iran-emrooz.net | Mon, 21.09.2009, 14:31
«چهار میلیون آدم باکلاس در تهران»
کاوه مظفری
گزارههایی در تحلیل جنبش سبز (بخش نخست)
http://kavemozafari.blogspot.com/
مجموعه اتفاقاتی که پیش و پس از انتخابات ریاست جمهوری رخ داد، با متزلزل کردن معادلات پیشین، وضعیتی متغیر را پدید آورده است. وضعیتی که از یک سو ظرفیتهای بدیعی را در جامعه ایران هویدا میکند؛ و از سوی دیگر ماهیت قدرت مستقر را عریان تر میسازد. پس از چند سال انسداد سیاسی، فرصتی انتخاباتی به یک رویارویی تبدیل شد؛ تعارضی اجتماعی پیرامون رویدادی سیاسی برپا شد، و بخشی از جامعه در برابر تمامیت خواهی دولت ایستاد. بخشی از جامعه به عنوان «ملت» قد برافراشت تا دستدرازیهای دولت بر زیست روزمره اش را متوقف کند. بخشی که احساس میکند، آزادی، امنیت و حق زندگیاش مخدوش شده است؛ و به خاطر این احساس جمعی حاضر شده به خیابان بیاید. گویی، دو صف در مقابل یکدیگر تشکیل شده، کشور دو قطبی شده و موازنه قوا بر هم خورده است. این روزها، عدم تعادل و بی ثباتی به روند غالب تبدیل شده؛ و در نتیجه، امکان پیشبینی تحولات حتی برای کوتاه مدت هم سخت گردیده است. در چنین وضعیتی، انتخاب راهِ صحیح از جانب کنشگران اجتماعی و سیاسی، مسئلهای است بسیار حائز اهمیت. اما، برای انتخاب راه صحیح، نخست لازم است تا وضعیت موجود را درست بفهمیم. به عبارت دیگر، پیش از پاسخ گفتن به «چه باید کرد؟» باید تلاش کرد تا به این سوال پاسخ داد که «چه رخ داده است؟». از این جهت، توصیف و تحلیل این رویارویی برای شناخت روند تغییرات جامعه ایران امری بسیار ضروری است.
***
سیر اتفاقها و شاید انتخابها طوری دست به دست هم داد که دو هفته پس از پایان بازداشت موقتم به خاطر اول ماه می، مجدداً در ۱۸ تیرماه دستگیر و زندانی شدم. این دستگیری، جدای از سختیهایی که برای خود و نزدیکانم داشت، اما از جهتی دیگر فرصتی شد برای هم بندی و هم کلامی با افراد بسیاری که طی اعتراضات پس از انتخابات دستگیر شده بودند. برای من که پیشتر به دلیل زندانی بودن، نتوانسته بودم شاهد مستقیم جریانات پیش و پس از انتخابات باشم، و همواره حسرت میخورم که در آن جریانات نبودم، این بهترین فرصت بود تا بتوانم با کسانی آشنا شوم که در اعتراضات مختلف مشارکت کرده بودند و تجربههای بسیاری برای گفتن داشتند. در سالن قرنطینه زندان اوین، با بازداشت شدگان مناسبتهای مختلف ملاقات داشتم: ۲۵ خردادیها، ۳۰ خردادیها، ۳ تیریها، بازداشتیهای مسجد قبا، ۱۸ تیریها، دستگیریهای نماز جمعه، بازداشتیهای مراسم چهلم شهدا، دستگیریهای مراسم تنفیذ و تحلیف، و بسیاری بازداشتیهای موردی توسط گشتهای شبانه. بر خلاف زندانیان سرشناس، این دسته از زندانیان، از جنس همانهایی بودند که به «مردم عادی» مشهورند. همانهایی که حماسه سبز را خلق کردند. صحبت کردن با آنها و شنیدن تجربههایشان، درسهای بسیاری به من آموخت. درسهایی درباره تحولات جامعه ایران؛ آموزههایی که در هیچ کلاس جامعه شناسی آموخته نمیشوند.
شاید، بهترین راه برای فهم یک جنبش اجتماعی، این باشد که از فعالان آن بخواهیم، خود سخن بگویند. فهمِ باورها، ارزشها، اندیشهها و تحلیلهای این فعالان، راهی است که میتواند ما را به شناختِ چیستی و چگونگی این جنبش رهنمون سازد. ماهیت اصلی این جنبش، آن چیزی نیست که فلان رهبر یا نخبه سیاسی سعی دارد تا به آن منتسب کند؛ بلکه ماهیت واقعی آن، همان چیزی است که کنشگرانش روایت میکنند. شاید تحلیلگران بتوانند درباره خاستگاه و عوامل ساختاری پیش آورنده جنبش دادههایی ارزشمند بیابند؛ اما فهمِ آن چیزی که درون یک جنبش جریان دارد نیاز به همراهی، همدلی و همکلامی با کنشگران واقعی آن دارد.
از این جهت، فرصت خوبی بود که بتوانم از «مردم عادی» بخواهم تا درباره جنبش خود سخن بگویند. درباره اینکه چه شد که این رویارویی برپا شد؟ چه شد که مردم به خیابان آمدند و دست به اعتراض زدند؟ چه شد که به یکدیگر اعتماد کردند و فکر کردند که میتوانند وضعیت را تغییر بدهند؟ طی این مدت، مسئله مهمی که ذهنم را درگیر کرده بود، این بود که: چطور مردمی که تا پیش از این ناامید یا بی تفاوت نسبت به رویدادهای سیاسی بودند، ظرف مدت چند هفته به علاقمندان و حتی فعالان عرصه سیاست تبدیل شدند؟ چطور حاضر شدند، بر خلاف معیارهای عقلِ ابزاری، وارد مسیری شوند که «هزینه» در بر دارد؟ و سوالات بسیاری از این دست که فکر میکنم مسئلهای جدی پیش روی کنشگران اجتماعی و سیاسی ایران است. گویی، پاسخِ این سوالات هرچه باشد، همان چیزی است که میتواند جامعه ایران را تغییر دهد. به عبارت دیگر، جواب این پرسش که «مردم، چطور حاضر میشوند برای ایجاد تغییر دست به عمل جمعی بزنند؟»، امری است که میتواند ماموریت کنشگران تغییر را تعیین کند. البته، پاسخگویی به این سوالات، نمیتواند پروژهای فردی باشد؛ بلکه این مسئله تنها میتواند به یاری خرد جمعی، آن هم متکی بر روایتهای کنشگران «معمولی» جنبش انجام شود.
از این رو، در این مجموعه یادداشتها، سعی میکنم تا با استناد به روایتها و تجاربی که از کنشگران «معمولی» این جنبش شنیده ام، به تحلیل و ارزیابیِ جنبههایی از تکاپویی بپردازم که در آن به سر میبریم:
احساسی متفاوت از جنس امید
«من آدم سیاسی نبودم، اما فکر کردم نباید نسبت به سرنوشتم بی تفاوت باشم، رای من میتواند در انتخابات تاثیرگذار باشد، به همین خاطر رای دادم، و الان هم میخواهم رایام را پس بگیرم، به همین دلیل هم به زندان افتادهام». اینها جملاتی بود که نه یک جوان پُر شور، بلکه مردی میانسال بازگو میکرد. مشابه چنین جملاتی را این مدت زیاد شنیدم، اینکه مردم دیگر نمیخواستند «بی تفاوت» باشند. اما چه چیز باعث شده بود تا آنها احساس کنند باید در انتخابات، یا به عبارتی در سیاست، دخالت کنند؟ چه تفاوتی ایجاد شده بود؟ چه چیز با گذشته فرق کرده بود؟ گویی پاسخِ این سوال ربط بسیاری با باز شدن نسبی فضای اجتماعی در آستانه انتخابات دارد. بسیاری از جوانان درباره «شادی و هیجانی» میگفتند که به هنگام راه افتادن کارنوالهای تبلیغاتی ایجاد شد. از این میگفتند که تا پاسی از شب در خیابان به شادی میگذراندند و در حواشی آن هم ممکن بود بحثی سیاسی بکنند. شاید مسئله اصلی برای آنها بهره گیری از این فرصت برای برقراری روابط جدید و گذران اوقات فراغت بود؛ با این وجود، در همین زمان کوتاه مجال این را نیز یافتند تا با کلام و اندیشه خودشان به تحلیل سیاست بنشینند. به تحلیل وضعیت جامعه بپردازند، مردان سیاست را ارزیابی کنند و درباره انتخابات بحث کنند. تجربه این فضای جدید، که به گستره میادین و خیابانها و محلات شهر امتداد داشت، مردم را از «بی تفاوتی» خارج کرد. آنها احساس کردند که میتوانند درباره مشکلات شان با یکدیگر سخن بگویند تا شاید راه حلی بیایند.
در برابر این سوال که «چرا حاضر شدند در انتخابات شرکت کنند؟»، تقریباً یک پاسخ میان همه مشترک بود: «نه گفتن به احمدی نژاد». گویی احمدی نژاد به مظهر مشکلات آنها تبدیل شده بود. آنها از فیلمهایی صحبت میکردند که احمدی نژاد در آنها «آبروی ایران» را برده است. تصویر احمدی نژاد برایشان با «دروغگویی» پیوند خورده بود. آنها به این نتیجه رسیده بودند که احمدی نژاد باید برود. مرحله بعد، این بود که چه کسی باید بیاید. وقتی از آنها میپرسیدم «چطور کاندیدای خود را انتخاب کردید؟» عمدتاً به دو مسئله اشاره میکردند: ۱) حمایت خاتمی از موسوی؛ بسیاری از جوانان دوره خاتمی را بهتر از دوره احمدی نژاد ارزیابی میکردند، بنابراین حمایت خاتمی از موسوی برایشان ارزشمند بود. ۲) اتفاقاتی که در مناظرههای تلویزیونی افتاد.
چند نفر از اعضای ستادهای تبلیغاتی موسوی، میگفتند از شب مناظره موسوی – احمدی نژاد، تعداد داوطلبان ستادها چند برابر شد. خیلی از جوانها از فردای مناظره به ستادها آمدند و علاقمند بودند که در تبلیغات نقش داشته باشند. انگار بسیاری از مردم در زمان مناظره بود که تصمیم خود را گرفتند. شفافیت و ساخت شکنی ناشی از مناظرهها، چشم اندازهای جامعه را وسعت داد. حسی بوجود آمد که واقعیت موجود دارد ترک بر میدارد و امکان تغییر وجود دارد. دیگر، نمودارهای رنگارنگ هم توان عوامفریبی خود را از دست دادند. این احساس در میان مردم بوجود آمده بود که «اگر رای بدهند» ممکن است وضعیت «تغییر» کند. امکان «اثرگذاری» بر واقعیت، وسوسهای مشترک میان مردم ایجاد کرده بود، اینکه میتوانند با یک اقدام جمعی، وضعیت را تغییر دهند. دیگر، رای دادن یا ندادن برای مردم السویه نبود، وضعیت با گذشته فرق کرده بود، شرکت در انتخابات برایشان تفاوت ایجاد میکرد. امیدی جمعی میان آنها شکل گرفته بود که میتوانند برای تغییر وضعیت اثرگذار باشند. به همین خاطر، حاضر به شرکت در انتخابات شدند.
در واقع، آن جمعیت انبوهی که حاضر به شرکت در انتخابات و رای دادن به گزینههای اصلاحطلبانه شدند – در بستر گشایش فضای اجتماعی و ایجاد امیدی جمعی – این «ریسک» را پذیرفتند که رایشان تاثیرگذار خواهد بود. سرمایه گذاری احساسی آنها برای شرکت در انتخابات به قدری گسترده بود که احتمال «پیروزی» برایشان مسجل شده بود. آنها پیش از ۲۲ خرداد علامت «V» را به نماد جنبش خود تبدیل کردند. اما، انتخابات مسیر متعارف خود را طی نکرد. قدرتی نظامی، با تقلب در انتخابات، چیزی متفاوت از آنچه مردم انتظار داشتند را به عنوان نتیجه انتخابات اعلام کرد. از آن روز به بعد، ورق برگشت و بازی جدیدی آغاز شد. مردم، که از هفتهها پیش در خیابان بودند، حاضر نشدند به سادگی به خانههای خود بازگردند. آنها «سیاست خیابانی» خود را تداوم بخشیدند.
سکوت: همه به هزار زبان در سخن بودند
«تا به حال، فکر نمیکردم تهران چهار میلیون آدم با کلاس داشته باشد». این توصیفی بود که محمود، جوانی ۲۵ ساله، درباره اعتراضات روز ۲۵ خرداد، راهپیمایی سکوت سبز، یا به قول خودش «تظاهرات هیس!»، عنوان کرد: «مردم همه منظم و با ظاهری مرتب آمده بودند، دخترها آرایش کرده بودند، اما هیچ پسری به آنها متلک نمیانداخت، همه مراقب هم بودند تا سکوت حفظ شود». مسلماً، مشابه «حسی» که در محمود ایجاد شد، برای بسیاری دیگر از شهروندان نیز پیش آمده: «حس احترام و اعتماد متقابل». این حس، نشانگر ظهور «سرمایه اجتماعی» جدیدی در جامعه ایران است.
الگوی «سکوت سبز» – که توانست به صورت فراگیری توسط چند صد هزار شهروند تهرانی با موفقیت به اجرا درآید – مکانیسمی برسازنده اعتماد، همدلی و اعتراض جمعی بود. اگر تا پیش از این، تلقی عامه مردم از یکدیگر بر مبنای خودخواهیهای روزمره و بی تفاوتی نسبت به مسائل همدیگر بود، اینک آنها توانسته بودند به یکدیگر نشان دهند که «شبیه» هم هستند، به هم احترام میگذارند، و میتوانند در کنار یکدیگر از الگویی مشترک برای یک کار جمعی استفاده کنند. راهپیمایی سکوت سبز، که مشابه و در امتداد کارنوالهای خیابانی پیش از انتخابات، البته با مقیاسی بسیار گسترده تر بود، توانست «مردم» را بسازد. مردم، به موجودیتی «جمعی» تبدیل شدند. تا پیش از این، آنها جمعی عددی از افراد بودند که در خیابانها رفت و آمد میکردند، و تنها در سرشماریها به عنوان یک «کل» جمع زده میشدند. اما، اینبار به یک روح واحد تبدیل شده بودند. هم قدم شدن در خیابان بود که مردم را ساخت. تا پیش از این، شهروندان تصور میکردند که منافعی جدا از هم دارند؛ اما در جریان یک مجموعه کنش جمعی آنها پی بردند که منافعی مشترک دارند. منافعی که نمیتوانند نسبت به آن بی تفاوت باشند. آنها برای پیگیری منافع مشترکشان به خیابان آمدند و حاضر شدند هزینه بپردازند.
حس اعتماد عمومی چنان میان آنها گسترده بود که جمعیتی میلیونی توانست بی آنکه کلامی بگوید، مسیری مشترک را طی کند. اگرچه، هر یک از شرکت کنندگان با پنداشتهای متفاوتی به آن تظاهرات پیوسته بودند، اما به طور جمعی پذیرفته بودند که «الگوی عمل مشترکی» را با وجود تکثر در خواستههایشان رعایت کنند. آنها به سکوت یکدیگر اعتماد کرده بودند، به اینکه سکوت شان به نفع دیگری مصادره نخواهد شد. همین حد بالای اعتماد اجتماعی بود که خشونت طلبان را خلع سلاح کرد. حتی در زندان نیز، بازجویان معترف به عظمت این راهپیمایی بودند. و جوانان بسیاری نیز با شجاعت میگفتند: «بله، در راهپیمایی ۲۵ خرداد شرکت کردهام». در واقع، سکوت سبز چنان مشروعیتی داشت که به بسیاری از شرکت کنندگانش این جسارت را میداد تا از عمل اعتراضی خود دفاع کنند.
ادامه دارد