iran-emrooz.net | Sat, 15.08.2009, 21:35
جنبش سبز؛ امیدها و نگرانیها - بخش اول
دکتر محمد برقعی
|
سئوالی که امروز در ایران و جهان مطرح است این است که واقعاً در این انتخابات باشکوه تقلبی صورت گرفته، و یا آن که آقای احمدینژاد ۶۷ درصد آرا را داشته، و حداکثر چند درصد تقلب و نادرستی در آن صورت گرفته است و این یعنی که باز ایشان نزدیک به ۶۰ درصد آرا را داشتهاند و لذا تمام این مخالفتها با ایشان و آقای خامنهای توطئهایست از سوی دولتهای غربی؟
و بالاخره آیا حکومت با چنین سرکوب بیرحمانهای قادر به مهار این جنبش هست و دیر یا زود مردم معترض بی سلاح و بی قدرت خسته شده راه خانه پیش میگیرند و آقای خامنهای و دولت مورد حمایتش این موج را از سر میگذرانند و آبها به آسیاب برمیگردند، و یا آنکه این مردابی است که هر چه اربابان قدرت بیشتر در آن دست و پا بزنند بیشتر در آن فرو میروند و به هیچ قیمتی از این مهلکه جان سالم به در نمیبرند و جنبش سبز هر چند زخمی و خسته، اما پیروز این نبرد خواهد شد؟
برای یافتن پاسخ درست و غیراحساسی و واقع گرایانه به این سئوال بزرگ میبایست به ارزیابی واقعی دو نیرو نشست و نقاط ضعف و مثبت هر یک از دو جناح این نبرد خونین را مورد دقت قرار داد. و چون نقش تعیین کننده با کسی است که قدرت را به دست دارد و موفقیت نیروی مخالف در رابطه با درجه قدرت نیروی حاکم معنی پیدا میکند لذا نخست به ارزیابی قدرت جناح حاکم پرداخته میشود.
قدرت جناح آقای خامنهای و دولت آقای احمدینژاد
الف ـ پایگاه مردمی
طرفداران این جناح بر آن هستند که آقای احمدینژاد اگر در بخش مرفه شهری پایگاه وسیعی ندارد، اما آرای مردم شهرستانها و روستاها و محرومان شهرهای بزرگ را در حد وسیعی دارد و جمعی از نیروهای چپ دو آتشه طرفدار ایشان هم وی را با چاوز در ونزوئلا و مورالس در بولیوی مقایسه میکنند(۱)، لذا تمام این تظاهرات وسیع مخالفان را متعلق به شمال شهر تهران میدانند که چون با وسایل ارتباط جمعی و اینترنت و فیس بوک و غیره آشنایی دارند با حمایت سی ان ان و غیره جمع محدود خود را بزرگ نمایی کرده اند، در حالی که محرومان شهری و روستایی که اکثریت خاموش و ناآشنا با این گونه وسایل ارتباط جمعی هستند، حضور وسیع و سرنوشت ساز خود را در پای صندوقهای آرا نشان دادهاند که البته نگاهی به شکل جمعیتی که در سی ان ان و بی بی سی و غیره دیده میشدند درستی این ادعا را نشان میدهد.
اینان همچنین استدلال میکنند که اگر جنبش سبز فراگیر است چرا این تظاهرات در شهرستانها و روستاها وجود ندارد و در چند شهر بزرگ هم مثل تهران به طور عمده از همان قشر متجدد و تحصیل کرده تشکیل شده و محل تظاهرات هم همیشه در همان محلاتی است که محل زیست طبقه متوسط و متوسط رو به بالای جامعه است و لذا آقای داریوش سجادی با طرح همین دلایل، بر آن میشود که حضور بیشتر این جوانان مرفه در تظاهرات ناشی از ترشح غده آدرنالین است و لذا آن را جنبش سامسونت به دستهایی که وندالیزم حرف اصلی را در آن میزند، میخواند.(۲)
و بالاخره اینان برآنند که علاوه بر طبقاتی بودن مبارزه ویژگی مذهبی نیز در آن هست یعنی در حالی که توده مردم معتقد و دین دار از آقای خامنهای و دولتش حمایت میکنند، بخش سکولار و غیردینی برای نجات از دست دین و اسلام آقای موسوی را بهانه کردهاند و فریبکارانه شعار الله اکبر سر میدهند و از اسلام میگویند و همین امر هم پاسداران و بسیجیهای مومن و دیندار را خشمگین کرده و برای حفظ ارزشهای دینی خود با کمال سرسختی در مقابل اینان ایستادهاند.
ثبوت یا نفی این ادعاها حتی در جوامع باز هم بسیار مشکل است چه رسد به جامعه ایران با مطبوعات محدود و تلویزیونهای دولتی و سرکوب شدید مخالفان حکومتی، و چون آمارها و گزارشها واقعیتها را نشان نمیدهند، لذا برای یافتن پاسخ به شیوههای تحلیلی مناسب آن جامعه باید دست زد که در این نوشتار از چند نمونه ی آن بهره گرفته میشود.
الف ـ محبوبیت دولت آقای احمدینژاد
ادعای اصلی مخالفان حکومت آن است که در این رای گیری تقلب وسیع شده و آقای احمدینژاد شاید یک سوم آرا را هم نداشته باشد، اگر آقای احمدینژاد واقعاً ۶۷ درصد آرا را داشت به جای این همه سرکوب و خشونت و انکار و قسم و آیه خوردن آقای خامنهای و تن ندادن شورای نگهبان به بررسی کمیتهای مورد اعتماد متشکل از نمایندگان کاندیداها و مراجع و غیره یک کار بسیار ساده و بی خطر و بی دردسر میتوانست انجام دهد، کاری که تمام حربهها را از دست مخالفان خود میگرفت و مشروعیت و حقانیت انتخابات را برای مردم ایران و جهان روشن میکرد و آن که مثلا یک روز را به نام "روز حمایت از دولت" اعلام میکرد و از مردم کشور میخواست که با حضور در تظاهرات حمایت خود را از منتخب خود نشان دهند و این همه در یک روز انجام شود که گفته نشود که دولت با بردن جمعیت از شهری به شهری هر جا که میخواهد تظاهرات بزرگ راه میاندازد.
از آنجا که آقای احمدینژاد مدعی هستند ۶۷ درصد آرا را دارند و آقای خامنهای هم بر درستی آن قسم میخورند در پاسخ به این فراخوان بسیار طبیعی بود که در هر شهر بزرگی میلیونها انسان و در شهرهای کوچک و روستاها هزاران هزار مردم به حمایت ایشان در تظاهرات شرکت کنند و از آنجا که حضور در این تظاهرات نه تنها برای کسی خطری نداشت، بلکه جاذبه همراهی با قدرت را هم داشت، ضمن آنکه حکومت از همه ابزار بسیج مردم هم برخوردار بود؛ از وسایل ارتباط جمعی تا در اختیار داشتن همه مساجد و منبرها و هیئتهای مذهبی و همچنین آمادگی برای هر خرج ودادن پول به شرکت کنندگان. با توجه به همه این امتیازات، دولتی که ۶۷ درصد آرا را دارد به آسانی ۸۰ درصد جمعیت را میتوانست به تظاهرات بیاورد. حال اگر این دولت چنین میکرد آیا چشم همه جهان را خیره نکرده بود و تمام مخالفان را حتی بدون نیاز به هیچ خشونتی رسوا نکرده بود و نیازی به تشکیل هیچ دادگاهی و برپایی اعترافات نمایشی نداشت، کارهایی که چنان برایش رسوایی به بار آورده که روحانی صاحب نامی چون آقای محقق داماد و بسیاری از سران جناح راست چون آقای احمد توکلی و علی مطهری (فرزند آیت الله مطهری) و بسیاری از روحانیون معتبر و مراجع به آن اعتراض کردهاند. علاوه بر آن، تظاهرات برای حکومتیان هیچ دردسری هم نداشت و حامیان دولت که دست به اغتشاش نمیزدند که دولت بیمی از برخوردهای خشن و خشونتهای خیابانی داشته باشد.
این راه حل مسلماً از دید حکومتیان پنهان نبوده است، زیرا نه تنها بارها آن را در سفرهای استانی آقای احمدینژاد و سفرهای آقای خامنهای به کردستان و مشهد و غیره آزموده بودند و درآن تجربه کافی داشتند، بلکه در ونزوئلا و بولیوی و غیره هم همین کار شده بود و حتی مخالفان را ناگزیر به پذیرش محبوبیت آقای چاوز و مورالس کرده بود. از همه مهمتر آقای کروبی پیشنهاد کرده بود اگر دولت راست میگوید او جمعیت را به حمایت خود بخواند و به ما هم اجازه آن را بدهد تا معلوم شود مردم به پاسخ چه نیرویی بیشترین لبیک را میگویند.
اینکه آقای خامنهای و دولت مورد حمایتش کاری چنین آسان و بی دردسر و سراسر فایده را نکردهاند و در مقابل با انواع خشونت و سرکوب مشروعیت خود را هر روز بیشتر زیر سئوال بردهاند نشان میدهد که این دولت حتی به سختی چهل درصد آرا را هم داشته است، زیرا به دلیل جاذبه قدرت و امکانات آن همیشه حکومت میتواند جمعیتی بیش از مقدار واقعی طرفداران خود به صحنه بکشد. اما حاکمان به خوبی میدانستند که حتی با پخش پول و به کار بردن تمام قدرت خود هم قادر به آوردن جمعیتی که با جمعیت طرفدار جنبش سبز رقابت کند، نبودند و این را در عمل هم دیده بودند. در جشن پیروزی دولت آقای احمدینژاد حتی معادل نیمی از جمعیت سه میلیونی را که برای حمایت از آقای موسوی دو روز قبل بیرون آمده بودند، نتوانستند به خیابانها بیاورند و چند روز قبل از آن و دعوت مردم به مصلای تهران برای شنیدن سخنان آقای احمدینژاد چنان ناکام بود که مجبور شدند بگویند به دلیل راه بندان ایشان نتوانستند به آنجا بروند و لذا برنامه لغو شد، گویی در همه شهر یک هلیکوپتر نبود که رئیس جمهور را بدانجا برساند.
اگر آقای احمدینژاد چنین پایگاه وسیع مردمی داشت، موقع رفتن به مجلس برای قسم خوردن به جای رفتن با هلیکوپتر نمیبایست ما شاهد موج عظیم طرفداران ایشان در خیابانهای منتهی به مجلس باشیم و ایشان با نهایت شکوه از میان آنان به مجلس میرفتند، نه آنکه مجبور شوند با هزاران پلیس از ترس تظاهرات مشتی مخالف آن هم پس از هفتهها سرکوب بیرحمانه به امید ایجاد وحشت و خفقان مجلس را محاصره کنند و ایشان چنان که شایعه است یواشکی با هلیکوپتر به مجلس بروند که اگر بجز این بود و به هر حال یواشکی و مخفیانه نبود، باید فیلم رفتن با ماشین ایشان را تا به حال دیده بودیم.
لذا آنان که مدعی هستند که آقای احمدینژاد پایگاه وسیع مردمی دارد و یا چپهایی که فریب شعارهای توخالی ایشان را علیه امپریالیستها خوردهاند و از او یک قهرمان مدافع محرومان در مقابل اقشار مرفه ساخته اند، باید بگویند چرا این حکومت مثل آقایان چاوز و مورالس و غیره با فرا خواندن طرفداران خود پایگاه مردمی خود را به نمایش نگذاشت که آقای خامنهای مجبور نشود مرتباً به آرایی که این همه مورد اعتراض و ایراد است تکیه کند. این تظاهرات نه رفراندم بود، نه ایجادکننده آشوب و نه نیاز به مقدمات فراوان داشت، آن هم وقتی تودههای مردم حس میکردند که دولت محبوبشان در خطر است . اگر مخالفان با همه خطراتی که باید متحمل شوند میلیونها مردم را به خیابانها آورده بودند- کاری که در شهرهای دیگر نمیتوانستند کنند، زیرا که در شهرستانها و روستاها مخالفان به آسانی قابل شناسایی هستند- چرا حکومت چنین کاری را نکرد و باعث بی آبرویی رقیب نشد؟ این مدعیان پایگاه طبقاتی آقای احمدینژاد غافلانه هر گردی را بجای گردو میگیرند و هر سرابی را آب زلال میانگارند و به جای درک و پذیرش واقعیت بتی در خیال میسازند و آن را میپرستند.
ب ـ پایگاه مذهبی
آقای محسن کدیور در مقاله "علی تنها است"(۳) به خوبی نشان دادهاند که عموم روحانیت به اقای خامنهای پشت کردهاند و ما در مجلس تنفیذ حکم آقای احمدینژاد شاهد این ورشکستگی کامل بودیم. چنان فضا از حضور روحانیت صاحب اعتبار خالی بود که آقای شیخ محمد یزدی صدرنشین شده بود کسی که به قول آقای محقق داماد نوه حاج شیخ عبدالکریم حائری موسس حوزه علمیه قم مزیت ایشان صدای خوبشان برای روضه خوانی بود.
آنان که از نزاع میان دین داران و معتقدان به اسلام و بخش سکولار و بی دین و یا حتی ضددین سخن میگویند، باید بگویند چرا هیچ یک از مراجع در جناح حکومتی نیستند و چرا این همه روحانی معتبر و شخصیتهای مذهبی بر علیه این انتخابات و بویژه خشونت پس از آن جبهه گرفته اند؟ چگونه شده که تمام ملی مذهبیون نهضت آزادی، مجاهدین انقلاب اسلامی، مجمع روحانیون مبارز، مجمع مدرسین حوزه و دهها نهاد معتبر دینی همه ضد دین شدهاند و وظیفه دفاع از اسلام به عهده خرافه پرستانی گذاشته شده است که امام زمان را در چاهی در قم میجویند و بزرگترین مرجعشان یک روحانی دست چندم حوزه به نام آقای مصباح یزدی است؟ کسانی که آقای خمینی بارها آنان را طرد کرده بود و نسبت به خطر آنان برای اسلام هشدار داده بود.
درست است که جنبش سبز یک جنبش مذهبی نیست و هیچ یک از رهبران آن هم چنین ادعایی ندارند حتی آیت الله کروبی. و درست است که بسیاری از مردمی که در این جنبش فعال هستند حتی در داخل کشور، دین باور نیستند و برای بسیاری از آنان فریاد شبانه الله اکبرهایشان بیشتر فریاد اعتراض به حکومت است تا اعلام یک شعار مذهبی، اما همانگونه که دیدیم نه تنها رهبران و فعالان این جنبش مسلمانان متعهد و متعبد هستند، بلکه بدنه اصلی رهبران دینی جامعه در این سوی میباشند، در حالی که در جناح حکومتیان هر چه هست علمای دست دوم و چندمی هستند که همه جزو حقوق بگیران دولتی میباشند تا جایی که از سر ناچاری یک روحانی گمنام و بدون هیچ گونه سابقه علمی، به نام سیداحمد خاتمی را فقط به خاطر آنکه هم نام آقای خاتمی است و سید است و میتواند سبب گمراهی خبرگزاریها بویژه در سطح خارج از کشور شود، امام نماز جمعه تهران کردهاند. شخصی که به دلیل همین بیاعتباریاش نیز حاضر است که بازشت ترین کلمات سخت ترین تهدیدها را علیه مخالفان دولت و آقای خامنهای بر زبان بیاورد.
گفتنی است که آقای احمدینژاد و یاران نزدیکش به همین اندازه هم به حوزه و فقاهت باور ندارند و دین آنها در حد خرافه و دیدنهاله نور و چاه جمکران و همه آنچه که دین عوام گفته میشود خلاصه میشود و نوحه خوانها فعال ترین افراد مذهبی جمع آنان هستند و آگاهی این جمع از دین در محدوده همان آموزشهای هیئتیها و روضه خوانها است. و به همین سبب هم آیت الله خامنهای در میان آنان میتواند دارای اعتبار دینی شود. زیرا ازنظر سلسله مراتب دینی و اعتبار حوزوی ایشان در سطح پایین و متوسطی قرار دارند و از این بابت در حد یک معلم و مدرس معمولی حوزه هم اعتباری ندارد و در کارنامه علمی ایشان نشانی از تدریس و تعلیم و تالیف دیده نمیشود.
ج: پایگاه سیاسی
دولت آقای احمدینژاد همانگونه که دیدیم نه تنها پایگاه مردمی معتبری ندارد و جناح ایشان و آقای خامنهای فاقد اعتبار دینی میباشند، بلکه در صحنه قدرت سیاسی نیز به شدت ضعیف و ضربه پذیر و بیپشتوانه میباشند. حکومتی که بنابر ادعای خودش از سوی همه جوامع غربی مطرود است و تنها امیدش یاری بسیار غیرمطمئن و متزلزل چین و روسیه است و با بیشتر دول غرب و همسایه نیز ناسازگاری دارد. مهمتر آنکه این دولت پس از این انتخابات چنان در سطح جهانی کم اعتبار شده است که حتی نتوانسته فهرستی بلند از حمایت کشورهای جهان سوم تهیه کند تا آن را با آب و تاب مرتباً در وسایل ارتباط جمعی دولتی تکرار کند.
چنین دولتی وقتی میتواند به شعارهای ضدامپریالیستی و پایگاه مردمی خود در میان مردم عادی دیگر کشورها تکیه کند که از پایگاه مستحکم مردمی در درون کشور برخوردار باشد. آقای خمینی وقتی میتوانست بگوید "آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند" و مردم جهان اسلام را با خود داشته باشد که با یک اشارت او میلیونها مردم به حمایت او به خیابانها میآمدند والا شوروی که در مقابل جهان غرب از حمایت و محبوبیت نیم دیگر مردم کشورهای جهان برخوردار بود، وقتی که پایگاه مردمی خود را از دست داد تمام آن محبوبیت و نفوذ مانع سقوط آن نشد و با آن سقوط تمام پایگاه مردمی آن در جهان سوم چون دود بر هوا رفت.
اگر شعار بدون پشتوانه مردمی کسی را قهرمان واقعی میکرد که عیدی امین میبایست ابر مرد جهان سوم بشود؛ کسی که انگلیسیهای استعمارگر را مجبور کرد که تخت روان او را بر دوش بگیرند و در گرمای اوگاندا با کت و شلوار و کراوات عرق ریزان تخت او را با نهایت حقارت و ذلت حمل کنند.
تمام حمایتهای مردمی عبدالناصر پس از شکست به تقصیر و ناشیانه وی در مقابل اسرائیل چنان بیحاصل شد که انورسادات جانشین مورد التفات او به پابوسی آمریکاییان رفت و پس از آن حسنی مبارک بیش از دو دهه است که غلام حلقه به گوش آمریکا است و بارها فلسطینیان را هم در پای منافع اسرائیل قربانی کرده است.
آقای احمدینژاد و در نتیجه رهبر ایشان آقای خامنهای چنان ضعیف شدهاند که در مراسم سوگند آقای احمدینژاد در مجلس اسلامی حدود پنجاه تن از وکلای مجلس شرکت نکردند. درست است که در هر مجلسی جمعی از نمایندگان با دولت مخالف هستند، اما میان مخالفت و عدم شرکت در یک مراسم رسمی فاصله بسیار است. اولی نشان یک تفاوت نظر سیاسی و دومی نشان قهر و دشمنی با دولت است. جالب تر آنکه حتی بیشتر اعضای شورای نگهبان که بر طبق قانون و رویه این حکومت در سی سال گذشته در این مراسم میبایست حضور داشته باشند نیز، از آمدن به مجلس خودداری کردند.
دولت آقای احمدینژاد حتی مخالفان بسیاری در میان وزرای سابق خود پیدا کرده است و وزرای تندرویی چون محسنی اژهای و صفارهرندی و پورمحمدی با او مخالفت میکنند و بسیاری از چهرههای سیاسی شاخص جناح راست و به قول معروف ولایتیها هم چون آقای احمد توکلی که انتظار میرفت در این ستیز دولت با جناح جنبش سبز از ایشان حمایت کند نیز سخت در مقابل آن جبهه گرفتهاند.
شرایط بینالمللی
و بالاخره روند حرکت سیاستهای جهانی نیز برخلاف خواست این دولت حرکت میکند. زمانی که در اثر سیاستهای آقای بوش جهان پر از جنگ و آشوب بود و خاورمیانه به یک پارچه آتش تبدیل شده بود، آقای احمدینژاد میتوانست به عنوان قهرمان مقاومت در مقابل آمریکا و غرب در جهان سوم محبوب شود و آقای خامنهای هم با تکیه بر دشمنان غربی مخالفان داخلی خود را سرکوب کند و در حقیقت سیاستهای آمریکا آب به آسیاب حکومت ایران میریخت.
اما با انتخاب آقای اوباما کشتیبان را سیاستی دیگر آمده است. و به دلایل بسیاری از جمله مسائل اقتصادی به جای سیاست جنگ افروزی، سیاست آمریکا مبتنی بر تنش زدایی در سطح جهان شده است و ابرقدرتها منافع خود را در آرام کردن فضای سیاسی جهان دیدهاند. و این سیاست به شدت به ضرر حکومت ایران است. حتی با اینکه در این ایام و اوج درگیری جنبش سبز آقای خامنهای آرزو میکند که آمریکا با جناح گیری به نفع این جنبش حربه به دست ایشان و دولت منتصب ایشان بدهد ولی دولت آقای اوباما این امکان را از ایشان دریغ میکند و حتی در مقابل تمام پرخاشگریها و مبارزه طلبیهای آقای خامنهای و احمدینژاد باز بر سیاست برقراری رابطه دیپلماتیک با ایران پافشاری میکند. در چنین جوی آقای خامنهای و دولت ایشان نمیتوانند فراافکنی کنند و با کوبیدن بر طبل مبارزه با امپریالیستها مانع از رسیدن صدای نارضایتیهای داخل کشور به گوش مردم ایران و جهان شوند. نگاهی به دو کیفرخواست اخیر و موج اعترافات نمایشی نشان میدهد که چقدر در این زمینه مدرک بافی میکنند، آن هم به ضعیف ترین شکل ممکن آن. همه ادعاها بر مبنای خیالبافی و داستانسرایی است تا یک مدرک دادگاه پسند.
حتی آقای احمدینژاد نیز متوجه این جو نامناسب شده است و ضمن پرخاش لفظی تند به آمریکا و غرب که چرا به دولت او تبریک نگفتهاند صحبت از آمادگی برای مذاکره با آنان کرده و میکوشد با حفظ آقای مشایی چراغ سبزی به آمریکا و اسرائیل نشان دهد که به جای توجه به شعارهایی که برای جلب رضایت توده مردم داخل کشور و جهان سوم میدهد، به علائمی که او برای انجام معامله به آنها میدهد توجه کنند. آقای احمدینژاد با گزیدن آقایان کردان و مشایی به عنوان نزدیکترین یارانش در مراسم سوگند در مجلس بهترین علامتها را به غرب داد که از زبان ایدئولوژیک من نهراسید من اهل معامله و گفت وگو هستم.
نتیجه گیری
دولت برگزیده آقای خامنهای بسیار ضربه پذیر و شکننده است؛ نه پایگاه مردمی وسیعی دارد و نه قادر به بسیج گسترده مردم از طریق باورهای دینیشان است. با این وجود مجبور است با چنین پایگاه متزلزل سیاسی با موج عظیم مخالفان که نه تنها بخش عرفی جامعه را فرا گرفته، بلکه عمده شخصیتهای معتبر مذهبی را نیز با خود همراه دارد روبرو شود و بتواند بخش اصلی کادرهای انقلاب را که سی سال مملکت را اداره کردهاند، از صحنه سیاست خارج کند.
بدین ترتیب تنها حربهای که در دست حکومت باقی مانده نیروی نظامی و بودجه مالی کشور است. لذا حکومت ناگزیر است هر روز بر دامنه خشونت و سرکوب بیفزاید و هر چه بیشتر به دامان نظامی گری پناه ببرد و سعی کند هر منفذی و راه برون شدی را ببندد و جامعه را تبدیل به دیگ بخاری کند که هر روز ملتهب تر و آماده تر برای انفجار میشود. بدینسان روزهای سختی در پیش است؛ روزهایی که حضور نظامیان هر چه بیشتر میشود و بر دامنه فعالیت لباس شخصیها افزوده میشود، و درست همین سیاست هر روز حکومت را ضعیف تر و ضربه پذیرتر میکند.
مطلبی که در قسمت دوم این نوشتار بیشتر به آن پرداخته میشود نشان داده میشود که چرا قدرت حکومتها نامحدود نیست و چگونه است که قرنها سیاستمداران جهان به این نتیجه رسیدهاند که حکومت با کفر باقی میماند، اما با ظلم نمیتواند دوام بیاورد.
---------------------
پانویسها:
1ـ داریوش سجادی، "تغار شکسته" قسمت سوم، سایت اینترنتی گویا.
2-" A Class Analysis of Crisis in Iran " by Mazda Majidi, Party of Socialism and Liberation, August 3, 2009, http://www.pslweb.org
3ـ "علی تنهاست"، سایت آقای محسن کدیور .
نظر کاربران:
سبد خالی حامیان دولت از صاحبان اندیشه:
گاهی به خود می اندیشم که چرا حرکتهایی که از جانب جناح حاکم تحت عناوین مختلف قبل و بعد از انتخابات صورت می گیرد فاقد وزنه فکری واستراتژیکی خاصی است. چرا نه تنها بدنه اندشمند جامعه را اقناع نمی کند بلکه عموم مردم نیز از پذیرش انها ابا میکنند. جواب آن مشخص است و انهم به دلیل تضاد بنیادین و اولیه ان با اصول تفکر انسانی است. شاید ریشه این گونه حرکت ها را بتوان در نبود پشتوانه فکر ی در جناح حاکم دولت دانست. اگر جمیع قوای فکری و اندیشه ورزی را در دو جناج حامی دولت و منتقد دولت به مقایسه بکشیم می توان به وزین بودن وزنه فکری را در جناح منتقدان به عینه دید. هنرمندان و نویسندگان و ورزشکاران و اساتید دانشگاه نخبگان داخلی و خارجی و رنان روشنفکر و حتی هنرمندان و خوانندگانی که جایگاهی در بدنه اجتماعی دارند همه در جناح منتقدان قرار دارند و دقیقا به دلیل همین توانای فکری است که مکانیزم دستکاری و تقلب در انتخابات جاری به راحتی با حدت ذهنی متقدان لو رفت و با مدارک علمی و قابل اعتنا این تقلب اشکار گردید. به خاطر همین فقدان توانایی ذهنی است که آمار نتایج انتخابات را به گونه ای دستکاری کردند که به راحتی حتی از روی نمودار ترسیمی آماری قابل تشخیص است شاید اگر کسی کمی آمار می دانست می توانست به آنها کمک کند. خواندن رای های تا نشده اگر به عمد و به منظور به مسخره گرفتن امر انتخابات نباشد فاقد وجاهت خردمندی برای اقتاع عدم تقلب بود. شاید عدهای این اشتباهات را منوط به فرصت کم حامیان دولت برای دستکاری بهتر نتایج بوده است اما سرعت پردازش اطلاعات یکی دیکر از توانمندیهای هوشمندانه است که اینهم در نزد حناح حاکم کم رنگ است.