iran-emrooz.net | Wed, 05.08.2009, 3:21
محو اصلاحطلبی از گفتمان سیاسی ایران
دکتر حسين باقرزاده
|
سهشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۸۸ – 4 اوت 2009
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
با تنفیذ و تحلیف محمود احمدینژاد به عنوان رییس جمهور جدید اسلامی ایران، و نمایش «دادگاه» سران اصلاحطلب، کشمکش بین دو جناح حاکم در این نظام به مرحله آشتیناپذیری رسیده است. جناح ولی فقیه عزم خود را بر نفی کامل جناح مخالف به نمایش گذاشت و راه را بر روی هرگونه سازش و راه حل مرضی الطرفین (که خوشبینانی انتظار میکشیدند) بست. به راه انداختن نمایش «اعترافات» سران نیروهای اصلاح طلب در آستانه اعلام رسمی ریاست جمهوری احمدینژاد به روشنی به منظور ضربه زدن به حیثیت و اعتبار این جناح در جامعه صورت گرفت. علاوه بر آن، حاکمیت، رهبران این جناح را نیز بلافاصله هدف قرار داد. روزنامه کیهان به عنوان خط دهنده سیاست حاکم در تیتر صفحه اول خود از «خیانت» آقایان خاتمی و موسوی سخن گفت، و آقای خامنهای از این افراد (و احیانا دیگرانی مانند کروبی و رفسنجانی) به عنوان «خواص مردود» یاد کرد. جمهوری اسلامی به قلع وقمع کامل جناح اصلاح طلب خود برخاسته و دیگر جایی برای آنان باقی نگذاشته است.
البته روند حذف جناح اصلاحطلب از دور دوم ریاست جمهوری خاتمی آغاز شده بود، و با برآمدن احمدینژاد در دور پیشین ریاست جمهوری جای چندانی برای اصلاحطلبان در حاکمیت باقی نماند. ولی به آنان اجازه داده میشد در حاشیه قدرت باقی بمانند و به صورت اپوزیسیون رسمی یا وفادار نظام عمل کنند. رهبران این جناح مانند خاتمی و کروبی در درون نظام دارای نفوذ و اعتبار بودند و از امکانات حکومتی برای فعالیتهای سیاسی خود بهره میگرفتند. احزاب اصلاحطلب با آزادی نسبی به کار خود ادامه میدادند، و روزنامههای آنان همراه با مشکلاتی منتشر میشد. انتقاد از حکومت احمدینژاد رایج بود. و مهمتر از همه این امید و انتظار در بین اصلاحطلبان وجود داشت که در انتخاباتی بعدی بتوانند به کمک رأی مردم توازن قدرت را به نفع خود به هم بزنند و جای پایی در قدرت پیدا کنند. حاکمیت به اصلاحطلبان اعلام جنگ نداده بود، و شورای نگهبان به نامزدهای اصلاحطلب نیز (با محدودیتهای خاصی) اجازه میداد که در رأیگیریها شرکت کنند.
این رابطه با انتخابات اخیر و حوادث پس از آن دستخوش تحول شد، و اکنون با عزم حاکمیت بر نفی و حذف اصلاحطلبان به پایان رسیده است. بحران اخیر که شکاف عمیقی در درون ساختار حاکمیت ایجاد کرده و سران پر نفوذ رژیم را در برابر هم قرار داده، اکنون وارد مرحله تعیین کنندهای شده است. نامزدهای اصلاحطلب که توانسته بودند با وعدههای جدیدی در زمینه حقوق بشری و شهروندی خیل عظیمی از مردم را به پای صندوقهای رأی بکشانند با ناباوری تمام شاهد آن بودند که رقیب این آرا را به نفع خود مصادره کرده است. مردمی نیز که به امید شکست احمدینژاد به نامزدهای اصلاحطلب رأی داده بودند نمیتوانستند صحنه سازی انتخاباتی را بپذیرند و در مقیاس میلیونی به خیابانها ریختند. این تظاهرات اعتراضی از سوی حاکمیت به خاک و خون کشیده شد. علاوه بر این، حاکمیت فرصت را برای تصفیه حساب نهایی با اصلاحطلبان مغتنم دید و به دستگیری وسیع چهرههای برجسته آنان پرداخت. ادامه اعتراضات مردمی به اصلاحطلبان قوت قلب میداد که در برابر کودتای خامنهای/احمدینژاد مقاومت کنند. در سوی دیگر، حاکمیت کمترین نشانهای از عقبنشینی یا مصالحه از خود نشان نمیداد، و به جای آن به سوی حذف کامل این جناح از حاکمیت گام بر میداشت.
روند حذف و نفی اصلاحطلبان از سوی حاکمیت، با رادیکال شدن خواستها و شعارهای اعتراضی مردم، همآهنگ شده است. تصادفی نیست که در همان روزهایی که جناح ولی فقیه با نصب احمدینژاد به ریاست جمهوری و برگزاری نمایش تحقیرآمیز «محاکمه» اصلاحطلبان به نفی و قلع و قمع آنان برخاسته، رادیکالترین شعارها علیه شخص خامنهای در تظاهرات شنیده شده است. رژیم حاکم با حذف اصلاحطلبان در واقع یک حائل نرم بین خود و انبوه مردم ناراضی از نظام جئهوری اسلامی را از میان برداشته است. اکنون رهبری تظاهرات از دست اصلاحطلبان تضعیف شده از سوی حاکمیت به تدریج خارج میشود و شعارهای ضد جمهوری اسلامی و ضد خامنهای جای شعارهای ضد احمدینژاد را میگیرد. مردمی که این روزها به خیابانها میآیند دیگر به دنبال تجدید انتخاباتی نیستند که با تنفیذ ریاست جمهوری احمدینژاد عملا از موضوعیت افتاده است و بلکه استقرار «جمهوری ایرانی» را میطلبند. البته جمهوری، جمهوری است و از این رو تأکید بر «ایرانی» بودن آن تنها به عنوان نفی جمهوری اسلامی معنا پیدا میکند و گرنه زائد و بیمعنی است.
در هر صورت در عزم جناح ولی فقیه بر قلع و قمع اصلاحطلبان کمترین نشانهای از تردید دیده نمیشود. به عکس، شواهد و علائم زیادی وجود دارد که نشان میدهد حاکمیت در نفی این جناح آماده است تا حذف فیزیکی آنان پیش رود. یعنی حاکمیت نه فقط دیگر حاضر نیست آنان را به عنوان اپوزیسیون وفادار یا خودی به رسمیت بشناسد و بلکه محو کامل سیاسی آنان را هدف قرار داده است، و اگر این اقدام حذف فیزیکی برخی از عناصر آنان را ایجاب کند در این کار تردید نخواهد کرد. زمزمههای مفسد فی الارض و محارب خواندن اصلاحطلبان دستگیر شدهای که حاضر به «اعتراف» در برابر دوربینهای تلویزیونی نشوند خبر از چنین عزمی میدهد. در واقع، بازجویان و جلادان رژیم این افراد را در برابر یک گزینه درد و مرگ فیزیکی یا مرگ شخصیتی قرار میدهند گزینهای که میتواند دگردیسی سیاسی و شخصیتی ۱۸۰ درجهای افرادی مانند محمد علی ابطحی را توضیح دهد.
سؤالی که باقی میماند این است که در برابر این سرکوب قاطع و خشونتبار حاکمیت، اصلاحطلبان چه سیاستی در پیش خواهند گرفت. آنان اگر بخواهند همچنان به نظام وفادار باقی بمانند چارهای جز تسلیم به ولی فقیه و کنار گذاشتن آرمانهای اصلاحطلبانه خود نخواهند داشت. میتوان تصور کرد که جمعی از اصلاحطلبان (به انگیزه دریافت سهمی از قدرت هم که شده) به این گزینه تن دهند. ولی برای سایر اصلاحطلبان پذیرش چنین گزینهای آسان نیست. بسیاری از اینان که صادقانه به جمهوری اسلامی معتقدند نمیتوانند سیاستهایی را که آینده این نظام را به خطر میاندازد تحمل کنند. ولی با سلطه بلامنازع ولی فقیه و نفی گرایش اصلاحطلبی در درون نظام، اکنون تلاش برای حفظ نظام معنایی جز حفظ نظام ولایت مطلقه فقیه خامنهای (یا جانشین او) نمیتواند داشته باشد. برای اصلاحطلبان در قبال شرایط موجود و ولایت مطلقهای که تسلیم کامل یا طرد آنان از ساختار حکومت را میطلبد راهی برای حفظ جمهوری اسلامی به تعریف آنان باقی نمانده است. آنان یا باید جمهوری اسلامی موجود را بپذیرند، یا آرمان جمهوری اسلامی را بالکل فراموش کنند. تجربه و گفتمان «مردمسالاری دینی» و مانند آن دیگر به پایان رسیده است، و اکنون باید بر هر فرد اصلاحطلبی روشن شده باشد که دموکراسی در ساختار جمهوری اسلامی سرابی بیش نبوده است.
در هر صورت با یکپارچه شدن حاکمیت در قالب نیروهای وابسته به ولی فقیه و پاکسازی نظام جمهوری اسلامی از جناح اصلاحطلب، صحنه سیاسی ایران وارد مرحله تازهای شده است. در این مرحله، گفتمان سه جانبه حاکمیت مذهبی/اصلاحطلبی/عرفیگرایی (سکولاریزم) که سیاست ایران را از سال ۱۳۷۶ تحت نفوذ خود داشت از بین میرود. اکنون دیگر انتخاب فقط بین حکومت مطلقه ولی فقیه یا عرفیگرایی است و فضایی در صحنه سیاسی ایران برای اصلاحطلبی باقی نمانده است. اصلاحطلبانی که آرمانهای دموکراتیک داشتهاند یا دارند چارهای جز پیوستن به نیروهای تحولخواه و نفی حکومت مذهبی نخواهند داشت. موج عظیم مردمی که در قالب جنبش سبز به خیابانها ریختهاند در مقابل حکومت مذهبی قرار گرفته است و به سمت تحولخواهی حرکت میکند. این دیگر بر رهبران اصلاحطلب درون این جنبش است که راه خود را برگزینند: یا با مردم و به سوی نظامی عرفی و دموکراتیک ، یا جدا شدن از جنبش سبز و اصرار بر دفاع از نظامی به نام جمهوری اسلامی که عملا در حکومت دیکتاتوری ولی فقیه خلاصه شده و کمترین فضایی برای اصلاح باقی نگذارده است.
نظر کاربران:
جناب آقای دكتر باقرزاده عزیز!
با سلام با تمام احترام به جنابعالی ، استفاده ی پوپولیستی از " مردم " در تحلیل جنابعالی، موجب تاسف بسیار من است . شعار پراكنده برخی از تظاهركنندگان جوان (و احتمالا هوادار جریانات سیاسی آنسوی آب) را شعار "مردم" جا زدن از شما بعید بود. در شرایطی كه جنبش اصلاح طلبی مردم ایران ، برای خود رهبری یافته است با شعارهایی مشخص و حتی المقدور سازگار با شرایط عینی ایران ، چه اصراری برای امحاء اصلاح طلبی از گفتمان سیاسی ایران دارید؟ واداشتن آقای مهندس موسوی یا آقای خاتمی به موضعگیری در مقابل شعار "جمهوری ایرانی" چه نسبتی با فرایند تكوین دمكراسی در ایران دارد؟ جز آنكه نهادهای مرتجع و دستگاه های سركوبگر شان را با "حقانیت" بیشتر برای سركوب فعالان جنبش سبز وادارد. شما می دانید كه جنبش اصلاح طلبی مردم ایران نه از دوم خرداد ۷۶ كه از همان سال های خیلی دور آغاز شده است . افتان و خیزان به پیش آمده از مسیر سی تیر و ۲۸ مرداد و ۲۹ بهمن و ۲۲ بهمن و دوم خرداد و ۲۲ خرداد گذشته تا به امروز رسیده است. برهم زدن توازن قوا در درون حاكمیت جمهوری اسلامی ایران به نفع نیروهای دمكراتیك از دستاوردهای خجسته ی این جنبش در ایام اخیر است . چرا در حالی كه " نه به بار است و نه به دار" با طرح شعارهای نا منطبق با شرایط عینی با جریان های مرتجع و ضد اصلاحات همداستان می شوید؟ از ویژگی های جنبش اصلاح طلبی در شرایط حاضر ، همگرایی طیف وسیعی از نخبگان، روشنفكران و مردم عادی كوچه و خیابان در رویارویی با اقتدارطلبی ، جریان حاكم در ایران است. درست است كه جنبش اصلاح طلبی مردم ایران حتی با حضور نیروهای اسلامی درون و برون حاكمیت جمهوری اسلامی ایران، جنبشی ماهیتا سكولار است، اما طرح شعار كمال گرایانه ی سكولاریستی در شرایط حاضر، بی تردید اقدامی "سكتاریستی" است و مارا از نیل به اهدافی در چارچوب همین نظام موجود بازخواهد داشت. دیجیتالی كردن وضعگیری به صورت "یا با مردم و به سوی نظامی عرفی و دموکراتیک ، یا جدا شدن از جنبش سبز و اصرار بر دفاع از نظامی به نام جمهوری اسلامی ..." برخوردی واقعگرایانه با شرایط فعلی ایران نیست . دقت كنید كه در همین مرحله از مبارزه و با همیاری همین نیروها ، چه شكاف عمیقی بر پیكر جریان اقتدارگرای حاكم افتاده است؟
از بد یا خوب حادثه من در جریانات اخیر ۳-۴ هفته ای را در اوین مهمان این آقایان بودم و در آنجا با طیف وسیعی از اسیران جنبش سبز از بسیجی و لمپن پرولتاریای شهری و روستایی تا استادان دانشگاه و فعالان سیاسی و رسانه ای (عمدتا مذهبی) همدم شدم . بدون اغراق در تمام اینها گرایش اصلاح نظام را گرایشی غالب دریافتم تا گرایش براندازی و تغییر آنرا.
جالب است در اكثر این ها هم گرایش سكولار كردن همین نظام را گرایشی غالب یافتم تا برانداختن آن و جایگزینی یك نظام مجهول الهویه (در شرایط حاضر)... این سخن بگذار تا وقت دگر!
ارادتمند - نامی شاكری - تهران