسی همچون احمدی نژاد صورت پذيرد و تنها با بازگشت رفسنجانی به رياست قوهی مجريه است که حاکميت جمهوری اسلامی، ديگرباره، يک دست میشود. «يکپارچه شدن حاکميت» نام ديگر «بازگشت رفسنجانی به رياست قوه مجريه» است. آخر کدام کودک است که قبول کند شيخ بهرمانی، آن هم با تجربهی انتخابات مجلس ششم در جيب، آنقدر خام بوده است که از اوج مسند رياست مجمع تشخيص مصلحت فرود آيد تا به مقام محقر تدارکچی ولی فقيه دست يابد؟ آيا در اين مقام بیآبرو چه جاذبهای وجود دارد که شيخ را بهوس تصرف آن بياندازد؟ بنظر من، قطعی است که شيخ آمده است تا دوران جديدی از عمر جمهوری اسلامی را، در آرايشی ديگر، آغاز کند. اما برای اينکه اين « بازی شطرنج» به پايان تعيين شده و نقشه ريزی شدهی خود برسد ضروری است که مردمان، در خيزشی نظير آنچه در دوم خرداد رخ داد، از خانهها به خيابانها بريزند و با جان و دل بکوشند و بخواهند تاهاشمی رفسنجانی لطف کند و رئيس جمهور آنها بشود.
٤. و انجام اين امر در گرو انجام دو کار است: يکی، شرکت اکثريت مردم در انتخابات برای مشروعيت بخشی به کل نظام و، دو ديگر، انتخاب شدن رفسنجانی با آرائی هموزن آراء خاتمی در ٢ خرداد.
٥. برای شرکت حداکثری مردم همه کار بايد کرد؛ از جمله بايد تعداد واجدين حق رأی را پائين آورد و تعداد واقعی رأی دهندگان را بالا برد و بالا اعلام کرد. در همين راستا، از آخرين خدمت مشاطه گران نظام نيز بايد سود جست: آنها بايد، در بیحثيتی کامل، طرفداران خوابزدهی خود را به پای صندوقها بياورند و تعداد آراء را چنان بالا برند که با کمی تقلب و دست کاری «حماسهای ديگر» خلق شود. برای اين کار کافی است که نخست شورای نگهبان از نامزد مشاطه گران اصلاح گر ـ که چند ماهی عرق ريخته و اعلاميههای آتشين صادر کرده و همآورد طلبيده و، داش آکل وار، وعدههای بیپايه و ناممکن (ناممکن در زير چتر قانون اساسی و ساختار تشکيلاتی جمهوری اسلامی) داده است ـ رد صلاحيت کند تا عرق النساء طرفدارانشان بجنبد و نوعی راديکاليسم کاذب بر آنان چيره گردد و سپس، با يک حکم سادهی حکومتی، تأييد صلاحيت شود و به بازی برگردد. بنظر من، سردمداران رژيم (خامنهای و رفسنجانی) دندان اين مشاطه گران را خوب شمرده بودند و از سستی استخوانهاشان خوب خبر داشتند. پس در اجرای بازی خود و مجبور کردن حريف به حرکتی که آنها میخواستند ترديد نکردند.
٦. اينگونه است که بازی شرکت اصلاح طلبان (با همهی عقبهی نهضت آزادی، و ملی ـ مذهبیها، و تودهایها و...) از سر گرفته میشود، مشاطه گران بار ديگر فرياد ياری طلبی بلند میکنند و (با بزير فرش کردن بیآبروئی پذيرش حکم حکومتی) تنور انتخابات را گرم میسازند و ـ همچنانکه نتايج اعلام شده نشان داد (و مسلم است که عدد از اينها که اعلام شده بالاتر هم هست) ـ چهار و خرده ميليون رائی را که میرفت تا از جمهوری اسلامی دريغ شود به آن بر میگردانند.
٧. نقش کروبی نيز جز اين نبوده است. تاريخ مصرف رئيس مجلس ششم هم مدتهاست در نزد خامنهای و رفسنجانی به سرآمده و او خبر ندارد. و، در نتيجه، آراء داده شده به او نيز فقط تا حدی که به سود حاکميت است شمرده و اعلام میشود. براستی کودک بايد بود تا تصور کرد که اگر «تحريميان» حرام انديش نبودند و تعداد آراء معين يا کروبی بيشتر از اينها بود، يکی از آنها میتوانست در همان دور اول به رياست جمهوری برسد. اينها فراموش میکنند که اين دو تن فقط به آن دليل در بازی شرکت داده شده بودند که تعداد آراء را بالا ببرد و نه بيش. چه جالب میگويد اين سردار قاليباف، نامزد چکمه پوش مورد تأييد ولی فقيه، آن هم در اعلاميهی پس از انتخاب نشدن خويش: « به هدفمان كه مشاركت حداكثری ملت عزيزمان بود رسيديم!»
٨. اين انتخابات نمايشی در هرصورت بدون تقلب به سامان نمیرسيد. معين يا کروبی دو برابر اين هم که رأی میآوردند از هاشمی و يک نفر ديگر عقب میماندند. چرا که دور اول فقط فرصت تجديد مشروعيت رژيم بوده است و نه پيروز شدن هاشمی رفسنجانی. يعنی، در اين شطرنج اصلا قرار نبوده است که بازی در دور اول تمام شود. يادمان باشد که دور اول ـ با بکار گيری همه تقلبها ـ توان بيش از فراهم کردن ده ميليونی رأی برای هاشمی رفسنجانی را نمیداشت. حال آنکه قرار است او با آرائی هموزن آراء خاتمی به مسند خود بر گردد. در اينجا است که بنظر من، اعلام هشت کانديدا برای رياست جمهوری (که پنج نفرشان از نوکران رسمی ولی فقيه هستند، اما ظاهراً کلهی خر دارند و با هم «اجماع» نمیکنند) خود نشانهی تمايل حاکمان برای اکثريت نيافتن يکی از نامزدها است.
٩. دور دوم چرخشگاه اصلی اين بازی است. در دور دوم رفسنجانی میماند و فقط يک حريف. اين حريف هم از قبل انتخاب شده است. بازيگران اصلی، در پی ايجاد توهم نسبت به قاليباف و لاريجانی، و در طول زمانی که کروبی و معين و طرفدارانشان به «خواب اصحاف کهف» رفته بودند، يکباره احمدی نژاد را بعنوان حريف رفسنجانی از صندوقها بيرون میکشند. ديدم که لاريجانی، نوکر ديگر ولی فقيه، آن هم در اعلاميهی پذيرش شکست خود، شادمانه آواز سر داده است که: سحرم دولت بیدار به بالین آمد / گفت برخیز كه آن «خسرو شیرین» آمد /.../ ساقیا میبده و غم مخور از دشمن و دوست / كه به كام دل ما «آن» بشد و «این» آمد! براستی چگونه میشود قبول کرد که شکست خوردن از احمدی نژاد بتواند آدم را اينقدر شنگول و سرمست کند؟ آيا شکی در اين هست که «خسرو شيرين» آقای لاريجانی نام ديگر هاشمی رفسنجانی ست و نه محمود احمدی نژاد که هنوز در نشئهی پيروزی تقلبیاش خيال میکند کسی است و، همچون حسن کچل، همای سعادت بر سرش نشسته است؟
١٠. ولی چرا احمدی نژاد؟ بنظر من پاسخ اين پرسش سخت بديهی است. اگر قرار است که دور دوم مرحلهای باشد که رفسنجانی در آن همچون فرشته نجات مردم ايران ظهور کند و ملت با «رأی دوم خردادی خود» او را به تخت بنشانند آرايش مهرهها بايد طوری باشد که مردم از ترس برنده شدن حريف مقابل شيخ رفسنجانی به طيب خاطر به او رأی دهند. اينگونه است که، از ميان شش حريف ديگر، از يکسو کروبی و معين قربانی میشوند و، از سوی ديگر، شورای نگهبان (و نه وزارت کشور) محمود احمدینژاد را بعنوان نامزد دور دوم انتخابات معرفی میکند و شگفتا که آن دو رقيب ديگر، يعنی قاليباف و لاريجانی، جشن میگيرند. بدينسان، با پيچ و خمی ظريف، همان بازی دوم خرداد هشت سال پيش تکرار میشود: پناه بردن فعالانهی مردم به اژدها برای فرار از عقرب جراری که برايشان نيش گشوده است ـ منتها اين بار با شرکت مهرهی اصلی رژيم و نه آن برکشيدگان غافل و ره گمکرده اما مفيد مشاطه گر و تدارکچی. اکنون ديگر در اينکه احمدی نژاد نامزد از پيش تعيين شدهی حاکميت بوده است ترديدی نيست. فرمايشات غمباد گرفتهی دکتر معين و کروبی و دکتر يزدی و مشارکتیها و مجاهدين خلق اسلامی و جوانان خسته از «مبارزهی انتخاباتی» همه اين نکته را تصديق میکند.
١١. و اکنون، در دور دوم، هاشمی در برابر احمدی نژاد! از اين بهتر نمیشود. آن يکی حرفهای شيرين میزند، با جوانهای ريز و درشت در میآميزد، برقراری رابطه با آمريکا را زمزمه میکند و حتی از پخش اين شايعه که قصد دارد زيرآب مقام رهبری را بزند هم بدش نمیآيد. اما اين يکی ـ که در دور اول تبليغات انتخاباتی میکوشيد قمه اش را در آستين پنهان سازد ـ يکباره چهرهی خشن بخود میگيرد و مردمان را میترساند. بدستور قاضی مرتضوی زرافشان و گنجی ممنوع الملاقات میشوند و، در سکرات اعتصاب غذا، به بيمارستانهای ناشناس اعزام میگردند و متحصنين بيرون اوين پراکنده میگردند تا مردمان بدانند که باند احمدی نژاد با کسی سر شوخی ندارد. مردمان در پس چهرهی حزب اللهی او دکتر حسن عباسی و حسين شريعتمداری و سعيد امامی و سعيد مرتضوی را میبينند و لرزه بر اندامشان میافتد. شعار «صل الی محمد، بوی رجائی آمد» را (که مورد اعتراض همسر رجائی قرار گرفته) انگار برای به مرگ رساندن مردم بازسازی کردهاند.
****
اينگونه است که اکنون از کوی و برزن داخل و خارج ايران اين ندا برخاسته که خطری بزرگ در راه است و تنها چارهی کار فعال شدن، از تحريم بدر آمدن، و به رفسنجانی رأی دادن است. مثلاً، به متن کوتاه «بيانيهی جمعی از هنرمندان و روزنامهنگاران در حمايت از هاشمی رفسنجانی» ـ که امضاء بسياری از دوستان مرا هم در پای خود دارد ـ نگاه کنيد: «با توجه به نتايج اعلام شده انتخابات رياست جمهوری كه حكايت از آن دارد كه آقايان هاشمی رفسنجانی و احمدینژاد به دور دوم راه يافتهاند، ما امضا كنندگان بيانيه زير، علی رغم آنكه مواضع كاملا متفاوتی در مرحله اول انتخابات داشتهايم، از آقای اكبر هاشمی رفسنجانی در مرحلهی دوم انتخابات حمايت كرده و به طور جدی از همگان میخواهيم تا ـ برای جلوگيری از آنچيزی كه به عقيدهی ما يك فاجعه بسيار نزديك و در كمين است ـ بههاشمی رفسنجانی رای دهند. از تمامی فرهيختگان منتقدی كه به آينده و سرنوشت ايران اهميت میدهند ميخواهيم تا در شرايط كنونی، از بحثها و نقدهای تفرقهافكن خودداری كرده و، ضمن رای دادن به هاشمی رفسنجانی، ديگران را نيز دعوت به رای دادن به ايشان كنند.»
****
سلحشوران، شواليهها، خانمها و آقايان روشنفکر و فرهيخته! به شما راست بگويم: اگر شرط «منتقد فرهيخته» بودن اين است که شما میگوئيد، من اقرار میکنم که يک سلول فرهيخته در تودهی خاکستری رنگ مغز من و امثال من ـ که بازی خوردگی مزبوحانهی شما را میبينيم و بر حالتان اسف میخوريم ـ وجود ندارد.
خوش باشيد خانمها و آقايان. از هم اکنون پيروزی شما را در به بار رساندن حماسهی بزرگ دوم خردادی که امسال در دوم تير سر بر میکشد و سفارش دهندگان فرستادن اتوبوس نويسندگان ايران به اعماق درههای وطن را به سلطنت دوباره میرساند از هم اکنون تبريک میگويم.
دنور – ٢٩ خرداد ١٣٨٤