شنبه ۱ دي ۱۴۰۳ - Saturday 21 December 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Fri, 28.08.2009, 17:37

بخش دوم: نگرانی‌ها

جنبش سبز: امیدها و نگرانی‌ها


دکتر محمد برقعی


جنبش سبز چیست


در مورد هویت این جنبش بسیار سخن می‌رود و از آنجا که در خارج از کشور محدودیتی و محظوراتی نیست لذا اسب خیال یا تصور به هر سوی که خواسته شده رانده شده است؛ از این که این جنبش هیچ خطی ندارد و رنگ سبز سمبل صلح و صفا است تا جنبش مخالفان نظام جمهوری اسلامی و تا جنبش هدایت شده از پشت پرده توسط نیروهای سیاسی چون چپ؛ آن هم به معنی گنگ و بی‌مصداق واقعی آن، تا سلطنت‌طلب، تا مجاهدین و لذا هر کس پرچم و نشان خود را در آن جمع می‌آورد که این جنبش از آن ما است. و بخش وسیعی که برای جنبش هویتی قایل نیستند آن را بی‌رنگ کامل می‌خواهند و برای جمع کردن هر چه بیشتر مردم با اشاره به حقوق دموکراتیک افراد بر بی‌شکل بودن جنبش تکیه می‌کنند تا جایی که در تظاهرات خارج از کشور هر روز تعداد پرچم سبز کمتر و کمتر می‌شود و عکس آقای موسوی تقریبا دیگر در تظاهرات دیده نمی‌شود. بدین‌سان حداقل نماد و شکل خارجی تظاهرات نشان می‌دهد که بدنه اصلی جنبش سبز رهبری سه گانه موسوی ـ کروبی ـ خاتمی به پیشتازی موسوی را قبول ندارد و صد البته که این موضع‌گیری برای بسیاری بی‌دردسرترین موضع‌گیری‌ها است زیرا ضمن حضور در جناح مترقی مجبور به دفاع از یک جبهه سیاسی هم نیست و انگ طرفداری نظام جمهوری اسلامی هم بر آن نمی‌خورد.

این فشار از سوی کسانی که به براندازی معتقدند و بسیاری از رسانه‌‌های جمعی را هم در اختیار دارند چندان زیاد است که به عنوان مثال به طرفداران گروه «رای من کجاست؟» می‌گویند شما چرا «پرچم جمهوری اسلامی را با خود حمل نمی‌کنید؟” و بسیاری از اینان هم از بیم جو موجود می‌گویند آخر ما هم مثل شما طرفدار لغو نظام جمهوری اسلامی هستیم اما در حال حاضر صلاح نیست که این حرف را بزنیم. معترضین به آن‌ها می‌گویند شما که در داخل کشور نیستند که از بیان خواسته‌های سیاسی خود بهراسید. پاسخ مدافعان خط سبز طرفداری از موسوی آن است که این‌گونه شعارها به ضرر مبارزات داخل کشور است و سرود یاد مستان می‌دهد. معترضان می‌گویند برعکس نظر شما، حکومتیان خود این سرود را بهتر از ما بلدند و آن را با هزاران نوع می‌خوانند و با همه ملاحظه‌کاری‌های شما جنبش سبز را جنبش برانداز به شکل انقلاب مخملی می‌خوانند و این محافظه‌کاری و ضعف شما حکومت را بی‌رحم‌تر می‌کند.

و بالاخره معترضین به این جماعت می‌گویند شما منافقانه صحبت می‌کنید، یا برای حفظ ظاهر با ما به نفاق می‌گویید که ما هم با شما هستیم و شیوه مبارزات قانونی و گذر مسالمت‌آمیز را بهانه‌ای کرده‌اید تا هویت واقعی خود که طرفداری از حفظ نظام جمهوری اسلامی است را پنهان کنید و یا به نظام دروغ می‌گویید و شما هم برانداز هستید. و تجربه نشان داده است که نه ما و نه حکومتیان فریب این پنهانکاری منافقانه شما را نخورده‌ایم.

این نوشتار به دنبال روشن کردن و شفاف کردن همین تعاریف و برداشت‌ها از جنبش سبز و بیان روشن خواسته‌های پنهان شده این نیروها در پس پرده تعارفات و ملاحظات سیاسی است.

همسویی حکومت و اپوزیسیون در تعریف از جنبش

نگاهی به سخنان اعتراف‌کنندگان و تبلیغات حکومت به خوبی نشان می‌دهد که سیاست کنونی دولت در معرفی جنبش سبز و رابطه آن با آقای موسوی چنین است:

الف: شرکت‌کنندگان در این جنبش عموما به آقای میرحسین موسوی ایمان نداشته‌اند، لذا ایشان حتی در میان سیزده میلیونی هم که به وی (بر طبق آمار حکومت) رای داده‌اند پایگاهی ندارد؛ درست برعکس طرفداران آقای احمدی‌نژاد که در حمایتشان از او و آقای خامنه‌ای شکی نمی‌توان کرد.

ب: حامیان آقای موسوی به‌طور کلی معتقد به براندازی نظام بوده‌اند که مرکب بوده‌اند از نیروهای چپ گذشته، مجاهدین، سلطنت‌طلبان و فرصت‌طلبان و به‌طور کلی کسانی که در پی نفی کامل نظام هستند و فرصت‌طلبانه آقای میرحسین موسوی را علم کرده‌اند. این جمع ناهمگون و توده‌وار نه تنها هیچ سازمان و برنامه مشخص سیاسی ندارد بلکه در اثر تبلیغات بیگانگان توده مردم فریب خورده و مثل دیگر انقلاب‌های مخملی بسیج شده‌اند. و از آنجا که در هر نظامی گروه‌هایی از مردم ناراضی هستند، به‌ویژه اگر نظامی به دنبال پیاده کردن آرمانی والا باشد، لذا این جمع غربزدگان بی‌هویت یا مسحور غرب طعمه آسانی برای دام غربیان هستند.

جا انداختن چنین نظری چند فایده دارد. نخست آن که این می‌رساند که سران جنبش سبز مشتی آدم‌های بی‌پایه سیاسی و به قول آنان خود بزرگ‌بین هستند که به قول آقای سعید شریعتی، یکی از اعتراف‌کنندگان و عضو شورای مرکزیت جبهه مشارکت، آقای موسوی دچار «عارضه توهم و استغراق» است؛ ادعایی که به ده‌ها زبان از مقامات حکومتی می‌شنویم. لذا اینان جمعیت قابل ملاحظه و معتبری در حکومت نبوده‌اند که حذفشان صدمه‌ای به ساختار حکومت بزند. دوم این که این جمعیت به قول دکتر ذاکر، رییس دفتر سیاسی رییس جمهور، تحت تاثیر مهره‌های نفوذی التقاطی و مارکسیست‌ها و نئولیبرال‌ها هستند؛ همان مطالبی که در اعترافات آقای حجاریان هم آمده است، پس این جمع بی‌هویت فریب خورده را با اکثریت مردم مسلمان و مومن اشتباه نگیریم و صد البته که اکثر قریب به اتفاق این فریب خوردگان هم به زودی به حقیقت پی می‌برند و به دامن رهبر انقلاب پناه می‌آورند.

همین ادعا را ناآگاهانه و به شکل مودبانه‌تری بسیاری از اعضای اپوزیسیون، به‌ویژه در خارج از کشور، مطرح می‌کنند وبا نوشتن صدها مقاله و گفت و گو در رادیوها و تلویزیون‌ها همه سعی می‌کنند نشان دهند که موسوی رهبر این جنبش نیست و جنبش سبز هویتی معین ندارد، و نشان موفقیت این نظر آن که در کمتر تظاهراتی عکسی از آقای موسوی ـ چه رسد به آقایان کروبی و خاتمی ـ دیده می‌شود. از کسانی که به سیاست براندازی معتقدند که بگذریم حتی جمع‌هایی که به مبارزات قانونی و مسالمت‌آمیز معتقدند هر کدام که من می‌شناسم و نوشته‌هایشان در نشریات و سایت‌های مختلف چاپ و درج می‌شود شاهدم که اولین تلاششان این است که نگذارند دامن قبای وجاهتشان به گناه دفاع از آقای میرحسین موسوی آلوده شود. لذا تقریبا مقاله‌ای در حمایت از کسانی که به نام رهبران این جنبش شناخته شده‌اند دیده نمی‌شود و برای خفه کردن بوی تعفن هر حمایت نسبی از اینان کلام را با هزار گونه عطر و گلاب فحش به جمهوری اسلامی و بیان نقاط ضعف کارنامه این سه تن قابل تحمل می‌کنند.

یکی از فعالان سیاسی آمریکایی، که با هم در حمایت از مردم غزه آشنا شده بودیم و جنبش سبز را از نزدیک دنبال می‌کند‌‌، در یکی از تظاهرات اخیر از من پرسید چگونه است که این جنبشی که شما جنبش سبزش می‌‌خوانید هیچ رهبریتی ندارد؛ رهبریتی که مثل رهبریت بسیاری از جنبش‌ها موضعی و مقطعی است، حتی رنگ سبز جمعیت شما هم اندک و خجالت زده است. اگر این جنبش کور و سیال و توده‌وار است برای من ناظر بیرونی واقعا جای تردید گذاشته که نکند ادعای حکومتیان چندان هم بی‌اساس نباشد.

برای آن که بهتر متوجه شویم که چگونه شده که سیاست حکومت و بخش وسیعی از اپوزیسیون، به‌ویژه در خارج از کشور، همسو شده است شاید مروری به تاریخچه جنبش سبز تا حدودی راهگشا باشد.

تاریخچه جنبش سبز

واقعیت غیرقابل انکار و جدا از تعابیر و برداشت‌های گروهی و سیاسی این است که جنبش در دوران انتخابات به وجود آمد و هدف آن شرکت در انتخابات و پیروز کردن کاندیدای این جنبش یعنی آقای میرحسین موسوی بود. در مقابل پاره‌ای می‌گویند بسیاری از کسانی که به آقای موسوی رای دادند شخص آقای موسوی را با کارنامه سیاسی‌اش و مشارکتش در فجایع و جنایات حکومت قبول نداشتند و حتی افرادی از آنان اصلا نظام جمهوری اسلامی را هم قبول نداشتند و در بهترین حالتش آن که به اینان به عنوان وارثان حرکت اصلاح‌طلبی ایرادهای بسیار داشتند.

شگفتا چه بسیار کسانی که چنین می‌گویند سال‌هاست که در غرب زندگی می‌کنند و شاهد انتخابات در این کشورها بوده‌اند اما گویی حتی درسی از آن نیاموخته‌اند. همه انتخابات جهان چنین است. افراد به دلایل مختلف و با سطح انتظارات متفاوت از یک کاندیدا به او رای می‌دهند. برای مثال بسیاری در دور دوم انتخابات آقای جورج دبلیو بوش به او رای دادند فقط به دلیل این که او مخالف سقط جنین و ازدواج همجنسگرایان بود. همین‌ها می‌گفتند با سیاست‌های جنگ افروزی آقای بوش و حمایت او از شرکت‌های چند ملیتی مخالفیم اما باور به این دستورات مذهبی برای ما از منافع اقتصادی و سیاسی خودمان هم مهم‌تر است.

اما به هر حال کسانی که به یک نامزد انتخاباتی ‌رای می‌دهند یعنی اولا به مبارزه قانونی درون نظام تن می‌دهند و دوم آن که می‌گویند اگر این نامزد مثلا رییس جمهور شود تا زمانی که به وعده‌هایش عمل کند از او حمایت می‌کنیم و هر انتقادی هم که بر او داشته باشیم تا زمانی که راه مبارزه قانونی باز باشد باز در چهارچوب همان نظام و با مراعات همان نظام قانونی به اصلاح او می‌پردازیم.

حتی کسانی از آنان هم که نظام سیاسی کشور را قبول ندارند با شرکت در انتخابات اعلام می‌کنند که ما به خواسته نهایی خود برای لغو نظام هم از طریق همین ابزار قانونی و بهره‌گیری از همین اقدامات قانونی خواهیم رسید. کوتاه کلام آن که مبارزه قانونی و گذر مسالمت‌آمیز برای ما اصل است نه تاکتیک و فرصت‌طلبی و راه حل اضطراری تا در اولین فرصت ممکن راه انقلابیگری را برگزینیم.

پس از انتخابات

با تقلب گسترده در انتخابات جمعیتی که بر آن بودند که رای‌هایشان دزدیده شده و حکومت آنان را فریب داده است به خیابان‌ها ریختند. این که آقای موسوی چند روز بعد وارد میدان شد به دلیل آن بود که ترجیح داده بود که در آن موقع در ستاد خود برنامه‌ریزی کند و در موقع لازم به میان جمعیت بیاید و یا این که اصلا ایشان تا به این شدت درگیری با حکومت را نمی‌خواست ولی رای‌دهندگان او را به دنبال خود کشیدند، هیچ تفاوتی نمی‌کند. به هر حال این جماعت رای‌ دهنده به موسوی بودند که به خیابان‌‌ها ریختند و رای خود را خواستار شدند و موسوی به عنوان رهبر حرکت در موقعی که صلاح دانست در جایگاه فرماندهی ظاهر شد. اما یک واقعیت هم این است که به زودی جماعتی که به آقای موسوی هم رای نداده بودند، یا حتی اصلا رای نداده بودند، از این همه ستم و فریب حکومت به خشم آمدند و به حمایت جنبش سبز آقای موسوی به خیابان‌ها ریختند، اما نکته آنجا است که اینان حامیان این حرکت بودند و مثل هر طرفداری به دنبال هدف اصلی جنبش حرکت می‌کردند.

واقعیت این است که با افزایش سرکوب جمعیت خشمگین رادیکال‌تر و خشن‌تر شدند و شعار‌ها تندتر شد و این شعار‌های تندتر محدود به نیروهایی که به حمایت از جنبش آمده بودند نمی شد بلکه شعارهای بخش وسیعی از همان بدنه اصلی شرکت‌کننده در انتخابات هم تندتر شدند و در کنار شعار‌های «رای من کجاست» شعار «مرگ بر دیکتاتور» و در کنار فریاد «الله اکبر» و «یا حسین‌، میر‌حسین»، فریاد «جمهوری ایرانی» هم سر داده شد. غفلت و گاه سوء‌ نظر در درک همین روند است که حال عده‌ای با خط زدن بخش اصلی تاریخ جنبش سبز این نقطه را مبدا و شروع جنبش می‌گیرند و بعد هم با توسل به وجود این شعارها مدعی می‌شوند که اصلا جنبش سبز یک جنبش اعتراضی به کلیت نظام بوده وهست و بعد هم این که «ندا»، که یکی از سمبل‌های این جنبش شد گفتند ندا اصلا مثل ما رای نداده بوده است، لذا از همین حال کلمه «ندا» را به اسم تلویزیون خود اضافه می‌کنیم و یا عکس او را موقع فروش پرچم در تلویزیون در پشت سر خود می‌گذاریم که یعنی او هم مثل ما خواستار براندازی نظام بوده است و بعد هم ده‌ها مقاله در نشریات و سایت‌ها می‌نویسند و ده‌ها مصاحبه در رادیوها و تلویزیون‌ها انجام می‌دهند که اصلا این جنبش رنگی ندارد یا بالقوه همه رنگ‌ها را می‌تواند داشته باشد. به هر حال جنبش سبز ربطی به آقای موسوی و مبارزه قانونی ندارد بلکه در بنیان خود یک جنبش برای سرنگونی و اعتراض به کل نظام جمهوری اسلامی است. بیهوده نیست که در چنین جوی در خارج از کشور تقریبا در هیچ یک از تظاهرات عکسی از موسوی نیست و حضور پرچم سبز هم کم‌ کم تحلیل می‌رود و پرچم سه رنگ بی نقش راه حل مقابله با پرچم سه رنگ با نقش شیر و خورشید می‌شود.

درست است که «ندا» در جمع قربانیان هست و شعار «جمهوری ایرانی» وجود دارد و سرود «سر آمد زمستان» خوانده می‌شود، اما خیل گسترده کسانی را که این روزها به محاکمات نمایشی می‌آورند و در زندان‌ها شکنجه می‌کنند و بخش اصلی کسانی که قربانی شده‌اند را چه باید گفت که از همین مذهبیون اصلاح‌طلب ستاد آقای موسوی یا حامیان وی هستند و این که بسیاری از روحانیت و مراجع هم در جمع این مبارزان می‌باشند و همه هستی خود را در راه حمایت از آن گذاشته‌اند؟ آیا دادن چند شعار تند توسط تعدادی که نمی‌دانیم چه درصدی از جمعیت میلیونی جنبش سبز را تشکیل می‌دهد نشان گذر از موسوی و رد شیوه «مبارزه قانونی» و حرکت در جهت «سرنگونی نظام» است یا ما داریم خواسته‌های خود را به جنبش تحمیل می‌کنیم و اطلاعات را به صورت گزینشی در جهت خواسته خود جمع، تحلیل و پخش می‌کنیم؟

پایان برم این مقال را با بیان ادامه گفت و گویم با آن دوست آمریکایی‌ام. او گفت به نظر من شما هیچ کدام تکلیفتان را با خودتان روشن نکرده‌اید و به دلیل عدم تجربه حرکت در یک نظام دموکراسی همه سر در گم و گیج هستید. اگر این جنبش اعتراضی است که دیگر علامت و پرچم و سازمان و ادعای کسب قدرت سیاسی نمی‌تواند داشته باشد. در یک جنبش اعتراضی همه کسانی که به امری اعتراض دارند با توافق در آن مورد با هم حرکت می‌کنند و چون هدف سیاسی بلندمدتی ندارد هر کسی و هر جمعی که حاضر شود مقدمات کار را فراهم کند هم می‌تواند مردم را به آن حرکت فراخواند؛ مثل حرکت اعتراضی به کشتار دولت اسراییل در غزه یا جنبش ضد جنگ آمریکا. اگر چنین است شما به دنیا تصور نادرستی از خود داده‌اید زیرا دنیا فکر می‌کند جنبش سبز یک حرکت سیاسی برای گرفتن قدرت سیاسی در ایران بوده و هست که در آن صورت مثل هر جنبش سیاسی این چنین انتظار می‌رود که هدف روشن، برنامه معین، تاکتیک مبارزاتی مشخص و فرد یا سازمان رهبری معلومی داشته باشد.

گفتم اما رهبران جنبش هم مرتب می‌گویند ما دنباله‌‌روی مردم هستیم و آقای موسوی می‌گوید هر یک از شما «یک ستاد هستید» و اضافه می‌کند «اگر من هم نباشم شما باید راه خود را ادامه دهید» و غیره.

گفت تو هم مثل همه کسانی که در یک نظام دموکراتیک رشد نکرده‌اند برداشت نادرستی از رهبری داری. شما فکر می‌کنید رهبر جنبش کسی است که ایدئولوژی مشخصی را در برابر جامعه می‌گذارد و مردم را به سوی آن ایدئولوژی و راه حل هدایت می‌کند؛ مثل لنین، مائو، کاسترو، یا امام خمینی. لذا آن انقلاب یا حرکت سیاسی هم به نام او خوانده می‌شود: مارکسیست لنینیست، مارکسیست - لنینیست استالینیست، مارکسیست لنینیست مائوییست، یا خط امام، در حالی که جنبش‌های سیاسی در جوامع مدرن و دموکراتیک چنین نیست‌. در اینجا رهبری وجود ندارد بلکه «نماد رهبری» وجود دارد یعنی مقام رهبری مثل مقام رییس جمهور یا رییس مجلس و غیره فارغ از شخص وجزو سازمان‌بندی حرکت وجود دارد ولی شخصی در برهه معینی از زمان بر کرسی این مقام می‌نشیند. لذا کسی که به این مقام می‌رسد نه تنها خواسته‌های مردم و نیاز جامعه را بهتر از رقیبان سیاسی خود می‌شناسد بلکه او و یارانش مناسب‌ترین و ممکن‌ترین راه رسیدن به آن خواسته‌ها را به جامعه ارائه می‌کنند. چنین رهبری جامعه را به سوی اهداف مورد نظر خود نمی‌کشاند بلکه مدعی است که خواسته‌های واقعی مردم را فهمیده و آن‌ها را در رسیدن به آن‌ خواسته‌ها هدایت می‌کند. لذا تا زمانی که این توان را داشته باشد مردم از حضور او بر کرسی رهبری حمایت می‌کنند و هر جا هم که نتوانست پست رهبری را از او گرفته و به شخص لایق‌تری می‌دهند. مگر آقای اوباما حتی یک بار اعلام کرد که من رهبر جامعه هستم و یا جامعه را دعوت کرد که به راه او بروند بلکه مرتبا می‌گفت من بهترین کسی هستم که خواسته‌های شما را برآورده می‌کنم و شعارش هم این بود که «ما می‌توانیم» نه من می‌توانم، و دیدیم که در طول حرکت هم در پاسخ به خواسته‌های مردم بیانیه‌های خود را تا حدی که از چهارچوب اعتقادیش برون می‌رفت تعدیل می‌کرد؛ از جمله در مورد نحوه پایان دادن به جنگ عراق، درجه مقابله با تندروی‌های اسراییل، سیاست مواجهه با مساله سقط جنین و غیره. اما چون شما تصور نادرستی از رهبر به عنوان معلم و بلد راه و ایدئولوگ دارید لذا متوجه نمی‌شوید که رهبریت آقای موسوی از نوع رهبریت‌های مدرن جهان است یعنی «نماد رهبری» بودن به جای «رهبر» جنبش بودن.

گفتم اما بسیاری از ما از ته دل آقای موسوی را قبول نداریم و مبارزه درون نظامی او را کافی و مطلوب نمی‌دانیم.

گفت این استدلال تو از نوع همان استدلال‌های مردم از فرهنگ دیکتاتوری آمده است. می‌دانی که من و دوستانم به جنبش سبز تعلق داریم و بر آن هستیم که بسیاری از کمپانی‌های بزرگ که ما علیه آن‌ها می‌جنگیم بخشی از بودجه مبارزات آقای اوباما را می‌دهند و موضع او در مورد اسراییل هم محافظه‌کارانه است و از حق هم‌جنس‌‌گرایان هم دفاع لازم را نمی‌کند، اما با این همه وجود او را در کاخ سفید مفید می‌دانیم لذا با توجه به همه این نقایص چون وی را بهترین شانس برای خود می‌دانیم همه جا عکس او را با خود به مجامع می‌بریم، خانه به خانه برای گرفتن رای به نفع او می‌رویم، روی سپر ماشین‌هایمان پلاکارد تبلیغاتی او را می‌زنیم و عکسش را به در و دیوار‌ها می‌چسبانیم. حرکت سیاسی واقعی رهبر سیاسی می‌خواهد والا توده بدون رهبر مثل لشکر بدون فرمانده است که فقط به درد پر کردن صحنه فیلمبرداری و نمایش روی صفحات تلویزیون می‌خورد والا با انبوه لشکریان پراکنده و بدون نماد و سمبل و فرمانده یک خاک‌ریز را هم نمی‌توان فتح کرد. روشنفکر متعهد به دنبال منزه‌ طلبی خیالی و بی عمل بر سر نرده نشستن نیست . وقتی تصمیم می‌گیرد با همه وجود وارد میدان عمل می‌شود و با همه توان در حمایت از نماد رهبری می‌کوشد و نگران آن هم نیست که اگر روزی این نماد رهبری نادرست از کار در آید مورد سرزنش قرار می گیرد.

او باز هم گفت و بسیار گفت اما من بغض در گلو گرفته و هراسیده به آن می‌اندیشیدم که ما چه راه طولانی در فهم دموکراسی و جوامع مدرن در پیش روی داریم و پژواک این امر چنان تمام فضای خاطرم را پر کرده بود که دیگر صدای او را نمی‌شنیدم و باخود زمزمه میکردم.

هفت شهر عشق را عطار گشت
ما هنوز اندر خم یک کوچه‌ایم

به خود که آمدم به او گفتم اگر تو بودی با این شرایط چگونه برخورد می‌کردی؟

گفت بدترین گناه در صحنه سیاست عدم شفافیت است و نخستین گام در حرکت سیاسی فهم روشن از موضع خود و بعد بیان روشن آن است. به نظر من شما دو راه در پیش دارید:

۱ ـ تعریف جدیدی از این جنبش بدهید ونام آن را از جنبش سیاسی سبز به یک جنبش اعتراضی تغییر دهید. آن وقت دیگر نه مساله پرچم‌های مختلف دارید نه خط‌کشی میان کسانی که خواستار مبارزه قانونی هستند در مقابل کسانی که خواستار براندازی حکومت هستند. یک جنبش اعتراضی است برای موضوعی و همان اعتراض هم وجه اشتراک همه شما است.

۲ ـ نام جنبش سبز را حفظ کنید اما هر گروه با تعریف مستقل خودش از جنبش سبز مردم را به مشارکت دعوت کند. درست است که در آن صورت دیگر جنبش سبز معنی معینی نخواهد داشت اما به جای یک جنبش بی‌معنی به ظاهر فراگیر چند جنبش سبز با تعاریف روشن و عملکرد معین خواهید داشت و هیچ کس ریا‌کارانه یا فرصت‌طلبانه وارد حریم هیچ جنبش سبز دیگری نخواهد شد و به جای این همه درگیری و صرف انرژی برای خنثی کردن یکدیگر هر کدام در جبهه معین خود به مبارزه ادامه می‌دهید؛ ضمن آن که معلوم می‌شود پایگاه مردمی هر تعریفی از جنبش سبز تا چه اندازه است و همین سنجه سهم واقعی آن گروه را در قدرت معین می‌کند.

از او که جدا شدم در خود فرو رفته و می‌اندیشیدم که حتی در این روزهای حساس بیشترین انرژی ما صرف نوشتن در مورد مساله پرچم می‌شود و بعد هم برای فهم یکدیگر تهمت‌‌ها و افتراها بر یکدیگر می‌زنیم که آن یکی عامل آمریکا است و آن دیگری عامل جمهوری اسلامی؛ هیچ مجلسی نیست که در آن وقت زیادی صرف فهم و کشف توطئه‌های رقیبان نشود آن هم توطئه از سوی یاران جنبش سبز علیه یاران جنبش سبز. و میانه‌گیران و خیر‌اندیشان هم برای حل مساله راه بیرنگ کردن و بی محتوا کردن جنبش را پیش می‌گیرند بی‌ آن که به قول دوستم توجه کنند که جنبش بی‌رهبری مثل لشکر بی‌فرمانده است که فقط به درد پر کردن فضای جلو دوربین فیلمبرداری می‌خورد تا حمله و تسخیر یک سنگر قدرت.

دوستی که این مطلب را خواند گفت چرا به یک راه سوم نمی اندیشی یک جبهه فراگیر نوین از همه نیروها حول محور حقوق بشرودموکراسی سکولار........ دیدم چه رویای شیرین و خیال خوشی است از جنس همان رویا های بلند و شاعرانه آن رند جهانسوز حافظ

عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی

بخش نخست مقاله

نظر کاربران:


از کار تیمی گریزی، رهبری ستیزی، منزه طلبی، و به ویژه نفی سازش و تعامل درد بزرگ روشنفکرن قرن گذشته ما بویژه در خارج از ایران است.ما‌ها از امام حسین دفاع می‌کنیم چون سرش را بریده اند و فقط از دید ما به اعتراض و گریه و زاری نیاز دارد ، نه تحلیل و بر رسی . ولی‌ از معامله و سازش امام حسن با معاویه سخنی نمیگویم چون تحلیل و منطق میطلبد. از ۱۸ تیر و توده دانشجو تا زمانی‌ که بی سر و و یی هویت باشد مثل " خلق قهرمان ایران" دفاع می‌کنیم ولی‌ زمانیکه جنبش سر داشت، شناسنامه داشت، هویت داشت، اونوقت شناسنامه اون را قایم می‌کنیم، سرش را به مانند مستبدان نفی می‌کنیم روی جنبش چادر میکشیم و با بر افراشتن هر علم و کتلی سعی‌ می‌کنیم هویت مجازی برای آن بسازیم.
دکتر بر قعی صحیح گوید که با یک برداشت منصفانه و مدنی مثلث کروبی، خاتمی، و موسوی برهبری مهندس موسوی نماد رهبری جنبش سبز ایران هستند.
علی‌ شاکری

*

بنظرمن اکثریت ایرانیانی که در خارج از ایران زندگی میکنند اثر مهمی بر تحولات داخل کشور نداشته و در آینده کم اثرتر نیزخواهند شد.امکان آمارگیری ندارم ولی با شناختی که از ایرانیان خارج از کشور دارم و قاعده مشت نمونه خروار، میتوانم به جرات بگویم که بالای نود درصد آنان نه بخاطر مبارزه سیاسی بلکه برای زندگی بهتر ایران را ترک گفته اند و دیگرجز بعنوان توریست و دیداراز وطن و خانواده وشاید برای مردن در سالخوردگی، هرگز به ایران باز نخواهند گشت و زندگیشان گره خورده با جامعه ایران نخواهد بود و دردمشترک چندانی هم نخواهند داشت و ندارند. اکثریت این قوم بخارج رفته متشکل هم نیستند و اصولا از تشکل گریزانند. تشکلهای سیاسی ایرانی به چه دردشان میخورد؟نمیگویم خالی از حس میهن پرستی هستند. هرگز. ولی زندگی روزمره شان در خارج و مشکلاتشان در اینجا چیزی نیست که آنان را بصورت جدی و پیگیر با حاکممیت یک جریان سیاسی در ایران( چه از موضع رد یا قبول) وشیوه های مبارزه در ایران درگیر کند. اگر بفهمیم و بپذیریم که مردم سازنده تاریخند،پس چندان به خارج نشینانی که عملا با مسائل آن مردم داخل سرو کاری ندارند، بها نمیدهیم. نیروهای سیاسی ایرنی موجود درخارج هم به تاریخ وصلند و از چهار چوب پنجره قدیمی خود به قضایای ایران مینگرند. بعضعی هاشان دستی به قاب پنجره کشیده و غبار نشسته برآن را تا حدی زدوده اند که جذاب بنظر آیند ولی سمت وسوی پنجره و نگاه همان است که بود. برای همین هم نقشی در شکل گیری جنبش سبز نداشتند که هیچ حتی نقش منفی داشته ودر شکل گیری آن تا جایی که زورشان رسید اخلال میکردند. بهتر از من میدانید که این جماعت تحریم کردند و دو پهلو نوشتند و گفتند به جمهوری اسلامی "نه" بگویئد ولی به اصلاح طلبان نیز رای ندهید و یا رای سفید بدهید و... از این دست رهنمود های خنده اور که درخیال چیزی نبود جز آرزوی شکست اصلاحطلبی و عملا چیزی نبود جز همگامی با کودتا و راحتتر کردن کار کودتاچیان. و هنوز هم همین خواست و عمل را ادامه میدهند . و البته زیرپوششش انقلابی گیری یا رادیکالسم و مدرنیسم. پوشش هم چیزیست که همه بدان نیازمندند . احمدی نژاد هم سر کوب اصلاحات و مردم را با پوشش دفاع از انقلاب و دین و عدالت انجام میدهد.

برای من یک چیز روشن است. جنبش سبز اگر شقه شقه شود و هرکسی ساز خود را در ان بزند، دیگر جنبش سبز نخواهد بود که هیچ ، حتی چنبش اعتراضی هم نخواهد بود. اعتراض اگر جنبش باشد ، مجبور است شعارها و اهدافی که مشترک و همگانی است داشته باشد. وجز انچه تا کنون در جنبش سبز مطرح بوده چه مسائلی همگانی و نقطه مشترک بوده است؟ اگریکی بخواهد سر نگون کند و شاه را بیاورد، دیگری آمدن رجوی را ندا دهد، یکی دیگر لنین را هوا کند وکسانی بازار آزاد مارگارت تاچر را پرچم کنند،چیزی باقی میماند که بتوان نام چنبش بر آن نهاد؟ واین چیزی جز جشن پیروزی کودتا را نوید میدهد؟
میلیونها مردم ایران رهنمود های جریانات سیاسی خارج را به پشیزی نگرفتند و در انتخابات شرکت کردند. مسلم است که بحثی هم از سرنگونی در میان نبود. کسانیکه میخواستند سرنگون کنند برایشان چه فرقی میکرد که موسوی باشد یا احمدی نژاد؟ وطبیعی است که تحریم کنند. واینان اندکی بیش نبودند و لذا حقی هم در جنبش سبز ندارند. کاری به حقوق شهروندی آنان که مسلم است ندارم.
بنظر من نیاید تسلیم فشار های آنان در حارج شد و باشجاعت باید در مقابل تفرقه افکنان که جنبش را در مقابل کودتا تضعیف میکند ایستادو اجازه دزدیدن جنبش سبز مردم را به آنان نداد. صفشان باید همیشه جدا نگه داشته شود وهیچ تعارفی هم در این میان جایز نیست. این لحظه تاریحی را نباید به کودتا باخت. اجازه تضعیف رهبران جنبش را ندهیم . دوست شما درست گفته. جنبش بی سرجنبش نیست. فلج است و فلج کردن جنبش خواست کودتا گران. به جنازه های تاریخی سیاسی در خارج میدان ندهیم.
کسانی که در تظاهرات خارج از کشور پرچم هوا میکنند میخواهند جنبش را بدزند و دزدانی هستند که اموال دیگران را بنام خود سند میزنند. کسی مخالف خق بیان آنان نیست. آنان میتوانند خود تظاهراتی را فراخوان یدهند و تا دلشان میخواهد پرچم هوا کنند. جنبش سبز باید این لکه ها را از دامن خود پاک کند که سبز بماند. با ارادت بهرام



نظر شما درباره این مقاله:









 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024