iran-emrooz.net | Fri, 30.10.2009, 0:38
تفسیر کنسرواتیسم از واقعیت باید ساختارشکنی شود
ناصرکاخساز
|
برای این که مخالف من آزادانه سخن بگوید حاضرم جانم را از دست بدهم
ولتر
اگر کسی به گونهای پیشینی، یعنی صرفنظر از خواست مردم، برای پیاده کردن یک شکل از حاکمیت سیاسی، «بی یک کلمه کم و یک کلمه بیش» پا بفشارد، از دموکراسی فاصله میگیرد. یعنی این اصل را که میزان، آراء مردم است، باور ندارد. اپِریوریسمِ سیاسی، به معنای اولویت دادن نظر یا ایدئولوژی معینی بر آراء مردم است. و نتیجهی آن، بستنِ راه بر شکلگیری آرائی است که خلاف آن نظر یا ایدئولوژیاند. اپریوریسم سیاسی، برای به کرسی نشاندن یک اعتقاد، بطور معمول از ابزاری مانند تحریک تضادهای خفتهی بین-گروهی و درون-خلقی کمک میگیرد. اما جنبش مردم ما، که از شکوفائی و دانائی برخوردار است و ویژگی فرا ایدئولوژیک و فوق مسلکی دارد، زمینهی موفقیت استفاده از چنین ابزارهائی را از میان میبرد.
ملت ایران در سی سال گذشته چنان ستم کشیده و خشونت دیده است که دیگر به نقش ایدئولوژی و دین در ساختار دولتی باور ندارد. و درست به همین سبب، ایران را برای همهی ایرانیان، صرفنظر از نگاه و رنگ عقیدتی آنان میخواهد. در دموکراسی ایرانی، کمونیست، مجاهد، سلطنتطلب و... هیچیک تابوی سیاسی نیستند؛ همه هموطنان ما هستند. اگر به هرکدام از این گروهها بچشم شیطان سیاسی نگریسته شود، هیچ تضمینی وجود ندارد که فردا گروههای دیگری به لیست شیطانهای سیاسی اضافه نشوند. ما به تفاهم و وفاق نیاز داریم. تغییر طلبان، حتا اگر- به فرض - مردم به ادامه دولت دینی رای بدهند، به این رای تن خواهند داد . (این اولین اصل دموکرات بودن است) اما علاقه و باور خود را به جمهوری آزاد از همهی ایدئولوژیها تقیّه نخواهند کرد. چرا که تقیّه بافرهنگ آزادیخواهانه همخوانی ندارد. و به همین سبب آنان با شفافیت، ولی در چارچوب قواعد مبارزهی مشترک، از نظر خود دفاع خواهند کرد. پس طرفداری از جمهوری ایرانی نباید موجب وحشت کسی شود؛ حفظ قواعد وفاق، مقدم بر هر ایدهای است. اما اگر کسی با اپریوریسم سیاسی، نظامی ایدئولوژیک، مثلا نظام دینی، را مطلق کند و بر وفاق مقدم گرداند، بیباوری خود را به میزان بودن آراء مردم نشان میدهد.
مخالفت با نظام دینی، ساختارشکنی نیست. ساختارشکنی (dekonstruktion) یک ترکیب سیاسی نیست؛ ترکیبی هرمنوتیکی است. کارکرد آن، کنار زدن تفسیرهای متافیزیکی بیشماری است، که بصورت لایههائی انباشته بر روی هم، واقعیت را پوشاندهاند. با کنار زدن این لایهها است که به واقعیت نزدیک میشویم و در مییابیم که به عبث، جنگ هفتادو دو ملت را براه انداختهایم و از حرفهای غیرمسئولانهی ما چه مصائبی به دیگران وارد شده است. ساختارشکنی برای تحول در حوزهی تئوری شناخت لازم است. اما ترکیب ساختار شکنی را نمیتوان سادهلوحانه از حوزه هرمنوتیکی به قلمرو سیاست برد. این کار پیآمدهای فاسد گوناگونی دارد؛ میتواند به برداشتی مغایر با اصل عدم خشونت بیانجامد و دست حاکمیت را نیز برای تقویت این برداشت و سود جستن از آن باز میگذارد.
هیچکس نمیتواند هیچ گروه و هیچ فردی از مردم ایران را از نپذیرفتن جمهوری اسلامی یا هر حاکمیت دیگری، منع کند؛ یا این نپذیرفتن را بهانهی افترا قرار دهد. این با نص صریح اعلامیهی جهانی حقوق بشر- که تلاش برای رسیدن به رژیمی سیاسی مطابق با این منشور را مشروع میشمارد- ناهماهنگ است.
قاعدهی وفاق میان اصلاحطلبان و تغییرطلبان، در این فرمولْ فشرده میشود که: هریک از دو طرف حاضراند حاکم بر دیگری یا اپوزیسیون دیگری باشند. بدون پذیرفتن این قاعده نمیتوان به آیندهی جنبش خوشبین بود. این وفاق، رابطهی اهداف مرحلهای و فوق مرحلهای جنبش را تعیین میکند. منظور از اهداف مرحلهای، اخلاق دوگانهی «امروز باهم و فردا علیه هم» نیست.
از منافع فردی، گروهی، دینی و ایدئولوژیک خود باید کمی فراتر برویم تا به روحیهی جنبش آسیب نزنیم . وگرنه وفاق ناممکن میشود و سرنوشت ایران، که ظرف مشترک همزیستی همهی ایرانیان است، مبهم میشود. به این اِتیکِ همزیستی، که بالاتر از هر ایدئولوژی دینی است، امروز به یاری این جنبش بزرگ میتوان دست یافت. به بنیادها و مبانی آن در همین مدت اندک نیز دستیافتهایم . آزادیخواهان، مبارزات میان-گروهی و تضادهای درون-مردمی را نمیافزایند، بلکه آنها را میکاهند .
ناصرکاخساز
هفتم آبان 1388