iran-emrooz.net | Wed, 09.09.2009, 9:16
بحثی در باب جنبش سبز، و جه باید کرد و نبایدها...
«باغ سبز عشق کو بیمنتهاست...»
محمد ارسی - شیکاگو
|
در شرایطی که دولت کودتا ملّت را تحت فشار قرار داده، سران و سرداران والای جنبش سبز را به اسارت گرفته و برای مثلث رهبری جنبش یعنی، موسوی-خاتمی-کّروبی، خط و نشان میکشد، پرسش انبوه مردمی که چشم انتظار گرفتن نتیجه یی ملموس و مطلوب از حرکت شکوهمند ۵-۶ ماه اخیر هستند، این است که:
در حال حاظر کجاایستادهایم؟ از این حرکت انتخاباتی-اعتراضی چه چیزی تاکنون نصیبمان شده؟ ماهیّت این جنبش سبز چیست؟ رژیم کودتا در چه وضعی است و به کجا میرود؟ و نهایت این که، چارهی کار استقرار آزادی چیست، بعد از این چه باید کرد؟
نویسندهی سطور به سهم خویش میکوشد تا به پرسشهای فوق، صادقانه پاسخی بدهد به امیدی که کوشندگان میهن دوست راه آزادی به ویژه، صاحب نظران برجسته سیاسی، این نگرانیها و پرسشها را بی پاسخ نگذارند.
این که کجا ایستاده ایم و موقعیت ملّت ایران در برابر استبداد دینی و فاشیستهای حاکم بر کشور چیست، کافیست تا وضع کنونی را با آن چه که قبل از آغاز جنبش انتخاباتی-اعتراضی بود، یعنی با وضع ۷-۸ ماه پیش از این مقایسه کنیم.
سال پیش: خامنهای-احمدینژاد، بر ایران حکم میراندند، اکنون هم آنها حاکماند. ملّت در رنج و فقر و عذاب بود، هم امروز نیز در رنج مشکلات و عذاب است. امّا در گذشته در سطح مملکتی حرکتی جدی و سراسری در برابر حکومت استبدادی وجود نداشت. جنبش تثبیت شدهای هم نداشتیم. رهبرانی که در سطح ملّی و بین المللی، توده ملّت ناراضی از دولت را نمایندگی کنند، مشخص و معین نبودند. ترس از وحشیگریهای نظام سرکوبگر فقاهتی، انبوهی از مخالفان و روشنفکران را به انفعال و بسیاری از مردم ایران خاصه جوانان تحت ستم را به بی تفاوتی ولا قیدی اجتماعی کشانده بود...
امروزه امّا، همه چیزی عوض شده. حرکت اصلاح طلبانه دل و ذهن ملت ایران را سرسبز کرده. جنبش سبز ملّی احترام جهانی را برانگیخته راه را برای هر قشر و طبقه، قوم و فرقه یا مذهبی برای همکاری و یاری بازگذاشته و نیز دلها را چنان وحدتی بخشیده که ایرانی دیگر خود را تنها و بی یاور احساس نمیکند.
این جنبش سراسری چنان سنگین و قوی است که گروهها و عناصر حاشیه یی را هم جذب کرده، به درون خود کشیده. حتّی بسیاری از مخالفان سرسخت اصلاح طلبی را که مردم را از شرکت در انتخابات نیز منع میکردند، به یاران جدّی و فعال خود تبدیل کرده است. از طرفی هم، ارتقا سطح آگاهیهاست که از هر جوان ایرانی، شخصیتی روشن ضمیر و آشنا به مسایل داخلی و بین المللی ساخته، به علاوه ترس از حکومت زورگوی سلطه طلب نیز فرو ریخته و در عوض به جان جبهه مستبدین حاکم افتاده است.
همین آگاهی و دلاوریهاست که به جامعه متحول ایرانی امروز این فرصت را داده تا با کنار زدن مسایل فرعی و قلّابی، به مسایل حقیقی و خواستهای ضروری کشور بپردازند در واقع کمترین کاری که جنبش سبز کرده همین است که تودهی ملّت ایران را رویاروی مشکل اصلی جامعه، یعنی رژیم مبتنی بر مکتب ولایت فقیه قرار داده.
نتیجه اینکه تا این گره اصلی گشوده نشود، مردم ایران از پای نخواهند نشست و در جریان این رویارویی، توان ملت بپاخاسته کمتر ازین و قدرت مستبدین بیشتر از این که هست نخواهد شد. ملّت در حال تهاجم و در موضع حمله است. حکومت کودتا در موضع دفاعی، در شرایط تفرقه است...
در مقابل، وضع اسفناک نظام فقاهتی و اوضاع و احوال جوجه فاشیستهای کودتاچی است که همه از آن آگاهند.
علی خامنه ای، ولی فقیه با ایستادن در کنار احمدی نژاد ته ماندهی منبع مشروعیت رژیم را صرف وی کرده، ریشهی اقتدار حکومت فقاهتی را از بیخ و بن برید.
در حال حاضر، این رژیم، نه مشروعیّت دمکراتیک دارد، نه مشروعیت مذهبی دارد، و نه مشروعیت تاریخی و انقلابی...
برجستهترین مقام مذهبی شیعه آیت الله منتظری، علنی میگوید این نظام نه جمهوری است و نه اسلامی... در واقع، نظام فقاهتی، هرچند هنوز زوری دارد امّا مشروعیت خود را ازدست داده از اقتدار که لازمهی ثبات هر رژیمی است، تهی شده است.
از طرفی، جنبش سبز سراسری، فقها و فاشیستهای حاکم را چنان در نتگنا قرار داده که خود به جان هم افتاده در چاه تضادها و اختلافات بیشمارشان گرفتار شدهاند.
هم اکنون، کار اختلافات درونی جبه استبداد و فاشیسم، به حلقه اصلی قدرت نیز سرایت کرده، حضراتی که با شعار مرگ بر ضد ولایت فقیه، لبیک یا خامنهای سرکار آمده اصلاح طلبان را سرزنش و سرکوب میکنند، خودشان به حرف خامنهای آنجا که بخواهند اهمیتی نمی دهند و شانه بالا میاندازند. داستان رحیم مشایی را همه میدانیم. یعنی حرف باند کودتاچی با خامنهای امروزه اینست که:
"دیروز تو بودی که ما را حفظ و حمایت میکردی. امروز ماییم که با زور سپاه و چماق ترا سرپا نگهداشتهایم."
این واقعیتی است که سران نظام فقاهتی به سبب فاجعهای که به بار آوردهاند، به بیخوابی عمومی دچار شده هر کدامشان در نهایت به فکر حفظ خویشاند. وضع ولی فقیه و رییس جمهور یعنی خامنهای و احمدی نژاد در این میان از همه بدتر است.
ولی فقیه، علی خامنهای که او را "عمود خیمهی نظام اسلامی" مینامیدند به عنوان اصلیترین بازندهی این کودتای ناشیانه، در حال جا به جا شدن و دست و پا زدن است تا با پاره دوزی و یارگیری دوباره، آبروی رفته را به جوی بازآرد. امّا سراب را به جای آب گرفته، سخت در اشتباه است. زیرا با هر گامی که پیش میگذارد، چند گامی به اجبار عقب مینشیند، هر مشکلی را که ظاهرا حل میکند، مشکلاتی به مراتب بدترسر بر میآورند. نتیجه این که، خامنهای در سراشیب ضعف و انزوایی که قرار گرفته، عملا بیآینده شده، در افق سیاسی آتی ایران، جای محکمی برایش دیده نمیشود.
درباره احمدی نژاد هم می توان گفت که او مطرود ملّت است و منزوی در میان حکومت. نه مردم ایران قبولش دارند نه اعضای مهم نظام اسلامی....
او که مایهی مضحکه و خنده گشته، اگر استعفا ندهد و نرود، از دست زدن به جنایت هرچه بیشتری ناگزیر خواهد شد.
به قولی به صورت خالق خود خامنهای نیز به ناچار چنگ خواهد انداخت در مجموع، نظام فقاهتی بعد از کودتای انتخاباتی، عملا نیمه فلج گشته، آینده روشنی ندارد. بدین سبب است که میتوان گفت حکومت کودتا برغم کشت و کشتار و حبس و اعدامی که به راه انداخته، از هر زمانی ضعیف تر است و بی ثبات. شاید بتواند خود را نگه دارد، امّا ماندن، با ثبات یافتن همیشه توام نیست. حکومت کودتا اگر هم برای چند سالی بماند ولی ثباتی نخواهد داشت زیرا بحران مشروعیتش هر روز بیشتر و بیشتر خواهد شد...
در یک جمله: ملّت در موضع حمله و دولت کودتا در موضع دفاعی قرار گرفته است...
و در باب چه باید کردها...
نخست اینکه، از فکر و حرکت عاری از خشونت، "همچون مردمک چشم" محافظت کنیم و از اصول پیکار مسالمت امیز و عاری از خشونت بکوشیم، تا کمترین انحرافی رخ ندهد. تردیدی نداشته باشیم که جنبش سبز دامن گستری که اینگونه احترام جهانی را برانگیخته، هر آنچه به دست اورده در اساس به یمن همین حرکت عاری از خشونت و مسالمت آمیز بوده.
لذا، در شرایط کنونی، در زمانی که دولت کودتا شمشیر را از رو بسته، میگیرد و میبندد و میکشد. این خطر هست که عدهای از فعالان جنبش در دو جهت مخالف روی به افراط و نفریط بیاورند.
یعنی گروهی نا امید شده، منفعل گردند، جمعی نیز هرچند کوچک و ناچیز باشند، دست به اسلحه ببرند.
در واقع آرزوی فاشیسم حاکم این است که عدهای هرچند کم شمار و اندک، از اصل پیکار مسالمت آمیز جنبش سبز منحرف شده روی به پیکار مسلحانه بیاورند. آن وقت، فرصت طلایی برای سرکوبگران خواهد بود که حرکت مدنی و عاری از خشونت را به عنوان امری امنیتی در سطح کشوری مطرح کنند و مانند درگیریهای خشونت بار سال ۱۳۶۰، بر اوضاع مسلط گرددند در حقیقت، خصوصیت مهم جنبش اصلاح طلبی، در خشونت گریزی و پرهیز صد در صدی از کاربرد ابزار خشونت، در برابر خشونت طلبان حاکم بوده. به زبانی اساس قدرت و راز قوام و دوام حرکت سبزی که زمان را فتح کرده، در همین جاست.
از یاد نبریم که شعور و شجاعتی که مردم ایران بویژه زنان جوان، در برابر کودتاگران و آدمکشان از خود بروز دادند، فرآمد طبیعی و قطعی خصوصّیت عاری از خشونت جنبش بود.
گاندی زمانی گفته بود که: "کسی که بر حقیقت و عدم خشونت ایمان دارد سرشار از امید است. امید به وجود آورندهی عشق است و عشق، شهامت و ایمان را موجب میشود"
خلاصه این که:
برای پایداری جنبش سبز، کسب حقوق پایمال شده انسانی، آزادی از حکومت انحصاری فقها و کودتا، حفظ تمامیت ارضی و وحدت ملّی، جلوگیری از هرگونه تهاجم نظامی خارجی، و سرانجام تاسیس آزادی و دموکراسی در ایران، بر اصل پیکار عاری از خشونت و مسالمت آمیز با قاطعیت باید تاکید کرد و از آن اصل و ارزش بزرگ انسانی منحرف نشد...
دو دیگر اینکه، بکوشیم تا جنبش سبز اصلاح طلبی، حقیقتا بستری برای آشتی ملی و پیکار مشترک هر فرد ایرانی از هر قوم و فرقهای از هر مسلک و مذهب و عقیدهای باشد.
یعنی با هرگونه انحصار طلبی و برتری جوی، با تکیه بر اصول اعلام شدهی جنبش سبز تربیر باید مبارزه کرد و خطاها را رفع نمود. زیرا این جنبش عظیم انسانی و ملّی ملک شخصی کسی نیست. همه در آن به درجهای دخیل و شریک بوده و هستند.
شعار ایران برای همه ایرانیان، و آن سخن پر مغز میرحسین موسوی در این معنا که: "این جنبش سبز از آن همه مردم ایران است. هر کسی در هر جایی که هست میتواند یک ستاد رهبری باشد". باید در جنبش سبز عملا مشاهده شود.
آنچه را که متفکر فرانسوی میشل فوکو در باره تشیع گفته بود امروز باید در باره جنبش سبز گفت. یعنی باید بکوشیم نشان دهیم که:
جنبش سبز، در انحصار کسی نیست. این جنبش، برای ایران و ایرانی فراسوی هر مذهب و قوم و فرقهای است. نوعی زبان است.
شکلی است برای با هم بودن، ارتباط متقابل، دیالوگ، اعتراض کردن و بیان عمیقترین خواستها، خواست آزادی، پایداری و قدرت...
سوم، اینکه، از مثلث رهبری موسوی-خاتمی-کرّوبی، آشکارا با قاطعیت تمام باید دفاع کرد. این جنبش سترگ ملّی، به یمن پایداری و رهبری مردمی آنها چنین دامن گستر شد و اعتبار جهانی کسب کرد.
آنها بودند ک از مفاسد و معایب حاکمان مستبد، پرده برداشتند. آنها بودند که حرکت انتخاباتی را به جنبشی مدنی و سراسری و بعد از کودتای انتخاباتی، به حرکتی عمومی و اعتراضی تبدیل کردند.
اگر این مثلث رهبری نبود، تودههای میلیونی چگونه عرصه را فتح میکردند؟
آنهایی که از خارج از کشور، به نیشخند میگویند: "رهبری موسوی-کرّوبی مهم نیست، مهم خود تودههاست. مردم نیازی دیگر به آنها ندارند". همانهاییاند که تا دیرورز میگفتند: "مشکل ما ایرانیان نبود رهبری است. کسی یا کسانی که مردم ناراضی را رهبری کند در میان نیست باید رهبری باشد."
این جماعت بهانه گیر اکنون شعار "تودهها همه چیز، رهبری هیچ چیز" را سر میدهند و به خیال خویش با جنبش مردم ایران دارند همکاری میکنند. آنها از یاد بردهاند که ، توده میلیونی برای اینکه بتوانند وارد پیکار مدنی سیاسی بشوند، به دنبال موسوی-خاتمی-کرّوبی رفتند.
آیا از یاد بردهاید آن تقاضاهای مسولانهی انبوه هنرمندان، نویسندگان، روزنامه نگاران، روشنفکران، روحانیان و همه دوستداران ملّت ایران از موسوی و خاتمی و کروبی را که میگفتند: "ای بزرگمردان، ایران را تنها نگذارید بیایید در این شبهای تیر و تار تاریخ، ما را رهبری کنید. آیا کسی هست به فریاد ما برسد."
آیا فراموشمان شده که با چه معصومیت و اصراری آنها را به فداکاری در صحنهی پر مین انتخابات ریاست جمهوری دعوت میکردند؟
و آنها نیز، چه صادقانه، دست از راحت زندگی شستند و به تودهی ملت ستمدیده با افتخار تمام آری گفتند. آنها هر سه، از اول نیک میدانستند که دارند با جان و مال و آبروی خود بازی خطر میکنند. همان اوایل کار انتخابات بود که خاتمی گفت: جان دارم و اندکی آبرو هر دو را فدای ایران میکنم. موسوی غسل شهادت کرد و وارد صحنه شد و آن روحانی مردمی، کرّوبی دلاور نیز از ابتدای کار انتخابات، میدانست که نه برای رییس جمهور شدن، بلکه برای فداکای دارد به میدان میآید.
بله، اینگونه بود که هر سه نفر صادقانه به خواست مردم ایران، گردن نهادند، وارد کار زار شده، همراه مردم رشد کرده، در عتاب و خطاب تودهها، شکفتند و بالیدند.
مردم، آگاهی و تعالی یافتند، آنها نیز واقعا رهبر شدند. مارکسیست صاحب نام، دکتر مرتضی محیط در مصاحبهای به درستی میگفت: "در این پیکار انتخاباتی، تنها مردم ایران نیستند که رشد کردهاند، رهبری نیز رشد کرده. موسوی حقیقتا بالا آمده با چند ماه پیش فرق اساسی کرده. هر جمع و فردی که علیه او امروز عمل کند یقینا در کنار ارتجاع حاکم قرار میگیرد..."
نتیجه اینکه دفاع از مثلث رهبری موسوی-خاتمی-کروبی، وظیفهی بزرگی است که به دوش همهی ماست. خاصه در شرایطی که دولت کودتا قصد نابودی جان وریختن آبروی آنها را کرده، به ویژه در هم شکستن ایرانی بزرگ، میرحسین موسوی را به هدف جدّی خود تبدیل نموده، لحظهای از حمایت و آزادی احترام به آنها نباید غافل ماند.
به علاوه، اگر قبول داریم که میرحسین موسوی را مردم ایران به ریاست جمهوری انتخاب کرده بودند ولی احمدی نژاد با زور پاسداران کودتا کرده جای او را به ناحق گرفته، دیگر چه جای شک و شبههای در دفاع از او در برابر کودتاچیان و فاشیستهای حاکم باقی میماند. کسب احترام جهانی برای موسوی، کسب احترام برای ملت ایران و حمایت از جنبش سبز در برابر فاشیسم حاکم است.
پایان سخن، اینکه، هواداران جنبش سبز در خارج از کشور، همه کسانی که به پیروزی مردم ایران دلبسته اند، به جاست که به این پرسش اساسی پاسخی درخود بدهند که: "میخواهند یار جنبش داخل باشند یا باری بر آن؟"
اگر در فکر یاری هستیم، باید از هر عملی ، از هر گفتاری و کرداری که به جنبش، خاصّه بر مثلث رهبری ضربه میزند خودداری کنیم.
از طرفی در چند ماه اخیر، در خارج از کشور، بویژه در امریکا حوادث تفرقه افکنانهای رخ داده که کودتاچیان حاکم را به فکر سودجویی انداخته است.
برماست که از این بازیهای حقیر بچه گانه دور بمانیم و با توجه به بستری که جنبش سبز برای آشتی ملتی و پیکار مشترک برای احقاق حقوق حقه و تاسیس ازادی و دمکراسی فراهم کرده بر اینگونه تفرقه افکنیها غلبه کنیم.
اگر بر اصول عملی شده جنبش سبز پافشاری کنیم، از شتابزدگی برای کسب پیروزی بپرهیزیم و دراز مدت بیندیشیم. اگر از ماهیت سازی و هویت سازی برای جنبش سبز بپرهیزیم و ذات اندیشی سنتی ایرانی را کنار بگذاریم، آنوقت با امید و اطمینان میتوان گفت که آرزوی تاریخی ملّت ایران برای کسب آزادی و تاسیس دمکراسی در زمانی نه چندان دور محقّق خواهد شد.
از آنجایی که پرسش از ماهیت جنبش سبز را نه درست میدانم و نه به مصلحت، این شعر حضرت مولانا را میآورم تا حرف دل خود را گفته باشم.
"باغ سبز عشق کوبی منتهاست
جز غم و شادی در آن بس میوههاست
عاشقی زین هردو حالت برتر است
بی بهار و بی خزان سبز و تر است."
سوم سپتامبر 2009
.(JavaScript must be enabled to view this email address)