iran-emrooz.net | Tue, 14.06.2005, 6:36
جبهه دموکراسی و حقوق بشر يا پايان قبيلهگرايی سياسی
دستها را ببينيد و درها را بگشائيد
دکتر مهران براتی
سهشنبه ٢٤ خرداد ١٣٨٤
از آن روز که نيروهای اصلاحطللب مشارکتی، جريان موسوم به ملی مذهبی و سران نهضت آزادی در پس گفتهها و سياستهای ناهمگون انتخاباتی خود روی به استقبال از جبهه سازی آوردند، اميدی ميان سياستگران پيدا شده، که شايد بتوان در صحنه سياست ايران ترکيب و تلفيق کارسازی از نيروهای آزاديخواه برای مقلبله با نظام استبداد سلطانی به وجود آورد. در کنار اميدمندی به اصالت اين چنين سياستی، برای شک و ترديد در ذهنيت عاملين آن نيز دلايلی نيز برشمرده میشوند، که بيشتر به محدود بودن تاريخ مصرف اين فکر و مشترکين آن مربوط میشود.
از ديرباز گفتهاند که جبهههای سياسی برای دسترسی به يک خواست سياسی و يا اجتماعی مشخص درست میشوند و در پی دسترسی به آن خواست علت حضور در جبهه از ميان میرود و مشترکين در شرايط جديد در کنار و يا مقابل هم قرار میگيرند. جبههها در تعريف ميان نيروهايی به وجود میايند، که از تمايز نظری و سياسی قابل تفکيک برخوردار باشند. جبهه سازی ميان ديدگاهها و سياستهای همگون، هر چند در چند گروه و دسته متشکل شده باشند، بیمعنی است؛ چه حضور يک يا چند نيروی همگون در يک جبهه تقسيم يک کل واحد به اجزای آن است و نه متنوع بودن آن. اينگونه جبهه سازی نيروی تازه ای را به ميدان مبارزات اجتماعی نمیآورد و نيروهای موجود را هم کارسازتر نمیکند. بر اين زمينه مفهومی نهضت آزادی، ملی مذهبیها و اصلاح طلبان پيگير در حزب مشارکت، با استناد به مبانی نظری و سياسی اشان، وجه تمايز نظری، سياسی و برنامهای لازم برای حضور سه گانه مستقل در جبهه گسترده ملی برای دموکراسی و حقوق بشر را ندارند، ولی حضورشان در اين جبهه بدون شک به همگرايیشان در شکل گيری نيرويی فراگيرتر ياری خواهد رساند. الگوهای فکری مدرن تر اين سه جريان در مفاهيمی چون "دموکراسی اسلامی"، "مردمسالاری دينی" و "مدينه النبی" ترجمه شدهاند. هر سه جريان برای مذهب کارکردی دنيوی، اجتماعی و ايدئولوژيک قائلند و در مبارزات اجتماعی خداپرستی و قران را راهنمای خود میدانند و در پذيرش آزادی، عدالت اجتماعی و حقوق بشر نقطه وصلی به تمدن امروزی جهان پيشرفته يافتهاند. شاهد اين تحول در پندار را میتوان در آخرين نوشته مهدی بازرگان يافت که گفت: "از خود نپرسيدهايد كه چگونه ممكن است كسى كه در سالهاى قبل از ۴۰ در زندان شاه كتاب بعثت و ايدئولوژى را نوشته و نشان داده است كه در برابر همه فلسفههاى اجتماعى و مكاتب سياسى و غربى میتوان از اسلام و از برنامه بعثت پيغمبران، ايدئولوژى جامع و مستقل براى اجتماع و حكومت خودمان استخراج كرد و كسى كه به عنوان وظيفه دينى بيش از نصف عمر خود را در مبارزه عليه استبداد و استيلاى خارجى گذرانده و براى حاكميت قانون و مليت فعاليت كرده است، حالا طرفدار تز جدايى دين از ايدئولوژى و منع دين از نزديك شدن به حوزه دستورات اجرايى شده باشد؟... نبايد انتظار داشت كه اسلام (يا مسيحيت و يهوديت) براى ما اساسنامهها و آئين نامهها يا قوانين شسته رفته كامل درباره ايدئولوژى، حكومت، اقتصاد، علوم و فنون پزشكى و بهداشت به دستمان داده باشند، يا بدهند.همچنان كه آشپزى، خياطى، معمارى و ساير فنون زندگى و علوم و اكتشافات را نيز تعليم نداده اند".
از آنچه گفته شد میتوان اولين نتيجه گيری را تا آنجا کرد، که از به هم پيوستن سه گروه متجانس در ايدئولوژی و مبانی نظری در سياست و اقتصاد بهم پيوستن پلوراليستی جامعه سياسی ممکن نخواهد شد. از اين گذشته هر سه جريان تا کنون در رويارويی با خواست مشارکت و شراکت دادن ديگر نيروهای سياسی کم و بيش به حصارکشی دور "حياط خلوت" گروهی خود پرداخته و به سياست "خودی" و "غيرخودی" حاکميت تنها تا اين حد جوابگو بودهاند، که از ديگر نيروهای سياسی برای آنچه میگويند و میکنند حمايت بخواهند، و نه شراکت در فکر و عمل. و اين تجربه متاسفانه در مورد جبهه ملی ايران نيز صادق است، که رهبرانش چند سال پيش در مجلس ترحيم آقای اردلان، در پاسخ به همدردانی که گفتند درهای جبهه را بگشاييد تا با "مصدقی کردن" ساختار آن نيروی قابل حساب و توانايی در صحنه مبارزه برای آزادی شکل بگيرد، سکوت کردند و اين سکوت تا به امروز نيز ادامه داشت. پرسش اين است که چرا چنين است و جز اين نيست، و اگر چنين است کدام جبهه امروز مورد نياز جامعه ماست. "جبهه" مورد نظر ما میبايستی بدون شک از بهم پيوستگی و همگامی مشترکين نهادهايی شکل بگيرد که به نام نهادهای مدنی و سياسی بالقوه زمينه و توانهای لازم برای ميانجیِ گذار شدن از جامعه انقلابی اسلامی و سنتی به جامعه عرفی و نوشده را در خود نهفته داشته باشند. اينگونه جنبش و فرهنگ تحول دست ساختهِ سياستهای واقعا موجود نيست، که خود الگوهای سياسی دوران گذار خواهد بود. و اين دوران گذار بيانگر وضعيت برزخی ما است. و در همين رابطه بايد روشن کرد که آيا ما در مقابله با وضعيت سياسی و اجتماعی حاکم بر کشورمان خود را در"شرايط جنگی" برای سقوط يک نظام حکومتی میبينيم و يا کارمان ايجاد ساز و برگهای لازم و فعال کردن جنبش سياسی شهروندان است برای تغيير توازن قوای سياسی به سود آزادی، دموکراسی و تجدد در جامعهای سنتی است، که از قرنها با سردرگمی مشغول ميانبر زنیهای نافرجام از "توبره سُنت تا آخور تجدد" بوده و هنوز سر از "آخور تجدد" سر برون نياورده است. هرکدام از اين ديدها راهبرد ديگری میطلبد که به دلخواه قابل انتخاب نيست. گرچه در هشتاد سال گذشته ساختار توليد و باز توليد مادی و فکری جامعه ايران و ترکيب اقشار و طبقات آن به کلی متحول شده، اين تحول اما هيچگاه ترجمانی در نمايندگی اجتماعی، مدنی وسياسی شهروندان نيافته است. شکل، محتوا و ابعاد واقعيت يافته منافع اقشار و طبقات جامعه ما همواره در اراده عاملين استبداد جستجو شدهاند و نه در برآيند توازن واقعی نيروهای شرکت کننده در توليد و توزيع. شهروندان ايران تاکنون از امکان انتخاب آزاد نمايندگان فکری، سياسی و حرفه ای خود به طور مستمر برخوردار نبودهاند و احزاب و جمعيتها و سازمانها و جبهههای موجود، اگر در فضای ساختاری و نمادهای فرهنگی خود به فرقهها و قبيلههای سنتی نزديک نبوده باشند در بهترين حالت هستههايی هستند از آنچه که میبايد میبودند. به عبارت ديگر نيروهای حاضر در اپوزيسيون نيز همانند عاملين حکومت هنوز در شرايط مشروعيت دموکراتيک قرار ندارند و تنها به علت عدم امکان عرضه افکار خود به جامعه و دريافت توجيه دموکراتيک میتوانند مدعی جايگاهی باشند، که زمانی داشتهاند ويا به ذعم خود دارا هستند. به همين دليل ساده همکاری، اتحاد، ائتلاف و هرگونه جبهه ای از نيروهای مخالف حکومت اسلامی در ايران امروز نمیتواند بيانگر واقعی ترکيب نيروهای واقعا موجود در جامعه بوده و با ادعای بهره مندی از توان جبهه ای برای فردای پيروزی بر استبداد از هم اکنون جايگاه ويژه ای برای خود قائل باشند. نگاهی تند به برنامههای سياسی احزاب و گروههای مخالف در داخل و خارج از ايران نشان میدهد که همه اين برنامهها بدون زحمت زياد قابل جايگزينی با يکديگرند. روشن کردن اينکه به طور مشخص چه جرياناتی با کدام مشروعيت در داخل وخارج مردم ايران، از صاحبان سرمايه و صنايع، مالکين و زمينداران، تجار بزرگ و بازاريان گرفته تا مزد و حقوق گيران، فرهنگيان و دانشگاهيان، کارگزاران رسانهها، توليدکنندگان و توزيع کنندکان کوچک ومتوسط ويا بخشهای هنری و فکری را با کدام برنامه متمايز نمايندگی میکنند، امری است غيرممکن. به جرات میتوان گفت که استبدادهای حاکم بر ايران از مخالفين خود مخالفين "تمام خلقی" ساختهاند و ما فعلا راهی جز ديدن واقعيت و کوشش در تغيير آن نداريم. مهم پذيرفتن جايگاه واقعی امان در همکاریها، اتحاها، ائتلافها و جبههها است. بايد بپذيريم که تمامی اين نامها که بر خود نهاده ايم چيزی جز اشتياق برای هويت يابی گروهی امان در خانوادههای سياسی نيست. ما هنوز در مرحله نمايندگی واقعی خواستههای اجتماعی ايرانيان نيستيم و رويکرد همگی امان تنها دستيابی حقوق اوليه شهروندی است، جدا از جايگاهمان در توليد وتوزيع و مصرف. ما هنوز در جامعه ماقبل سياسی زندگی میکنيم. و در اينگونه جوامع مردم برای پيداکردن خود و جايگاه اجتماعيشان وقت بيشتری لازم دارند. و به همين دليل انتخاب امروزشان حتما با انتخاب ديروز و فردايشان هيچ تناسبی نخواهد داشت. بخش بزرگی از اين جامعه هنوز در شرايط ناپايدار بودن انتخابهای اخلاقی، رفتاری و سياسی زيست میکند. و چون چنين است به آنچه حال هستيم نچسبيم. همه بايد بپذيريم بخشی از نام و نشانمان تعلق خاطر به حافظههای تاريخی است، که هميشه هم آنچنان درخشان نبودهاند. با چيره شدن جمهوری ولايی اسلامی بر ايران در پايان قرن بيستم "ما" با انتخاب داوطلبانه، اما ناآگاهمان، به سنت اخلاقی قرون وسطیِ مسيحيت بازگشتيم تا با شديدترين عوارض بحران و ناهمزمانی اين بازگشت، با عصر جديد روبرو شويم و در باز انديشی و کوشش برای تدوين مفهوم جديدی از سياست و فرهنگ و با بضاعت نسبتا محدود آگاهی امان، از گذشته فرهنگی و سياسی خود فاصله بگيريم و لنگ در هوا در توازنی ناپايدار به دنبال يافتن و هموارسازی جايی برای ايستادن خود در اين دنيا باشيم. ما فرهنگ سنتيمان را از دست داده ايم، بدون آنکه بينش ذهنيمان هم آهنگ عوض شده باشد. به قولی "ابزار زندگی ما ديگر تنها خيش و کرسی و گيوه و چراغ موشی و داسغاله و چرخ ريسه و دار قالی نيستند که نحوه انديشيدن و معيشت امان در رابطه با هم باشند". "ما امروز در در زمان و مکان دنيای مدرن زندگی میکنيم، ولی در واقع بينش ذهنی مان همان بينش سنتی باقی مانده است. در اين ذهنيت دوگانه ما میبايستی برای مشکل "امروزی بودن" خود که همان مشکل تجدد است پاسخی بيابيم. و پرسش اين است که برای اين کار همراهان و متحدين "جبهه" ما کيستند. چه کسانی بايد و میتوانند با ما لز اين برزخ اشباح سمج بگذرند، تا در ميان بر زدن تا تجدد زير آوار سنت خفه نشويم. رسيدن به اين هدف با جبهه سازی ميان نيروهای اصلاح طلب دينی، ملی مذهبیها و حاميان ملی آنان ممکن نخواهد شد. بايد نهادهای سياسی مدرن را جايگزين ساختارهای قبيله ای در سياست کرد. آن نيروهای برشمرده حتی درون خود انتخابات دموکراتيک و جايگزينی ادواری رهبری سياسی را نپذيرفتهاند. گويا نبود آزادی برای اين نيروها دليل مشروعی است برای هميشگی بودن زعمای قوم. و شايد در همين ديد قبيله سالاری به رهبری سياسی دليل تشکل ناپذيری و مقابله با مشارکت وشراکت گسترده شهروندان همفکر در نهادهای فعال در ايران نهفته باشد. از فردای ٢٨ مرداد تا کنون نه جبهه ملی، نه نهضت آزادی، نه نيرويی که بعدها ملی ـ مذهبی خوانده شدند و نه اصطلاح طلبان دينی پيرامون حاکميت به نيروهای اجتماعی و نخبههای روشنفکری شان روی نياوردند و مشارکتشان را با حقوق برابر پذيرا نشدند، و هنوز هم که هنوز است بنا به مصلحتهای تاکتيکی ديگران را دعوت به حمايت میکنند، و نه شراکت فعال در تمامی سطوح سياستيابی و سياستگذاری. غافل از آنکه جامعه در بطن خود نيروهای ديگری را پرورش داده که با پيدا شدن شرايط مناسب راه خود را خواهند رفت و دوباره همان هزينههای آموزشی را خواهند پرداخت، که در تداوم دموکراتيک نهادهای سياسی و اجتماعی، که با سابقه و حافظه تاريخی مثبت معرفی شدهاند، لازم به پردخت نبودند. آنچه آمد پاسخ به اين پرسش را هم که اتحاد مورد خواست ما چه نيروهايی از اپوزيسيون را در برميگيرد، ساده تر میکند: همه شخيصتهای سياسی، فرهنگی، علمی، هنری، دانشگاهی و هواداران جنبشهای محيط زيست، زنان و جوانان نوانديش و تجدد طلب، و تمامی نيروهای سياسی خشونت گريز و معتقد با آزادی، دموکراسی و جمهوريت، جدا از گذشته سياسی اشان، و تنها به اين شرط که صادقانه به آنچه در گذشته بودهاند انديشيده و به افکار عمومی هم گفته باشند که چرا و چگونه به فرايافت امروزی خود از آزادی رسيدهاند. برای موفقيت اينگونه جبهه ای در آينده اجتناب ناپذير خواهد بود که بيشتر از نيروهای سياسی سنتی ايران روی جرياناتی حساب باز کرد که با تکيه به تجارب نهضت ملی از دل جنبش جوانان و دانشجويان و زنان برخاستهاند و در تشکلهای جديد سياسی با ما و يا بدون ما ابراز وجود خواهند کرد. اتحاد جمهوريخواهان میبايد در اين سو به ويژه در سياست جبههای خود تنها پی پيوستن به نهادهای سنتی اپوزيسيون نباشد. روی سخن ما در مرحله نخست به نگرشهای پيشرفته درون جبهه ملی ايران، آزاديخواهان سوسياليست و نهادهای شهروندی و نو پای ايران است. جبهه ملی هم به تجربه بايد بداند که با تداوم سياست درهای بسته از تاثير گذاری قابل ملاحظه بر صحنه سياست محروم خواهد ماند. شکل گرفتن، گسترش و به هم پيوستن نيروی سياسی سکولار، دموکرات، مدرن و جمهوريخواه ايران متقدم بر پيوستن به جبهه کسانی است که برای مردمسالاری دينی و دموکراسی اسلامی مبارزه میکنند، هر چند که ما تحول عميق اين نيروها را ناديده نمیگيريم و آنان را در مبارزه برای دموکراسی و حقوق بشر همراهی میکنيم.