iran-emrooz.net | Wed, 09.09.2009, 8:10
موسوی: اصلاحطلب اصولگرا
دکتر حسين باقرزاده
|
سهشنبه ۱۷ شهريور ۱۳۸۸ – 8 سپتامبر 2009
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
بیانیه یازدهم[۱] میرحسین موسوی که اخیرا منتشر شده بازتابهای زیادی در بین نیروهای سیاسی پوزیسیون و اپوزیسیون جمهوری اسلامی داشته است. بسیاری از نیروهای اپوزیسیون و فعالان جامعه مدنی از آن استقبال کردهاند و آن را گامی به پیش خواندهاند. از آن سو، نیروهای وابسته به حکومت و ولی فقیه به شدت به آن تاختهاند و آقای موسوی را به مقابله با جمهوری اسلامی متهم کردهاند. روزنامه کیهان به عنوان سخنگوی این جناح، بیانیه را یک رونویسی از طرحهای آژانس اطلاعاتی آمریکا (سیا) خوانده است و رهبران حزب مؤتلفه اسلامی به عبارات مختلف موسوی را به صفت ضد انقلاب مفتخر کردهاند. این تنوع برخوردها از سوی دو طیف حاکمیت و اپوزیسیون دست کم یک گویای یک واقعیت است: بیانیه ۱۱ آقای موسوی یک سند تاریخی است و نقش مهمی در شکلگیری تحولات پس از انتخابات ۲۲ خرداد و مسیر حرکت جنبش سبز در ایران خواهد داشت.
آقای موسوی با انتشار این سند نشان داده است که یک اصلاحطلب به معنای دقیق کلمه اصولگرا است. «اصلاحطلب اصولگرا» تعبیری است که آقای موسوی در فعالیت انتخاباتی خود برای تعریف خویش برگزیده بود. در آن هنگام که تضاد اصلی در درون حاکمیت به تقابل دو جناح اصلاحطلب و اصولگرا تبیین میشد این تعبیر برای بسیاری بیمعنا یا فرصتطلبانه تلقی میشد. بسیاری آن را بیمعنا میدانستند چون معتقد بودند که دو جناح حاکم فصل مشترک زیادی (جز مثلا حفظ نظام) با هم ندارند و ترکیبی از این دو برای آنان نامفهوم بود. گروهی دیگر بر آن بودند که این یک تاکتیک فرصتطلبانه است تا آقای موسوی بتواند در بین هواداران هر دو جناح طرفدارانی پیدا کند و حاکمیت اصولگرا نیز با نامزدی او روی خوش نشان دهد. تجربه نیز نشان داد که علاوه بر بخش وسیعی از جناح اصلاحطلب گروههایی از اصولگرایان نیز به حمایت از او برخاستند و به ستادهای انتخاباتی او پیوستند.
استنباط یا توهم در باره اصولگرایی آقای موسوی (به معنای سیاسی آن) تا این حد بود که بسیاری از اصلاحطلبان و تحولخواهانی که حول آقای کروبی، رقیب آقای موسوی، جمع شده بودند از او به عنوان «کاندیدای نظام» یاد میکردند. آنان بر خلاف دادههای موجود، و از جمله اصطکاک شخصی بین موسوی و خامنهای که در هشت سال نخستوزیری اولی و ریاست جمهوری دومی بروز پیدا کرده و به «خانهنشینی» سیاسی موسوی در طول بیست سالی که خامنهای در مقام ولی فقیه حکومت کرده منجر شده بود، نتیجه میگرفتند که آقای خامنهای به پیروزی موسوی در رأیگیری 22 خرداد چشم بسته است. در آن هنگام (و مدتی پیش از اوجگیریی جنبش سبز که پیروزی موسوی را در چشمانداز قرار داد) در بحبوحه این گونه تحلیلها من در جمع کوچکی از چند روزنامهنگار و مفسر سیاسی گفتم که چنین نیست و به عقیده من به عکس، اگر موسوی در این انتخابات پیروز شود باید آن را «آغاز افول قدرت خامنهای» تلقی کرد.
سیر حوادث نشان داد که نه فقط موسوی، کاندیدای نظام نبود و بلکه نظام بر آن بود که به هر قیمتی که شده او را از پیروزی محروم کند. البته این سیاست هزینه بزرگی برای نظام داشت، و افول قدرت خامنهای به صورت دیگری آغاز شد. ولی بر خلاف برداشت عمومی، اصولگرایی آقای موسوی بیش از آن که مفهوم سیاسی داشته باشد ناظر بر پایداری او بر اصولی بوده که به آنها اعتقاد داشته است. «اصل» در این جا آن چیزی است که در زبان عاریت گرفته از غرب از آن به عنوان «پرنسیپ» یاد میشود. اصولگرایی در برابر پراگماتیسم یا عملگرایی. اصولگرایی به مفهوم پایبندی به اصول و قربانی نکردن آن در پای منافع و مصالح روزمره. نوعی از اصولگرایی که نه فقط با جناحی که تحت این نام در جمهوری اسلامی شناخته شده رابطهای ندارد و بلکه در جناح اصلاحطلب نیز تقریبا بیسابقه است.
آقای موسوی البته بیست سال از صحنه سیاسی ایران بیرون بوده و در یک اعتکاف سیاسی به سر برده است. در این بیست سال ایران صحنه تاب و تپشها و بحرانهای متعددی بوده است و کمتر عنصر سیاسی میتوانسته است این مدت دراز را به سکوت بگذراند. انگیزههای این سکوت هر چه که بوده، تردید نباید کرد که حضور آقای خامنهای در مقام ولی فقیه به عنوان یک عامل در آن نقش داشته است. پس از این فترت بیست ساله آقای موسوی یک باره در صحنه سیاسی ایران ظاهر شد و در نقطه کانونی اخبار و گزارشهای مربوط به انتخابات 22 خرداد قرار گرفت. بسیاری از رأیدهندگان اصلا از او شناختی نداشتند، و برای کسانی که این قدر سالمند بودند که دهه اول پس از انقلاب را به خاطر بیاورند نیز روشن نبود که موسوی سال ۱۳۸۸ با موسوی دهه ۶۰ چه تشابهی دارد. این ناآشناییها طبعا به تحلیلهایی دامن میزد که با شخصیت واقعی موسوی رابطه چندانی نداشت و به نمونههایی از آن در بالا اشاره کردیم.
شخصیت واقعی موسوی عملا با اوجگیری جنبش سبز در چند هفته پیش از انتخابات، و بیشتر با تحولات پس از آن، بروز کرد. آقای موسوی نشان داد که از جنس دیگر اصلاحطلبانی که در دهه گذشته در صحنه سیاسی ایران جولان داشتند نیست. او البته همچون سایر اصلاحطلبان برای «حفظ نظام» تلاش میکند، ولی بر خلاف آنان برای تحقق این هدف حتا در برابر ولی فقیه میایستد. او بر خلاف خاتمی که گفتگو از تغییر در قانون اساسی را خیانت میدانست، جمهوری اسلامی را در قانون اساسی خلاصه نمیکند و بلکه به آرمانهایی که در پشت آن خوابیده بوده میاندیشد. او حتا بر خلاف کروبی ۷۹ (که با کروبی ۸۸ بسیار فرق دارد - و اکنون همراه با کروبی ۸۸) به حکم حکومتی ولی فقیه اعتنایی ندارد و نظر او را در تنفیذ یا «نصب» احمدینژاد رد میکند و بر اصولی که بدانها معتقد است پا میفشارد.
میرحسین موسوی یک اصلاحطلب اصولگرا است. موسوی البته میتوانست به سنت اصلاحطلبان پیشین در زیر فشار ولایت فقیه کوتاه بیاید و به خاطر «حفظ نظام» از اصول مورد نظر خود بگذرد. او اما چنین نکرد، و گفتمان جدیدی را در بین اصلاحطلبان پیش کشید. (این سخن به معنای ندیده گرفتن نقش مشابه آقای کروبی در این تحولات نیست. سخن در باره نقش محوری موسوی است که با طرحهای راهبردی و بیانیههای اخیرش به جنبش سبز جهت و حرکت داده است.) مقاومت و پایداری اصلاحطلبان بلافاصله در استقبال پرشور مردم بازتاب یافت و این امر به نوبه خود اصلاحطلبان را به استقامت بیشتر واداشت. در گذشته، مشکل کار اصلاحطلبان در این نبود که ایدهها و طرحهای اصلاحی خوبی نداشتند. مشکل این بود که در ادعای خود ثابتقدم نبودند و حقیقت را فدای مصلحت میکردند. یعنی صادق نبودند و پرنسیپ نداشتند. اکنون حضور موسوی در صحنه باعث آن شده است که اصلاحطلبان دیگر نیز کم و بیش، و از جمله آقای خاتمی، بر روی اصول پافشاری کنند. میتوان گفت که بدون استقامت موسوی (و کروبی) احتمالا آقای خاتمی تا به حال در مواضع خود ایستادگی نمیکرد.
پافشاری آقای موسوی بر روی مواضع سیاسی و نظری خود در بیانیههای پیاپی او به تدریج منعکس و پر رنگتر شده است. آقای موسوی البته به جمهوری اسلامی اعتقاد دارد و معتقد است که بسیاری از حقوق شهروندی را میتوان در قالب این نظام تأمین کرد. او بر بخش حقوق مردم در قانون اساسی جمهوری اسلامی تکیه میکند و معتقد است که این قانون «پر از ظرفیتهایی است که هنوز به فعلیت نرسیدهاند». او نیز مانند سایر اصلاحطلبان در این توهم به سر میبرد که میتوان از طریق تغییر در قانون اساسی (و به رغم ماده ۱۷۷ آن) به رفع تبعیضات نهادینه شده در جمهوری اسلامی دست یافت. ولی او با استقامت خود در برابر حکومت کودتا دست کم نشان داده است که پای آن چه معتقد است میایستد و حاضر است هزینههای آن را بپردازد. مهم نیست که آقای موسوی سد در سد درست بیندیشد. مهم آن است که آن چه را که میاندیشد صادقانه با مردم در میان بگذارد و در راه تحقق آرمانهای انسانی خود (که آنها را در قالب جمهوری اسلامی عملی میپندارد) مماشات نکند.
اکنون آقای موسوی با بیانیه ۱۱ خود آرمانهای خویش را همراه با طرحی راهبردی برای پیشبرد جنبش سبز تبیین کرده است. بسیاری از این آرمانها با خواستهای دموکراتیک اپوزیسیون عرفیگرای (سکولار) دموکرات همخوانی دارد، و این امر راه را برای نزدیکی این نیروها به یکدیگر هموار میکند. اپوزیسیون دموکرات همچنین میداند که برای اولین بار با کسی از جناح اصلاحطلب روبرو است که به اصول اعتقادی خود پایبند است و پای آنها میایستد. علاوه بر این، موسوی آرمانهای جمهوری اسلامی را به یکی از گشادهدستترین (لیبرالترین) مفاهیم آنها تبیین میکند. این آرمانها به تعبیری که موسوی ارائه میکند البته از درون نظام از طریق تغییر در قانون اساسی آن تحققپذیر نیست. ولی مهم این است که اپوزیسیون دموکرات با فردی با چنین آرمانها روبرو است که پای آنها نیز ایستادگی میکند. این خصوصیت اجازه میدهد که اپوزیسیون عرفیگرای دموکرات با موسوی پیمان همکاری ببندد و با حضور فعال خود به تحول دموکراتیک از طریق دگردیسی در جمهوری اسلامی مدد برساند. این دگردیسی در مرحلهای با سد قانون اساسی روبرو خواهد شد - سدی که اصلاحطلبان اصولگرا به شمول آقای موسوی برای شکستن آن چارهای جز عبور از جمهوری اسلامی نخواهند داشت و باید که همراه با نیروهای عرفیگرا به تحول ساختاری در نظام حاکم بر ایران تن دهند.
-----------------