|
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
در سیاست اعمال نیرو و پیشبرد گفتگو و ایستادگی و انعطاف برای گشودن راه و نزدیکشدن به هدف یک امر طبیعی و معقول است. برای جنبش سبز پذیرش گفتگو و تلاش برای تأمین شرایط گفتگوی سازنده با طرف مقابل یک اصل است که بدون پذیرش آن چنین خطمشیای معنی ندارد. چنانچه فرد یا جریان سیاسی در هدف اعلام شدهی اصلاحاتی خود پایدار باشد میتواند همهی این اقدامات را طوری پیش ببرد که هیچگونه خدشهای بر سیمای سیاسی آن وارد نشود. اما اگر، آن طور که گاه اتفاق میافتد، کسی برای تأمین شرایط مذاکره با طرف مقابل و یا برای نرم کردن حکومت و عناصر تندرو بخشی از جنبش را به گوشهی رینگ بکشاند این معنی دیگری دارد. قربانی کردن سکولارها در هر مراسم آشتی و عزا نشستن سر شاخ و بن بریدن است. آقای خاتمی که اکنون یک چهرهی سرشناس جنبش سبز است و تاکنون نیز از حمایتهای سخاوتمندانهی سکولارهای دموکرات برخوردار بوده است از جمله کسانی است که چنین میکند. ایشان، که متأسفانه روز به روز بیشتر با مکتب رفسنجانیسم هماهنگ میشوند، در یکی از آخرین گفتارهای خویش میگوید:
« درست است که سکولاریسم با موازین دینی و فرهنگی ما سازگار نیست و عامل بیگانه هم میکوشد تا سکولاریسم را در جامعه برای مقابله با حکومت دینی رواج دهد، اما مهمتر و موثرتر از عامل بیگانه در غیردینیتر شدن جامعه این است که جامعه به سویی رود که از حکومت دینی دلخوش نباشد و از آن دوری کند. برای همین ما مدعی هستیم که اصلاحاتی که ما میگوییم از رواج سکولاریسم و افول دین در جامعه و اذهان و رفتار ایرانیان جلوگیری میکند.»
قربانی کردن سکولارها در هر مراسم آشتی و عزا نشستن سر شاخ و بن بریدن است. آقای خاتمی که اکنون یک چهرهی سرشناس جنبش سبز است و تاکنون نیز از حمایتهای سخاوتمندانهی سکولارهای دموکرات برخوردار بوده است |
سکولارهایی هستند که خوشبینانه و یا مصلحتطلبانه بخش دوم این پاراگراف را انتخاب میکنند و تفسیر میکنند که قصد خاتمی سکولارها نیست بلکه سنگینی بار را روی عملکرد خود نیروهای متجاوز جمهوری اسلامی گذاشته است. این شیوهایست که بخش بزرگی از نیروهای سکولار در دوران تثبیت جمهوری اسلامی به کاربردهاند و دود آن به شکل دردناکی به چشم کل جامعه رفت. اصولا چه دلیلی دارد، به فرض حداکثر خیرخواهی آقای خاتمی، بخش اول جملهی او نادیده گرفته شود و بیپاسخ بماند؟
آقای خاتمی که طرفدار گفتگو و مبتکر گفتگوی فرهنگها در میان نیروهای جمهوری اسلامی است، باید پاسخ دهد که با کدام دلیل سکولاریسم با موازین دینی و فرهنگی ایران سازگار نیست؟ باید پرسید آیا نزد ایشان سکولاریسم نام مستعار کمونیسم است که به این آسانی و با همان شیوهی رایج نزد نیروهای ارتجاعی ناسازگاری آن با موزاین دینی و فرهنگی اعلام میشود و یا چیزی جز آن؟ آیا سکولاریسم اندیشهایست برپایه نفی دین و ستیز با آن یا آن که یک نیروی عمدهی سکولاریسم باورمندان به دین هستند که برای نجات دولت از چنگ دین و دین از چنگ دولت ایده جدایی دین از دولت را مطرح کرده و میکنند؟ آیا سکولاریسم در همه جا با دین ناسازگار است یا فقط با دین پدران روحانی ما در جمهوری اسلامی ناسازگار است؟ چگونه است که میلیاردها انسان باورمند به دین، از مسلمان و مسیحی و یهودی و بودایی تا پرستندگان بتها و اجنهها و شیاطین سکولاریسم را در سیاست پذیرفتهاند و دین و باور خود را حفظ کردهاند اما بخشی از روحانیون حاکم بر ایران این چنین از سکولاریسم هراس دارند؟ آیا در رژیم سکولار پیشین و در تمام کشورهایی که سکولاریسم حاکم است دین و مذهب و موازین مذهبی وجود نداشت و ندارد؟ این حکم از کجا پیدا شده است که موازین دینی و مذهبی تنها زمانی رعایت میشود که دین یا دستگاه دین با دستگاه قدرت سیاسی یکی شود؟ آیا نمیتوان گفت که اینها همه بدعتهایی هستند که بر منافع اقصادی - سیاسی یک اقلیت مسلط بر دستگاه دین تکیه دارند؟ بسیار روش است که دین با دولت تفاوت دارد و وظیفهی دیگری برعهدهی آن است. قدرت دین با میزان نفوذ آن در میان مردم سنجیده میشود و نه با میزان سهم آن از نهادهای سیاسی و اداری کشور. اگر کسی این را بپذیرد آن وقت میتواند دریابد درآمیزی نهادهای دین و دولت و تبدیل دین به عامل صرف سیاسی، قدرت معنوی دین، یعنی همان اخلاق و موازین مورد نظر آقای خاتمی را از بین میبرد. علاوه بر این، کشیدن پای خارجیان و عوامل بیگانه به میدان مبارزهی سکولاریسم یک اتهام سیاسی است که نتیجهاش تأیید و یا تشدید فشار بر نیروهای سکولار جامعه است. اگر کسی بخواهد حقوق اجتماعی سکولارهای جامعه را رعایت کند آنگاه این برخورد را مخل آن هدف خواهد یافت. اگر کسی نخواهد از حقوق اجتماعی و سیاسی سکولارها دفاع کند با این عمل مخالفت خود با حقوق بشر و دموکراسی را اعلام کرده اسیت.
میلیاردها انسان باورمند به دین، از مسلمان و مسیحی و یهودی و بودایی تا پرستندگان بتها و اجنهها و شیاطین سکولاریسم را در سیاست پذیرفتهاند و دین و باور خود را حفظ کردهاند اما بخشی از روحانیون حاکم بر ایران این چنین از سکولاریسم هراس دارند |
آقای خاتمی در جایی سکولارها را مورد کملطفی قرار میدهد که میخواهد از مسالمتجویی و قانونگرایی جنبش سبز دفاع کند. نتیجه این که سکولارها سپر بلا برای دفع شر تندروهای حاکم میشوند. آقای خاتمی باید بیندیشد که چرا نود و نه درصد تروریسم و خشونت و خونریزی در جامعهی ایرانی توسط کسانی صورت میگیرد که دارای ایدئولوژی سیاسی دینی هستند، چه در حکومت و چه در صف مخالفان حکومت. وقتی خمینی میگوید منافقین (منظور هیچ گروه معینی نیست) بدتر از کفار هستند اعتراف به همین حقیقت است. عبور اندیشیده به تفکر سکولار در سیاست همراه آن حد از خرد و عقلانیت است که امکان مهار احساسات داغ توسط عقل سرد را بسیار بالا میبرد. نیروهای سکولار دموکرات نهایت تلاش را دارند تا کشور از بیدردترن مسیر به سوی دموکراسی هدایت شود. این سکولارهای مذهبی و غیرمذهبی هستند که روشهای دموکراتیک و مسالمتآمیز را به دیگران آموزش میدهند. این سکولارها هستند که دموکراسی و حقوق بشر و رعایت آدمیت را در ایران مورد حمایت قرار میدهند. اگر بخواهیم صریح صحبت کنیم باید بگوییم آن که یک سناریوی تام و تمام ایدئولوژیک برای ایران و آیندهی آن دارد با این کار خود از دموکراسی عدول کرده و قصد تحمیل دارد و لاجرم مستعد خشونت هم هست، چه در حکومت و چه در برابر حکومت. اما آن که میگوید انتخابات، آزادی کامل انتخابات، قانونیت و قوانین کامل منطبق با حقوق بشر مهمترین نیروی مسالمت و همزیستی و احترام به عقیده و مذهب است. سکولاریسم در ایران نود و نه در صد اکنون در همین سنگر قرار دارد. بدون مشارکت فکری و عملی این نیرو ادعای مبارزه برای دموکراسی یک ادعای پوک است.
اصلاحطلبان جمهوری اسلامی، به نسبت جدیت خود در اصلاحات، میکوشند تا جمهوریت را از ولایت تفکیک کنند، مسئولیت ادارهی سیاسی جامعه را به جمهوریت و دولت بسپارند، نقش حکومتی ولایت فقیه را کم یا حذف کنند، نقش مردم و نقش جمهوریت و دولت را از راه آزادتر کردن انتخابات بیشتر کنند و در همین مسیر جامعه را تکامل دهند و به پیش ببرند. چنین فعالیتی در جادهی سکولاریسم، به سود سکولاریسم و همسرنوشت با سکولاریسم در ایران است. در این راه رفتن و بر این راه نفرین کردن؟!
بر میگردیم به راهکارهای اخیر آقای خاتمی تا میدان بحث را کمی بازتر کنیم. آقای خاتمی به هنگام ارائهی راهکارهای خود جهت «برون رفت از بحران» کوشید تا رهبری جمهوری اسلامی را به قبول بحران جاری در کشور قانع کند و گفت که نپذیرفتن این بحران مانع از یافتن راه حل مقابله با آن است. ایشان همچنین به بحران عمیقتری اشاره کرد که به صورت تهدیدکننده پیش میآید:
اصلاحطلبان جمهوری اسلامی، به نسبت جدیت خود در اصلاحات، میکوشند تا جمهوریت را از ولایت تفکیک کنند، مسئولیت ادارهی سیاسی جامعه را به جمهوریت و دولت بسپارند، نقش حکومتی ولایت فقیه را کم یا حذف کنند |
« روز به روز گرانی بیشتر میشود. روز به روز پشتوانههای ما کمتر و تنگناها برای مملکت بیشتر میشود. فشارهای بینالمللی فزایندهتر، از سوی دیگر دور شدن از همه سیاستهای کلی کشور و چشم انداز بیست ساله کشور و بیاعتنایی به قانون اساسی بحرانی است که کم کم آثار آن ظاهر میشود و من برای کل ایران و سرنوشت تک تک افراد مملکت نگرانم.»
این که آقای خاتمی پشت بحران سیاسی جاری بحران گسترشیابندهی دیگری را میبیند که وی را «برای کل ایران و تک تک افراد مملکت» نگران میکند خود بیان هولناک یک حادثهی هولناک از زبان کسی است که پیش از این رهبر دولت بوده است. تا اینجا ایشان حدی از هوشیاری و مسئولیت را از خود نشان میدهند که می تواند به کشور کمک بکند. این یک شانس بزرگ است که کسانی از تن و جان جمهوری اسلامی و جنبش خمینی، با زبان این جریان و از درون این جریان به چارهاندیشی برمیخیزند و در راه اصلاحات تلاش میکنند. اما، ما به عنوان انسانهایی که سرنوشتمان در این کشور به هم گره خورده است باید برای درک ریشهها و راهحلهای بحرانهای تو در توی کشور با هم گفتگو و تبادل نظر داشته باشیم و سعی کنیم عمق واقعی این بحران را ببینیم. همانگونه که آقای خاتمی و هماندیشان ایشان به درستی در تلاش هستند تا حکومت را به درک بحران مورد نظر خویش فرابخوانند، کسانی هم هستند که فکر میکنند لازم است اصلاحطلبان جمهوری اسلامی به درک بحران دیگری که شاید شالودهی اصلی این بحرانها باشد فراخوانده شوند. این بحران همانا گره خوردن سازمان دین با سازمان سیاست و به وجود آمدن دو دستگاه حکومتی از بالا تا پایین و نامشخص شدن مسئول در رهبری کشور و نامسئول و خودمختار شدن همهی مسئولین است. اگر این وضعیت ادامه یابد ایران با شتاب بیشتری از کاروان پیشرفت عقب خواهند ماند و سرنوشت آن بیش از پیش مبهم خواهد شد.
این یک شانس بزرگ است که کسانی از تن و جان جمهوری اسلامی و جنبش خمینی، با زبان این جریان و از درون این جریان به چارهاندیشی برمیخیزند و در راه اصلاحات تلاش میکنند |
آقای خاتمی در راهکارهای خود میگوید:
« ما انقلاب بزرگی داشتیم که از دل آن نظامی به نام جمهوری اسلامی درآمدکه مورد قبول ما بوده و به آن افتخار کرده و میکنیم و شعار اصلی ما هم این بوده؛هست و خواهد بود که "استقلال،آزادی و جمهوری اسلامی"؛هیچ چیز دیگر هم شعار ما و اکثریت قاطع مردم نیست.»
این حکم به عنوان نظر ایشان، به عنوان یک نظر، محترم است. در چارچوب دموکراسی حق آقای خاتمی است که چنین نگاه و هدفی داشته باشد. اما ایشان میافزایند:
« هر شعار دیگری شعار انحرافی است»
انحراف نسبت به کدام مبنا و معیار؟ آقای خاتمی میتوانست بگوید:
«من با هر شعار دیگری مخالف هستم.»
یا
«هر شعار دیگری را به زیان کشور میدانم»
تفاوت این دو بیان تفاوت دو نگاه است. هر کسی حق دارد بگوید با نظر دیگران یا اصلاً با همهی نظرات دیگران مخالف است یا موافق. در این شکل بیان فرد موضع خود را نسبت به نظر دیگران مشخص میکند. اما بیان این که «هر شعار دیگری شعار انحرافی است» بدین معنی است که فرد همه را در قیاس با خود یا فکر خود ارزیابی میکند و با معیار کردن باور خود برای دیگران حکم صادر میکند. انحراف کلمهای منفی و حامل یک حکم منفی است. انحرافی اعلام کردن همهی نظرات متفاوت با نظر پیروان جمهوری اسلامی صدور حکمی غیردموکراتیک است. در تمام جهان ۷ میلیاردی و در تمام تاریخ ۳ هزارسالهی ایران تنها یک مورد ۳۰ ساله از ولایت فقیه برپایهی فقهه شیعه داریم. آیا منطقیتر نیست که این یک مورد، یعنی این استثناء کوچک را انحرافی اعلام کنیم تا قائدهای به آن عظمت را؟ چگونه ممکن است کل جهان و تاریخ ایران در قیاس با جمهوری اسلامی مبتنی بر ولایت منحرف قلمداد شود؟ کدام منطق پشت چنین حکمی خوابیده است؟ جمهوری اسلامی تا کنون دروازهی کدام بهشت را بروی خلایق باز کرده است که ما بگوییم آفتاب آمد دلیل آفتاب و این همان آفریدهی خدایی است که همتایی در خوبی ندارد و هر که و هر چه از آن نیست علیه آن است و انحرافی است؟
بیان این که «هر شعار دیگری شعار انحرافی است» بدین معنی است که فرد همه را در قیاس با خود یا فکر خود ارزیابی میکند و با معیار کردن باور خود برای دیگران حکم صادر میکند. |
آقای خاتمی در ادامه میگوید:
« شعار اصلی "استقلال و ازادی و جمهوری اسلامی" است با همه لوازمی که دارد؛ یعنی ضدیت با استبداد؛ ضدیت با بیگانه و نیز طرفداری از عدالت و اخلاق در جامعه؛ یعنی هم حاکمیت مردم بر سرنوشتشان و هم حاکمیت معیارها و ارزشهای اسلامی.»
ضدیت با بیگانه چرا و برای چی یکی از لوازم است؟ آیا این تنها یک بیدقتی در کلام است؟ در این صورت چرا اصلاح نمیشود؟ چرا کسی با دانش خاتمی دچار این اشتباه میشود. اگر بیدقتی در کلام نیست چگونه میتوان آن را یکی از لوازم جمهوری اسلامی دانست. خطاترین حرف و فکر از نگاه حقوق بشر و در تمامی کشورهای دموکرات همین ضدیت با بیگانه است. در اروپا ضدبیگانه برای توصیف راستترین و منفورترین احزاب سیاسی به کار میرود. در واقع بیگانهستیز نام رایج کنونی راسیسم است. چگونه است که چنین فکر نادرست و سنگین و خطرناکی جزء لوازم جمهوری اسلامی ذکر میشود؟ من باور دارم که آقای خاتمی چنین فکری ندارد. کسی که ایدهی گفتگوی فرهنگها را مورد دفاع قرار داد نمیتواند اینگونه فکر کند. در عین حال میدانم آنجا که معنی نزد ایشان روشن است در بیان کمتر دچار نارسایی میشود. پس علت چیست؟ آیا علت نمیتواند در بیبها شدن بیگانه و سهل شدن صدور هر حکمی در بارهی وی باشد؟ آیا دو حکمی که در بارهی دارندگان شعار متفاوت و بیگانگان صادر میشود یک منشأ اصلی، یعنی خودی و غیر خودی کردن مردم با معیار دینسالاری سیاسی ندارد؟
معنای این که خاتمی میگویند، هم حاکمیت مردم و هم حاکمیت معیارهای اسلامی چیست؟ آیا نمیشود گفت، حاکمیت مردم و رواج معیارهای اسلامی؟ مگر در طول صدها سال گذشته بزرگان دین و روحانیون ما برای ترویج اسلام و رواج معیارهای اخلاقی و اسلامی تلاش نکردهاند؟ مگر همواره امر به معروف و نهی از منکر و تبلیغ و ترویج مبنای فعالیت آنها نبوده است؟ چرا باید به جای ترویج و تبلیغ و رواج معیارها از واژهی حاکمیت معیارها که بیان آمرانه و عریان قدرت سیاسی و تحمیل و دیکته است استفاده کرد؟ چرا نباید با تکیه بر تبلیغ و ترویج و کار فکری مسالمتآمیز و دموکراتیک و مخاطب قرار دادن قلب و روح مردم و قانع کردن آنها اسلام و معیارهای اسلامی ترویج و رایج شوند؟ چرا به جای آن بر قدرت سیاسی، یعنی بر تحمیل، یعنی بر ناچار کردن و سرانجام بر دیکتاتوری معیارها تکیه میشود؟ مگر حاکمیت ولایت مطلقهی فقیه به همین بهانه پیش کشیده نشد؟ مگر نتیجهی شعار حاکمیت شعاعر اسلامی در قبل از انقلاب همین حاکمیت سرکوبگر کنونی نیست؟ وقتی به موازات حاکمیت مردم حاکمیت اخلاق اسلامی آورده میشود آیا هم در نظر و هم در عمل این به معنی مشروط و سترون کردن حاکمیت مردم نیست؟ آیا این بدین معنی نیست که یک اقلیت زورگو که خود را نمایندهی خدا بر زمین معرفی میکند و تصور میکند که اخلاق را تنها او میداند و تنها اخلاق مورد نظر او درست است با مجوز حاکمیت اخلاق اسلامی حاکمیت خود را برقرار و حاکمیت مردم را از محتوا تهی میکند؟ مگر سه دههی گذشته بیش از هر چیز همین مسأله را اثبات نکرده است؟ کدام اخلاق را پیاده کردهاند؟ آیا در هیچ دورهای از تاریخ ایران دینفروشی و دروغ و تبدیل باور مردم به وجه نقد برای دینفروشان به این حد بوده است؟ اگر اخلاق ادعایی میتوانست با حاکمیت نهادینه شود چرا خود خمینی موفق نشد این کار را بکند؟ اگر زمان کم بود چرا جانشین او آقای خامنهای نتوانست این کار را بکند؟ چرا خود خاتمی نتوانست این کار را انجام دهد؟ چرا جامعهی ایران در اخلاق از خط خارج شده است؟ چرا بیاخلاقی و بداخلاقی بارزترین نمود را یافته است؟ مگر شخصیتهای برجستهی سیاسی - مذهبی جنبش سبز یکی از بزرگترین شعارهایشان مبارزه با سیطرهی دروغ و فساد در جامعه نیست؟ مگر دروغ و فساد مذکور در همین سه دههی جمهوری اسلامی گسترش نیافت؟ آیا نباید پاسخ این پرسشها را داد و سپس حکم حاکمیت اخلاق را صادر کرد؟ مهمترین چیزی که از حاکمیت اخلاق در جمهوری اسلامی به چشم میآید حجاب است. آیا هیچ چیز دیگری بیش از تحمیل حجاب میتواند نماد استبداد و عقبماندگی جمهوری اسلامی باشد؟ آیا هیچ چیز دیگری به اندازهی حجاب تحمیلی میتواند بیانگر تلاش تخریبی تفکر سنتی عقب مانده باشد؟ آیا این حجاب، حجاب اخلاق شد یا در بسیاری موارد حجابی بر بداخلاقی؟ آیا اینگونه تحمیل اخلاق با دموکراسی دمساز است؟
آیا در هیچ دورهای از تاریخ ایران دینفروشی و دروغ و تبدیل باور مردم به وجه نقد برای دینفروشان به این حد بوده است؟ |
نه! مسأله اصلی نه ترویج و رواج اخلاق بلکه تحمیل حاکمیت دینی به بهانهی دفاع از اسلام و اخلاق اسلامی است. واقعیت این است که در میدان اخلاق اسلامی و حرمتآفرینی برای اسلام آقای منتظری نقش نخست را یافته است و این نقش ایشان از زمانی شروع شد که وی از ستیغ حاکمیت اسلامی به ستیغ اعتراض اسلامی به حاکمیت اسلامی نقل مکان کرد. منتظری، این پیامآور مهربانی، قلب دگردینان و دگراندیشان جامعهی ایران را فتح کرد و حرمت اسلام را نزد آنان بسی بالا برد. چنین است معنای واقعی اخلاق.
آقای خاتمی میگوید:
«اصلا مگر تمام فریاد و ادعای ما این نبود که قانون اساسی که چارچوب نظام و خون بهای مردم است باید در جامعه پیاده شود؛ قانون اساسی با همه لوازم و ضوابطش؛ نه بخشی از آن. هم اصل ولایت فقیه که در قانون اساسی است مورد قبول و احترام ماست و هم فصل سوم قانون اساسی که در باب حقوق ملت است.»
پرسش این است. اگر ولایت فقیه میتوانست با حقوق ملت که اساس آن دموکراسی است سازگار باشد چرا بنیانگذار ولایت فقیه در این زمینه کاری نکرد و عکس آن را انجام داد و تا آنجا پیش رفت که بدون اطلاع به رئیس جمهور و دولت وقت دستور بزرگترین قتل عام تاریخ معاصر را صادر کرد؟ اگر ولایت فقیه میتوانست با دموکراسی سازگار باشد چرا اندیشهپرداز آن یعنی آقای منتظری ولایش را به لقایش بخشید و ولایت موعود خود را با یک سکوت مغایر حقوق بشر معاوضه نکرد و به موازات پیشروی در مسیر آزادی و حقوق بشر از آن ولایتی که خود پرداخته بود دور و دورتر شد؟ اگر ولایت فقیه میتوانست با دموکراسی و حقوق ملت سازگار باشد چرا آقای خامنهای نتوانست چیزی از این دموکراسی نشان دهد؟ آقای خامنهای که از آقای خمینی و آقای منتظری فردی مدرنتر بود. آقای خامنهای کسی بود که در زمان سکوت سیدها و شیوخ «معصوم» جمهوری اسلامی، وقتی خبر یافت که میخواهند زندانیان کمونیست را بکشند به قم رفت و ماجرا را با منتظری در میان گذاشت تا از او استمداد بطلبد. بدون هیچ ابهامی رفته بود تا جان کمونیستها را از مرگ نجات دهد. کاری که هیچ کس دیگری از حکومتیان به این شکل انجام نداده بود. آقای خامنهای در زندان هم بود، با اخوان شاعر هم دوست بود، با ساز هم آشنا بود، شعر هم میگفت و از خیلیهای دیگر خودمانیتر هم بود. وقتی چنین کسی زیر عبای ولایت فقیه به این همه کار هولناک کشیده میشود، وقتی کسی مثل او قربانی ولایت فقیه میشود، چه کسی میتواند پس از او سکاندار شود که مغز استخوان ملت را در نیاورد؟
تداوم ولایت مطلقهی فقیه پس از خامنهای (اگر که بتواند به این شکل تداوم یابد) یعنی یک کابوس هولناک که ولایت خامنهای در قیاس با آن ممکن است عصر طلایی شود، همانگونه که دوران شاه در قیاس با وضعیت امروز برای بسیاری به عصر طلایی تبدیل شد. آیا نه این است که حرفهای پراکندهی خمینی را جلاالدین فارسی سرهم کرد و به عنوان ولایت فقیه کتاب کرد و به خورد جماعت داد؟ آیا نه این است که بزرگترین نظریهپرداز ولایت فقیه یعنی آقای منتظری پس از این همه آزمون از این نظریه پس نشست؟ آیا نه این است که امروز مرتجعترین افراد برای میراثداری ولایتفقیه خود را آماده میکنند؟ آیا نه این است که روشنفکران مذهبی آن را نقد و رد کردهاند؟ پس چرا باید یک شخصیت برجستهی جنبش سبز ولایت را اینگونه طرح کند؟ وظیفهی این شخصیت آیا تکمیل کار منتظری و صانعی است یا تأمین شرایط برای مصباحیزدی؟
تداوم ولایت مطلقهی فقیه پس از خامنهای (اگر که بتواند به این شکل تداوم یابد) یعنی یک کابوس هولناک که ولایت خامنهای در قیاس با آن ممکن است عصر طلایی شود، همانگونه که دوران شاه در قیاس با وضعیت امروز برای بسیاری به عصر طلایی تبدیل شد |
تأثیر اصل ولایت فقیه در قانون اساسی جمهوری اسلامی بیخاصیت کردن و بر باد دان تمام پیشبینیهای آزادیخواهانهایست که افراد خیرخواه در این قانون وارد کردهاند. این مسایل امروز برای بسیاری از مسلمانان آزادیخواه روشن است. همانطور که روشنفکران پیشرو دینی به نتیجه رسیدهاند ولایت فقیه چیزی جز آفریدهی شوم درآمیزی دو دستگاه دین و دولت نیست. درآمیزی دین و دولت بنیاد بحرانهای عمدهی امروز ایران است. آقای خاتمی و همفکران ایشان میتوانند به چنین چیزی باور نداشته باشند. اما اعلام این که اگر کسی به ولایت فقیه یا جمهوری اسلامی نه گفت شعار انحرافی داده است خود یک حرف انحرافی است. او میتواند بگوید چنین شعاری تند است یا افراطی است یا نظر ما نیست و ما با آن مخالف هستیم. میتوان گفت، و من هم همین باور را دارم، که جنبش سبز باید در مسالمت و متانت و حرکت گام به گام و منطقی وحدت کلام داشته باشد. اما در عین حال نباید مغلوب بهانهجوییهای سرکوبگران شد. روشن است که در این دریای سبز و با توجه به آن چه پیش میآید گاه ممکن است جمعی شعارهای تندتری بدهند. باید با احترام به عقیده افرد همه را دعوت به هماهنگی کرد. مگر در انقلاب بهمن تندروترین کمونیستها (متأسفانه) در کنار نیروهای جنبش اسلامی به میدان نیامدند؟ چرا آن زمان این برخوردها کمتر صورت میگرفت؟ چون به نفع آقایان بود؟
آقای خاتمی میگوید:
«حالا بر فرض کسی و جریانی و گروه کوچکی، غلطی کرده و خلافی گفته و ساختارشکنی کرده، آیا منصفانه است بهترین دوستداران اسلام، انقلاب و مردم و امام متهم شوند که اینها ضد اسلام و ضد نظامند؟ نخیر!»
این جملات را مقایسه کنید با گفتههای آقای منتظری تا تفاوت روشن شود. آقای منتظری میگویند که اگر نظام ظلم کند و مردم آن را نخواهند مشروعیت و لاجرم حرمت و لاجرم امنیت و بقاء خود را از دست میدهد و مردم مجاز هستند علیه چنین وضعیتی مبارزه کنند و آن را کنار بزنند. روشن است که آقای منتظری مبارزهی مسالمتآمیز را میخواهد و روشن است که هر عقل سلیمی خواهان حل مشکلات جامعه از راه مسالمت است. بنا بر این در چارچوب مسالمت است که انسان مجاز میشود از جمله خود نظام را زیر سؤال ببرد و این را بزرگمرد منتقدی میگوید که خود اندیشهپرداز ولایت فقیه بوده است. حالا چگونه است که اگر کسی پس از آن همه تحقیر و توهین و تجاوز علیه ولایت شعار داد میتواند غلط کرده باشد و میبایست حتماً خفه خون میگرفت. توجه کنید که در اینجا حرف از قهر و خشونت که همه باید از آن پرهیز کنند نیست بلکه بحث بر سر چند شعار است که در حسینیه جماران و پس از آن همه تجاوزات داده شد. از سوی دیگر، در این جملهی خاتمی دیده میشود که ایشان دهندگان شعار ضد ولایت را زیر تیغ سرکوب رها کرده و فغان برداشته است که چرا دوستان مسلمان امام و انقلاب و ولایت مورد اتهام قرار میگیرند. این دفاع از خود برپایهی خودی و غیر خودی است که براستی کسی چون خاتمی باید از آن پرهیز کند. آخر تا کی و تا کجا باید باید این خودی و غیر خودی ادامه یابد؟ انصاف هم خوب چیزی است. از فردای جنگ قادسیه در ١۴۰۰ سال پیش تا امروز هر ایرانی تسلیم نشده به سپاه سعدابن ابیوقاس، چه مسلمان و چه غیر مسلمان، عجم و اجنبی و غیرخودی شده است. بس است دیگر! این کشور مال همهی ایرانیان است! به ما چه ربطی دارد که کی با امام یا با سعد یا با حرمله نان و نمک خورده است! اینها مسایل خانوادگی است. در سیاست این حرفها را باید کنار گذاشت. هیچ کس اجازه ندارد که برپایهی باورهای سیاسی مردم در این کشور کاست و طبقه درست کند!
این حق مردم است که دارای نظر باشند و برای تحقق نظر خود تلاش کنند. هیچ کسی نمیتواند انتظار داشته باشد که همه مثل هم فکر کنند و همهدف باشند |
چگونه ممکن است کسانی آشکارا خط مرز خودی و غیر خودی بکشند آن وقت از غیرخودیها بخواهند همان حرفهایی را بزنند که خودیها میزنند؟ آقای خاتمی میداند که بخش بزرگی از جنبش سبز اعتراضی مردم ایران هم سکولار است و با نظام مبتنی بر درآمیزی دین و دولت مخالف است. این حق مردم است که دارای نظر باشند و برای تحقق نظر خود تلاش کنند. هیچ کسی نمیتواند انتظار داشته باشد که همه مثل هم فکر کنند و همهدف باشند. انتظاری که ما میتوانیم از هم داشتهباشیم این است که سعی نکنیم نظر و خواست خود را به جمع مشترکمان تحمیل کنیم. انتظار این است که به خاطر انسان و ایران همدیگر را رعایت کنیم و از توافقها و هدفها و شعارهای مشترک جمعی حمایت کنیم. دادن شعارهای تند و تحریک کننده، دست زدن به اقدامات ناسنجیده و خشن، ماجراجویی و تکروی، اینها را میتوان و باید مورد انتقاد قرار داد. اما نمیتوان به جای انتقاد به تندروی، دارندگان اندیشه و هدف متفاوت را مورد حمله قرار داد و با مغلطه این توهم را به وجود آورد که گویا مقصر اینان بودند. این کار بسیار خطرناک و صفشکن است. سکولارهای دموکرات مذهبی و غیر مذهبی در جنبش سبز همچون رهبران مسالمت و تعادل عمل میکنند. کسانی که شعارهای تند را به میدان میآورند یا تجربهی سیاسی ندارند و یا در شرایط خاصی که مورد توهین و تحقیر و سرکوب قرار میگیرند عکسالعمل نشان میدهند. آیا این عکسالعمل حق است که کسی در نتیجهی توهین و تحقیر و تجاوز فریادی از جگر برکشد و از حدود شعارهای مشترک روز فراتر رود و حکومت ظالم را نفی کند؟ آری حق است! اما شاید مناسب و سازنده نباشد و نمیتوان آن را توصیه کرد. جمع و جنبش ما باید تعهد جمعی خود را رعایت کند. در اینجا پرسش بزرگ دیگری پیشمیآید. آیا نه این است که برخورد غیرقانونی و عکسالعملی حکومت خود انگیزهی اصلی موارد واکنشهای عکسالعملی در جنبش اعتراضی است؟ چگونه است که از رهبر حکومت تا رئیس جمهور، امام جمعه و فرماندهان نیروهای نظامی همگی به گونهای عکسالعملی مردم معترض را تهدید به سرکوب و کشتار میکنند و مورد توهین قرار میدهند و دستگیرشدگان را به سلابه میکشند آنگاه در برابر یک فریاد خشمگین از سوی مردم اینگونه هیاهو براه میاندازند؟ جنبش سبز قطعاً قادر است از حرکت مسالمتآمیز، متین و مدرن خود در مسیر دموکراسی دفاع کند. آیا حکومت میتواند با پرهیز از برخوردهای عکسالعملی خشن و قانونشکنانه دیگران را دعوت به خشونت نکند؟ وقتی به آقای منتظری گفتند که عکس امام را پاره کردند و حرمتشکنی کردند ایشان گفتند امام هم معصوم نبود. با این برخورد ایشان کوشیدند علم انتقام عربدهجویان را از دستشان بگیرند نه این که خودیها را در پناه بگیرند.
هم اکنون از صف جنبش سبز کسانی در زندان و زیر شکنجه هستند و کسانی محکوم به مرگ شدند. آقای خاتمی و دیگر چهرههای سرشناس جنبش سبز در کشور باید روشن و بدون هرگونه ابهام و تبعیض میان آزادیخواهان اسیر از حقوق اجتماعی و سیاسی این افراد دفاع کنند و تمام امکانات خود را برای جلوگیری از صدور و اجرام حکم مرگ به کار گیرند. هیچ چیزی بیش از نجات جان آزادیخواهان اسیر اهمیت ندارد. وقت آن است که در جریان راهپیماییهای ٢٢ بهمن لغو احکام اعدام و آزادیزندانیان سیاسی به عنوان خواست مرکزی روز مطرح شود و آقایان خاتمی و کروبی و موسوی و دیگر چهرههای اصلاحطلب جمهوری اسلامی نیروی خود را پشت این خواست قرار دهند. جوانان ما را نمیتوانند به خاطر دفاع شان از ایران آزاد و آباد بدور از حاکمیت خرافات به مرگ محکوم کنند! خشونت و خونریزی بس است. آن که از خوشهی خشم میترسد نباید بذر کینه در خاک این سرزمین بپاشد.