iran-emrooz.net | Fri, 10.06.2005, 19:53
جمهوریخواهان در چالش هويت
رضا سياوشی
جمعه ٢٠ خرداد ١٣٨٤
يکم: طرح مسئله
جمهوریخواهان تبار نو رسيده جامعه سياسی ايران هستند که در کنار سه تبار قبلی يعنی: چپ، اسلامگرائی و طرفداران نظام پادشاهی، قدم به صحنه سياسی ايران گذاشتهاند. پايگاه اجتماعی اين تبار سياسی قشرهای نورسيده و مدرن جامعه ايران است. خود آن قشرها نيز هنوز در حال بوجود آمدن و يا بخود آمدن هستند.
هويت جمهوريخواهی هنوز روشن نيست و پتانسيلهای آن آشکار نشده است. کودک نو رسيدهای را ماند که کاراکتر نهائی او تنها در بستر تجربياتی که از سر میگذراند و تصميماتی که میگيرد تعيين خواهد شد. اما همانند هر نوزادی، اين تبار نوزاد هم صفاتی دارد که از روز تولد با خود بدنيا آورده است. بعضی از اين صفات اوليه خوب و بعضی مشکل آفريناند. در مورد جمهوریخواهان، از يک طرف، چون در گيرودار جنبش اصلاحطلبی متولد شده است، طبيعی است که تا مدتها تحت تاثير آن باشد. از طرف ديگر ازآنجا که بيشتر آنان از تبارهای ديگر آمدهاند (اسلامگرائی در درون و چپ آسيائی در بيرون کشور)، بديهی است که تا مدتها از آن پيشينهها الهام بگيرند. بنا براين طبيعی است که امروز هويت جمهوریخواهی تا حدی يک هويت التقاطی باشد. تکوين هويت مستقل و مدرن جمهوریخواهی بناچار نيازمند توسعه بيشتر اين جريان و در گرو خط کشی روشن با ذهنيتهای قبلی است. ولی هرگاه اين هويت همچنان التقاطی باقی بماند، جمهوریخواهان به يک جريان سياسی رنجور و بیمصرف تبديل خواهند شد که نخواهد توانست وظائف جمهوريت را درصحنه پرپيچ و خم کارزار سياسی ايران بدوش گيرد.
دوم : جمهوریخواهی گنجی و مشروطه خواهی حجاريان
صحنه سياسی ايران بسرعت در حال تغيير میباشد. قدرت مطلقه رژيم و بیقدرتی بیپايان آپوزيسيون هر دو در حال دگرگونی هستند. از يک طرف ايده جمهوريت و حاکميت مردم بعنوان آلترناتيو رژيم کنونی شتابان در حال ريشه دواندن است. از طرف ديگر، در بستر عدم مشروعيت فزآينده ولايت مطلقه، بخشی از درون حاکميت با پرچم اصلاحات سر بر آورده و قصد مشروطه کردن همين حاکميت را دارند (مشروطه سلطانی به گفته اکبر گنجی ). بتدريج که عدم امکان ادامه ولايت مطلقه آشکارتر میشود، رقابت ميان دو آلترناتيو "مشروطه اسلامی" و "جمهوری سکولار" جدی تر میگردد. در اين باره اکبر گنجی میگويد:
« جدیترين رقيب مدل جمهوریخواهی، مدل مشروطهخواهی دوست عزيز آقای سعيد حجاريان است. او به مناسبت هزار و پانصدمين روز بازداشت نويسنده، طی يك گفتگو، ضمن دفاع از آرمان جمهوریخواهی، با توجه به امكانات و مقدورات طرفين، جمهوریخواهی به عنوان يك استراتژی را رد كرد. » [گنجی، مانيفست ج. خ بخش ٢]
بازتاب اين رقابت امروز در جبهه "دمکراسی خواهی" دکتر معين ديده میشود که چيزی بجز "جبهه مشروطه خواهان" نيست. روی درب ورودی آن بوضوح نوشته شده: "ورود جمهوريخواهان ممنوع، مخصوصا اگر طرفدار دمکراسی باشند". شنيده بودم که اين بزرگان اول واژهها را استحاله میکنند، سپس مصادره به مطلوب. در اين مورد هر دو کار را با هم انجام میدهند. هم نام "جبهه دمکراسی و حقوق بشر" استحاله میشود و از معنی تهی میگردد. و هم مصادره به مطلوب میشود. که البته برای جمهوريخواهان نبايد تعجب آور باشد. اصلاح طلبان بخشی از حاکميتی هستند که کوچکترين حقی برای جمهوریخواهان قائل نيست و اجازه کوچکترين فعاليتی به آنها نمیدهد. اصلاح طلبان در اين راه تاکنون با جناح حاکم همراهی کردهاند. حتی گاهی از آن پيشی گرفته و با عمده کردن "خطر" جمهوريخواهان کوشش نمودهاند برای خود از جناح حاکم امتياز بگيرند. برای نمونه در استانه انتخابات مجلس هفتم برادران خاتمی در دو نطق جداگانه به جناح حاکم هشدار میدهند که خطر اصلی برای نظام همانا جمهوریخواهان سکولار هستند! و برای چاره اين خطر از نظام میخواهند که اجازه دهد اصلاح طلبان وارد مجلس شوند. همچنين توجه کنيد به تز "خودی و غير خودی" بهزاد نبوی، که تنها بدين منظور تدوين شده است تا بر مبنای آن با جناح راست برعليه دگر انديشان خودی شوند. چنانکه گفته میشود، اصلاح طلبان حتی در مورد زندانيان سياسی هم خودی و عير خودی دارند و معمولا" از زندانيان سياسی غير خودی دفاع نکردهاند.
اما شرايط سياسی ايران سيال است. يخها در حال آب شدن میباشند. همه نيروهای سياسی در حال تغيير و دگرگونی هستند. اصلاح طلبان هم از اين دگرگونی مثتثنی نيستند و درحال تغيير و تکامل میباشند. و يک رقيب جمهوريخواه جدی میتواند در تکامل اصلاح طلبان نقش مثبت داشته باشد. تا کنون رابطه جمهوریخواهان با اصلاح طلبان عمدتا" دفاع يکطرفه و تا حدی دنباله روی سياسی از آنها بوده است. ولی بتدريج که هويت مستقل جمهوريخواهان شکل میگيرد و آنها به پايگاه اجتماعی خود نزديک میشوند، رابطه دو نيرو تغيير خواهد کرد و روابط سالم مبتنی بر رقابت و همکاری ميان آنها ممکن میشود. پيش تر در نوشته "سه گرايش مکمل در جبهه اصلاحات" توضيح دادم که بنفع جمهوريخواهان نيست که اصلاح طلبان ضعيف شوند. جمهوريخواهان بايد با حفط هويت مستقل خود، و ضمن تفکيک و روشن کردن سياستهای خود، با اصلاح طلبان در يک "تقسيم کار" کلان ملی برای دمکرتيزاسيون ايران همکاری و همسوئی کنند. مثلا" اصلاح طلبان در چانه زنی در بالا و جمهوريخواهان (اگر بتوانند) در فشار از پائين تمرکز کنند. سبک کار اکبر گنجی برای ما نمونه خوبی است
سوم : مشروطه پادشاهی، مشروطه سلطانی و جمهوری
١ – واژه "جمهوريخواه" که در اينجا بکار برده میشود، در درجه اول به معنی معتقدين به جمهوريت است. واژه "جمهوريت" در علوم سياسی واژه تعريف شدهای است. ريشه آن بر میگردد به نظامهای رم و يونان کهن. ولی معنی مدرن جمهوريت پس از رنسانس مطرح شد و تا به امروز مورد حلاجی است. جواد طباطبائی میگويد:
« انديشه سياسی دوران جديد با بنيادگذاری نظريه نو آئين جمهوریخواهی در جمهوری فلورانس ايتاليا بويژه با نيکلای ماکياولی آغاز میشود.» [جدال قديم و جديد ص ٤٥٣]
٢ – محتوای جمهوريت میتواند به دو شکل "پادشاهی مشروطه" و "جمهوری" واقعيت يابد.
٣ – بعنوان يک حرکت جمهوريخواه، ما در محتوی طرفدار جمهوريت هستيم و در شکل طرفدار جمهوری. زيرا عقيده داريم که امروز شکل جمهوری مجموعا" مناسب ترين شکل برای برقراری نظام دمکراسی سکولار در ايران است.
٤ - در سالهای قبل از انقلاب، از طرف ايرانيان به نظام پادشاهی شانسهای فراوانی داده شد تا مشروطه را اجرا کند، ولی در عمل نشان داد که مشروطه پذير نيست. وگرنه به نفع همه نيروهای وطن خواه، به نفع کشور ايران، و حتی به نفع نيروها دين باور (و نه دين ابزار) بود اگر رژيم شاه مشروطه را پذيرفته بود و ما دچار اينهمه هزينه انقلاب نمیشديم. ولی تاريخ را نمیتوان به عقب برگرداند و قول داد که ايندفعه بازی را درست انجام میدهيم. نظام پادشاهی ايران در عمل پايان يافت. کوچکترين نشانهای از بازگشت پذير بودن آن ديده نمیشود. حتی در عراق و افغانستان هم سلطنت نتوانست برگردد.
٥ – اما در مقايسه بارژيم شاه، رژيم کنونی بمراتب از جمهوريت دور تر است. رژيم قبلی پادشاهی، ملی و طرفدار دنيای مدرن بود. اين رژيم سلطانی، مذهبی و در تضاد با دنيای مدرن است. گفتآورد زير از ١٨ برومر مارکس که در باره انقلابات ١٨٤٨ فرانسه نوشته است در اين مورد آموزنده است:
« درانقلاب فوريه..... آنچيزی که سرنگون شد سلطنت نبود، بلکه امتيازات ليبرالی بود که طی قرنها مبارزه از دست سلطنت با زحمت بيرون کشيده شده بود. بجای آنکه جامعه برای خود محتوی جديدی کسب کند، حاکميت به قديمی ترين فرم خود برگشت، قانون شديدا سادهَ شمشير و عبای روحانيون» [مارکس ١٨ برومر بخش ١]
اين گفتار را مارکس بيش از يکصد سال قبل از انقلاب ٥٧ نوشته است. ولی شرح حال انقلاب ما هم هست. در انقلاب ٥٧ هم دستاوردهای مشروطيت و مدرنيته بودند که سرنگون شدند و نه سلطنت. بدترين قسمت سلطنت پادشاهی به شکل ولايت مطلقه فقيه ابقا شد. گنجی آنرا سلطانيسم و يا رژيم سلطانی مینامد. انتهای گفتار فوق از مارکس بالنعل برای انقلاب ٥٧ صدق میکند. « حاکميت به قديمی ترين فرم خود برگشت، قانون شديدا سادهَ شمشير و عبای روحانيان»
چهارم : استراتژی "نظام" چيست؟
چندی پيش آيت الله خامنهای در يک سخنرانی مسير آينده نظام را ترسيم کرد. آنچه در زير میآيد توضيح اين مسير است از زبان احمدی نژاد شهردار تهران و يکی از نامزدهای اصولگرايان که در نطق انتخاباتی اش مطرح کرده است. وی میگويد:
« مطالب را شما ميدانيد من بايد يك مرور كوتاهی بكنم... انقلاب اسلامی يك حركت مقطعی نبود... در ادامهی نهضت انبياء است... آيندهی آن هم انشاءالله حكومت جهانی است،.. برای تحقق اين حركت نهايي، (رهبر) پنج گام را تعريف فرمودهاند. گام اول انقلاب اسلامي، كه الحمدالله پيروز شد، گام دوم برپايی نظامی اسلامي، كه الآن به لطف خدا نظام جمهوری اسلامي، نظامی اسلامی است، گام سوم تشكيل دولت اسلامی است، گام چهارم كشور اسلامی و گام پنجم جهانی شدن. اين را رهبر عزيزمان فرمودهاند« [نطق انتخاباتی احمدی نژاد جمعه ١٩ ارديبهشت]
پنجم: گوهر ضعفهای اصلاح طلبان چيست؟
اصلاح طلبان حکومتی در ايران با بقيه اصلاح طلبان دنيا فرق دارند. در ٢٥ سال گذشته دهها کشور دنيا توانستند از طريق اصلاحات به استقرار دمکراسی دست يابند. ولی در ايران اصلاح طلبان انرژی و توان جنبش مردم را فرسودند و هدر دادند. چرا؟ چون سقف "دمکراسی" اصلاح طلبان ايران بسيار پائين تر از کف استانداردهای لازم برای يک دمکراسی حداقلی است.
رفرم برای اصلاح طلبان ايران هدف معکوس دارد. از نظر آنها هدف رفرم نجات نظام است. هيچگاه حاضر نيستند اين نظام را فدای رفرم با منظور استقرار دمکراسی بکنند. آنها خط قرمزهای خود را پنهان نکردهاند. ذهنيت آقای خاتمی بسيار روشن است. حرف او بصور خلاصه اين است: مقداری دمکراسی برای نجات نظام الزامی است، ولی بايد حواسمان جمع باشد زياد دمکراسی نشود که برای نظام خطرناک است. خاتمی روشن گفته است که بين دمکراسی و نظام کدام را انتخاب میکند. اخيرا" عبدالله نوری در حاشيه ديدار با خانواده گنجی توضيحات مختصری داد که بسيار اموزنده است. اخلاصه صحبت کوتاه او آنست که مسئله اصلی در ذهنيت حکومتگران ايران بقا است و نه چيز ديگری. حتی اسلام درجه دوم است. چون استدلال میکنند که اگر خودشان بقا بيابند در نهايت میتوانند اسلام را گسترش دهند.
بسياری از اصلاح طلبان با ايت الله خامنهای بيشتر احساس خودی میکنند تا آيت الله منتظری. مثلا" در حاليکه آيت الله منتظری میگويد اشغال سفارت آمريکا و گروگانگيری اشتباه بود و به ضرر کشور تمام شد. دو نفر از سران اصلاح طلب (بهزاد نبوی و ميردامادی ) چند ماه پيش دوباره از گروگانگيری دفاع کردند و نقش خود را در آن افتخار اميز خواندند(برخلاف عبدی). استدلال آنها اين است که "در آن زمان گروگانگيری برای حفظ و بقای نظام الزامی بود." از ورای اين سخنان میتوان به سرشت اين دو پی برد. آيت الله منتظری ذاتا" به اسلام و اصول بيشتر از بقا اهميت میدهد.
در ميان جموريخواهان هم گرايشی شبيه و يا موازی همين ذهنيت مشروطه خواهی اصلاح طلبان وجود دارد که در برابر "جمهوريت" مقاومت میکند. ترجمه تز آنها "جمهوری بدون جمهوريت" است. روشن کردن تفاوت ميان دو واژه "جمهوری" و "جمهوريت" که در ابتدای بخش قبلی آمد برای شناخت اين گروه اخير الزامی است. توضيح بيشتر در اين باره در بخش "جمهوريخواهی التقاطی" میآيد.
ششم: دگرديسی دو مرحلهای که جمهوریخواهان از سرگذراندهاند.
از آنجا که جمهوریخواهی يک جريان نوپا است، طبيعی است که بسياری از کادرهای آن از تبارهای قبلی میآيند. هنوز کادرهای خود را از ميان جوانان تازه نفس توليد نکرده است. کادرهای کنونی جمهوری خواه در درون کشور عمدتا" از تبار اسلامگرايان و در بيرون کشور عمدتا" از تبار چپ میآيند. بهترين مثال از گروه اول اکبر گنجی و بهترين مثال از گروه دوم اتحاد جمهوريخواهان است. با اين حال هر دو مسير همانندی را برای دگرگونی فکری طی کردهاند تا به جمهوی خواهی برسند. اين مسير دو مرحله دارد. مرحله اول رفرم در انديشههای تبار قبلی است و مرحله دوم بريدن کامل از آن تبار و استقبال از جمهوری ناب از نوع نظام ليبرال دمکراتيکی که در کشورهای غربی موجود است.
برای نمونه اکبر گنجی در کشاکش انقلاب ٥٧ در قلب حرکت اسلامگرائی (اسلام سياسی) فعال بود. نزديک به يک دهه قبل به همراه طيف وسيعی از اسلامگرايان سابق، طرفدار رفرم میشود. ولی تا اين مرحله رفرم هنوز در درون گفتمان قبلی بود. پرچم رفرم در اين مرحله "مردمسالاری دينی" بود و رفرمی در درون گفتمان اسلامگرائی بود. تا اينجا مرحله اول دگرديسی است. اما پس از گذشت چند سال، گنجی رفرم در اسلامگرائی را ديگر کافی نمیبيند و با نقد کامل آن، از تبار اسلامگرايان بطور کامل عبور میکند و با نوشتن مانيفست جمهوریخواهی يکی از پيش کسوتان تبار نوی "جمهوری خواهی" در ايران میشود. اين پايان مرحله ٢ است.
گنجی با نقد بنيادی تبار سياسی پيشين خود توانست از آن عبور کند. شايسته است اين روش بوسيله جرياناتی که از چپ آسيائی میآيند و امروز خود را جمهوريخواه میدانند نيز دنبال شود. زيرا با توجه به ناکارآمدی سه تبار قديمی ايران (چپ و مذهبی و سلطنت) در حل مشکلات جامعه، جمهوریخواهان بايد خود را از اين سه تبار تفکيک کنند. بدون چنين کاری آنها به يک نيروی موثر بدل نخواهند شد. بديهی است که وظيفه اصلی خط کشی با هر تبار به عهده سابقه داران همان تبار است. خنده آور آنکه پس از انتقادات گنجی از تبار قبلی خود، تنی چند از درون چپ و از درون سلطنت طلبان اظهار فضل فرمودند که ماهم از اول همينها را راجع به نيروهای مذهبی گفته بوديم! بايد از آنها پرسيد که: اما راجع به تبار خود چه گفتيد؟
هفتم : جمهوریخواهان التقاطی
در تصوير فوق، جمهوريخواهان يک دگرديسی دو مرحله را طی کردند. در همان تصوير کسانی که از مرحله اول جلوتر نمیروند، جمهوريخواهان التقاطی هستند. برخلاف گنجی، اکثر اصلاح طلبان در انتهای مرحله اول توقف کردند و جلوتر نرفتند. بدين صورت آنها نمونه خوب يک جمهوريخواه التقاطی هستند. سفر آنها از اسلامگرائی آغاز شد ولی قبل از رسيدن به جمهوريخواهی متوقف گرديد. به اين دليل آنها نيروی بينابينی هستند. احتمالا" پيروزی اصلاح گرايان در دوم خرداد در اين توقف بیتاثير نبود. زيرا شرکت درحکوت مقتضيات خود را دارد و محدوديتهای خود را تحميل میکند. چنانکه شاهديم، در پی انتحابات مجلس هفتم که در آن اصلاح طلبان از مجلس حذف شدند، آنها بعضی از مواضع التقاطی خود مانند "دمکراسی-دينی" را کنار گذاشتهاند.
در خارج کشور هم جمهوريخواهان لائيک يک گروه بينابينی هستند. آنها تا مدتها درگير مفاهيم پسوندی بودند. اگر "دمکراسی دينی" مشغوليت اصلاح طلبان بود، "دمکراسی شورائی" سرگرمی اين گروه است. اگر حقوق بشر اسلامی اختراع اولی بود و با اين کار میخواست بخشی از حقوق بشر را قبول نکند. جمهورِيخواهان لائيک هم با بخشهائی از حقوق بشر مشکل دارند. ولی بنظر میآيد که سرانجام هر دو آماده شدهاند تا از خير پسوند و پيش وند برای دمکراسی و حقوق بشر بگذرند، و به بقيه دنيا به پيوندند. مهمترين حصوصيت جريانات التقاتی اختراع مفاهيم پسوندی است.
در پرتو توسعه سياسی در ايران که خواهی نخواهی در حال گسترش است، نيروهای بينابينی يا خود راه تحول را برمی گزينند ( يعنی وارد مرحله دوم از دگر ديسی فوق میشوند) يا تجزيه و پراکنده میشوند و افراد آن جذب گروههای غير بينابينی میشوند. حتی اگر اين گروههای بينابينی باقی بمانند، رنجور، ناکارآمد و بیتاثير خواهند بود و به حاشيه رانده میشوند.
هشتم: آيا اتحاد جمهوريخواهان ذهنيت التقاطی دارد؟
جواب من به سوال فوق منفی است. گرچه بعضی رگههای التقاطی در ذهنيت کلی اتحاد جمهوريخواهان وجود دارد که در اين مرحله از رشد آن طبيعی است. ولی در مجموع بينش آن جمهوريخواهی-التقاتی نيست، زيرا در ارتباط با مسائل اصلی "جمهوريت" مواضع روشن دارد که در بيانيه ١٠ مادهای آن بروشنی تصريح شدهاند. اين سازمان از آغاز از مفاهيم پسوند دار و التقاتی اجتناب کرده است.
با وجود اين، "اتحاد جمهوريخواهان" در تکوين هويت مستقل جمهوريخواهی دچار مشکل است. در اين راه با دو چالش روبرو است ١ – چگونه سياست خود را از سياستهای مشروطه خواهی اصلاح طلبان حکومتی جدا کند ٢ – چگونه بينش خود را از بقايای بينش چپ آسيائی و نوع ايرانی آن و مخصوصا" (حزب)
توده-ايسم برهاند.
چالش اول آسانتر است. ابزار آن تئوری و تحليل سياسی است. خطوط اصلی آن در ديالوگ گنجی- حجاريان روشن شده که تا حدی در نوشته حاضر منعکس گرديده است. اما چالش دوم، يعنی خط کشی با بينش چپ آسيائی (که پيشينه بيشتر جمهوریخواهان خارج کشور است) امر بسيار پيچيده تری است و محتاج زمان، حوصله و پشتکار میباشد. ولی بدون موفقيت در اين امر جمهوریخواهی يک جريان التقاتی، رنجور و ناکارآمد خواهد بود.
بر رسی بينش چپ آسيائی موضوع اين نوشته نيست. ولی اشاره به بعصی مشخصههای آن در اينجا بیفايده نيست. قبل از آن لازم است به روشنی تاکيد گردد که سخن بر سر بينش فرد و يا افراد نيست بلکه بر سر رگههای باقی مانده اين بينش در خرد جمعی ما است که گاه و بيگاه در سياستهای مشخص اتحادجمهوريخواهان نمايان میشود. بهمين دليل تنها راه مبارزه با آن اول شناخت آن است. خارج از حوزه شناخت تنها میتوان برخورد مشخص به سياستهای مشخصی که ريشه در اين بينش دارند کرد.
– "چپ آسيائی" در مقايسه با "سوسيال دمکراسی" اروپائی معنی میيابد. شايد بتوان گفت دعوای لنين با کائوتسکی و کتاب "انقلاب پرولتری و کائوتسکی مرتد" يکی از نمودهای اوليه آن بود. ولی تنها در اين چهارچوب نمیگنجد و به آن محدود نمیشود.
- چپ آسيائی در ايران خود دو بخش داشت: "اعتراضی" و "حامی طلب" (حزب توده).
- نظام ليبرال- دمکراسی غربی به ذائقه آن خوش نمیآيد، درک آن از نظام حکومتی اساسآ همان "راه رشد غير سرمايه داری" و حکومتهای نوع "بعثی" است. از همين منظر است که با طرح مشروطه اصلاح طلبان همسوئی دارند.
- بيشتر جريانات شرکت کننده در انقلاب ايران، چه سکولار و چه مذهبی، تحت تاثير چپ آسيائی بودند. "فردهاليدی" از همين واقعيت استفاده کرده و معتقد است که جنبشهای اسلامگرای منطقه در گوهر خود عمدتا سکولار هستند. جرا که در گوهر خود قرائتی از مارکسيسم را حمل میکنند.
- اصلاح طلبان کنونی قبلآ چپ اسلامی بودند و در دهه اول انقلاب بشدت تحت تاثير تز "راه رشد غير سرمايه داری" فرمول شوروی قرار داشتند. مير حسين موسوی نمونه ايده ال اين ذهنيت است. قابل توجه است که حتی در انتخابات کنونی هم، وی گزينه اول اصلاح طلبان برای کانديداتوری بود. در صورتيکه گفته میشود وی از ذهنيت گذشته اش چندان فاصله نگرفته است.
- ذهنيت "چپ آسيائی" درک درستی از منافع ملی ندارد، تعهد جدی هم نسبت به منافع ملی نشان نداده است. در اين مورد درکی ماقبل تشکيل "ملت-دولت" دارد. از اين زاويه نيز با اسلام گرايان نزديکی بسيار دارد.
- به همان دليلی که در بند قبل آمد، درک درستی از "جمهوريت" بعنوان محتوی نظام ندارد. دعوای جمهوريت و سلطنت را به دعوای شکل جمهوری با شکل سلطنت فرو میکاهد و به ابتذال میکشاند.
- جمهوريخواهی التقاطی اساسا" چپ اسيائی ضعيف شده و يا رقيق شده است، چه نوع "اعتراضی" آن و چه نوع "حامی طلب" آن. چه از پيشينه اسلامگرائی بيايد و چه کمونيستی ( رجوع کنيد به بخش ششم نوشته حاضر: دگرديسی دو مرحله ای.. )
- بخش "حامی طلب" بهترين گزينه برای راه يابی جمهوریخواهان به صحنه سياسی ايران را تحت حمايت يکی از جناحها میبيند.
چند نمونه از سياستهای متاثر از اين ذهنيت را میتوان در برخورد به سه واقعه انتخابات مجلس هفتم، رفراندم، و انتخابات نهم مشاهده کرد. در پی انتخابات مجلس هفتم و حذف اصلاح طلبان، از آنجا که نگاهش تنها به بالا است، پايان جنبش را تحليل میکند و دستور "عقب نشينی منظم" را صادر میکند و تکرار وقايع پس از ٢٨ مرداد را هشدار میهد. در برخورد به مسئله رفراندم، اين گرايش تنها به مخالفت سياسی با طرح رفراندم بسنده نمیکند بلکه جهاد مرگ و زندگی برعليه آن را صادر میکند. (که البته بخشی از اصلاح طلبان هم همين کار را کردند. و حتی يکی از ملی مذهبیها بفهمی نفهمی از رژيم خواست به اين مناسبت دانشجويان را سرکوب کند.) در انتخابات نهم رياست جمهوری، رويکرد تحريم شکنی دارد. در ارتباط با اصلاحات کنونی رويکرد: « اصلاحات همه چيز و جمهوری هيچ » را دارد که باعث بیتوجهی به هويت مستقل جمهوريخواهان و از دست دادن فرصتهائی است که برای بروز آن فراهم میآيند. و با تئوريزه کردن "اصلاحات در مقابل انقلاب" هر نوع تحول طلبی را براندازی میخواند و در نتيجه پروژه جمهوریخواهی هم که خواه ناخواه تحول طلبی است زير سوال میرود. خطرناک ترين مشخصه اين ذهنيت آنست که نقش (وظيفه) تعيين کنندهای که جمهوريخوان بايد در شکل گيری ايران آينده داشته باشند را نمیتواند درک کند. از همين منظر، اکبر گنجی را هم نمیفهمد. وی را نه سرمايه بلکه رقيب خود میداند. درست مانند اصلاح طلبان.
تکرار اين نکته ضروری است که حاملين اين ذهنيت نه افراد خاص بلکه خرد جمعی همه ما است. بنا براين راه حل نيز نه برخورد به افراد، بلکه برخورد به نمودها و تصميم گيریها و تحليلها و تئوریهای سياسی ناشی از آن است. تا رفته رفته خرد جمعی جمهوریخواهان از اين ميراث ذهنی رهائی يابد.