iran-emrooz.net | Thu, 17.03.2005, 9:29
جهان در سال ١٣٨٣ (بخش اول)
ايران، کانون گردباد دگرگونیها
مسعود بهنود
http://www.behnoudonline.com
پنجشنبه ٢٧ اسفند ١٣٨٣
سال طی شده را رسانههای جهان "سال عراق" خواندند و بعضی، سال در پيش را پيشاپيش "سال ايران" نام نهادهاند. به دو ملاحظه، اول بدان جهت که در سال طی شده هم نام ايران، بعد از عراق، بيشتر از هر کشور جهان بر دهان مقامات اصلی آمريکا گرديد و ديگر آن که مساله فعاليتهای هستهای ايران و مذاکراتش با اروپا، اتهام دخالت داشتنش در عراق، مخالفتش با صلح خاورميانه و اخبار مربوط به نقص حقوق بشر ايران همه مسائلی بود که در رسانههای جهانی میچرخيد. در ماههای پايانی وحشت صلح دوستان و آزادی خواهان جهان از تکرار ماجرای عراق و حمله نظامی آمريکا به ايران نيز بر اين مجموعه اضافه شد، چندان که بر زبان مقامات و مردم ايران و رسانههای جهان میچرخيد.
بررسی رويدادهای پنج ساله آغاز قرن بيست و يکم نشان میدهد که حتی پيش از واقعه حساس و مهم يازده سپتامبر، خاورميانه مسلمانان نشين منطقهای بود که برای آن نقشهها و طرحها وجود داشت و تحولات در آن، ماجرای بعد از فروپاشی بلوک کمونيست فرض میشد، آوردگاه تازه جهانی که به گفته ساموئلهانتيگتون بدون برخورد نمیتواند زيست.
اين که نسيم دگرگونی که توسط نومحافظه کاران آمريکا به راه افتاده تا کجا خواهد وزيد و تا کی جهان را به خود مشغول میدارد سئوالی است که "ايل جورناله " روزنامه ايتاليائی در آغاز سال نو مسيحی پرسيد و نوشت: با پايان جنگ جهانی دوم مثل اين که آمريکائیها با خود گفتند حالا نوبت آن است که جهان را پر از خير کنيم، خير به روايت آمريکا سرمايه داری. اما آمريکائیها برای جدی کردن اين سخن لازم بود ابتدا از شر آخرين شر اروپائی که کمونيسم باشد خلاص شوند و آن گاه نقشه دنيا را در مقابل بگذارند و با همان نگاهی که در نيمه دوم قرن بيستم به ژاپن و غرب اروپا نگريسته بودند، چشم به مجموعههای تازه بدوزند. فتح به روايت جديد آمريکائی، همان که در فيلمهای وسترنشان به نمايش در میآمد که قهرمانان برای آن به همه کار مجاز بودند، چون میخواستند شهر- تمدن جديد بسازند. حالا هم سربازهای مسلح آمريکائی به همه کار مجازند، چون ساخت دنيای نو را در آئين دارند. و قرارست در نهايت اهالی باقی مانده از هر شهر و روستا با شادمانی تيرانداز را شادباش گويند و ستاره کلانتری را با اصرار به سينه وی سنجاق کنند.
نسيم يا توفان
اينک بعد از حوادثی که در اين پنج سال رخ داده کسی را ترديدی نيست که نسيم دگرگونی که از آن به تسونامی منطقه تعبير شد تا نشان دهم که گاهی توفانی مخرب هم میتوان بود، منطقهای را در مد نظر جهان سازی و جهانی سازان قرار داده که از زير سينه روسيه آغاز میشود و از سوئی تا شرق اروپا از طرفی تا جنوب آفريقا و از جانب ديگر تا کنار شبه قاره هند و سرزمين چين میرسد و اين منطقهای که نزديک به يک ميليارد مسلمان با انبوهی نفت و گاز ساکناند و برخی بنيادگرايان در آنند که به نابودی تمدن مسيحی غرب دل دادهاند. در اين نقشه که در سالهای اخير مبداء دائمی اخبار و گزارشهای سياسی داغ بوده است کشوری در ميان نشسته، نامش ايران. پس اگر جهان در سال ١٣٨٣ را جهان جوشش در اطراف ايران بناميم سخنی گزاف نيست و اثباتش با توجه به رويدادها آسان است. در اين سالها انگار همه مسائل ديگر جهان فرعی و دست دوم بود و هنوز هم کسی را باک نيست که در آمريکای لاتين که آمريکائیها چنان در موردش حساس بودند که در نيمه دوم قرن بيستم ٢٤ کودتا در آن ساختند، حالا دولتها يکی يکی در اختيار احزاب چپ میافتد که با شعارهای مردم پسند به صحنه میآيند و از ايالات متحده بد میگويند و عکسهای آلنده را بر سر درها میکوبند و جشنهائی برای سالروز تولد چه گوارا میگيرند و فيدل کاسترو را دعوت میکنند.
انگار کسی در فکر چين نيست، بزرگترين و پرجمعيتترين کشور جهان که روزگاری نامش وحشت میآفريد و اژدهای سرخ نام گرفته بود، و رهبرش آمريکا را همان گفت که حالا روحانيون ايرانی و بينادگرايان وهابی میگويند: ببرکاغذی. چين اينک تحولی آرام را تجربه میکند که اساسش بر بی آزاری و رها کردن شعارهای جهانی و پرداختن به درون است. چين امروز بازاری بزرگ است در پی به دست آوردن بازارها ، و از همين رو با غرب میرقصد، بی آن که دخترکان چينی که مانند مانکنهای پاريسی آرايش میکنند کاری به مجسمههای مائو داشته باشند و يا يادی از انقلاب تين آن من بکنند.
و انگار کسی را صرافت آفريقا نيست که در آن ايدز و فقر همچنان کشته میگيرد و نوع تازهای از تبعيض نژادی را رابرت موگابه به آزمايش گذاشته است. منطقهای که فقر، ايدز، مصائب اجتماعی و طبيعی و خلاصه بدبختی برای مردمانش نهادينه شده است. نه آن چهارصد ميليارد دلاری که در دهه هفتاد قرن بيستم برژنف در قاره سياه هزينه کرد – به تعبير گورباچف دور ريخت و تضادهای درونی شوروی را همين هزينه سنگين برملا ساخت – نه آن دهها و صدها کودتا و ماجرا که کشورهای غربی در آن قاره سامان دادند، نه حکومتهای چپ و راست و نه ديکتاتورهای متعدد، ازهايله سلاسی تا قوام نکرومه، از لومومبا تا موبوتوسه سکو، ديگری اثر و نامی ندارند و نقشی در خاطرهها نگذاشتهاند.
در جهان تازه که به ويژه در دومين دوره حکومت نو محافظه کاران آمريکائی، حرکت به سوی آن شتاب گرفته است حتی به روسيه، آخرين رقيب ابرقدرتی آمريکا توجه چندانی نمیشود. انگار کسی را غم بزرگترين زرادخانه جهان نيست که در گوشه و اطراف روسيه، در باز افتاده است. و صاحبش خرسی است که رنگ سرخش را از دست داده اما با همه سفيدی خطرآفرين میتواند بود. چرا که اگر در روزگار دو قطبی هر خبری از مسکو میرسيد درهالهای از ابهام پيچيده شده بود و افکارعمومی جهان در آن جز قدرت نمائی و خطر نمیديد در سالهای اخير اگر هم خبری از مسکو و اطرافش برسد حکايت از بی قدرتی و بی قدری کرملين دارد از جنس گروگان گيری بسلان و قتلهای مافيائی و کم شدن از کسانی که در جمهوریهای سابق شوروی هنوز بر سرقدرت بودند، چنان که در ابتدا و انتهای سال شد. بی اعتنائی به خواست چچنیهای مسلمان، شايد تنها رعايتی است که جهان با کرملين میکند. چپنیها اگر روزگاری چشم به کمکهای قذافی و بنيادگرايان مسلمان و حتی شايد واشنگتن و تهران دوخته بودند، اينک با روس ارتدکس دشمن باستانی خود تنها ماندهاند چنان که در پايان سال خانواده مسخدوف رهبر استقلال چچين نتوانسنتد با کمک جهان جسد او را از پوتين تحويل بگيرند، حال آن که اين رهبر بنيادگرا و سنت پرست که در ميان اقيانوسی از مردمانی که جز خوردن مشروب الکلی راهی برای فراموش کردن غمهای خود نمیشناسند، با حد زدن به شرابخواران نوعی مدينه طالبانی ساخته بود و جانشينش هم از همان جنس است. از همين رو نوشتهاند مسخدوف بداقبالی آن را داشت که در روسيه زاده شد وگرنه اگر او در عراق و افغانستان و هرجای خاورميانه زاده میشد حالا برايش هزاران گلوله بر آسمان بود و تشييع جنازهای چندين هزاری انتظارش را میکشيد.
اولين صدا
در جست و جوی مناطق خبرساز و بحرانی سال گذشته ،پرگار اگر در منطقهای که ايران در کانونش نشسته به گردش درآيد. شمالیترين نقطه که اوکراين باشد، سرنوشتش به گونهاش تکرار همسايهاش گرجستان بود.
صدای اول از گرجستان بلند شد. ادوارد شوارنادزه که روزگاری جانشين گروميکو شده سکان سياست خارجی ابرقدرت سرخ، اتحاد جماهير شوروی را به دست داشت و سايه گورباچف در جهان بود و به همان اندازه بلند آوازه، وقتی شوروی از هم پاشيد، زادگاه خود را برای زندگی برگزيد و در ابتدای کار برای گرجیها تنها قهرمان بود. مردی بود که جهان در دوران گلاشنوست تحسينش کرده بود، پس چطور امکان داشت به دادش در آن جمهوری کوچک و پرمساله نرسد. بايد چهارده سالی بر او و مسکو میگذشت تا بدانند که غرب بازارگان است و بازارگان در معامله برادری نمیشناسد، چه رسد به متحد شکست خورده. مردی که روزگاری در جهان میدرخشيد و به واقع نگری شهره بود و جانشين به حق گورباچف به حساب میآيد در دوران تازه نه که کمکی از غرب دريافت نکرد که بايد نگران نقشههائی میبود که برای کشتنش از اتاق سابق خود او در کرملين طراحی میشد. اين راه دراز و خون آلود را او تا اوايل سال ٨٣ ادامه داد و آخرين انتخابات گرجستان را هم برگزار کرد و در زمانی که میپنداشت به آن چه میخواست نزديک شد، شاهد انقلاب مخملی شده که نه از کرملين بلکه از غرب الگو میگرفت. مردم ناراضی که میگفتند در حکومت پرمساله شوارنادزه فساد و خودکامگی فراوان بوده و انتخابش هم با معيار دموکراسی غربی نمیخواند، سرانجام آنقدر در خيابان ماندند که هلی کوپتری شوادنادزه را برد و ساکاشويلی را بر رياست نشاند. گرجستان با دهها مساله که مانع از نوسازیاش شده بود نه به دامان مسکو که به بغل ناتو افتاد.
پائينتر از گرجستان، جمهوری آذربايجان روزگار ديگری گذراند. اگر شوادرازه نفر دوم کابينه گوباچف بود، حيدرعلی اوف رقيب او در رای گيری برای دبيرکلی حزب کمونيست اتحاد جماهير شوروی به حساب میآمد و هر دو مورد تائيد دستگاه اطلاعاتی شوروی و علی اوف از نظر حزبیها موجه تر، اما بيست سال قبل سرانجام پوليت بوروئی که با مرگ دو رهبر در دو سال با بحران روبرو شده بود پيشنهاد گروميکو سياست پيشه کهنسال را پذيرفت و گورباچف را آورد که جوان بود و نوگرا. علی اوف از همان زمان که تجربه گورباچف رو به شکست میرفت در زادگاه خود و در ميان مردم آذری به اقداماتی پرداخت که حاصلش با دو سال فاصله اين شد که همچون شواردنازه به رياست جمهوری، اما در آذربايجان رسيد. اما کمونيست کهنسال جهت وزش باد را بهتر تشخيص داده بود که بلافاصله با دعوت از آمريکا و کشورهای غربی برای سرمايه گذاری در منابع نفت باکو – قديمیترين منطقه استخراج نفت در منطقه – امپراتوری خود را بر اساس استفاده از تضادهای منطقه و جهان قرار داد و بر خلاف شوادرازده با آب انداختن دهان سرمايه داری غرب هم به جنگ با همسايه ارمنی پايان داد و هم حکومت تازه روسيه را راضی گذاشت. نفت و نقشی که در منطقه به عهده گرفت به او امکان داد در برپائی دموکراسی هم عجلهای به خرج ندهد تا درگذشت و وليعهد خود الهام را نيز بر جای خود نشاند. برای اين کار هيچ شرمی هم از روزگار نکرد که به جای حزب کمونيست سابق يک مافيای مالی و اطلاعاتی جديد برپا دارد. همين ارثيه الهام را تا سه سال بعد از مرگ پدر هم بر سر کار نگاه داشته، در آخرين ماههای سال به گرفتن نقشی در برنامه آزار جمهوری اسلامی هم پيشقدم شده است. جمهوری آذربايجان برای ماندن در دريای توفانی منطقه که دشمنی مانند ارمنستان، نزديک به حکومتهای ايران و روسيه، هم در کنار دارد، با نزديکی کامل با آمريکا، نقش کليد رابطه ترکيه و ايران، روسيه و ترکيه را به عهده گرفته است. با وزش هر نسيم کمی اين نقشها را تقويت و يا تضعيف میکند. اما فساد و نارضائی عمومی که با داشتن منابع غنی نفتی هم تغيير چندانی در سرنوشت خود نمیبينند، نقطه ضعفی است که گرچه ديرتر از ديگران، اما سرانجام نسيم دگرگونی را به باکو هم خواهد برد.
پائيز بود که الگوی انقلاب مخملين که در گرجستان با موفقيت اجرا شد و در آذربايجان متوقف گرديد، اوکرائین نگين امپراتوری سرخ را هدف گرفت که مانند گرجستان انتخاباتی داشت و باز مانند جمهوری همسايه، ياکونويچ و ديگر مردان متمايل به مسکو خود را مسلط بر صحنه میديدند. اوکراين اروپائیترين بخش اتحاد جماهير شوروی که در دوران کمونيسم، تفرجگاه رهبران سرخ و ويترين اروپائی اتحاد جماهير شوروی بود، وسط سال درگير انقلابی نارنجی شد. اين بار مردم به عنوان اعتراض به انتخاباتی که تنها ولاديمير پوتين آن را تائيد کرد، با روسریها و بادبادکهای نارنجی شبهای سی درجه زير صفر را آنقدر در ميدان بزرگ کيف ماندند، بی آن که نيروهای ارتش تعليم ديده در مسکو بتوانند پراکنده شان کنند، که پارلمان را به لغو انتخابات ناگزير ساختند. و چهره محبوب خود را که لوشچنگو متمايل به غرب بود – گرچه سمی که به او خورانده شده بود صورتش را از فرم انداخته بود - به دولت رساندند. در حقيقت يانوکويچ رياست جمهور، به اوکراينیها وعده خدماتی را میداد که بايد با کمک مسکو فراهم میآمد و مردم به آن چه لوشچنکو از زبان غرب به آنها وعده میداد، بيشتر علاقه نشان دادند.
شرق منطقه تغيير
افغانستان ، اولين نقطه منطقه که با يازده سپتامبر از بخش تاريک زمين به نيمه روشن آن رخت کشيد، در طول سال ٨٣ گام بزرگ را برداشت و انتخاباتی که بدبينان اصلا گمانی از آن نداشتند برپا شد. نظارت بين المللی و اصرار آمريکا و متحدانش به مخالفتها پايان داد و سرانجام حامد کارزای که قبل از حمله نظامی به آفغانستان کمتری از افغانها او را میشناختند و کسی جز يک شرکت نفتی تکزاسی و کوندليزا رايس و ديک چينی در جهان با او آشنا نبود، به عنوان رييس جمهور منتخب به بی سامانیهای سرزمين قبيلهای پايان داد.
سرزمين فقير و کوهستانی ماقبل مدرن با داشتن دهها گروه و قدرت طايفهای به طفيل حضور سربازان متحد آمريکا ، با سرمايهای که غير مستقيم از راه کشت و صدور ترياک به دست میآورد تا اين جا توانسته گام بردارد. سرمايه و تنها سرمايه حامد کارزای در کاری که به عهده گرفته، تمايل غرب به نشان دادن توانائی خود در انجام وعدههائی است که برای اصلاح زندگی مردمان بدوی داده بود. به زبان ديگر افغانستان الگوئی شده است که تا نظريه پردازان و سياست پيشه گان آمريکائی با نشان دادن آن به جهان اثبات کنند که سربازان خارجی هم میتوانند حامل دموکراسی و تجدد باشند و الزاما در اين دور تازه جهانگيری استعمار و حراج سرمايهها را در نظر ندارند. ادعائی که در مورد عراق و ديگر کشورهای ثروتمند منطقه نياز به اثبات دارد.
پاکستان، جزء ديگری از شبه قاره که در مسير وزش نسيم دگرگونیهاست، در سال ٨٣ توانست نظام خود را دست نخورده نگاه دارد، کاری که ادامه آن دشوار به نظر میرسد و بندنافش به وضعيت افغانستان بسته است که هنوز چنان که بايد به سامان نرسيده وهنوز در مرزهايش بن لادن را پنهان دارد.
ديکتاتوری شبه نظامی پرويز مشرف که سعی دارد کمتر از لباس ارتشبدی خود بهره گيرد، پايداری خود را مديون ستاد اطلاعاتی ورکن دو ارتش آن کشورست که از ساليان دور توسط غرب برنامه ريزی شد و در دوران جنگ سرد از کانونهای کنترل مرزهای شوروی بود، اين ستاد هم در زمانی که سامان دادن گروههای مجاهد افغانی در جنگ با ارتش سرخ، در دستور کار آمريکائيان بود به خوبی انجام وظيفه کرد، و هم در زمانی که بسيج و اعزام طالبان به افغانستان در برنامه بود، و همين نقش را هنگامی که قرار بر سرکوب طالبان و بن لادن شد، از عهده برآمد. همه چيز حکايت از آن دارد که با سامان گرفتن افغانستان و فراگير شدن موج تحول در منطقه، مشرف هم ناگزير خواهد شد دموکراسی به تعويق افتاده پاکستانی را به چهره مورد پسند جهان نزديک کند و شايد ناگزير شود که قدرت را به کسانی مانند بی نظيربوتو و يا نواز شريف بسپارد که در طول سال به اختلافات قديمی خود پايان داده و گردهم آيند که راه دموکراتيزه پاکستان را به آمريکائیها نشان دهند.
کانون آتش
عراق به عنوان خبرسازترين کشور جهان در سالی که گذشت و منبع آتشخانه تحولات منطقه، در طول سال با دستگيری صدام و اعوانش و از آن هم مهمتر با برگزاری انتخاباتی که با حمايت شيعيان و کردها، و بی اعتنائی به قهر سنیها برگزار شد، آرامش خاطری نسبی به آمريکا و متحدانش داد تا به اميد استقرار نهائی نظام آينده، در پی وزاندن نسيم به ديگر مناطق باشند. در انتخابات عراق گرچه اهميت ونفوذ روحانيت شيعه – به ويژه آيت الله سيستانی به اثبات رسيد که فهرست مورد حمايت وی اکثريت کرسی مجلس عالی را به خود اختصاص داد و اين میتوانست افزودن بر قدرت بنيادگرايان و جمهوری اسلامی ايران را معنا دهد – اما مهم اين بود که تضاد را از درون اردوی اشغالگران به درون جامعه عراق برد و به آمريکائیها امکان داد تا با صدای بلند به دنيا اعلام کنند بر خلاف نظر بدگويان لشگرکشی برای برکندن ديکتاتور بدنام و استقرار دموکراسی بوده است نه چيز ديگر.
ترکيب تازهای که با انتخابات پائيز خود را برای به دست گرفتن دولت، تنظيم قانون اساسی جديد و انتخابات دولتمردان آينده آماده میکند، گرچه همانها نيستند که دولت موقت را به عهده داشتند و مورد پسند آمريکا بودند اما مهمتر از آن، کسانی هستند که از اکثريت مردم رای گرفتهاند. اين گروه و هم سنیها – که پس از سی سال که قدرت در قبضه شان بود به علت آن که به اندازه شيعيان با طرح دموکراسی در عراق همراهی نکردند تا اين جا ناگزير شدهاند با اکراه قرار گرفتن در درجه فروتر را تحمل میکنند – چه چاره خواهند داشت در روزهای آينده جز آن که مانند گروههای معارض افغانی با هم مدارا کنند و شرايط را به رو به آرامش و استقرار ببرند. و اين همان چيزی است که منتهای منظور آمريکا و متحدانش بوده و هست. در اين فاصله به طفيل اعتباری که عراق از محل فروش نفت دارد، کار بازسازی زير ساختهای آن کشور به سرعت آغاز شده است انفجارها و ترورها که ديگر تنها میتواند کار گروههای ناراضی سنی و حاميان صدام حسين باشد، در روزهای آينده مدام از حالت دفاع مردمی خارج میشود و تبديل به ماجراجوئیها و آدم کشیهائی میشود که هيچ نيروی داخلی و خارجی با آن موافق نخواهد بود. چنين آتشی چقدر میتواند مشتعل بماند. برگزاری انتخابات در حقيقت اعلام به بن بست رسيدن مقاومتها و اعلام شروع وضعيت عادی در عراق بود. بزرگترين پاداش برای نومحافظه کاران آمريکا به سرعت در جهت الگوسازی از عراق برای ديگر مسلمان منطقهاند که در آخرين روزهای بهار، تشکيل مجلس عالی را هم شاهد بودند..
اثر انتخابات آمريکا بر منطقه
مهمترين کاری که برگزاری انتخابات عراق برای همسايگانش انجام داد اين بود که با دادن اعتماد به نفسی به نومحافظه کاران آمريکائی در آغاز دوره دوم رياست جمهوری جورج بوش، آنان را به ادامه کار مطمئنتر کرد و نگاهشان را بيشتر از پيش به سوی ايران و سوريه برد و دو همسايه عراق را به عنوان جهت آينده نسيم در دستور قرار داد. فشارهائی که پيش از آن مقطعی و موردی بود اينک به طور منظم و هدفدار تهران و دمشق را هدف گرفته است. دو کشوری که در اوايل زمستان و همزمان با سفر نخست وزير سوريه به تهران دم از اتحاد و تشکل سياسی و دفاعی زدند، با گذر سريع زمان به سرعت دريافتند که تبليغ بر سر چنين همداستانی در قماری که جز باخت بر آن مترتب نيست، سودی برايشان نخواهد داشت و اين را نه از تبليغانی که بيشتر مصرف داخلی دارد بلکه از رفتار سياسی و گفتگوهای پنهانی هر دو کشور، با ميانجی گران اروپائی میتوان دريافت.
در همان زمان که جمهوری اسلامی مشغول گفتگوهای هستهای و تحمل فشارهائی بود که آمريکا از طريق سه کشور اروپائی بر او وارد میآورد، سوريه با پيامهائی روبرو شد که آن کشور را از حمايت از گروههای تندرو فلسطينی در مرزهای اسرائيل باز میداشت و به عنوان "دشمن بزرگ صلح خاورميانه" دمشق را در هدف تبليغات ضد تروريستی قرار میداد. اما شتاب توفان وقتی بيشتر شد که ناگاهان رفيق حريری نخست وزير سابق لبنان با يک طراحی پيچيده که از گروههای عادی تروريستی بر نمیآمد به قتل رسيد. در ميان وحشتی که همه جای کشورهای عربی را فراگرفته بود اول از همه مقامات آمريکائی انگشت اتهام را به سوی سوريه گرفتند و دستگاه اطلاعاتی قدرتمند آن کشور را متهم کردند که با ترور ميلياردر - سياست مدار لبنانی يکی از مخالفان حضور نظامی سوريه در لبنان را از سر راه برداشته است. از اين زمان تا به راه افتادن تظاهراتی چند صد نفری عليه سوريه با شعارهای استقلال خواهانه ملی – که از هر جهت شبيه به تظاهرات اوکرائين بود – تنها دو روز طول کشيد. اما در همين مدت رسانههای بين المللی به شدت در محکوم کردن سوريه پيش رفتند. واکنش سريع سوريه اعلام آمادگی برای خروج نيروهای خود از لبنان بود. سوريه که در دو سال قبل با تصويب قطعنامهای در شورای امنيت سازمان ملل ناگزير به خارج کردن نيروهای نظامی خود از لبنان شده بود، تا اين زمان در مقابل پذيرش قطعنامه مقاومت میکرد و به قراردادی متوسل میشد که بين اين کشور و دولتمردان عرب در طائف به امضا رسيد و در آن قيد شده بود که نيروهای سوريه آرام آرام از سراسر لبنان جمع و در فاز اول به دره بقاع عقب خواهند نشست. اما با توفانی که بعد از ترور رفيق حريری به راه افتاد، سعودی و مصر چه ديدند که به طور رسمی از بشار اسد خواستند که به خروج نيروهايش از لبنان تن دهد و به دنبال آن نيروهای سوريه به سرعت راه خروج از لبنان را در پيش گرفتند.
درست در زمانی که تحليلگران جهانی با اشاره به برکناری ناگهانی رييس سازمان امنيت سوريه، بين ترور حريری با سوريه ارتباطی مشخص برقرار کنند، خبر از دعوت حزب الله لبنان برای يک راه پيمائی رسيد و روز سه شنبه خبرگزاریها با تعجب گزارش دادند که جمعيت انبوهی نزديک به يک ميليون نفر در بيروت گرد آمده عکسهای بشار اسد سردست دارند و عليه آمريکا شعار میدهند. اين تظاهرات که آشکارا با موافقت و اشاره جمهوری اسلامی صورت گرفته بود، از ديد تحليلگران مستقل اعلام حضور قدرتمند حزب الله بود و به رخ کشيدن نيروئی که در تظاهرات مخملين تشييع جنازه رفيق حريری ناديده گرفته شده بودند. بيشترين شادمانی از اين تظاهرات توسط رسانههای وابسته به حکومت ايران ابراز شد که آن را خنثی کننده نقشه آمريکا عليه سوريه و مسلمانان و نشانه نفوذ ايران خواندند که گوئی داوطلب بود جای متحد خود سوريه را در کنار مرزهای اسرائيل پرکند. اما واکنش سوريه از سر تجربه و نرم روانه بود که به خروج نيروهای خود ادامه داد و نشان داد که بشار اسد دنبال فرصتی میگشته تا از اين يادگار دردسرآور پدر خلاص شود. اسد با پخش فيلمهائی از لحظه ورود اين سربازان به وطن، از تلويزيون دولتی کوشيد نشان دهد که مردم سوريه اين تصميم را نشانهای از ضعف نمیشناسند و به هم پيوسته میمانند. اما شادمانی ايران و سازمان اطلاعاتی سوريه دير نپائيد و در تظاهرات سومی که به دعوت احزاب ملی گرای لبنان ترتيب يافت و نزديک به يک ميليون نفر با پرچمهای رنگی و شعارهای عليه سوريه در آن شرکت کردند، نيروهای مسيحی و سنی لبنان اعلام کردند که حاضر نيستند چنان که روزنامه کيهان تهران نوشته بود سيد حسن نصرالله رهبر حزب الله را به عنوان رهبر بزرگ کشور بپذيرند. به اين ترتيب موج تظاهرات در لبنان آغاز شده است.
تحليلگران معتقدند حتی اگر تظاهرات در ادامه خود به بازگشت جنگ داخلی به لبنان منجر شود باز هم سوريه برنده آن نخواهد بود چنان که اگر در همين مرحله به برپائی تظاهرات تازه بينجامد، باز هم نفوذ سوريه به لبنان بر نمیگردد و فضای آن کشور اجازه قدرت نمائی تازه به روحانيون ايران نمیدهد اما ترديدی نيست که برای آرام کردن لبنان که ضعيفترين حلقه در کنار است باز هم – مانند افغانستان و عراق – نياز به همراهی ايران و نيروهای تحت نفوذش وجود خواهد داشت. اما به زبان ديگر نسيم دگرگونی اين بار از کانال لبنان در سوريه وزيدن گرفته است، گرچه با غيبت به هنگام حافظ اسد و حضور بشار اسد که از آغاز حکمرانی مدام در پی راه حلهائی بوده تا از نفوذ سازمان امنيت قدرتمند پدرش خلاصی يابد و ديگرگونی را به پيشواز برود.
گردبادی که منطقهای در اطراف ايران را در برگرفته و کانون آن در عراق است و دربعض نقاط به نسيمی شبيه شده است که با بازشدن فضای سياسی و انجام انتخابات محدود وزيدن گرفته، باری دستور کار سال آينده را در خود معين کرده است. در ميان اين تصوير ايران نشسته است. اما ترکيه، کشورهای عربی و شيخ نشينها نيز چندان دور از دسترس نماندهاند که اين بماند برای بخش ديگر از گزارش سال ٨٣.