iran-emrooz.net | Wed, 27.01.2010, 8:39
امتیازدهی به حاکمیت تا کجا؟
دکتر حسین باقرزاده
|
سهشنبه ۶ بهمن ۱۳۸۸ – 26 ژانویه 2010
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
شایعاتی که در طول چند هفته گذشته در محافل سیاسی ایران در مورد یک مصالحه یا سازش سیاسی بین رهبران اصلاحطلب جنبش سبز و حاکمیت در گرفته بود این هفته شدت گرفت و به تفسیرها و تعبیرهای مختلفی منجر شد. سه رهبر اصلاحطلب جنبش یعنی آقایان خاتمی، کروبی و موسوی اظهاراتی را بیان داشتهاند (یا به آنان نسبت داده شده) که از نوعی پذیرش موقعیت محمود احمدینژاد به عنوان رییس اجرایی حکومت یاد میکند. این اظهارات سپس با توضیحات افرادی نزدیک به این شخصیتها تعدیل شده است. برخی به شدت به این افراد و مواضع اخیر آنان حمله کرده و آن را ناشی از سازش آنان با قدرت حاکم دانستهاند، و در سوی مقابل عدهای در صدد توجیه این مواضع و اظهارات برآمدهاند تا هر گونه اتهام سازش و عقبنشینی از مواضع پیشین آنان را نفی کنند. حقیقت، اما، مثل همیشه چیزی در میان این دو موضع افراطی قرار دارد. پذیرش «دوفاکتو»ی احمدینژاد البته نوعی عقبنشینی است، ولی این عقبنشینی را باید عملی تاکتیکی دانست و تا پذیرش «دوژور» او نمیتوان از چرخش سیاسی این شخصیتها سخن گفت.
در عرف دیپلماتیک معمولا دو نوع «شناسایی» وجود دارد. نوع معمول آن در صحنه بینالمللی شناسایی، «دوژور» (قانونی/مشروع) است که اکثر حکومتها نسبت به یک دیگر اعمال میکنند. در این شکل از رابطه، حکومتها یک دیگر را به عنوان نماینده ملت مقابل میپذیرند، با آنها رابطه دیپلماتیک برقرار میکنند، معاهده میبندند و سفر شهروندان از یکی به دیگری را تسهیل میکنند. ولی گاه میشود که حکومتی حکومت دیگر را به عنوان نماینده مردم آن نمیشناسد و حاضر نیست روابطی از این قبیل با آن برقرار کند. در عین حال ممکن است پیش بیاید که به دلایل عملی، این دو حکومت مجبور شوند با هم وارد گفتگو یا تعامل شوند (مثلا مبادلات مالی یا تجاری). در این جا یک دولت مجبور میشود که «واقعیت» دیگری را بپذیرد ولو که آن را مشروع نداند. مورد برجسته این گونه از رابطه، حکومت چین کمونیست بود که به رغم این که پر جمعیتترین کشور جهان را تحت کنترل خود داشت برای دهها سال از سوی اکثریت قاطع کشورهای دیگر تحت تحریم شناسایی رسمی قرار داشت (کرسی چین در سازمان ملل با حق وتو در اختیار حکومت تایوان بود!) در عین حال بسیاری از کشورها روابط تجاری و مالی با چین کمونیست داشتند و حکومت آن را به صورت «دوفاکتو» (واقعیت) میپذیرفتند.
شناسایی دوفاکتوی یک حکومت چیزی بیش از پذیرش یک واقعیت عینی نیست. این پذیرش همچنان که در نمونه چین وجود داشت ناشی از ضرورتهای عملی است، و هیچ نشانی از قبول مشروعیت آن ندارد. در واقع، هرگونه رابطه بین دو کشور، منهای جنگ، به این نوع شناسایی حد اقل نیاز دارد. این گونه شناسایی البته به روابط دیپلماتیک و بینالمللی محدود نمیشود. نمونه مشخصتر آن را باید در روابط سیاسی درونی یک کشور و رابطه شهروندان با حکومت دید. در این جا، ممکن است شهروندان زیادی باشند که حکومت را غاصب و فاقد مشروعیت بدانند. در عین حال، همین شهروندان مجبورند برای تأمین نیازهای خود به نهادها و ارگانهای همین حکومت مراجعه کنند، مالیات بپردازند، خدمات بگیرند و از جمله به نام همین حکومت جواز سفر (گذرنامه و ویزا) دریافت کنند. انجام این مراجعات و دریافت این خدمات به هیچ عنوان به معنای مشروعیت بخشیدن به حکومت نیست و بلکه شهروندان با مراجعه به حکومت و تعامل با آن فقط واقعیت آن را پذیرفتهاند، در عین این که ممکن است همچنان آن را غاصب و نامشروع بدانند.
آن چه که در دو سه هفته اخیر در صحنه سیاسی ایران رخ داده به ظاهر پذیرش دوفاکتوی دولت احمدینژاد از سوی آقایان خاتمی، کروبی و موسوی است. بیانیه ۱۷ آقای موسوی در بند ۱ «راه حلها» از «اعلام مسئولیت پذیری مستقیم دولت در مقابل ملت و مجلس و قوه قضائیه» سخن میگوید. این تعبیر به وضوح دولت احمدینژاد را به عنوان یک واقعیت به رسمیت میشناسد. تنها نهادی که واقعیت داشته باشد میتواند مسئولیت بپذیرد. آقای کروبی نیز در پاسخ به سؤال یک خبرنگار، از دولت احمدینژاد به عنوان «دولت مستقر کشور» که «وظیفه دارد کارهای مردم را انجام دهد و پاسخگو باشد» یاد کرده است. در نامهای که ظاهرا آقای خاتمی به آقای خامنهای نوشته (و البته رسما تأیید نشده است) نیز عبارات مشابه یا صریحتری دیده میشود ولی آن عبارات را نیز به چیزی بیش از پذیرش دوفاکتوی دولت احمدینژاد نمیتوان تعبیر کرد. اظهارات و توضیحات اطرافیان این آقایان (از جمله همسر آقای موسوی و دو پسر آقای کروبی)، در عین تأکید بر مواضع قاطع آنان در مورد تقلب در انتخابات، نیز نافی این برداشت نیست، و اظهارات این سه شخصیت از یک حرکت هماهنگ آنان در جهت پذیرش دوفاکتوی دولت احمدینژاد حکایت میکند.
همان طور که در بالا گفته شد، این حرکت الزاما به معنای پذیرش صحت نتیجه اعلام شده انتخابات 22 خرداد و مشروعیت دولت احمدینژاد نیست. ولی در عین حال، این موضع با آن چه در گفتارها و نوشتارهای این سه شخصیت در ماههای گذشته دیده و شنیده شده تفاوت دارد. یعنی اینان تا کنون از پذیرش دوفاکتوی دولت احمدینژاد قاطعانه سر باز میزدند و به هواداران خود چنین وانمود میکردند که به هیچ عنوان ریاست جمهوری احمدینژاد را نخواهند پذیرفت. این موضع تا مدتی قابل دوام بود، ولی هرچه زمان میگذشت و احمدینژاد موقعیت خود را مستحکم میکرد ادامه آن مشکلتر میشد، و دیر یا زود زمانی میرسید که نوعی از ضرورتهای عملی آنان را وا میداشت که دولت احمدینژاد را به عنوان یک واقعیت بپذیرند و با پذیرش این واقعیت به آن ضرورتها پاسخ دهند. اکنون سؤال این است که چه ضرورت(های)ی این تغییر موضع را در این لحظه زمانی ایجاب کرده و چه انگیزهای در پشت سر این حرکت هماهنگ خوابیده است؟
هماهنگی حرکت این آقایان از تلاشهای پشت پرده برای حل بحران موجود از طریق گفتگو در سطوح بالای حاکمیت خبر میدهد. حاکمیت ظاهرا دریافته است که سیاست سرکوب نتوانسته جنبش سبز را از حرکت باز دارد و بلکه به رادیکالیزه شدن آن کمک کرده است. از این رو، حاکمیت در عین ادامه سیاست تهدید و ارعاب، به دنبال یافتن راههایی برای گفتگو با رهبران اصلاحطلب جنبش برآمده است. از سوی دیگر، این رهبران نیز از رادیکالیزه شدن جنبش و تعمیم شعارهای ساختارشکن احساس نگرانی میکنند، و آقایان کروبی و موسوی با این که همچنان بر تعهدات انتخاباتی خود پابرجا ماندهاند و به عبارات مختلف از کثرتگرایی جنبش سبز حمایت میکنند در عین حال به دنبال آن هستند که بحران موجود را در چهارچوب نظام جمهوری اسلامی و قانون اساسی آن حل و فصل کنند. این شرایط، آنان را واداشته است که از دعوت حاکمیت برای گفتگو استقبال کرده و مواضع پیشین خود در برابر حاکمیت را تعدیل کنند.
به وضوح یکی از شرایط حاکمیت برای هرگونه گفتگو و سازش، پذیرش نظر ولی فقیه در تأیید انتخابات ۲۲ خرداد و ریاست جمهوری احمدینژاد بوده است. پذیرش این امر به صورتی که خامنهای خواسته و بارها تکرار کرده است البته به معنای صحت آن انتخابات و مشروعیت حکومت احمدینژاد خواهد بود. این امر با مواضع اصولی آقایان خاتمی، کروبی و موسوی و تعهداتی که به خصوص دو تن اخیر در بیانیهها و اظهارات خویش در هفت ماه گذشته دادهاند کاملا در تضاد است، و پذیرش آن از یک چرخش ۱۸۰ درجهای آنان حکایت خواهد کرد. برای رفع این مشکل، ظاهرا راه حل بینابینی که به نظر این آقایان رسیده است پذیرش دوفاکتوی حکومت احمدینژاد است. این امر از جمله به معنای آن خواهد بود که ما (کروبی و موسوی) در عین این که همچنان معتقدیم که در انتخابات ۲۲ خرداد تقلب وسیع شده است به لحاظ شخصی ادعایی به مقام ریاست جمهوری نداریم و ریاست جمهوری احمدینژاد را به عنوان یک واقعیت موجود میپذیریم.
این البته حد اکثر امتیازی است که این آقایان میتوانند به حاکمیت بدهند بدون این که به مواضع اصولی خویش خدشهای وارد کنند. ولی آیا حاکمیت حاضر است در برابر این امتیاز به خواستههای حد اقل آنان (از جمله 5 خواسته بیانیه ۱۷ موسوی) پاسخ مثبت دهد؟ شواهد حاکی از آن است که نه تنها حاکمیت به این حد از امتیازدهی قناعت نخواهد کرد و بلکه همان طور که در مقاله هفته پیش گفته شد، به سختی میتوان تصور کرد که خامنهای به کمتر از تسلیم مطلق راضی شود. اظهارات خامنهای و اطرافیان و بلندگوهای او در این روزها نشان میدهد که آنان به فشارهای خود بر رهبران اصلاحطلب جنبش سبز همچنان ادامه خواهند داد تا شاید آنان را وادارند که به صورت «شفاف» به درگاه کبریایی ولی فقیه توبه کنند و عذر تقصیر بخواهند. مطلقخواهی خامنهای به معنای آن است که راه سازشی بین جنبش سبز و حاکمیت جمهوری اسلامی باقی نمانده است - واقعیتی که رهبران اصلاحطلب این جنبش با تجربیات خویش، و به خصوص این تجربه اخیر، باید بیش از هر کس دیگری درک کرده باشند.