iran-emrooz.net | Fri, 16.10.2009, 8:39
عدم خشونت نقطهی وفاقِ اصلاحطلبان و تغییرطلبان است
ناصرکاخساز
|
ٱقای گاندی گرانقدر، شما باکار خود نشان دادید که بدون خشونت به چه دستآوردهای بزرگی میتوان رسید... شما میتوانید امیدوار باشید که عدم خشونت از مرزهای هند میگذرد و جای جنگ و خونریزی را میگیرد و گوهری جهانی میشود.
ستایشگر صمیمانهی شما
آلبرت اینشتین ۱۹۳۱
در نوشتهاى پیشتر گفتم که بین اهداف مرحلهای و فوق مرحلهای در دوران ما و در ایران کنونی، ارتباطی منطقی و درونی وجود دارد. در دوران انقلاب ارتباطی، دیوار چینای این دوگونه هدف را از هم جدا نمیکند. تازه دیواری که در گذشته بین اهداف بورژوا- دموکراتیک و اهداف سوسیالیستی کشیده شدهبود نیز، با گسترده شدن روزافزون مشارکت مردم در شکل دادن به ساختار سیاسی، پیش از دوران انقلاب ارتباطی فروریخت.
در دوران انقلاب ارتباطی، دیگر نمیتوان بیباوری مردم به حاکمیت دینی را ظاهرا بخاطر پیشبرد اهداف مرحلهای جنبش، پنهان کرد. یعنی انقلاب ارتباطی که تفاهم ارتباطی را برجسته میکند، و ظرف همزیستی را عمده میسازد، سیاستهای پنهانساز و نظام دو گانهی اخلاقی آنها را از کار انداخته است. امروز دیگر نمیتوان نظام ولایت فقیه را با مسکوت گذاردن یا پنهان کردن خواست جمهوری ایرانی (اگر این خواست میان مردم به واقعیت تبدیل شده است) نجات داد. جنبش مردمی و بدنهی غیرایدئولوژیک جنبش سبز با آگاهی ملی خود، دریافته است که نظام اسلامی با همزیستی مبتنی بر تفاهم ناهمخوان است، همچنان که با حقوق بشر ناهمخوان است. چرا که حقوق بشر برزمینهی رهائی ملی و مذهبی از ایدئولوژی، یعنی عقل وابسته، مینشیند.
تنها با دستیافتن به اهداف انقلاب بورژوائی است که همزیستی در واحد ملی، بر نگرشهای اعتقادی اولویت مییابد و زمینهی آزادیخواهانه شدن خواست عدالت اجتماعی و دوری کردن آن از عوامفریبیهای خلقی و انقلابی و دینی فراهم میشود. نظام اسلامی که «شریعت عقلانی محمدی» را در ایران مبنای قوانین میداند (جالب است که جملهی در گیومه، عینا اعتقاد یک اصلاحطلب نیز هست) راهِ به پایان رسیدن انقلاب بورژوائی و به نتیجه رسیدن پیآمدهای لیبرالیستی آن را سد کرده است. و تا اسلام در حکومت بماند، چشم این جامعه، به پلورالیسم گشوده نخواهد شد و یکتاگرائی سیاسی بر ارادهی خیر برخی از اصلاحطلبان چیرگی خواهد یافت. این، در تاریخ تحول اجتماعی قاعدهمند است. با تکیه به خیرخواهی افراد نباید قاعدهمند بودن حرکت اجتماعی را فراموش کرد.
حمایت غیرانتقادی از اصلاحطلبان و سبزگرائی اسنوبی، (یعنی بدون انتقادگرائی) به رشد فورمالیسم مذهبی میان اصلاحگرایان و قربانی شدن بدنهی جنبش سبز میانجامد. فورمالیسم مذهبی مرز اصلاح گرایان را با بنیادگرایان نازک میکند و برعکس، فاصلهی آنان را با بدنهی جنبش زیاد میکند.
باید بین اهدافِ میان-مرحلهای، و فوقِ مرحلهای، سازش آگاهانه صورت بگیرد. اما سازش نه با اخلاق مضاعف توفیق مییابد، و نه با تزویرهای ماکیاولی یا اخلاق پیشرنسانسی، بلکه هوشمندی پیچیده در اتیک، زمینهی توفیق آن است. هنگامی که آگاهیهای حقوقی بجای خرد منفصل دینی و ایدئولوژیک، و فرهنگ بجای قواعد آمرانهی اخلاق پیشرنسانسی، بنشیند، سازش سیاسی به وفاق اخلاقی فرامیروید.
در فضای ارتباطی، که تفاهمْ هستهی اصلی آن است، به دوران واکنشهای ماکیاولی در آستانهی عصر جدید نیز نقطهی پایان نهاده شده است. جنبش مردمی ما به جوهر همهی آگاهیهای عصر جدید مجهز است. این را از این جا میدانیم که به روشنی دانسته است که بینشهای توحیدی –اونیتاریستی- و مکتبی تا چه حد خطر آفریناند.
در چنین موقعیتی است که دیگر نمیتوان جمهوری ایرانی را، ته قلب خواستار بود، اما به یاری اخلاق دوگانه، به ظاهر آن را نخواست، مبادا گزک بدست نظام داده شود، و بدینسان با اتکاء به اخلاق مبتنی بر تقّیه، بین اهداف دو مرحله از جنبش دیوار چین کشید. برعکس، تفاوت اهداف مرحلهای را، باید با اخلاق شفاف، در چارچوب همزیستی مشخص کرد. سازش میان اصلاحطلبان و تغییرطلبان، با نام دقیقترِ وفاق، مشخص میشود. این وفاق یا تفاهم متقابل، ضامن دموکراسی و پلورالیسم است. این وفاق عملی را، که هم اکنون بوجود آمده است، باید حفظ کرد.
باید توجه داشت که شعار جمهوری ایرانی را روشنفکران به گونهی پیشینی ندادهاند، تا بتوان به آنها نسبت تندروی داد. این شعارِ مردم در روز قدس بود. روشنفکران، مانند رهبری بالفعل موج سبز، در پی جنبش روانند ( و بسیاری از آنان حتا با وسواس کامل) اما شاید مخاطب این انتقاد، مردم و بدنهی جنبشاند؟! آیا باید از مردم خواست در حد تحمل رهبری مبارزه کنند؟! یعنی باید آنها را، زیر نام عدم خشونت، وادار به دنبالهروی از سیاستهای سیاستمداران کرد؟ اما گاندی، خالق فلسفهی عدم خشونت، رمز پیروزی را شور اجتماعی میدانست، و بکمک قاطعیت اخلاقی خود، که زادهی مهربانی او به انسانها، جدا از اعتقاد آنان بود، این شور را بر میانگیخت. او میدانست که اگر شوراجتماعی فروکش کند، امکان سرکوب گستردهتر میشود ونه برعکس.
وفاق میان اصلاحطلبان و تغییرطلبان، از دو سو میتواند بهم بریزد: از سوی گرایشی که نظام اسلامی یا جمهوری اسلامی را مطلق میکند و حتا مردم لگالیست مخالف نظام را، که میزانِ دموکراسیاند، تندرو خطاب میکند، و از سوی تندروهائی که به اصلاح طلبان یکسره بیاعتمادند.
شکی نیست که با روش عدم خشونت، مردم در چارچوب مبارزات قانونی برای تغییر قانون اساسی حرکت می کنند. نافرمانی مدنی از قوانینی که با روح حقوق بشر مخالفاند، در قلمرو مبارزات قانونی قرار دارد. چرا؟ چون نافرمانی مدنی، مضمون لگالیستی دارد. این را گاندی در کتاباش به همین نام که تئوری پایهای و کلاسیک همهی جنبشهای ملی است تشریح کرده است. آزادیخواهانی مانند اینشتین و رومن رولان از شیفتگان آثار این بودای معاصر، که خدا را در قلب همهی انسانها میدید، و او را طرفدار هیچ مذهب یا گروه ویژهای نمیدانست، بودند. گاندی با ترکیب مبارزهی لگالیستی و نافرمانی از قوانین استبدادی، قواعد مبارزهی منفی (ساتیاگراها) را تدوین کرد. به کمک اندیشههای گاندی به آسانی میتوان تفاهم وهمزیستی میان اصلاحطلبان و تغییرطلبان را نهادینه کرد. فورمالیسم مذهبی و تعصب به نظام اسلامی و فرهنگ تنگ نگرِ «نه یک کلمه کمتر، نه یک کلمه بیشتر»، با روح عدم خشونت ناسازگار است. زیرا تعصب دینی به ذهنیت بسته، وابسته است و سرچشمهی فلسفهی عدم خشونت نگاه گشودهای است که اولویت را به تفاهم میان انسانها میدهد.
ناصرکاخساز
23 مهر 1388